سرویس تئاتر هنرآنلاین: ندا مقصودی از بازیگران باسابقه تئاتر است که کارنامه قابل توجهی در این عرصه دارد. او در حوزه تصویر نیز بازی‌های خوبی در مجموعه‌های تلویزیونی همچون "شمس‌العماره"، جاده قدیم"، "مهرآباد" و... ارائه کرده است و این روزها نیز فیلم سینمایی "دلم می‌خواد" بهمن فرمان‌آرا را نیز روی پرده دارد. با ندا مقصودی درباره کارنامه هنری‌اش، وضعیت امروز تئاتر، مشکلات بازیگران باسابقه هنر نمایش و مقایسه شرایط گذشته و فعلی بازیگری در عرصه تئاتر به گفت‌وگو پرداخته‌ایم که در ادامه می‌خوانید: 

 

خانم مقصودی، با توجه به این‌که پدر و مادرتان فعالیت جدی در عرصه هنر نداشتند اما جالب است که شما در سنین نوجوانی به بازیگری علاقه‌مند شدید و به سمت بازیگری آمدید. آن اتفاقی که باعث شد شما به سمت بازیگری بیایید چه بود؟

من در شهرستان آباده به دنیا آمدم. پدرم خیلی به هنر و مخصوصاً موسیقی علاقه‌مند بود. یک ویولن داشت که خیلی دوست داشت بتواند با آن حرفه‌ای بنوازد ولی هیچ‌وقت فرصتش پیش نیامد. آدم پخته، عمیق و کتاب‌خوانی بود. فیلم‌هایی که می‌دید و موسیقی‌های که گوش می‌داد جالب بود. می‌توانم بگویم پدرم یک دیکتاتور شیرین در خانه ما بود. به من می‌گفت این فیلم را ببین یا از این جنس‌ موسیقی‌ها را گوش کن. در همان سنین بچگی یک بار من را در آباده به دیدن تئاتر برد که خیلی علاقه‌مند شدم. آباده یک سالن سینما داشت که آن‌جا تئاتر اجرا می‌شد. در آن سالن کارهای خوب پربازیگر با دکورهای بزرگ و با لباس‌های محلی به صحنه می‌رفت و من همیشه آرزو می‌کردم یک روزی با آن گروه کار کنم. این اتفاق هم افتاد و در یکی از نمایش‌ها یک نقش کوچک به من دادند. رفتم برای آن گروه تست دادم و پذیرفته شدم. پدرم هم استقبال کرد و خیلی خوشحال شد. خانواده‌ پدرم برخلاف خود او بسیار سنتی و مذهبی بودند. همیشه به پدرم می‌گفتند چرا دخترت را به تئاتر می‌فرستی؟ البته بعضی وقت‌ها دسته‌جمعی می‌آمدند تئاترها را می‌دیدند ولی این‌که من بخواهم تئاتر کار کنم را دوست نداشتند.

از همان ابتدا تمایل‌تان به بازیگری بود یا کلاً به تئاتر علاقمند شدید؟

من اصلاً نمی‌دانستم شهرت چیست. هیچ تصوری از تئاتر و بازیگری نداشتم. فقط می‌دانستم به تئاتر علاقه‌مند شده‌ام و باید کار کنم. وقتی تست دادم و قبول شدم هم همین‌طور بود. این‌طوری تربیت شده بودم که فقط باید یاد بگیرم. نه به تلویزیون و نه به سینما فکر نمی‌کردم. خیلی از بچه‌هایی که الان سوپراستار شده‌اند یک زمانی به من می‌گفتند که ما می‌خواهیم برویم کار تصویر انجام بدهیم ولی من علاقه‌ام تئاتر بود و حرف‌شان را درک نمی‌کردم. نمی‌گویم کار تصویر را دوست ندارم ولی تئاتر برایم یک حس دیگری دارد.

ندا مقصودی

پس شما قبل از این‌که وارد دانشگاه شوید، تجربه صحنه را داشتید.

بله. در شهرستان اجرای عمومی داشتیم و حتی یک سری کارها را هم به کیش می‌بردیم. "معرکه در معرکه" داود میرباقری و نمایشنامه‌هایی که آقای مجید افشاریان، پدر ایمان افشاریان می‌نوشت را کار می‌کردیم. چند وقت پیش در خانه تئاتر عصبی شده بودند و می‌گفتند چرا می‌گویی 20 سال سابقه کار داری؟ گفتم اگر بخواهم بگویم، خیلی بیش‌تر از این هم می‌توانم بگویم. می‌گفتند کارهای اولیه‌ات حساب نیست. گفتم اشکالی ندارد، من هم آن کارها را توی رزومه‌ام نمی‌نویسم.

آقای افشاریان برای گروه‌تان نمایشنامه می‌نوشتند؟

بله. ما آن متن‌ها را حتی به یاسوج می‌بردیم و اجرا می‌کردیم. آقای افشاریان خودشان هم با خانم سعیدی به آباده می‌آمدند و تمرین‌ها و اجراهای ما را می‌دیدند.

آن موقع گروه‌های حرفه‌ای خوبی در شیراز فعالیت می‌کردند. مثلاً آقای رزاقی یا آقای هودی در شیراز گروه داشتند. شما با هیچ‌کدام از این گروه‌ها همکاری نکردید؟

من خیلی بچه بودم و درک نمی‌کردم که آن‌ها آدم‌های بزرگی هستند. 10-12 سالم بود. به نوعی با این آدم‌ها بزرگ شدم ولی خیلی نمی‌فهمیدم که این‌ها آدم‌های معروفی هستند.

