سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "تابوت عهد" نوشته نیل لبیوت به کارگردانی عماد قلیپور با بازی مهدی کوشکی و بیتا معیریان در تئاتر باران به روی صحنه است. داستان نمایشنامه روایتگر ماجرایی است که در زمان رخ دادن واقعۀ ۱۱ سپتامبر شکل میگیرد. "ابی" رئیس شرکتی در برجهای دوقلو است که با کارمندش "بن" سه سال است که رابطۀ پنهانی دارد و وقتی انفجار رخ میدهد اطرافیان تصور میکنند "بن" هم در ساختمان بوده و حادثه دیده در حالی که او روز خود را در خانه "ابی" گذرانده است و...
به بهانه اجرای این اثر نمایشی با کارگردان و دو بازیگر آن گپ و گفتی داشتهایم که در ادامه میخوانیم:
آقای قلیپور، نمایش "تابوت عهد" سومین اثر نمایشی است که شما کارگردانی میکنید؟
عماد قلیپور: در تهران بله. نمایشهای "گلن گری گلن راس" و "گرهای در تار و پود یک نقش" دو کار دیگری است که من در تهران اجرا کردهام. من کارم را سال 86 از اصفهان شروع کردم. یک سری کارها در آنجا انجام دادم و بعد به تهران آمدم.
تحصیلاتتان در چه زمینهای است؟
عماد قلیپور: کارشناسی کارگردانی سینما از دانشگاه صدا و سیما. البته درسم هنوز تمام نشده و الان ترم آخر هستم. یک دوره بازیگری پیشرفته در مکتب استاد سمندریان و یک دوره بازیگری پیشرفته در خارج از کشور هم گذراندهام. دغدغه اصلیام بازیگری است ولی گاهی یک متن به شکل عجیبی یقهام را میگیرد و دلم میخواهد آن را کارگردانی کنم. سعی میکنم تسلط، درک و شعورم را نسبت به آن متن به یک اندازهای برسانم و آن را روی صحنه ببرم. به طور کلی دغدغه بازیگری من بیشتر است تا کارگردانی.
کار تصویری هم داشتهاید؟
عماد قلیپور: بله. زیاد بوده است. من با مرحوم فرجالله سلحشور، آقای بهمن فرمانآرا و آقای بهروز ملبوسباف کار کردهام. در یکی دو تلهفیلم و چندین فیلم کوتاه هم حضور داشتهام.
با توجه به اینکه رشتهتان کارگردانی سینما است و فعالیتتان در حوزه تصویر هم کم نبوده است. سینما را ترجیح میدهید یا تئاتر؟
عماد قلیپور: بدون شک تئاتر. زمانی که من وارد دانشگاه شدم، به مدت 3- 4 ماه رشته کارشناسی تئاتر برداشته شد و من مجبور شدم رشته کارگردانی سینما را انتخاب کنم. اصولاً هم خروجیهایی که دانشگاه میدهد، خیلی خروجیهای با تحصیلات و عجیب و غریبی نیستند و بیشتر فقط مدرک دانشگاهی است که همه دنبالش هستند. برای من به شخصه خروجی آموزشگاهها بیشتر بوده است.
اشاره کردید که یک دوره بازیگری پیشرفته را هم در خارج از کشور گذراندهاید. در مورد آن دوره آموزشی توضیح بدهید.
عماد قلیپور: یک دوره تقریباً 15 ماهه بود که من به انگلستان رفتم ولی به خاطر اختلاف قیمت پوند مجبور شدم برگردم. خیلی دلم میخواست یک روزی به انگلستان برگردم و آن دوره را به شکل جدیتر و بزرگتر ادامه بدهم ولی با شرایط فعلی نه تنها نمیشود به انگلستان رفت بلکه رفتن به قرقیزستان هم میسر نیست!
