سرویس تئاتر هنرآنلاین: همایون علی آبادی را از سال 77 و در دانشکده سینما-تئاتر میشناسم که مدرس درس نقد تئاتر بود و از همان آغاز هم معلوم بود که داعیهای ندارد و بسیار پر بارست چون بسیار کتاب خوانده و از همه چیزی که باید بگوید بسیار میداند؛ بنابراین خیلی راحت درباره آنچه که قرار بود ما را منتقد و تحلیلگر تئاتر کند، به درستی نمونههایی را مطرح میکرد که در آن کلاسها ما با اشعار نمایشی اخوان ثالث و نمایشنامههای عروسکی بهرام بیضایی و شمعی در باد سولژنستین روسی آشنا شدیم و اینها را به درستی برای ما تحلیل میکرد و نحوه درست درک مطلب را پیش رویمان قرار می داد.
بنابراین خطوط برجستهای از او میتواند در زیر لایههای متون منتقدانه نگارنده این سطور به یادگار تحت تاثیر همان نحوه نگاه همایون علیآبادی رسوخ کرده باشد چون او با کسی تعارف نداشت و رک و پوست کنده درباره آثار همگان نظر میداد و هنوز هم همین نگاه را نسبت به آثاری که میبیند دارد. شاید همین نگاه تیز و گزنده است که از او منتقدی نازسازگار ساخته و فقط هم در این چند دهه کارش نقد آثار هنری و نمایشی بوده است.
او بر تئاتر شهرستانها تاثیرگذار بوده است و بارها سفرش به شهرهای مختلف باعث شده که با نقد و نظرش همه را متوجه نقاط ضعف و قوتشان گرداند و در سالهایی که تئاتر شهرستانها در دهه 70 و 80 داشت روبنایی را برای خود میساخت، مطمئنا حضور او و نظریههایش مهیاگر اتفاقات بهتری در گوشه و کنار ایران میشد؛ هر چند امروز از این دوندگیها اظهار پشیمانی میکند. شاید دلش را شکستهاند و شاید هم قدردانش نبودهاند، نمیدانم! به هر حال هنرمندان شهرستان این حضور و تاثیر را هنوز هم به یاد دارند.
در این سالها که بازنشسته شده است، شاید بیماری برای چند صباحی خانهنشیناش کرد اما این روزها که نسبتا قبراق است و نیازمند پیادهروی و تئاتر دیدن، هنوز هم با حوصله میرود و کارها را میبیند و دربارهیشان نظرگاههایش را قلمی میکند و در روزنامه شرق و این روزها در هنرآنلاین میدهد که مخاطبان تئاتر بخوانندش.
همایون علیآبادی، روزنامهنگار، مدرس، منتقد و محقق تئاتر است. او از سال 1349 تا سال 1358 در روزنامه آیندگان مشغول به کار بود و همزمان از سال 1354 تا 1357 در روزنامه اطلاعات به همراه محمد ابراهیمیان، بیژن امکانیان و فریدون جیرانی فعالیت کرد. کتابهای «راه باریک به شمال دور» و «سیر نقد تئاتر در ایران» از تالیفات منتشر شده علی آبادی است.
در یک روز گرم تابستانی پای گپ بیتعارف این منتقد نشستهایم که درباره نقد حضوری و اهمیتش در القای یک تئاتر بهتر بگوید که این خود دیباچهای شد برای بحثی مفصل از چند و چون تئاتر این سالها...