چه زمانی تصمیم گرفتید به تهران بیایید و تئاتر را در دانشگاه به صورت آکادمیک یاد بگیرید؟

من در دوره دبیرستان تجربی می‌خواندم و خیلی هم ورزش می‌کردم. عضو تیم پینگ‌پنگ و والیبال بودم. اصلاً فکر نمی‌کردم که قرار است تئاتر بخوانم. پدرم در مورد درس خواندن ما خیلی سخت‌گیر بود. هرچند که بعداً زندگی چیز دیگری برای خانواده ما رقم زد. من کنکور دادم و در دانشگاه شهرضا در رشته شیمی قبول شدم. خواستم بروم ولی در نهایت تئاتر را انتخاب کردم و به تهران آمدم. البته در دانشگاه شهرضا ثبت‌نام کردم که ببینم چطور است. بعد به اصفهان رفتم و آن‌جا در کنکور هنر شرکت کردم. حدوداً یک سال در اصفهان بودم و در آن مدت خودم را برای کنکور آماده کردم.

در اصفهان سعی نکردید با گروه‌های تئاتر اصفهان ارتباط برقرار کنید؟

خیر. آن موقع اوج افسردگی‌ام بود. خیلی بچه غمگینی شده بودم. شرایط خانواده‌ام به شدت بد شده بود. پدرم خانه‌نشین و افسرده بود و خانواده‌مان اوضاع مالی خوبی نداشت. من با افسردگی و غم به تهران آمدم. البته تئاتر را همیشه دنبال می‌کردم ولی همیشه فکرم پیش خانواده‌ام بود.

تهران برای یک دختر شهرستانی 18-19 ساله می‌تواند یک شهر عجیب و غریب باشد. شما چطور جرئت کردید تک و تنها به تهران بیایید؟ پدرتان سخت‌گیری نکرد؟

پدرم خیلی سخت‌گیر بود. یادم است وقتی از آباده به کیش می‌رفتیم و تئاتر اجرا می‌کردیم، پدرم با ما می‌آمد. این سخت‌گیری‌ها وجود داشت ولی به هر حال من باید به تهران می‌‌آمدم. مادرم قوی‌تر از پدرم برخورد می‌کرد. پدرم خیلی ظریف‌تر و احساساتی‌تر بود.

در کنار پدرتان آدم‌های دیگری هم از علاقه شما به تئاتر حمایت کردند؟

مادرم هم حمایتم کرد ولی بیشترین حمایت را از سوی پدرم دیدم.

وقتی به تهران آمدید، کسی در تهران بود که حمایت‌تان کند؟

بله. من سال 76 به تهران آمدم و یک سال بعد نقش اصلی نمایش "رستم از شاهنامه رفت" به کارگردانی رضا حداد را در تئاتر مولوی اجرا کردم. قصه راجع به مرحوم تختی بود که من نقش زن تختی را بازی می‌کردم. خیلی زود وارد کار حرفه‌ای شدم. سال 79 هم در نمایش "افسانه پدر" به کارگردانی آقای نصرالله قادری بازی کردم. گرچه همیشه به خاطر مشکلات مالی مجبور بودم از کار تئاتر فاصله بگیرم. سه سال در میرداماد حسابداری می‌کردم. در آن کار هم پیشرفت کرده بودم و تمام شرکت را من می‌چرخاندم. روزی که می‌خواستم از شرکت بیرون بیایم، مدیرعامل شرکت می‌گفت تو بمان، من بهت سهم می‌دهم. خیلی کارم خوب بود. در آن مدت هر وقت از جلوی تئاتر شهر رد می‌شدم اشکم در می‌آمد تا این‌که با نمایش حمیدرضا نعیمی به تئاتر برگشتم.

ندا مقصودی

دانشگاه برای‌تان چطوری گذشت؟

من آن‌طوری که باید استادهای بازیگری را ندیدم. همه بحث‌هایی که سر کلاس مطرح می‌شد را تجربه کرده بودم. فکر می‌کردم در دانشگاه قرار است چیزهای عجیب و غریب‌تری یاد بگیرم. به همین خاطر دو ترم بازیگری خواندم و بعد تغییر رشته دادم و رفتم طراحی صحنه خواندم. یک کار طراحی صحنه هم برای نمایش سیروس همتی در رزومه‌ام دارم که خیلی طراحی بدی بود. گرچه خیلی چیزهای جدیدتری از طراحی صحنه یاد گرفتم که به بازیگری‌ام کمک کرد ولی آن تغییر رشته اشتباه بود.

آن موقع برای ورود به دانشگاه تست هم می‌گرفتند. یادتان می‌آید چه کسی از شما تست گرفت؟

بله. آقای حمید سمندریان از من تست گرفتند که گفتند نمایش ایرانی بازی کن و من چون "معرکه در معرکه" را کار کرده بودم، یک مقدار کاراکتر دختر را بازی کردم که آقای سمندریان و دیگران خیلی از بازی‌ام تعریف کردند. یک بخش از یک متن خارجی هم اجرا کردم که همان موقع قبولم کردند.