به نظر میرسد علاقه خاصی به متنهای دیوید ممت دارید. این علاقه از کجا میآید؟
عماد قلیپور: دیالوگنویسی دیوید ممتی خیلی معروف است. دیوید ممت دیالوگهای خیلی محکم و تیزی مینویسد و شاید دارد یک سری قواعد دیالوگنویسی را به شکل متفاوتی ارائه میدهد. من این نوع دیالوگنویسی را خیلی دوست دارم.
نمایش "تابوت عهده" هم تقریباً همان شیوه دیالوگنویسی را دارد.
عماد قلیپور: بله. خود نیل لبیوت هم بارها گفته که از دیوید ممت الهام گرفته و علاقه خاصی به او دارد.
نمایشنامه "تابوت عهد" قبلاً یکبار دیگر هم در ایران اجرا شده است. نمیدانم خبر دارید یا نه؟!
عماد قلیپور: من فقط میدانم سال 87 در افتتاحیه جشنواره تئاتر فجر نمایشنامهخوانی شده است.
اجرای عمومی هم داشته. همان اوایل که خانم زاهدی این متن را ترجمه کرد در جشنواره بانوان اجرا شد. یادم است آن موقع خیلی سختگیری روی این متن وجود داشت و به آن اجازه اجرای صحنه نمیدادند.
عماد قلیپور: من چند وقت پیش که با نادر برهانیمرند صحبت میکردم، میگفت این متن را چه جوری اجرا کردی؟! گفتم چطور؟ گفت خیلی متن خوبی است ولی قبلاً نمیگذاشتند اجرا شود. البته من فکر نمیکنم خیلی متن عجیب و غریبی باشد که نخواهند به آن مجوز اجرا بدهند. خوشبختانه ما مشکل خاصی در این زمینه نداشتیم. در حد یکی دو کلمه را تغییر دادند و بقیه مراحل مجوز آن طبق روال طی شد.
"تابوت عهد" خیلی متن خوبی است و خیلی از هنرمندان دوست دارند آن را کار کنند ولی هیچوقت سراغش نرفتند چون فکر میکنند به مشکل ممیزی میخورند.
عماد قلیپور: من هیچوقت به این موضوع فکر نکردم و همیشه با خودم میگفتم اگر قرار است نهی شوم، لااقل من خودم را سانسور نکنم. من دیماه سال گذشته یک متن دیگری را داشتم که میخواستم آن را کار کنم ولی چندین و چند ممیزی خورد و مجوز نگرفت. حالا خوشحالم که آن متن اجرا نشد و "تابوت عهد" را اجرا کردم.
گفتید که یک متن باید برایتان دغدغه شود که تصمیم بگیرید آن را کار کنید. "تابوت عهد" چه چیزی داشت که شما را جذب خودش کرد؟
عماد قلیپور: دو سه سال پیش که این متن را میخواندم، به طور ویژه درگیر سه واژه ترس، تردید و انتخاب بودم که این واژهها در زندگی امروز همه ما جریان دارد. ضمن اینکه اتفاق مشترکی که میتواند توسط چند آدم به نوعهای مختلفی برداشت شود هم برایم جذاب بود. از طرفی، کاراکترهای این نمایشنامه به دنبال پر کردن خلأهای خودشان هستند و من این را هم به زندگی خودمان خیلی نزدیک دیدم چون ما هم هر کدام به دنبال پر کردن خلأهای خودمان هستیم. ما این روزها خیلی درگیر ترس و تردید هستیم و نمیدانیم کارهایی که انجام میدهیم درست است یا غلط. حالا در این شرایط فکر کنید که یک بُعد احساسی و عاطفی هم به قضیه اضافه میشود... قطعاً خروجی این ترسها و تردیدها میتواند آسیب زدن به دیگران باشد. متأسفانه همه ما در معرض این اتفاقات هستیم.
