سرویس تئاتر هنرآنلاین: متن نمایش با هر ساختار، سبک و ژانری که نوشته میشود، باید در رابطه با هرکدام از سبکها یا ژانرها الزاماً دادههای تحلیلپذیری داشته باشد که جامعیت موضوع را به هر شاکلهای که هست، به مخاطب انتقال دهد و نویسنده به وجوه یا شاخصههای داستانی و محتوایی اثر احاطه کامل داشته باشد؛ این سبب میشود که بتوان از آن نتیجهگیری کرد یا حتی دلیل یا دلایلی برای طرح موضوع یافت؛ این دریافت نهایی ضرورتاً ایجاب میکند که متن مورد نظر آغاز، میانه و پایانی داشته باشد و برای هر کدام هم دلایل مشخصی در خود متن و اجرا موجود باشد. وقتی متن نمایش چنین باشد، اغلب در یک یا چند پرده شامل چندین صحنه، شکل نهایی هم پیدا خواهد کرد. اگر به این اصول توجه نشود، آن وقت از اکثر عناصر نمایشی چیز قابل توجهی برجای نمیماند؛ متن و اجرا، حالتی گزارهای، خبری و همزمان "تک صحنهای" خواهد شد؛ ضمن آنکه دیگر از حوادث کنشمند نمایشی دو سویه یا چند سویه هم اثری نخواهد بود و اجرا صرفاً در مونولوگ و درددلی یک سویه خلاصه میشود.
نمایش "پانزده سال" به نویسندگی مهدی کوشکی و طراحی و کارگردانی سعید زارع که هم اکنون در سالن سایه تئاتر شهر اجرا میشود، اجرایی با چنین خصوصیاتی است.
نمایش فقط در یک صحنه خلاصه میشود. مردی که قبلاً مامور انتظامی بوده با حالتی نسبتاً نزار و تکافتاده زیر سینک آشپزخانه نشسته و ظاهری آشفته دارد. او خطاب به تماشاگران شروع به صحبت میکند و از دوران خدمتش میگوید که برای حفظ اخلاقیات و جلوگیری از بیبند و باری ظاهری و عملی دختران و زنان بارها اقدام کرده است و اغلب میگوید "من آنها را به زندان فرستادم"؛ نویسنده در این قسمت اختیارات قوه قضائیه را هم اشتباهاً به نیروی مجریه داده است. فرد مورد نظر عملاً نشان میدهد که بسیار از وضع "غیر اخلاقی" جامعه ناراحت است و حتی در مواردی گذشته را با زمان حال مقایسه میکند؛ او وضعیت فعلی را به مراتب بدتر ارزیابی مینماید. گاهی هم متناقض سخن میگوید و در جاهایی که نقش خودش مطرح است، در تحلیل مورد نظر دچار تناقضگویی هم میشود؛ علت آن هم بر میگردد به نگاه یک سویهاش به اخلاق و عفاف؛ او فراموش میکند که اساس همه اینها اقتصاد است که به بیکاری جوانها و عدم استطاعت مالی برای ازدواج به موقع میانجامد.
این فرد در تمام مدت رو به تماشاگران با یک میزانسن معین سخن میگوید و گاهی هم پیچ و تابی به خودش میدهد؛ به مشکلات خانوادگی و اخلاقی پسر و عروس خودش هم اشاره میکند و کلاً در چارچوب تعریف تئاتری، حضور او بر روی صحنه فقط به خاطر بیان یک مونولوگ بیساختار است که صرفاً جنبه درددل و گزارشی دارد و به نتیجهای هم نمیانجامد. در مونولوگ مورد نظر به هیچ علتی اشاره نشده و پایانی هم ندارد: اگر این مونولوگ تحلیلی بود و به نتایجی هم میرسید، در آن صورت، میشد آن را یک "مونو درام" کامل به حساب آورد، اما در حال حاضر "مونو درامی" ناقص است.
به دلیل آن که نمایش داستانی نیست، ضمناً یک موقعیت مهم و حادی را با رویکردی تحلیلی به نمایش نمیگذارد و تماشاگر فقط با مردی که وضعیت روحی آشفته و همزمان معترضی دارد، روبهروست، نمیتوان در این نمایش قائل به وجود پرسوناژ بود: آدم نمایش شخصیتپردازی نمیشود و بیشتر حالتی بیمارگونه دارد.
در اجرا لحظهها و مقاطع مهیج و تعلیقآمیزی که نشانگر تفکر در مورد چرایی دادهها باشد، وجود ندارد؛ بیفراز و فرود است. در طراحی صحنه هم باز بدون دلیل از چکیدن خون از سقف و جاری شدن خون از لوله خرطومی زیر سینک آشپز خانه استفاده شده که تماماً "صحنهسازی بدلی" محسوب میشود، چون علتی برای این حوادث وجود ندارد؛ ضمناً چراغ مهتابی سقف هم دائم خاموش و روشن میشود و گاهی هم تهویه پروانهای و یک لامپ ناگهان روشن میشوند و هردو هم در هالهای از نور قرمز قرار میگیرند؛ کارگردان به این هم راضی نمیشود و لحظاتی هم دو رشته نور باریک قرمزی را از طریق لامپهای طولی که در طول هر دو حریم کناری نصب شدهاند، اضافه میکند و نوعی "بازی با نور" راه میاندازد: گویا کارگردان متوجه ملالآور بودن اجرا و مضمون آن شده و خواسته است با ترفندهایی شبیه "جلوههای ویژه" (چیزی مشابه آنچه درسینما کار کرد دارد) به صحنه هیجان کاذبی ببخشد؛ ناگفته نماند که او نمایش را با یک آواز محلی شروع و با یک ترانه خارجی به آخر میرساند و این هم خیلی به اجرا آسیبزده است (!؟!)
هیچ یک از این ترفندهای بیربط تاثیر مثبتی بر اجرا نگذاشته و حتی انگیزه توسل به چنین تمهیداتی را نوعی "توهم گیشهای" معرفی کرده است.
در این اجرا نور و حتی موسیقی کارکردی غلط و تحمیلی دارند. میزانسن، بدون تاویل و عاری از هرگونه زمینهسازی حتی برای تعلیقآمیز کردن صحنه قبل یا بعد است. از آن جایی که پرسوناژ قابل تحلیلی که تماشاگر را به شناخت خود برساند در نمایش وجود ندارد، لذا مقوله بازیگری هم به کلی منتفی است. این نمایش که زمانبندی اجرایش به زور به چهل و پنج دقیقه میرسد، عنوان متناقض، بیربط و تحمیلی "پانزده سال بعد" را با خود یدک میکشد.
نمایش "پانزده سال بعد" با طراحی و کار گردانی سعید زارع، بیشتر خصوصیات اتوودیک تمرینهای انفرادی کارگاهی را به نمایش میگذارد. از نظر پردازش موضوع و ساختاردهی آن نارساییهای زیادی دارد؛ همزمان ملال آور و خسته کننده هم است.