زمانی که هنوز آن دوره 3 ساله دوری از تئاتر آغاز نشده بود، در یکی دو نمایش مثل "کرگدن" به کارگردانی وحید رهبانی بازی کردید که خیلی سر و صدا کرد. شما در آن نمایش نقش یک مرد را بازی می‌کردید. آن تجربه را چطور دیدید؟

خیلی تجربه خوبی بود. من در چند نقطه در زندگی هنری‌ام از لحاظ بازیگری رشد کردم که یکی‌ از آن‌ها قطعاً نمایش "کرگدن" بود. دو سال تمرین بدن و بیان پیاپی داشتیم. ما از روی مانع می‌پردیم و مثل گشتی‌گیرها روی پل می‌رفتیم. الان برایم عجیب است که آن کارها را انجام می‌دادیم. شور و هیجان عجیبی در گروه بود. هیچ‌کدام به پول و معروفیت فکر نمی‌کردیم. خوشحال بودیم که داریم آن نمایش را کار می‌کنیم. می‌دانستیم که یک کار درخشان خواهیم کرد چون خیلی به وحید رهبانی اعتقاد داشتیم. من در آن کار خیلی چیزها یاد گرفتم. در ادامه نمایش "دختری با شنل ارغوانی" را با حمیدرضا نعیمی در سالن شماره دو تئاتر شهر کار کردم و بعد 3 سال از تئاتر فاصله گرفتم و دوباره برگشتم.

شما بعد از نمایش‌های "کرگدن" و "دختری با شنل ارغوانی" شناخته‌تر شده بودید. در آن 3 سالی که از تئاتر فاصله گرفتید، پیشنهادی برای کار نداشتید که وسوسه‌تان کند؟

پیشنهاد داشتم ولی پیشنهادها وسوسه‌ام نمی‌کرد چون نمی‌خواستم کار کنم. آن‌قدر با خودم و مسائل شخصی‌ام مشکل داشتم که ترجیح می‌دادم نباشم. شرایط روحی‌ام اجازه نمی‌داد کار کنم چون حس می‌کردم اگر بیایم به گروه لطمه می‌زنم.

بعد از آن سه سال چه اتفاقی افتاد که دوباره برگشتید؟

من توی شرکت بودم که نوشین تبریزی به من زنگ زد و گفت یک آدمی به اسم رضا گوران می‌خواهد در جشنواره دانشجویی کار کند. گفتم چه متنی است؟ گفت "شب آوازهایش را می‌خواند" نوشته یون فوسه. من آن موقع عاشق متن‌های خارجی شده بودم و در شرکت نمایشنامه‌های خارجی می‌خواندم. متن را خواندم و آن‌قدر تحت تأثیرش قرار گرفتم که گفتم می‌آیم. البته گفتم من تا ساعت 6 شرکت هستم. گفتند اشکالی ندارد، ساعت 8 بیا سر تمرین. یک هفته بیشتر هم تا بازبینی‌ها وقت نداشتیم ولی به هر صورت نمایش را برای جشنواره دانشجویی آماده کردیم. من به خاطر آن نمایش جایزه اول بازیگری جشنواره دانشجویی را گرفتم. بعد از آن کار دوباره وسوسه شدم و در تئاتر ماندم.

کار بعدی‌تان چه بود؟

نمایش "یکی از خیلی‌ها" به کارگردانی شراره پورخراسانی. بعد از آن هم در نمایش "عروسی شغال" آروند دشت‌آرای و "کبوتری ناگهان" را هم با خود شما کار کردم. آن موقع خیلی از این سالن به آن سالن می‌رفتم.

"عروسی شغال" سومین نمایش آروند دشت‌آرای بود. چطور شد که پذیرفتید در آن نمایش با یک کارگردان جوان کار کنید؟

آن موقع پشت آروند دشت‌آرای تبلیغات خوبی بود. می‌گفتند کارگردان جوان و خلاقی است. متن و اعضای گروه هم خوب بودند. از طرفی آن موقع اصلاً این‌طوری نبود که من بگویم حتماً باید در کنار فلانی بازی کنم. ما خوشحال بودیم که داریم تجربه می‌کنیم و یاد می‌گیریم. الان هم به نظرم خود بازیگرها هستند که برای خودشان تبلیغات می‌کنند وگرنه برای تماشاگرها خیلی مهم نیست که شما کنار چه کسی کار می‌کنید ولی به طور کلی فضای تئاتر در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 خیلی خالص‌تر بود.

فکر می‌کنید چهره‌های تئاتری در آن سال‌ها بیشتر پشت هم بودند و از هم حمایت می‌کردند یا آن موقع هم این شایعات وجود داشت که بچه‌های تئاتر با هم اختلاف دارند و کنار هم نمی‌ایستند؟

آن موقع هم این اختلافات بود منتها کمتر. مشکل این است که همبستگی بین تئاتری‌ها را آدم‌هایی بهم زدند که هنوز هم هستند. یعنی همچنان همان آدم‌ها هستند که دارند شایعات را به وجود می‌آورند و همبستگی‌ها را از بین می‌برند. این‌ها منفعت‌طلب‌اند و در ظاهر بسیار دوست‌داشتنی هستند، ولی در باطن این‌قدر خوب نیستند. در باطن حتی زیرآب دوست صمیمی‌شان را هم می‌زنند.