شما سالها نقدهای مکتوب بسیار نوشتهاید و یک تجربه دیگرتان، نقد حضوری یا همان نقد شفاهی است. آیا نقد مکتوب با نقد شفاهی تفاوت ویژهای دارد که این دو گونه به وجود آمده است؟
من میخواهم از اینجا شروع کنم که وقتی ارسطو "فن شعر" را برای تئاتر مینویسد، فن شعرِ نمایشی است و در نمایش حرف اول را گفتوگو میزند. اصلاً زاد و رود تئاتر، گفتوگو است. علت اینکه ما در ایران تئاتر نداشتیم این است که گفتوگو نداشتیم. ما با هم حرف نمیزنیم. اولین کسی که نقد شفاهی کرد، ارسطو بود. این کار را در آکادمی خودش انجام داد. هنرآموزها را جمع میکرد و مینشستند با هم درباره کارهایی که دیده بودند، احتجاج میکردند. سوفوکل، ادیپ و آشیل دور هم مینشستند و "احتجاج" میکردند که در اصطلاح جدید به آن میگوییم "نقد". به محض اینکه تئاتر شروع شد، نقد هم شروع شد. پس نقد یک فرهنگ مدرن نیست. اصلاً به نظرم ارسطو، افلاطون و سقراط در عین اینکه بزرگان فلسفهاند، بزرگان تئاتر هم هستند چون مکالماتی که میکنند، همهاش گفتوگو است؛ هم گفتوگوی تئاتری و هم گفتوگوی فلسفی. پس ارسطو اولین منتقد جهان است و نقد حضوری از ارسطو شروع میشود.
یعنی نقد حضوری جلوتر از نقد مکتوب است؟
حتماً. چون شرف حضور و صحبت کردن خیلی مؤثرتر است تا نگاشتن. الان به جای نقد شفاهی، به سراغ ماهواره و اینترنت میروند که به نظرم اینها همهاش بازیهای پوچ و واهی است. ما اگر دور هم بنشینیم و یک نمایشی را نقد کنیم، تأثیرش خیلی بیشتر است. کانون ملی منتقدان تئاتر یک نسلی را تشکیل داد که یک نسل خوب بود. ما هر شب تا ساعت 1 و 2 شب مینشستیم و نقد میکردیم. خیلی خوش میگذشت. خدا میداند که من یک قران هم از جلسات نقد و بررسی پول نگرفتم ولی این کار را دوست داشتم و کیف میکردم. تازه بعد از جلسات هم به خانه نمیرفتیم. من، کیوان نخعی و بقیه تا 3-4 صبح توی خیابان امام حسین (ع) حرف میزدیم. جلساتمان خیلی مفید و مؤثر بود. نمیدانم چه شد که دیگر آن روزها تکرار نشد.
ما قبل از انقلاب هم نقد حضوری داشتیم؟
بله داشتیم. آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان و اسماعیل خلج در جلسات نقد حضور پیدا میکردند. در دهه 40 هم کانون نویسندگان ایران نقد حضوری میکرد. اگر نقد میکردیم، مسئول بودیم و باید جواب میدادیم. الان این مسئولیتپذیری را نداریم. انسان باید مسئولیت حرفهایش را بپذیرد. رضا براهنی، محمدعلی سپانلو، اسماعیل نوریعلاء و اسماعیل خویی نقد مینوشتند و همه مسئول بودیم. نمیشود که هر کسی، هر چیزی از دهانش در میآید را بگوید و برود. ما در دهه 70 در کانون ملی منتقدان تئاتر هدفمان این بود که منتقدان بتوانند سدی که در مورد نقد وجود دارد را بشکنند. یعنی آزادانه نقد کنند و بعد به خاطر نقدشان پاسخگو باشند. به اعتقاد من خیلی مؤثر عمل میکردیم. آن دوره شاهکار بود. من، بهزاد صادقی و مسعود توکلی همیشه با هم بودیم. ما شب یک نمایشی را نقد میکردیم و فردا میدیدیم که آن نمایش دیگر اجرا نمیشود و یا دکورش عوض شده است.