خانم معیریان، شما چگونه وارد عرصه تئاتر شدید؟ پدرتان، جناب آقای جلالالدین معیریان که از طراحان گریم و چهرهپردازان خوب کشور هستند چقدر در این زمینه به شما کمک کردند؟
بیتا معیریان: من از بچگی میگفتم میخواستم سینما کار کنم و بازیگر شوم ولی پدرم میگفت فکر بازیگری را فراموش کن. معتقد بود که سینما حرفه بیرحمی است و به هیچکس رحم نمیکند. شاید نمیخواست که من یک روزی آسیب ببینم. به همین خاطر مرا به هنرستان موسیقی فرستاد. خوشحال بود که دارم موسیقی کار میکنم و شاید سینما یادم رفته باشد ولی من همان موقع هم مدام حرف بازیگری را میزدم. روزی که لیسانس موسیقی را گرفتم، به پدرم گفتم خداحافظ، من رفتم آموزشگاه بازیگری! پدرم گفت میخواهی وارد چاه شوی، پس من هولت نمیدهم. ایشان گفت کاری که میخواهی انجام بدهی را انجام بده ولی من هیچ قدمی برایت برنمیدارم. با این حال چون برای من دل میسوزاند، گفت اگر میخواهی وارد این حرفه شوی، فقط به کلاسهای آقای سمندریان برو. البته گفت نه زنگی به آقای سمندریان میزنم و نه شمارهاش را بهت میدهم، هر کاری خواستی انجام بدهی خودت انجام بده. من تئاتر دوست نداشتم و اصلاً از تئاتر میترسیدم ولی گفتم اشکالی ندارد، میروم و بعد راهم را پیدا میکنم. خلاصه شماره آموزشگاه استاد سمندریان را پیدا کردم و یک روز به آموزشگاه ایشان رفتم. استاد که از در وارد شد، گفت "تو که از خومانی، اینجا چکار میکنی؟ پدرت نتوانست کاری برایت بکند که به اینجا آمدی؟" گفتم نه استاد، من میخواهم خودم راه خودم را پیدا کنم. استاد گفت "پدرت را در میآورم، بابات یک عمری این و آن را رنگ کرد و حالا من تو را رنگ میکنم!" یک جوری از من تست گرفت که من همانجا زدم زیر گریه و گفتم نمیخواهم بازیگر شوم. تقریباً بیخیال بازیگری شده بودم که آقای تورج ثمینیپور، منشی دفتر استاد سمندریان به من زنگ زد و گفت استاد خیلی اصرار دارد که شما سر کلاسها باشید. گفتم میروم ببینم چطور است. رفتم و شرایط طوری پیش رفت که عاشق تئاتر شدم و به کل سینما را فراموش کردم. فضای کلاسها و حرفهایی که استاد سمندریان میزد مرا عاشق تئاتر کرد. خوشبختانه کلاسهای ما در دورهای بود که استاد سمندریان هنوز سرپا بودند و خودشان همه واحدها را تدریس میکردند. من خیلی ذوق و شوق پیدا کرده بودم. هر روز به پارک لاله میرفتم و تمام تمریناتم را آنجا انجام میدادم. آقای ثمینیپور میگفت باورم نمیشود که دختر جلالالدین معیریان ساعت 7 صبح در پارک لاله باشد و بدن و بیان تئاتر را تمرین کند. خیلی شوق داشتم که روی صحنه بروم و بازی کنم.
اولین اجرایی که روی صحنه داشتید چه اجرایی بود؟
بیتا معیریان: من سال 87 به کلاسهای استاد سمندریان رفتم و سال 88 برای اولین بار صحنه حرفهای تئاتر را با نمایش "جشن سالگرد" آنتون چخوف در فرهنگسرای نیاوران تجربه کردم. نقش یک پیرزن را داشتم که آن نقش هنوز هم جزو بهترین بازیهایم بوده و دوست دارم آن را دوباره بازی کنم. باورم شده بودم که پیرزن هستم و از همانجا لرزش دستم باقی ماند.