فکر نمی‌کنید صاف و سادگی آن‌ سال‌ها را سرمایه‌ای که از خارج سیستم همیشگی وارد کیسه تئاتر کرد به هم زد؟

حتماً همین‌طور است. هر جا که پول تزریق شود یک داستانی پشتش است. البته پول در ذات بد نیست ولی عدالت هم باید باشد. خیلی خوب است که ما الان این‌قدر سالن داریم ولی باید همه بچه‌ها کار داشته باشند، نه این‌که خیلی‌ها خانه‌نشین شوند و فقط یک عده خاص کار کنند. یک زمانی ما وارد تلویزیون می‌شدیم و یک عده می‌گفتند اه اه تئاتری‌ها و اه اه بازی‌های تئاتری! بعد کم کم خودشان وارد تئاتر شدند و با تئاتر پز فرهنگی دادند. در حالی‌که ما دیدیم بچه‌های تئاتری چقدر در عرصه تصویر درخشیدند. تئاتری‌ها آن‌قدر در تلویزیون و سینما خوب بودند که همه به بازیگرهای سینما و تلویزیون می‌گفتند از تئاتری‌ها یاد بگیرید که همین باعث شد آن‌ها تصمیم گرفتند به تئاتر بیایند. اشکالی ندارد، بیایند ولی ما را از خانه خودمان بیرون نکنند.

به نظر شما این‌که گفته می‌شود بعضی بازیگرها در تئاتر به قدرتی رسیده‌اند که بازیگر نقش مقابل‌شان را خودشان انتخاب می‌کنند واقعیت دارد؟

بله. این اتفاق برای من هم پیش آمده است. خیلی وقت‌ها دلایلی در مورد من می‌آورند که خیلی ابلهانه است. زندگی شخصی من اصلاً به کسی ربطی ندارد. شما باید به کار حرفه‌ای من نگاه کنید و به من نقش بدهید یا ندهید. این‌که می‌گویند فلانی در اینستاگرام فقط 4 تا لایک می‌خورد یک فاجعه است. این روزها لایک خوردن بازیگرها خیلی مهم شده است، در حالی‌که اکثرا جعلی است. قبلاً عکس‌شان روی جلد مجلات زرد می‌خورد و الان بازیگرها در اینستاگرام تبلیغات می‌کنند. به ادمین صفحات اینستاگرامی پول می‌دهند تا برای‌شان تبلیغات کنند. من نه قبلاً و نه حالا اهل این کارها نبوده و نیستم.

بازیگرهای تئاتر در سال‌های دور خیلی به بازیگری در تلویزیون اهمیتی نمی‌دادند البته سینما جایگاه خودش را داشت، ولی معمولاً بازیگرهای تئاتر چندان رغبتی برای بازی در تلویزیون نداشتند. شما هم جزو آن آدم‌ها بودید ولی چطور شد که قبول کردید و به تلویزیون رفتید؟

من با فیلم سینمایی "محکومین بهشت" حجت‌اله سیفی و چند تله تئاتر از مجید جعفری، رضا حداد و حمید آذرنگ وارد عرصه تصویر شدم و با سریال "شمس‌العماره" نوشته امید سهرابی و کارگردانی سامان مقدم در عرصه تصویر شناخته شدم. همیشه هم در کارهایی که امید سهرابی می‌نوشت بازی کردم چون متن‌های قویی بودند. غیر از کارهای امید سهرابی فقط در دو کار بازی کردم که یکی از آن‌ها برای آقای مسعود رسام بود. من از نوجوانی که کارهای آقای رسام را می‌دیدم، کارهایش را دوست داشتم. شاید تنها آدمی که آرزو داشتم در کارهایش بازی کنم آقای رسام بود. آقای رسام بعد از سریال "آخرین گناه" به من پیشنهاد بازی در سریال "بزرگ‌مرد کوچک" را دادند. نقشم یک نقش کوتاه کمدی بود که من تا آن موقع اصلاً کمدی تجربه نکرده بودم. گفتم چرا من را انتخاب کردید؟ گفت من در تو یک چیزی دیده‌ام که حس می‌کنم از پسش بر می‌آیی. من هم گفتم چون آرزو داشتم برای شما بازی کنم، می‌آیم. رفتم و بعد از آن هم یک نقش بهتر در سریال "غیرمحرمانه" را به من محول کردند. در "غیر محرمانه" بود که ماجراها شروع شد. عکسم همه جا بود ولی اسمم نبود. بعد در سریال "شمس‌العماره" هم همین اتفاق افتاد. همین الان که سریال بازپخش می‌شود هم دوباره اسمم را نمی‌زنند. من بازی در آن سریال را در ابتدا به واسطه سناریو خوب امید سهرابی قبول کردم.

ندا مقصودی

الان که سریال‌های شما در تلویزیون بازپخش می‌شود و شما خودتان را می‌بینید، از کار خودتان راضی هستید؟

نه. اصلاً رویم نمی‌شود خودم را نگاه کنم. البته الان به نسبت قبل بهتر شده‌ام چون مثلاً زمانی که "آخرین گناه" پخش می‌شد، تا سکانس‌های من می‌آمد، از جلوی تلویزیون پا می‌شدم و می‌رفتم. الان که تکه‌هایی از سریال‌ها را توی اینستاگرام می‌گذارند، جرئت می‌کنم نگاه کنم. هیچ‌وقت درگیر قیافه‌ام نبوده‌ام. بیشتر به بازی و صدایم توجه می‌کنم و حس می‌کنم خوب نبوده‌ام.