به نظرتان الان در نقد تئاتر به این جایگاهی رسیدهایم که نقدها روی نمایشها مؤثر باشد؟
بله. الان به نظرم عالیترین و ایدهآلترین شکل نقد در ایران جریان دارد. منتقدهای ما میخوانند و میبینند و روی کارها اثر میگذارند. آدم اثر منتقدها روی نمایشها را میبیند. آقای رادی میگفت منتقد همیشه از هنرمند عقب است. گفتم چرا؟ گفت آنچه که منتقد میخواهد برود کشف کند را خود نویسنده کشف کرده و رد شده است. مثلاً شما اگر بخواهید راجع به "لبخند باشکوه آقای گیل" بنویسید، خود رادی آن را کشف کرده و الان در یک جای دیگری نشسته است. اما در نقد شفاهی این اتفاق نمیافتد. یعنی حضور زنده باعث میشود که نقد از حالت عقبماندگی به یک نگاه رو به جلو تبدیل شود.
فکر میکنید در حال حاضر نقد تئاتر از تئاتر جلوتر است یا طبق گفته آقای رادی همچنان عقب است؟
الان نقد تئاتر همگام با تئاتر دارد پیش میرود. ما همچنان یک مشکل جدی داریم. در جامعهای که گفتوگو وجود ندارد، نقد هم وجود ندارد. اصلاً تئاتری هم وجود ندارد. شاهان و درباریان ما اجازه ندادهاند کسی حرفی بزند. خفقانی که ما میگوییم، بدترین واکنشش در تئاتر است. ما گفتوگو نداریم. تعزیه که گفتوگو نیست. من در دوره دانشجویی در یک نقدی نوشته بودم که "تعزیه کابوس تئاتر دانشجویی است" که بهرام بیضایی نمره دو درس سه واحدی من را صفر داد. ترم دوم آقای بیضایی گفت: براهنی رجالهای بیش نیست. گفتم آقای بیضایی لطفاً با همدیگر راه بیاییم. آمد پیش من و گفت چه نمرهای میخواهی؟ گفتم اصلاً نمره نمیخواهم. بعد نمره من را صفر داد. البته آقای بیضایی واقعاً خدمت کرد. موقعی که بهرام بیضایی رئیس دپارتمان نمایش دانشگاه تهران شد، همه روشنفکرها را به آنجا آورد. از داریوش آشوری، شاهرخ مسکوب و گلی ترقی گرفته تا اسماعیل نوریعلاء، هوشنگ گلشیری و شمیم بهار. توی کلاسهایش غلغله بود. حتی دانشجوهای پزشکی هم میآمدند. آقای بیضایی دید اوضاع دانشجوها خیلی خراب است و دید دانشجوها شاملو، رادی و سعدی نخواندهاند. پس تصمیم گرفت آنچه را که باید در آموزش و پرورش اتفاق میافتاد ولی نمیافتاد، جبران کند.
یعنی شروع کرد به تدریس شعر و ادبیات؟
بله. به بقیه اساتید هم گفت این کار را انجام بدهند. دانشجوها میگفتند یک دانشجوی تئاتر چرا باید ادبیات بخواند؟ راست میگفتند ولی خودشان عقب مانده بودند. چیزی نمیدانستند و مجبور بودند سر کلاسها بنشینند تا تازه بفهمند که چقدر بیسواد هستند. سر کلاسها شعر و ادبیات تدریس میشد که خیلی به دانشجوها کمک میکرد ولی کم کم دانشجوهای بیسواد دست به دست هم دادند و گفتند برویم به بیضایی بگوییم که ما آمدهایم تئاتر بخوانیم، نه نیما و اخوان. خیلی به آقای بیضایی فشار آوردند که من به همین خاطر نوشتم "هنرهای زیبا محیطی نامناسب برای آموزش و آفرینش". گفتم آدمهایی که مواد میکشند و کثافتکاری میکنند اصلاً صلاحیت این را ندارند که به آقای بیضایی و گروه آموزشیاش حرفی بزنند. به طرفداری از بهرام بیضایی و گروه آموزشیاش نوشتم. خود آقای بیضایی اگر سر کلاسش حاضر میشدید، نمره الف میگرفتید و اگر غایب میبودید، نمره ب میگرفتید. حالا شما ببینید که یک مشت تازه به دوران رسیده بیدانش، نمرهها را خرد میکنند و به دانشجو نمرههای عجیب و غریبی مثل 11.56، 14.75، 15.5 میدهند! مورچه چیه که کله پاچهاش باشد؟ شما خجالت نمیکشید که به دانشجویی که با هزار بدبختی پول میدهد که به دانشگاه آزاد بیاید و درس بخواند، همچین نمرههایی میدهد؟ این اتفاقها برای دانشگاه ما بد است. ما باید یک چیزهایی را از گذشته یاد بگیریم. من یک گفتوگویی با مرحوم سمندریان داشتم که ایشان گفت من 40 سال صبر کردم که "مرغ دریایی" را کار کنم. نوشتم ای آقایان بیدانش، ای کارگردانهای بیدانش، خجالت بکشید. سمندریان 40 سال صبر میکند. شما شکسپیر را شقه شقه میکنید. چخوف را در عرض نیم ساعت روی صحنه میآورید. عبرت بگیرید از این استاد بزرگ. بعد آقای کارگردانی میگوید بهترین نوع وفاداری به تئاتر و یک متن کلاسیک، خوب خیانت کردن است! با این جمله همه چیز را حل میکنند.
