سرویس تئاتر هنرآنلاین: "خنکای ختم خاطره" بستر اجتماعی دارد اما در آن مداخله متافیزیک باعث شده که ما با اثری نسبتا فوق طبیعی روبرو شویم که در آن چالشمندیهای لازم نسبت به باورهای باطنی آدمیان مطرح میشود. اینکه وضعیت نمادین هست و این آدمها هنوز هم منتظر مسافری هستند که از آن دورها برگردد و آنها را از نگرانی و دلواپسیهای فرسایش دهنده بیرون بیاورد؛ این حقیقت وجودی جنگ است که بیشتر هم آسیبهایش تا سالیان دراز با آدمها باقی میماند.
بازگشت قهرمان
در این نمایش قرار است برخوردهای مختلف نسبت به یک رویداد اصلی که همان بازگشت قهرمان (یوسف) هست، سنجیده میشود و برای همین ماموران به در خانه اشخاص مختلف میروند که دقیقا بدانند این یوسف بینام و نشان به کدام یک از آنها تعلق دارد اما همچنان این وابستگی و حضور میتواند برای تک تک آنها با یک نگاه آرمانی مهم و جدی تلقی شود. به هر روی، عزیزی گمشده است و عزیزانی چشم به راه آمدنش هستند و این خود میتواند در درازمدت فرسایشی و حتی برای برخی غیرقابل تحمل تلقی شود اینکه چقدر تاب بیاورند و دامنه صبرشان چقدر باشد، اهمیت این حضور دوباره و بازگشت یوسف را برایمان متجلی میسازد و در تمام دنیا نیز این حس و حال پس از گمشدن عزیزان در تمام جنگها وجود داشته است چون دل کندن در مرگ راحت از این حالت متناقض بودن و نبودن است و این چشم به راهی بسیار سنگین تمام میشود که به شکل تمثیلی گمشدگی یوسف پیامبر و چشم در راه بودن یعقوب پیامبر برای چنین مواردی مثال زدنی است و در این نمایش نیز یوسف همان حس بازگشت را تداعی میبخشد که میتواند بسیار باشکوه و امیدورانه متجلی شود.
دردهای مشترک
در این مسیر چند خانواده با دردهای مشترک و تفاوتهای دردمندانه مورد بررسی واقع میشوند:
1. خاطره دختری که منتظر پدرش هست اما مادرش مجبور شده برای در امان ماندن از زخم زبانهای مردم با یک مرد مجروح و سوار بر ویلچر ازدواج کند اما دیگر نمیخواهد حتی استخوان و خاکستر پدرش مادرش را آزار دهد.
2. مرد و زن آذری که کودکی با قلب مصنوعی (باطری) دارند که در نبودن آن خانواده شهید میخواهند صاحب شهید شوند شاید بتوانند این دختر را با جور کردن هزینههای درمان که در واقع تنها فرزندشان پس از سالها نازایی است، نجات دهند.
3. زن جنوبی و پسرش مرد مامور را دست و دهان بسته میگیرند که بدانند او برای چه به این کوچه آمده است؛ اگر شهید آورده که به آنها تعلق دارد اما در مییابد که او نشانههای یک مفقودالاثر برگشته از جنگ را میخواهد که به یک خانواده دیگر باید تعلق داشته باشد و این گونه آزاد میشود که با پسرش به آنجا برود.
4. پیرمرد کُرد که مقابل تصویرهایی که سالها از ویدئو پخش شده دارد پسرش را با چشم نداشتهاش مرور میکند اما کنترل خراب است و نمیتواند فیلم را جلو بیندازد که مرد مامور شباهتهای این یوسف کُرد را با آن یوست برگشته از دورها را مقایسه کند... پدر تاب نمیآورد این زنده بودن را در جا غش میکند!
5. وارمیک خاچوطوریان ارمنی دلش میخواهد از مامور بنیاد درباره این تبعیضهایی بپرسد که چرا بین شهید ارمنی و مسلمان که هر دو در راه وطن شهید شدهاند، فرق قایل میشوند و دلش میخواهد در این باره انتقاد کند چرا به همسرش که از غصه نبودن یوسفش در خانه افتاده و درد میکشد کسی در این 25 سال جویای احوال نبوده است و دیگر بود و نبود این شهید یا مفقودالاثر برایش مهم نیست در این همه فضای تبعیض آمیز!
6. پیرمرد روانی، افسرده و منتظر است در جایی شبیه به یک تیمارستان و مامور بنیاد را به اشتباه فرزند خود میپندارد و او را در آغوش میکشد و سیلی میزند که چرا این همه دیر کرده است؟!
7. یوسف گمگشته نمیداند به کدامیک از دردمندان چشم در راه تعلق خاطر دارد که همه آنها به نوعی میخواهند از این بازگشت دوباره یوسف نصیبی ببرند و سهم خواه حضورش هستند که در نبودنش دردها کشیدهاند و روح و روانشان بر هم ریخته است. اما او باید برگردد و این حکم متافیزیک است که او را در این چشم در راهیها رها میگذارد و این دردها انگار تا ابدیت پاک شدنی نخواهند بود!