این‌که اسم‌تان توی تیتراژ سریال‌ها نمی‌آید به چه کسی ربط دارد؟

اصلاً نمی‌دانم به چه کسی ربط دارد. هیچ‌وقت دنبالش نرفته‌ام. به خاطر غرورم خودخوری کردم ولی دنبالش نرفتم. در تئاتر هم گاهی از این مشکلات وجود دارد. مثلاً پیش آمده که اسم یک بازیگری که در سریال فلان کارگردان سرشناس بازی کرده را بالای اسم من نوشته‌اند. می‌گویم چرا؟ می‌گویند مردم می‌آیند با آن بازیگر عکس می‌گیرند ولی با تو نمی‌گیرند. البته تئاتر خیلی بهتر است چون شأنیت آدم را حفظ می‌کند ولی از تلویزیون خسته شدم و گفتم تلویزیون مال خودتان. الان بعد از مدت‌ها دارم مصاحبه می‌کنم چون واقعاً حوصله‌ام نمی‌کشد. یک‌بار با یک مجله‌ای مصاحبه کردم که این‌قدر غلط داشت که هنوز دارم تاوان می‌دهم. همشهری‌هایم هنوز دارند سر آن مصاحبه من را می‌کشند.

چرا مصاحبه نمی‌کنید؟ به هر حال یک بخشی از کار هنری، پروپاگاندای خود هنرمند است. شما به عنوان یک هنرمند حق دارید که خودتان را پروپاگاندا کنید و مصاحبه کردن یک ویژگی منفی نیست.

من نمی‌خواهم بگویم که خیلی آدم خاص یا افتاده‌ای هستم ولی همیشه با خودم می‌گویم بگذار یک اتفاق مهمی برایم بیفتد و بعد مصاحبه کنم. شاید باید راجع به کارهایم بیشتر تبلیغ می‌کردم. من در تهران تنها هستم و کسی را ندارم که با او مشورت کنم. کسانی که یک زمانی آن‌ها را به چشم دوست می‌دیدم، بعداً فهمیدم دوستانم نبودند و مشاوره‌های خوبی به من نمی‌دادند. آن‌ها هم ترغیبم می‌کردند که هر چی کمتر حضور داشته باشم بهتر است.

شما زمانی که کم کم داشتید در تلویزیون شناخته می‌شدید، یک بحرانی در زندگی‌تان پیش آمد. فاصله گرفتن‌تان از بازیگری به خاطر آن بحران بود یا دوباره تصمیم به مراقبه و خودسازی گرفتید؟

من توی لاک خودم بودم. خیلی فکر می‌کردم و خیلی غصه می‌خوردم. 40 ساله بودم که آن اتفاق برایم افتاد. نیاز به این داشتم که بنشینم و فکر کنم تا ببینم باید ادامه بدهم یا نه. از اتفاقات دور و برم پریشان بودم ولی این‌قدر به کارم علاقه‌ و ایمان دارم که الان ناراحت نیستم که بگویم جوانی‌ و چهره‌ام رفت و زمانش گذشت. من خود بازیگری را دوست دارم و اگر در 60 سالگی هم یک نقشی که دوستش دارم را بازی کنم، راضی‌ام می‌کند.

اگر الان به عقب برگردید دوباره آن خودسازی و مراقبه را انجام می‌دهید؟

حتماً این کار را انجام می‌دهم. من چند بار در زندگی شخصی و چند بار در زندگی هنری‌ام پوست انداخته‌ام و تبدیل به یک آدم دیگر شده‌ام. الان خوشحالم که این اتفاق افتاده است. حتماً خدا خواسته که این اتفاق بیفتد تا یک سری ضعف‌ها و ترس‌هایم را بشناسم و یک سری موقعیت‌های اجتماعی دیگر را نگاه کنم. آدم‌های اطراف من همه آرتیست بودند ولی بعد از آن یک ذره مردم عادی را دیدم و متوجه شدم که آن‌ها چقدر انسان‌تر، مسئولیت‌پذیرتر، آرتیست‌تر و روشن‌فکرتر از ما هستند. الان هیچ‌کس جز دخترکان فامیل که تهران هستند و دوست دارند با من در ارتباط باشند، هیچ‌کس دیگری در کنارم نیست. دیگر هیچ دوست آرتیستی را در زندگی‌ام راه نمی‌دهم و فقط با آن‌ها کار می‌کنم.

بعد از آن سال‌های دوری و کناره‌گیری، چه شد که دوباره به بازیگری برگشتید؟

من یک مدتی به شهرستان رفتم و در آن‌جا ماندم تا این‌که شهره سلطانی زنگ زد و گفت برگرد. برگشتم و مدتی بعد شهاب‌الدین حسین‌پور به من زنگ زد و به "طپانچه خانم" دعوتم کرد. شهاب‌الدین حسین‌پور گفت ندا بیا بازی کن ولی آن‌قدری که می‌خواهی نمی‌توانم بهت پول بدهم. گفتم اشکالی ندارد. خوشحال شدم چون فقط می‌خواستم بازی کنم. نقش "دده" را قبلاً هم بازی کرده بودم و کلاً آن نقش و آن شیوه اجرایی را دوست داشتم. بعد از آن هم سر کار "مرثیه‌ای برای یک دراکولا" به کارگردانی علی رزازیان رفتم.