اینکه همچین توانی را داشته باشند، یک بحثی است که لازمه تئاتر امروز است ولی بحث اصلی این است که خیلیها این درک اولیه را ندارند که مثلاً "هملت" را بفهمند و بعد نسبت به آن یک موضع تازهتر بگیرند. درست است. الان اگر زبان یک نمایش، معاصر و امروزی نباشد، کسی به آن توجهی نمیکند. همانطور که ادبیات نقد، معاصر نباشد هم کسی آن را نمیخواند. سال 56 آندره شروان که برای حضور در جشن هنر شیراز به ایران آمده بود، یکی از متنهای شکسپیر را در 4 گوشه باغ فردوس تهران کار کرد که اگر اجرایش مدرن نبود، کسی آن را نگاه نمیکرد. زبان کلاسیک و آرکائیک در دنیای معاصر طرفداری ندارد. در همان سال گروهی به نام "پراسپکت" اجرایی از "هملت" را در هفته فرهنگی بریتانیا در ایران اجرا کرد که به شدت تاریخ تئاتری، کلاسیک و در یک کلام رنسانسی بود که من در روزنامه آیندگان تیتر زدم "هملت منهای نگرش ویژهاش". ما دیگر اینها را نمیخواهیم. ما دیگر حاضر نیستیم همه چیز را به شکل کلاسیکش ببینیم. من سالها پیش نمایشی از "هملت" دیدم که اصلاً کاری با هملت نداشت و فقط با "روزنکرانتس" و "گیلدستر" دو تن از دوستان هملت سر و کار داشت ولی کار موفقی بود چون یک نگاه امروزی و اکنونی داشت.
از میان کارگردانهای ایرانی کدام یک در این قضیه موفقتر بودهاند؟
هیچکدام.
آربی اوانسیان این کار را انجام نداده است؟
آربی که ایران نبود. او طور دیگری میاندیشید. در صحنه عملی هیچ کارگردان ایرانی را نداریم که در چنین کاری موفق بوده باشند. در زمینه مکتوب داریم. مثلاً نعلبندیان واقعاً مؤثر بود.
به نظرتان منتقدان امروز تئاتر به نسبت منتقدان همنسل خودتان چطور هستند؟
الان هم منتقدهای خوبی داریم. چرا میگویید نسل ما طلایی بوده است؟ شما خودتان هم نسل طلایی دارید. شما هم آدمهایی مثل چیستا یثربی، محمد چرمشیر، علیرضا نادری، امین عظیمی و... را دارید منتها شرایط اجتماعی تغییر کرده است. الان هم جوانها کارشان خوب است منتها مطالعه نمیکنند. پژوهش و پژوهیدن وجود ندارد. بزرگترین چالش ما همین است. کامپیوتر همه را علاف کرده و همه چیز را تعطیل کرده است. من در بچگی رفتم کتاب بخرم که آنجا یک پیرمرد گفت چرا کتاب اساسی نمیخوانی؟ گفتم مثلاً چه بخوانم؟ گفت سبکشناسی محمدتقی بهار را بخر. 16 سالگی سبکشناسی بهار را خواندم و واقعاً تأثیر داشت. الان متأسفانه مدرنتیه به جوانهای ما صدمه زده است. روزنامه چه میشود؟ سه تا روزنامه در خانه ما میآید که دو تایش را خودم میخرم. چرا باید این اتفاق بیفتد؟ روزنامهها ضرر میکنند. چرا باید روزی فقط 2-3 نسخه از یک روزنامه خوبی مثل اعتماد به محله ما بیاید؟ متأسفانه آمار فروش روزنامه و کتاب بسیار پایین آمده است.