موسیقی را چکار کردید؟
بیتا معیریان: موسیقی را کنار گذاشتم چون در موسیقی خیلی آسیب دیدم. موسیقی و مخصوصاً موسیقی سنتی یک فضای مردسالار دارد. من وقتی روی صحنه بودم خیلی ایرادهای عجیب و غریب میگرفتند. مثلاً میگفتند این خانم چرا میخندد؟ این رفتارها برای من قابل درک نبود.اتفاقاً در زمینه موسیقی خیلی هم موفق بودم و لوحهای زیادی هم از جشنوارههای خارج از کشور گرفتم ولی از یک جایی به بعد از فضای بستهای که وجود داشت خسته شدم. دستم هم مشکل پیدا کرد و دیگر نمیتوانستم ساز را به راحتی در دستم بگیرم. من با ارکستر ملل به رهبری آقای پیمان سلطانی ساز میزدم. اینطوری بود که اگر من تار یک مینشستم، به آقایان برمیخورد ولی من در موسیقی هم پررو بودم. مثلاً وقتی در گروه "کوبان" بودم، دراویش اعتقاد داشتند که زن نباید ساز بزند یا نباید چهار زانو بنشیند ولی من در 15 سالگی با پررویی تمام تنبور دستم میگرفتم و وسط آقایان ساز میزدم. آنقدر مرا دوست داشتند که میگذاشتند ساز بزنم ولی به طور کلی فضای موسیقی برای خانمها خوب نبود و واقعاً هیچ جای پیشرفتی وجود نداشت. موسیقی سنتی یک فضای دایرهوار است که همه چیز میچرخد و عین هم میشود. در این موسیقی مگر نوابغی مثل کیهان کلهر یا حسین علیزاده بتوانند یک کار جهانی انجام بدهند. من میخواستم مثل حسین علیزاده شوم ولی دیدم در این فضا نمیتوانم همچین کاری انجام بدهم، بنابراین تصمیم گرفتم از موسیقی فاصله بگیرم.
آقای معیریان الان با انتخاب شما کنار آمدهاند؟
بیتا معیریان: بله. الان کنار آمده است ولی باز هم زیاد جدی نمیگیرد. آن اوایل خیلی مخالف بود ولی وقتی دید هم استاد سمندریان از من تعریف میکند و هم آنقدر ذوق دارم که روزی 7- 8 ساعت در پارک لاله تمرین میکنم، کم کم با حرفه جدیدم کنار آمد. مخصوصاً وقتی که بازی من در "مرگ یزدگرد" را دید. آن کار را خیلیها دیدند و به خانم سوسن تسلیمی زنگ زدند و گفتند یکی پیدا شده که نمیگوییم از تو بالاتر است ولی دارد پا به پای تو میآید. پدرم از این تعریفها خیلی خوشحال شده بود.
کار تصویر چطور؟ علاقهای به سینما نداشتید؟
بیتا معیریان: من در چند فیلم کوتاه بازی کردم ولی زیاد سراغ سینما نرفتم. وقتی به دفترهای سینمایی میروم حالم بد میشود. شاید خیلیها فکر کنند که من چون دختر جلالالدین معیریان هستم پس خیلی برخوردهای خوبی با من میشود ولی اتفاقاً برعکس است. حتی خیلیها مستقیماً گفتند ما مشکلمان این است که تو فامیلیات معیریان است چون میدانند من مثل بعضیها نیستم که چیزی برای از دست دادن نداشته باشم. من یک غروری دارم که حاضر نیستم بگویم هر چه میگویید قبول است. سوپراستار شدن خیلی دغدغهام نبوده است. اینها همه حاصل کلاسهای آقای سمندریان است.