 همچنان می‌خواهید بازیگری را ادامه بدهید؟

بله. کار دیگری بلد نیستم. شاید اگر کار دیگری بلد بودم، بازیگری را ادامه نمی‌دادم. البته سخت است. من از بچگی در این کار بوده‌ام. من چند طرح برای فیلمنامه دارم که دوست دارم آن‌ها را بنویسم. فیلمنامه‌نویسی را یاد گرفته‌ام چون به هر حال ۱۰ سال کنار یک فیلمنامه‌نویس زندگی کردم.

در این مدت هیچ‌وقت نخواستید کارگردانی را تجربه کنید؟

دلم می‌خواهد این کار را انجام بدهم و حس می‌کنم یاد گرفته‌ام، ولی کارگردانی هم به راحتی اتفاق نمی‌افتد. روی صحنه بردن یک نمایش نیازمند سرمایه است. من همان‌طوری که خودم بدون دستمزد در یک کاری بازی نمی‌کنم، توقع ندارم دیگران هم بدون دستمزد برای من بازی کنند.

در سال‌هایی که هنوز سرمایه وارد تئاتر نشده بود چرا این کار را نکردید؟

آن موقع نخواستم. اصلاً فکر می‌کردم بلد نیستم و نمی‌توانم. الان احساس می‌کنم می‌توانم این کار را انجام بدهم. البته قطعا همه سبک‌ها را نمی‌توانم تجربه کنم. یک شیوه‌هایی را دوست دارم کار کنم که حتما بعدها این کار را انجام می‌دهم. من یک مونولوگ با امین چیتگران کار کردم که خوب دیده نشد. حالا با امین صحبت کرده‌ام که اگر تهیه‌کننده پیدا شود اجرای مجدد آن را روی صحنه ببریم.

ندا مقصودی

چرا تا به حال تدریس نکرده‌اید؟

این کار را انجام نمی‌دهم. دوستش ندارم. وقتی استادهایی را می‌بینم که اصلا نباید درس بدهند و این کار را می‌کنند، خجالت می‌کشم. شاید در ۶۰-۷۰ سالگی تدریس کنم که اقلا بدانم چه می‌خواهم به بچه‌ها بگویم. الان خیلی‌ها خودشان نمی‌توانند روی صحنه راه بروند ولی دارند تدریس می‌کنند. این درست نیست.

شما جزو بازیگرانی هستید که ابتدا کار تجربی انجام دادید و بعد وارد دانشگاه شدید و بازیگری را به صورت آکادمیک ادامه دادید. در حال حاضر به جوان‌ها پیشنهاد می‌کنید که بازیگری را به صورت تجربی دنبال کنند و یا به آن‌ها می‌گویید که حتماً دوره‌های آکادمیک را بگذرانند؟

واقعیت این است که الان خیلی‌ها از جمله بچه‌های نوجوان همشهری‌ام می‌گویند ما دوست داریم بازی کنیم ولی نمی‌دانیم چه کاری باید انجام بدهیم، من نمی‌دانم چه چیزی به آن‌ها بگویم. این‌قدر مناسبات عوض شده که طبعاً می‌گویم بازیگری را تجربه کنند و بعد درس بخواند، هر چند ته دلم می‌دانم که درس خواندن خیلی مهم نیست.

همان‌طور که خودتان هم اشاره کردید، شما از بچگی مطالعات زیادی داشته‌اید و کتاب‌ها، رمان‌ها و نمایشنامه‌های زیادی را خوانده‌اید. در خانواده‌ای بزرگ شده‌اید که در آن کتاب و موسیقی جاری بوده است. بنابراین من فکر می‌کنم کسی که با دانش وارد حرفه بازیگری می‌شود با کسی که بدون پیگیری وارد بازیگری شده خیلی متفاوت است. به نظر شما این‌طور نیست؟

بله، قطعاً همین‌طور است. من در زندگی چیزهایی داشتم که الان به آن‌ها می‌بالم. من تحصیل کردم، کتاب خواندم و از بچگی تئاتر کار کردم. به هر حال این‌ها خودشان یک پیش زمینه‌ای به من می‌داد که نگاه جدی‌تری به کارم داشته باشم.

با تمام مشکلاتی که در این حرفه برای‌تان به وجود آمده و با وجود این‌که حتی دو بار هم مجبور به ترک عرصه بازیگری شدید، اکنون اگر به سال‌های نوجوانی‌تان برگردید، آیا دوباره حاضر هستید که این تجربه‌ها را از سر بگذرانید؟ دوباره تئاتر را انتخاب می‌کنید یا به سمت رشته شیمی می‌رفتید؟

بیشتر ورزش را دنبال می‌کردم چون آن زمان خیلی ورزش می‌کردم. مثلاً شاید مربی والیبال می‌شدم ولی باز هم نمی‌دانم چون از بچگی آن‌قدر در تئاتر بوده‌ام که نمی‌توانم خودم را بدون تئاتر تصور کنم. الان خواهرزاده‌ام در آباده بازیگری و کارگردانی می‌کند. خیلی هم در کارش مصمم و سخت‌‌کوش است و دوست دارد که برای کار به تهران بیاید. من با این‌که به او ایمان دارم و می‌دانم چقدر در کارش پشتکار دارد ولی می‌گویم عزیزم این کار را نکن. من یه وقت‌هایی که ناراحت می‌شوم هم دلیلش خود بازیگری نیست بلکه از آدم‌هایی است که در این حرفه فعالیت دارند. آدم‌هایی که واقعا شاید جای‌شان اینجا نبوده است. به نظرم حالا که هستند و مردم هم دوست‌شان دارند از این کار حظ ببرند ولی آن‌هایی که حق‌شان بوده را با سنگ بدگویی نزنند.