این در حالی است که نسبت به قبل از انقلاب، هم درصد جمعیت بیشتر شده و هم درصد سواد بالا رفته است. حتی کیفیت روزنامهها هم بالا رفته است. آدمها و روزنامهنویسیمان مدرن شدهاند ولی متأسفانه کارکرد ندارد. من به شخصه نمیتوانم برای سایت کار کنم چون باید با نقدم عشقبازی کنم. میخواهم کسی که نقد من را میبیند، با دقت آن را بخواند. میگویند فلان سایت چندین هزار بازدیدکننده دارد. خب داشته باشد. آنها جمعیت هستند، تماشاگر نیستند. به نظر من یک تماشاگر کارگاه نمایش برابر با صد تماشاگری است که الان از خانه بیرون میزنند که قهوه بخورند و آن لابلا یک تئاتر هم میبینند. یاد سیاوش تهمورث هم بخیر که میگفت: یک تماشاگر برابر است با صد جمعیت. "از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش".
شما سالها به شهرستانها رفتید و به عنوان داور یا منتقد روی تئاتر شهرستانها تأثیر گذاشتید. نتیجه سالها فعالیتتان در زمینه تئاتر شهرستانها را چگونه ارزیابی میکنید؟
من پشیمانم از اینکه در این سالها برای شهرستانها یقه دراندم. پشیمانم که به عنوان داور و منتقد به اینور و آنور رفتم. خیلی پشیمانم. من 40 سال به شهرستانها رفتم. همه میگویند که دفاعکننده بزرگ تئاتر شهرستان، همایون علیآبادی است ولی کاش این کار را نمیکردم. همه به یک جایی رسیدهاند ولی توجه نمیکنند. زمانی که باید توجه میکردند، توجه نکردند. 40 هزار جلد کتاب داشتم که همه را فروختند و خرج خودشان کردند و من دیگر کتابخانه ندارم. متأسفانه قضیه تئاتر و نقد تئاتر در شهرستانها همهاش به خاطر نحوه پول دادنی بود که علی منتظری در تئاتر شروع کرد و هنوز هم ادامه دارد. تا زمانی که درون ما درست نشود و دست دوستی به هم ندهیم، هیچی درست نمیشود. سالهای بعد از انقلاب سالهای بدی برای تئاتر ما بود. جلوتر آمدیم و باز هم بد بود بخاطر اینکه مدیریت بدی توی تئاتر بود. یک نسل پولکی درست کردیم. تئاتر پولکی، تکان بخوری ازت پول میخواهند. باورتان میشود که من الان وقتی مینویسم، زن و بچهام بهم سرکوفت میزنند؟ میگویند که چه بشود؟ آن سالها خیلی بد بود. همهاش سکهبازی بود. من 40 سال زحمت کشیدم. در این مدت هزار کار دیگر میتوانستم انجام بدهم ولی برنامههایم را برای تئاتر شهرستان گذاشتم اما الان پشیمانم چون نه تنها به جایی نرسیدیم، حتی دیگر نقد شفاهی را ادامه ندادیم.
الان 4-5 سالی است که نقد شفاهی در تئاتر شهرستان کمتر برگزار میشود.