آقای قلیپور روند پیش تولید و انتخاب بازیگران نمایش "تابوت عهد" چطور پیش رفت؟
عماد قلیپور: ما یکبار پیش تولید این نمایش را شروع کردیم ولی وقتی برآورد هزینهها را انجام دادیم، دیدیم نمیتوانیم از پسش بر بیاییم. آن موقع تهیهکننده نداشتیم ولی الان خود من تهیهکننده هستم. به هر حال یک مدتی دست نگه داشتیم تا مشکلاتی که وجود داشت را یک جوری رفع و رجوع کنیم. بعد از یک مدتی من با خانم فهیمه زاهدی، مترجم این اثر تماس گرفتم که ایشان گفت آقای امیر جعفری میخواهد "تابوت عهد" را به همراه همسرش خانم ریما رامینفر اجرا کند. من خودم را میزدم چون از قبل برایش برنامهریزی کرده بودم. یک مدتی گذشت تا اینکه گفتند خانم رامینفر سر فیلمبرداری سریال "پایتخت" رفته و اجرای آقای جعفری کنسل است. بعد من دوباره با خانم زاهدی صحبت کردم و خوشبختانه توانستم نمایش را آماده اجرا کنم. با مدیر تولید و دستیارم صحبت کردیم و طبق روال همیشگی یک سری اولویتبندی کردیم که با چه دوستانی میتوانیم کار کنیم و خوشبختانه تقریباً همه اولویتهایمان را توانستیم جذب کنیم.
با خانم معیریان از قبل آشنایی داشتید؟
عماد قلیپور: من از دو سه سال قبل سر کلاسهای آقای مرادی یک آشنایی با خانم معیریان داشتم و دوستیمان از آنجا شروع شد ولی این دوستی در حد احوالپرسیهای روتین بود. من قبلاً بازی خانم معیریان را دیده بودم و فکر میکنم بیتا معیریان یک بازیگر درجه یک است. از لحاظ ظاهرگویی یک ایستایی و واضحگویی در کلامش دارد که این خیلی به کاراکتر "اَبی" میخورد. تمام چیزهایی که برای این کاراکتر مد نظرم بود را بیتا به اندازه کافی داشت. من خیلی خوشحالم که الان بیتا معیریان اینجاست.
قبل از خانم معیریان برای نقش "ابی" با بازیگر دیگری صحبت کرده بودید؟
عماد قلیپور: خیر. بیتا معیریان انتخاب اولم بود.
آقای مهدی کوشکی چطور؟
عماد قلیپور: من قبل از آقای کوشکی با توماج دانش بهزادی صحبت کرده بودم. آن موقع هنوز با بیتا صحبت نکرده بودم که توماج میگفت نقش "اَبی" را به بهناز جعفری بده تا بازی کند. همانجا گفتم یک نفر را میشناسم که فکر میکنم انتخاب بهتری نسبت به بهناز جعفری است. بهناز جعفری هم بازیگر بسیار محترم و توانمندی است ولی من خیلی محکم روی انتخابم بودم، هستم و خواهم بود.
خود آقای دانش بهزادی چرا همراه شما نماند؟
عماد قلیپور: توماج قرار بود با ما باشد ولی یک اجرایی در آلمان داشت که درست هفته اول اردیبهشت افتاد. گفت من هفته اول را نیستم ولی بعد از آن میآیم. من دیدم اینطوری نمیشود که بیتا معیریان با دو بازیگر تمرین کند، بنابراین تصمیم گرفتم یک بازیگر را جایگزین توماج دانش بهزادی کنم که مهدی کوشکی را انتخاب کردم. من این اتفاق را به فال نیک میگیرم چون مهدی هم انتخاب درست و به جایی برای نقشش است.
پیشنهادی که آقای دانش بهزادی برای دعوت از خانم جعفری به شما داد وسوسهتان نکرد که گزینه انتخابیتان برای نقش "اَبی" را عوض کنید؟ خانم معیریان کارش را بلد است ولی به هر حال حضور یک چهره سینمایی ممکن بود به فروش نمایش شما کمک بیشتری کند.