اگر یک بازیگر جوان و تازه‌کار از شما بخواهد یک چیزهایی به او بگویید که تجربیات تلخی که خود شما داشته‌اید را تجربه نکند، چه چیزهایی را به او سفارش می‌کنید؟

نمی‌دانم. مسیر بازیگری خیلی مسیر سختی است. شاید 6-5 سال اولش به خاطر شور و هیجانی که دارد نفهمد در چه محیطی قرار گرفته است ولی بعدش کمی منطقی‌تر می‌شود. اگر تصمیم به ماندن بگیرد تازه متوجه دردسرهای این کار می‌شود. مثلاً آدم‌ها طردت می‌کنند و تو را تبلیغ نمی‌کنند. کارگردان‌ها به خاطر لجبازی، سعی می‌کنند پلان‌های بدی از صورتت بگیرند تا زشت نشانت بدهند و هزار تا داستان دیگر برایت درست می‌کنند. اما اگر ایمان داشته باشید که در این کار موفق هستید و اساساً برای این کار ساخته شده‌اید، باید بمانید. وقتی می‌گویند بازیگری خیلی کار سختی است، به این خاطر می‌گویند که باید بدانید چطور با محیط و آدم‌هایش کنار بیایید و خودتان را حفظ کنید. این‌که یک بازیگر بتواند کارش و زندگی‌اش را مدیریت کند خیلی سخت است چون به هر حال بازیگر توی چشم است.

به نظرتان شهرت چیز خوبی است؟

خیر، من اصلاً شهرت را دوست نداشتم و هنوز هم دوست ندارم. آدم‌های مشهور زیادی را هم می‌بینم که زندگی خوبی ندارد. البته بحث مالی‌شان را کار ندارم اما از آن‌ها رفتاری می‌بینم که اصلاً دوست ندارم. مثلا من چیزی که با اسم فرش قرمز باب شده را اصلاً دوست ندارم چون معتقدم که این مناسبات مختص سینمای هالیوود است.

یک بخشی از مسئله این است که آدم‌ها فکر می‌کنند با بازیگری می‌توانند خیلی سریع به شهرت برسند.

الان اینستاگرام خودش یک مدیوم است و آدم‌ها برای معروف شدن حتماً به بازیگری احتیاجی ندارند. آدم‌ها در اینستاگرام می‌توانند هر کاری برای معروفیت انجام بدهند. اتفاقاً راه بازیگری برای معروف شدن خیلی طولانی است. البته در بازیگری هم می‌توانند یک نفر را یک شبه چهره کنند ولی ما هیچ‌وقت این‌طوری فکر نکردیم و نمی‌کنیم. بعضی از افراد می‌خواهند هر طور که شده حرفه‌ای، سلبریتی و سوپراستار شوند، در حالی‌که حتی معنی آن‌ها را هم نمی‌دانند. حرفه‌ای بودن یعنی این‌که شما در کارتان به جایی برسید که از آن شغل پول در بیاورید.‌ بعضی‌ها ندانسته فقط می‌خواهند سوپراستار و سلبریتی شوند چون فکر می‌کنند آن بازیگری که یک‌دفعه‌ای می‌آید و در سریال ماه رمضان گل می‌کند، یک شبه سوپراستار شده است در حالی‌که هزار مسئله پشت آن موفقیت وجود دارد.

مردم یک زمانی بلیت تئاتر می‌خریدند که بیایند نمایش فلان کارگردان را ببینند. به نظرتان الان هم ما چنین بازیگرهایی را در تئاتر داریم که مردم فقط به خاطر آن‌ها بلیت تئاتر بخرند؟

تماشاگران تئاتر خیلی عوض شده‌اند. اگر ریزتر شویم، می‌بینیم که مردم قبلاً به خاطر کارگردان‌ها به دیدن تئاترها می‌رفتند و بحث بازیگر چهره وجود نداشت. مثلاً می‌گفتند دکتر رفیعی یا آقای سمندریان تئاتر کار کرده‌اند، برویم ببینیم. اصلاً به بازیگران آن نمایش کاری نداشتند. الان شما حتی بعضی از کارگردان‌ها را نمی‌شناسید و نمی‌دانید چه کسی هستند و از کجا آمده‌اند. آن‌ها فقط صرف این‌که پول دارند می‌روند کار می‌کنند و هر بازیگری را که بخواهند برای بازی انتخاب می‌کنند.

پس شما فکر می‌کنید که دوره کارگردان‌ها گذشته و الان دوره بازیگرها است؟

بله. در حال حاضر بازیگران ویترین کار هستند، آن هم به واسطه تبلیغات فراوان است. وقتی به مردم بگویید پپسی نخرند و کوکاکولا بخرند، قطعاً مردم کوکاکولا می‌خرند. الان در تئاتر این مهم شده که چه کسی در آن نمایش بازی می‌کند. مردم به خاطر بازیگران می‌روند تئاتر ببینند ولی با دیدن نمایش توی ذوق‌شان می‌خورد. چه بسا از کار آن بازیگری که نمی‌شناسند خوش‌شان می‌آید چون آن بازیگر در آن نمایش بهتر بازی می‌کند.