اصلاً تمام شد. حتی به منتقدین میگویند که دیگر ننویسید. میگویند منتقدها بیسواد هستند. در تئاتر شهرستان هدفها معلوم نبود. من 12-13 سال در روزنامه ابرار بودم که هر وقت به شهرستانها میرفتم، دو صفحه روزنامه را به تئاتر شهرستان اختصاص میدادم و درباره نمایشهایی که میدیدم، نقد مینوشتم. با خودم میگفتم حالا که قرار است 10 روز به شهرستان بروم، این 10 روز یک ماحصلی داشته باشد. اما متأسفانه جریان تئاتر را از نقد شفاهی دور کردند. نقد مکتوب هم کم شده و الان دیگر بچهها نقد مکتوب نمیخوانند.
برای شما هم مثل ارسطو که پدر نقدنویسی تئاتر است بیشتر نقد حضوری اهمیت دارد؟
بله. برای من همینکه نقدم دیده و خوانده شود و روی گروه هنری اثر بگذارد، رضایتبخش است که اگر این نقد حضوری باشد خیلی بهتر است. من خوشحالم که در این سالها با حمایت بعضی از اهالی تئاتر مواجه شدم و نقدهایم تأثیرگذار بوده است. یادم میآید سالها پیش یک نقد روی تئاتر "آرامسایشگاه" بهمن فرسی که در تالار 25 شهریور (سنگلج) اجرا شد، نوشتم که آقای هوشنگ حسامی (منتقد) در روزنامه رستاخیز به من فحش داد. بعد آقای رادی دخالت کرد و زد توی دهانش.
پس بین منتقدها هم جنگ و چالش بوده است؟ اینکه یک منتقدی نسبت به نقد شما یک کنش منفی داشته باشد.
به هر حال هر کسی نظر خودش را داشت.
آیا کارگردان خاصی را دنبال میکنید که برایتان مهم باشد همه کارهایش را ببینید و نقد کنید؟
کارگردان خاصی نداریم که کارهایش را دنبال کنم و بخواهم در مورد همه کارهایش بنویسم اما در میان درامنویسها، اکبر رادی و اسماعیل خلج را خیلی دوست دارم. هر شب با نمایشنامه "پاتوق" اسماعیل خلج میخوابم. "حالت چطوره مش رحیم؟"، "باجه"، "قمر در عقرب" و "پاانداز" هم نمایشنامههای خوبی هستند. هر شب با اینها میخوابم. نمایشنامه "صیادان" اکبر رادی هم اگر یک شب پیشم نباشد، تا صبح ناراحتم.
نظرتان در مورد کارگردانها و درامنویسهای نسل جدید چیست؟ رضا ثروتی، اشکان خیلنژاد، محمد مساوات و...
بعضیها را نمیشناسم و کارشان را ندیدهام. این را کوتاهی خودم میدانم.
از درامنویسهای بعد از انقلاب مثل نغمه ثمینی، محمد چرمشیر، چیستا یثربی و عبدالحی شماسی، شخص خاصی را نمیتوانید مثال بزنید؟
همه را میشناسم ولی شماسی را چطور میگذارید کنار چرمشیر؟ این دو با هم فاصله دارند. چرمشیر خیلی بهتر است.
ولی مثلاً آقای سمندریان وقتی 4 متن انتخاب میکند، دو تایش برای آقای شماسی است.
باشد. من ایشان را در حد آقای چرمشیر نمیدانم.
از آقای چرمشیر کدام متنها را بیشتر دوست دارید؟
محمد چرمشیر جا پای خلج و دوست و بدل خلج است. دوست و بدل خلج یکی دیگر هم هست؛ محمود استادمحمد. ما بزرگانی مثل محمود استادمحمد را داریم که یک درامنویس درجه یک است. زبان ته شهری تهران در کارهایش موج میزند. زبان چهارراه مشیریه، شاپور و خانیآباد. من بچه خانیآباد هستم. تختی رفیق و استادم بوده است. ما نسل اندر نسل بچه تهران هستیم. اسم کامل من همایون آقامیرزا مقیم علیآبادی است. آقای کامران فانی شجرهنامه من را پیدا کرده بود و مشخص شد که نیاکان ما از بزرگان قاجار بودهاند. ما عقبه هم داریم. محمود استادمحمد هم همینطور است.