عماد قلیپور: من انتخابم را کرده بودم. درست است که تئاتر بیزینس است و باید به گیشه هم توجه داشت ولی من معمولاً سر انتخابم میمانم. تا به حال که اینطوری بوده است. نمیدانم در تجربه بعدیام دوباره همین روند را در پیش میگیرم یا نه. اوضاع تماشاگرها هر روز عجیبتر میشود و در این شرایط جذب تماشاگر کار سخت و پیچیدهای است. من دغدغه اصلیام هنر است و خیلی به گیشه فکر نکردهام ولی معلوم نیست در آینده چه اتفاقی میافتد. خیلی از تماشاگرهای ما فقط میروند چهرهها را ببینند و این یک واقعیت است. بهرام افشاری دوست عزیز من است. بهرام خیلی سختی کشید و اذیت شد و الان هر چقدر دیده میشود نوش جانش ولی این یک واقعیت است که مردم میروند خودش را ببینند. بهرام افشاری همین نمایش "جوجه تیغی" را دو سال پیش هم اجرا کرد که من رفتم دیدم فقط 14- 15 نفر نشستهاند آن را میبینند. امیدوارم تئاتر بیش از این به سمت چهرهمحوری نرود ولی انگار برای زنده ماندن محکوم است تن به این قاعده بدهد. تئاترهای آزاد و کسانی که تئاتر آزاد کار میکنند شاید در سلیقه من نباشند ولی بسیار قابل احترام هستند. آنها قواعد خودشان را دارند که در جای خودش اجرا میشود ولی متأسفانه تئاترهایی که ما اجرا میکنیم هم دارد به آن سمت میرود. یعنی ما هم مجبور میشویم در اجراهای هنری که روی صحنه میبریم، از شوخیهایی تئاتر آزاد استفاده کنیم تا از تماشاچی خنده بگیریم. این بخش دردناک قضیه است.
به نظر میرسد بعضی از دیالوگهای متن نمایش شما به نسبت متن اصلی تغییر پیدا کرده است. نمایشنامه اصلی کاملاً تراژدی است ولی بداهههایی که مخصوصاً آقای کوشکی میگوید باعث ایجاد تغییراتی در متن اصلی شده است. چرا خواستید این تغییرات را ایجاد کنید؟
عماد قلیپور: من فکر میکنم ترجمه "تابوت عهد" یک بخشهایی خیلی خوب است ولی یک جاهایی هم دیالوگها موقع گفتن خوب ادا نمیشوند. ما زمان زیادی را صرف خوانش کردیم که بتوانیم دیالوگها را به درستترین حالتی که میتوانیم به مخاطب تحویل بدهیم. اضافه کردن به متن کار حرفهای و درستی نیست ولی ما احساس کردیم باید یک جاهایی را تغییر بدهیم تا درک و فهمش برای مخاطب بهتر و دلنشینتر شود. ما خیلی سعی کردیم به رابطه بین دو شخصیت نمایش و دیالوگهایی که بین آنها برقرار میشود پایبند باشیم ولی در عین حال بعضی جاها را تغییر دادیم تا در لحظه برای مخاطب قابل فهمتر و دوستداشتنیتر باشد.
خانم معیریان، شخصیت "اَبی" با شما فاصله سنی دارد ولی همانطور که اشاره کردید، قبلاً هم چنین چیزی را تجربه کرده بودید. وقتی متن "تابوت عهد" و بازی در نقش "اَبی" به شما پیشنهاد شد چه واکنشی نشان دادید و چه چالشهایی را پشت سر گذاشتید تا به این نقش رسیدید؟
بیتا معیریان: اولین بار که متن را خواندم به آقای قلیپور گفتم دوست ندارم بازی کنم. فکر میکردم یک متن بسیار گنگ و خیلی اشتباه است ولی چند بار دیگر آن را با تمرکز خواندم، جذبم کرد. احساس کردم یک ریتمی دارد که پیدا کردن آن ریتم خیلی سخت است ولی اگر پیدا شود، روند نمایش خیلی نفسگیر خواهد شد. به عماد قلیپور هم گفتم مهمترین عامل این نمایش که باید به آن توجه شود، ریتم و فضایش است. واقعاً یک جاهایی یک سکوتهایی دارد که شاید نفس تماشاچی بند بیاید. من معتقدم