نمایش "طپانچه خانم" خیلی بازیگر سلبریتی نداشت ولی با استقبال متوسط رو به بالایی مواجه شد که این نشان می‌دهد یک کار خوب می‌تواند برای خودش تبلیغ کند. این‌طور نیست؟

بله. من متاسفانه هیچ کاری از محمد مساوات ندیده‌ام ولی می‌گویند او بدون استفاده از سلبریتی‌ها کار می‌کند و از همه هم بهتر است. به نظرم تب ویترین‌ بازیگرها هم می‌گذرد و تمام می‌شود.‌ ما فکر می‌کنیم مردم بی‌سواد هستند ولی این‌طور نیست. درست است که مردم در این زمینه آموزش درستی ندیده‌اند و وقتی یک سلبریتی را می‌ببنند، فکر می‌کنند آن‌ها درست می‌گویند ولی به مرور زمان می‌فهمند که سلبریتی‌ها هم لزوماً درست نمی‌گویند. دیدن یک استار فقط یک‌بار جذاب است و کسی دوست ندارد آن بازیگر را با همان کارهای تکراری دوباره روی صحنه ببیند. من معتقدم این دوره هم در تئاتر می‌گذرد و تنها خاطره‌ای از آن باقی می‌ماند.

ندا مقصودی

یعنی آینده روشنی برای تئاتر کشور متصور هستید؟

نمی‌دانم ولی اگر خودم در تئاتر بمانم قطعاً همین کار را می‌کنم. اگر هم یک بازیگر معروف را بیاورم باید حتماً بازیگری بلد باشد. اوایل با هر بازیگر شناخته‌ شده‌ای که به تئاتر می‌آمد خوب برخورد نمی‌شد، ولی من می‌گفتم مریلا زارعی در تئاتر خوب بازی کرد و به درد تئاتر هم ‌خورد. نمی‌توانیم بگوییم همه بازیگران به اصطلاح چهره به درد تئاتر نمی‌خورند ولی بعضی‌ها را می‌بینیم که به درد تئاتر نمی‌خورند اما دوباره می‌آیند.

یعنی حضور بعضی از بازیگران شکل حبابی دارد و از یک جایی به بعد خود تماشاگران تصمیم می‌گیرند که کدام دسته از بازیگرها بمانند و کدام دسته نمانند؟

به نظرم تماشاگران اصلاً تصمیم نمی‌گیرند. شما اگر نمایش آدم‌های معروف اینستاگرام را هم بگذارید، مردم سالن را پر می‌کنند. واقعیت این است که رفتار و شخصیت بعضی از بازیگران سلبریتی ما هیچ فرقی با آن‌ها ندارد.

ولی ما تصورمان این است که تماشگران تئاتر از جنس دیگری هستند و آن‌ها را به عنوان تماشاگران انتخاب‌گر می‌شناسیم.

من بعد از دو سال برگشتم و دیدم تماشاگران تئاتر تغییر کرده‌اند و مثل قبل نیستند. در واقع این‌ها تماشاچی‌ سینما هستند ولی حالا چون در تئاتر می‌توانند سلبریتی‌ها را از نزدیک ببینند، با همان اخلاق آمده‌اند و به تئاتر علاقه‌مند شده‌اند. آن‌ها مثل سینما دوست دارند عکس و فیلم بگیرند.

فکر نمی‌کنید خود فعالان تئاتر هم در این زمینه مقصر هستند؟ آن‌ها نمی‌تواننند این تماشاگرانی که می‌گوییم شاید به سبب سلبریتی‌ها به دیدن تئاتر می‌آیند را نگه دارند و به عنوان یک تماشاگر حرفه‌ای تئاتر تربیت‌ کنند؟

بله. کمی هم تقصیر ما است. من تمام چیزهایی که می‌گویم را قبول دارم ولی وقتی خودم می‌خواهم کارگردانی کنم به فکر فروش کارم هستم. این یک واقعیت است. ما در تئاتر خیلی اشتباه می‌کنیم. شما ببینید که در یک سریال تلویزیونی نقش اول را به کسی می‌دهند که همیشه در تلویزیون بوده است و در کنارش یک نقش کوچک هم به ما تئاتری‌ها می‌رسد. اما آیا ما هم در تئاتر به همین شکل برخورد می‌کنیم؟ به هیچ وجه. ما در تئاتر هم نقش اصلی را به سلبریتی‌ها می‌دهیم چون فکر می‌کنیم آن‌ها بیشتر برای‌مان سرمایه جذب می‌کنند. به نظرم بیشترین ضربه به تئاتر را خود بچه‌های تئاتر و به خصوص کارگردان‌ها می‌زنند. خیلی از کارگردان‌ها به هر قیمتی می‌خواهند یک یا چند سلبریتی در کارشان داشته باشند. گرچه بعد پی قضیه را می‌گیریم و به آن‌ها هم حق می‌دهیم چون باید هزینه کارشان در بیاید و یک سودی هم بکنند. خیلی وضعیت پیچیده شده است. من فکر می‌کنم مقصر اصلی خود ما هستیم.