نظرتان در مورد بیژن مفید چیست؟
من میانهای با کارهای بیژن مفید و بهرام بیضایی ندارم. از متنهای آقای بیضایی، سه نمایشنامهٔ عروسکیاش شاهکار است؛ مثلاً "غروب در دیاری غریب"، "قصه ماه پنهان" و "مترسکها در شب و عروسکها" اما متنهای دیگرش که تا به حال خواندهام، برایم جذابیتی نداشتهاند. همه متنهای رادی را میخوانم و لذت میبرم ولی بیضایی نه.
جالب است چون اکثر آدمهایی که ما با آنها صحبت میکنیم، بهرام بیضایی را بهترین نمایشنامهنویس ایران میدانند.
بیضایی مخاطبش را مرعوب میکند. یعنی چیزهایی را مینویسد که مخاطب آن را نمیفهمد و از سر نفهمیدن میگوید عجب نثری دارد. دو نفر در ایران نمیخواستند نقد شوند؛ یکی سهراب سپهری و دیگری بهرام بیضایی. انتظار نداشتند کسی روی کارهایشان نقد بنویسند. هر دو هم مخاطبان را مرعوب میکنند. در حالیکه زبان اسماعیل خلج، زبان صحنه است، نه زبان ادبیات. راحت میشود متنهای خلج را روی صحنه برد. من خلج و رادی را دوست دارم ولی بیضایی باب طبعم نیست. "همه گویند ولی گفتن سعدی دگر است" همه میگویند ولی خلج و رادی جور دیگری میگویند. بیضایی ادا و اطواری است. من از ادا و اطوار خوشم نمیآید. من آدم بیشیله و پیله دوست دارم.
نظرتان در مورد غلامحسین ساعدی چیست؟
ساعدی استاد است. آن بنده خدا هم زندگیاش را به خاطر چیزهای غیر تئاتری داد.
اینکه تعداد تئاترها بیشتر شده، چه تأثیری میتواند روی نقد تئاتر بگذارد؟ به هر حال اگر سالها پیش 4-5 نمایش در تهران روی صحنه میرفت، الان در طول ماه به 100 و چند اجرا رسیده است.
مهم نیست. میگویند که "از شمار دو چشم یک تن کم / وز شمار خرد هزاران بیش". تماشاگر با جمعیت فرق دارد. ما جمعیت تئاترمان زیادتر شده است، نه تماشاگر تئاترمان.
در چنین شرایطی، شناسایی تئاترهای خوب، رفتن به سراغ آنها و جلسه برگزار کردن را وظیفه کانون ملی منتقدان تئاتر میدانید؟
بله وظیفه کانون است. بچهها را باید اداره کرد. من خودم را مسئول میدانم. کانون ملی منتقدان تئاتر، دستچین است. نخبگان توی آن هستند. 30 تا آدم داریم که اندازه صدها آدم میارزند. منتقدهای کانون روی خیلی از نمایشها تأثیر گذاشتهاند. آقای بیضایی میگفت همه هنرمندان وقتی شب به خانهشان میروند، شروع میکنند تمام نقدها را میخوانند. خود آقای بیضایی تمام نقدهای روز را میخواند و جواب میداد. خودش هم از نقد شروع کرد.
پس شما اصرار بر این دارید که نقد حضوری باید وجود داشته باشد؟
بله، باید نقد حضوری وجود داشته باشد و استمرار پیدا کند چون ما یک عده را تربیت کردیم و این نباید قطع شود.