کار کردن نمایشنامههایی مثل نمایشنامههای دیوید ممت و مارتین مکدونا در ایران اشتباه محض است چون بازی با کلمات آمریکایی دارند و وقتی آنها را به فارسی برمیگردانیم خیلی سطحی میشوند! دیوید ممت که اصلاً یک سری کلمات را ایجاد میکند. این کلمات را وقتی به فارسی ترجمه میکنیم، میگوییم یعنی چی؟! قابل درک نیستند. با لحن لمپنی نوشته شدهاند و حرفشان سر لمپنیسمی است که در آمریکا موج میزند. مارتین مکدونا که به شدت روی فحشهای آمریکایی مانور میدهد و وقتی آنها را به فارسی برمیگردانیم خیلی مسخره است. ما متن نمایشنامهنویسی مثل شکسپیر را میتوانیم در ایران کار کنیم ولی یک سری نمایشنامههای آمریکایی وجود دارد که فقط مختص خود آمریکاییها است. چنین متنهایی را اگر بخواهیم عین خودشان ترجمه و اجرا کنیم، کارمان خیلی خشک و بیمعنا میشود و تماشاگر با خودش میگوید اینها فقط میخواهند حرفهای خارجی بزنند. به همین خاطر ما سعی کردیم متن را کمی راحتتر کنیم تا زندگی و روابط بین کاراکترها راحتتر جریان پیدا کند. من حتی گفتم اشکالی ندارد که ما یک جاهایی بخندیم. در تمرینها احساس کردم که مهدی کوشکی هم همچین اعتقادی دارد. دیدم مهدی کوشکی هم کاراکترش را راحتتر کرده و دارد آن را مال خودش میکند. البته کاراکترهای ما خیلی فرق دارد. مهدی کوشکی نقش یک لمپن را دارد و من نقش یک زنی را دارم که مثل یک رئیس است. من خیلی چیزها از مهدی کوشکی یاد گرفتم.
شما هم قبول دارید که لحظات احساسی نمایش به نسبت نمایشنامه کمتر شده است؟
بیتا معیریان: ما تا روز سوم اجرا به شدت درگیر متن بودیم چون دیالوگهای متن طوری است که حفظ نمیشود. این برای من که دیالوگهای نمایشنامه "کوکوی کبوتران حرم" را دو روزه حفظ کردم و اجرا رفتم خیلی عجیب بود. به همین خاطر ما وقت بیشتری را برای حفظ کردن دیالوگها گذاشتیم ولی از یک جایی به بعد احساس کردیم که به مرور داریم به رابطه بین "اَبی" و "بِن" میرسیم. شب دوم اجرای ما یکی از فاجعهبارترین اجراهایمان بود ولی من فکر میکنم این ربطی به کارگردان نداشت بلکه من و مهدی کوشکی باید به این رابطه میرسیدیم. مهدی هر روز صبح به من زنگ میزند و میگوید بیا امشب فلان کار را انجام بدهیم چون خیلی به رابطه دو شخصیت کمک میکند. هر روز این کشمکش را داریم و روز به روز دو کاراکتر "ابی" و "بن" را به هم نزدیکتر میکنیم. من فکر میکنم آقای اصغر فرهادی هم همین کار را انجام میدهد. یعنی اول بازیگرها را با هم رفیق میکند و آنها را به یک شناخت خوبی از هم میرساند و بعد فیلمبرداری کارش را انجام میدهد.
برای نمایش "تابوت عهد" چند وقت تمرین کردید؟
عماد قلیپور: مجموعاً دو ماه.
خانم معیریان، آقای قلیپور چطور کارگردانی است؟ از پیشنهادات شما استقبال میکند؟
بیتا معیریان: بله. ما هر شب پیشنهادهای خودمان را به عماد میگوییم چون متن اینطوری میطلبد. متن مهندسی شدهای نیست و اساساً هم نمیتواند باشد چون خیلی فیک میشود. متن خیلی عجیبی است. ما اگر یک دیالوگی را جا بیندازیم، میتوانیم به آن دیالوگ برگردیم و اگر یک حرکت آنی که دیشب انجام دادهایم را امشب انجام ندهیم کار بهم نمیریزد. یک زندگی و رابطه در جریان است که این زندگی و رابطه را باید دو بازیگر با هم پیدا کنند و روی صحنه ببرند.