این مسیر دردمند
این مسیر دردمندانه است و هر اپیزود به دنبال یک بیان حسی و شهودی از وضعیتی است که در آن، این چشم انتظاریها حالت بدنی مهار شده و همه چون روح و روان معلق در زندگی حضور دارند و انگار چشمهای ماتم زده و مات شدهشان در نبود این یوسف عزیز دیگر رغبتی به زندگی و بودن ندارد.
حالا برخی معتقدند که بیش از حد این درام احساساتی میشود و نباید این همه مهار ناپذیر دردها را پیش رویمان قرار بدهد یا اینکه به هر تقدیر این احساسات غلیظ مهار بشوند و در آن عقلانیتی هم چون آثار برتولد برشت حاکم باشد که شاید این تفکر پیامد بهتری برای بررسی آسیبهای ناشی از جنگ داشته باشد تا اینکه بخواهیم با یادآوری این دردها فقط گریه کنیم.
شاید درک این قضیه که بخش عمدهای از کار شهودی است و باید که انسان متوجه فضایی والامقامانه به دلیل بزرگی روح آدمیان باشد و در این تئاتر اکثر این آدمها در شرایط سخت و دشواریهای دور افتادگی از یک یوسف عزیز دچار بزرگی روح شدهاند و این وضعیت روحانی است که در این رفتارها و کنشها مشهود هست. در کارگردانی نمایش نیز سعی شده است که با خالی نگه داشتن صحنه و بستن یک چهارچوب مستطیل شکل و عمده کردن یک دایره که نشانه آسمانی بودن عمده وضعیت است، میخواهد نگاه ما را معطوف به فعل و انفعالی شهودی گرداند. البته این مستطیل روی زمین هم بهتر بود که دایره باشد چنانچه در تعزیه سکوی گرد گویای فعلی متکی بر آسمان هست و زمین و کرات نیز در نظم خود سلسهوار در دایرههای در هم تنیده به متافیزیک سمت و سو مییابند و دلیل عمده شهودی بودن وضعیت میطلبید که همه چیز را در دایرههای به هم پیوسته نمایان سازد. این خالی شدن و محو شدن همه قراردادهای واقعگرایانه مخاطب را متوجه فضایی خواهد کرد که در آن برجستهسازی عمده بر مواجهه عالم متافیزیک با فیزیک صورت میگیرد. همچنین در این وضعیت، انسانی از عالم ملکوت به زمین میآید و بسیار افسونگرایانه و جادویی به دنبال مرور آن چیزی است که هنوز دردمندانه بر زمین باقی است و همانا ماهیت زمین و انسان بر آن به قاعده تبعیدگاه بودنش جز درد و رنج نخواهد بود.
همه تیپ بازی میکنند
در میان بازیگران که همگی بر تیپسازی تاکید میورزیدند اما برخی توانسته بودند که بازی بهتری را نمایان کنند؛ یکی از آنها محمد شهباز طهرانی در ارائه نقش پیرمرد کُرد بر آن بود که بتواند با بازی در سکوت ماهیت چند جانبه و به دور از کلیشههای متعارف و اتکای به مابهازاها بازیاش را پیش ببرد و این نوع بازیگری ضمن متفاوت بودن باعث باورمندی غنیتر نسبت به دادههای موجود میشد و در اینجا آن رکن احساساتی بودن نیز به حداقل خودش میرسید و این دردمندی به شکل بارزی معادلات مکاشفهجویانه را بر صحنه هویدا میساخت. بقیه بازیگران به موازات همین محدودیتهای نقش به دنبال بیان تیپیک برآمدهاند و نسبتا هم موفق هستند اما بارقههای یک بازی درگیر شونده و ماندگار در اذهان را ارائه نمیکنند، در حالیکه قابلیت آن احساس میشود. مریم بوبانی هم حضورش این گروه جوان را تایید کرده و توانسته مرکز ثقلی برای حضور جدیترشان در صحنه باشند.
نور و جمعبندی یک نمایش
در این اجرا نور میتواند حضور خلاقانهتری داشته باشد چون جادویی بودن و امر آسمانی باید که حس و حالت باورمندتری را ایجاد کند که فعلا چنین نمیشود، یا کمتر چنین حالتی را دارد القاء میکند بنابراین میتوان بیش از این هم انتظاری نداشت مگر بشود یا بخواهیم حال و هوای غاییاش را بیابیم که این اجرا با چنین مقدوراتی موفقیت خود را در حد یک کار دانشگاهی خیلی خوب پیش میآورد اما در قیاس با حرفهایها هنوز باید که در آن حک و اصلاحاتی صورت بگیرد که بتوانیم آن را به باوری نزدیک به یقین تبدیل کنیم، بنابراین تا اینجا هم میشود با حال خوش صحنه را ترک کرد اما برای تداوم حسی و مکاشفه شهودی باید که مخاطب را چشم انتظار نمود و نشانههای بارزتری در زمینه صحنهپردازی، نور و بازیگری شکل بگیرد و شاید هم حضور موسیقی که میتواند مکمل چنین حال و هوایی باشد و فقط از مهندسی صدا برای چنین حس و حالتی در درازای اجرا بهره گرفته شده است.