باید چکار کرد که نقد حضوری و مکتوب حتی از قبل مؤثرتر شود و در تئاتر ما جریانسازی کند؟
باید کانون منتقدان تئاتر دوباره مثل قبل راه بیفتد و جلساتش خیلی پرشور برگزار شود. در جمعبندی حرفهایم بگویم که به اعتقاد من، جریان نقد شفاهی بسیار مؤثرتر از نقد کتبی است. برای خود من نقد کتبی و نقد شفاهی فرق زیادی ندارد. فکر نمیکنم حرفهایی که الان من با شما میزنم، نیاز به ادیت خاصی داشته باشد. شما اگر حرفهایم را عیناً پیاده کنید، میتوانید چاپش کنید چون آگاهانه دارم سخن میگویم. فکر ادیتش هم هستم. پس برای من فرقی ندارد که سخنم را بگویم یا بنویسم اما معتقدم که تأثیرگذاری نقد شفاهی بیشتر است. ضمن اینکه ما تجربه کانون منتقدان تئاتر ایران را داریم. کانون منتقدان ایران به همت نصرالله قادری، رضا آشفته، حسن وارسته، مهرداد رایانیمخصوص و دیگران یک جریانی را شروع کرد که این جریان ساختار محکمی پیدا کرده و نباید ساختارش از بین برود. ما باید کانون منتقدان را راه بیندازیم و وسیعترش کنیم. نقد شفاهی باید دوباره راه بیفتد و تئوری هم داشته باشد. وقتی تئوریها را تعریف کردیم، دور هم مینشینیم و شروع میکنیم به نقد و گفتوگو. متأسفانه بچهها پراکنده شدهاند و هیچکدام نیستند. سلمان فارسی صالح زهی، الان زاهدان است. بقیه هم نیستند. همه ما مقصریم. علی منتظری (مدیر اسبق مرکز هنرهای نمایشی) مقصر است. نجفی برزگر (مدیر اسبق مرکز هنرهای نمایشی) مقصر است. مسعود شاهی (مدیر اسبق مرکز هنرهای نمایشی) مقصر است. همه سر همین سکهبازیها، پولها، جشنوارهها، دویدنها و تا 4 صبح بیدار بودنها، رفتند و پراکنده شدند. انصافاً آقای قادری از نقد حضوری بسیار حمایت کرد ولی من متأسفم که این شجره طیبه قطع شد. خیلی ناراحتم چون درخت تناور الان باید میوه بدهد.
و صحبتهای پایانی؟
امیدوارم جلسات دوباره راه بیفتد و آن روزهای خوب پیاده روی از تئاتر شهر تا خیابان امام حسین (ع) دوباره تکرار شود. من هنوز همان روحیه را دارم. هنوز نقد مینویسم. هر روزی هم که من نقد دارم، روزنامه فروش میکند و تمام میشود. جریان نقد باید با فعالیت و سرمایهگذاری بیشتر راه بیفتد. من هم در کنارتان هستم. امیدوارم در دانشگاه هم به نقد توجه شد. وضع دانشگاههایمان واقعاً افتضاح است. چراغ دانشکدههای ما دارد یکی یکی خاموش میشود. همه دارند میروند به سراغ هنر کارگاهی. هنر آکادمیک مُرد. همه جا کارگاهی شده است. یعنی گفتوگو و حرف زدن کمتر و کمتر میشود. یک آقایی میگفت که من حاضر نیستم با جوانها کل کل کنم! گفتم این چه حرفی است؟ باید با بچهها ارتباط گرفت. من وقتی با جوانها حرف میزنم، آنها را دختر عزیزم یا پسر خوبم صدا میکنم. وقتی میگویند برای من امضاء کن، میگویم من کسی نیستم. چقدر سرمایهها دارد هدر میرود. متاسفانه کل سیستم کشور آلوده شده است. از کی میشود شکایت کرد؟ همه فرصتها را از دست دادیم. الان به یک رنسانس احتیاج داریم. یک دوش فرهنگی هم باید بگیریم. من معتقد به دوش فرهنگی هستم چون خیلی آلوده و کثیف شدهایم.. ما باید دوش بگیریم و خودمان را از چرک و نکبت بشوییم. من معتقدم که همه تئاتریها، هنرمندان و روشنفکرها باید دوش بگیرند و خودشان را پاک کنند.