آقای قلیپور همانطور که میدانید خود آقای مهدی کوشکی یک کارگردان است. با این موضوع مشکلی نداشتید؟
عماد قلیپور: کار کردن با آدمی که تو میدانی شاید 20 سال قبل از تو به این عرصه آمده و جایگاه و احترامش را دارد و خودش کارگردانی میکند خیلی کار سختی است. مهدی کوشکی یک پیشینهای دارد که کاملاً برای من قابل احترام است. هر کسی اخلاقیات و انتخابهای خودش را دارد. وقتی یک نفر یک تیم، کارگردان یا شرایطی را میپذیرد، ممکن است آن شرایط بر وفق مرادش باشد و ممکن است نباشد. چیزی که من از کارگردانی مهدی کوشکی میدانم این است که مهدی در زمان شروع تمریناتش بخشی از متنش کامل نشده است. یعنی یک ایده و کانسپت دارد که با آن به تمرینات میرود و در تمرینات به بیس اصلی و بازیگرانش میرسد. خروجی کارهایش هم خروجی بسیار جذابی است. من فکر میکنم مهدی کوشکی از محدودیت فرار است و این کار را برایش سخت میکند. من برخلاف مهدی یک آدم چیدمانی هستم. یعنی ترجیح میدهم همه چیز چیدمان داشته باشد ولی در این کار سعی کردم طور دیگری برخورد کنم. جدا از احترامی که برای بچهها و کارشان قائلم، خودم هم به این نتیجه رسیدم که اگر در این کار قرار باشد به سمت چیدمان بروم، کار خودم و بازیگرها خراب میشود. بنابراین بسیاری از ایدهها از جمله ایده چاقو توسط بیتا و گروه به من داده شد. همه بچهها در کار سهیم بودند و خروجی کار حاصل همفکری و همراهی همه اعضای گروه باشد. من کامنتها و نظرهای مخاطبان را میخوانم و خیلی خوشحالم که تقریباً هیچ نقد منفی نداریم و تماشاگران از دیدن نمایش لذت میبرند. مهدی کوشکی و بیتا معیریان بازیگران خیلی باهوش و خلاقی هستند و من از داشتنشان خیلی خوشحالم ولی خب از یک طرفی هم کنترل کردن این قضیه میتواند سخت باشد. اینقدر ایدههای خوب دارند که آدم دلش میخواهد انجام بدهد ولی یک جاهایی هم با خودت میگویی بس است. من فکر میکنم که از ابتدا سه آدم متفاوت با هم بودیم ولی به مرور به یک سری اشتراکات رسیدیم. اوایل احساس خطر میکردیم ولی شاید به یک نقطه نجات رسیدیم که در آن نقطه، حال همهمان خوب بود.
خانم معیریان، برای شما تجربه بازی کردن مقابل یک کارگردان چطور بود؟
بیتا معیریان: خیلی سخت و وحشتناک. به خصوص اوایل کار خیلی میترسیدم چون تمام مدت با خودم میگفتم مهدی کوشکی الان دارد مرا کارگردانی میکند. مهدی کوشکی کارگردان، نویسنده و بازیگر است ولی باورم نمیشد که کار کردن با همچین آدمی اینقدر تجربه شیرینی میشود. مهدی برای من دیالوگ مینویسند و میفرستد! این خیلی لذتبخش است. اوایل فکر میکردم الان مهدی کوشکی میآید و از موضع بالا با من برخورد میکند ولی خداراشکر مهدی آدم بیادعایی است و هرگز اینطور نشد.
طراحی صحنه شما بر اساس پیشنهاد متن است. یعنی در توضیح صحنه متن یک اتاق خوابی وجود دارد که شما هم روی صحنه آن را به شکلی بولد شده آوردهاید. چطور شد که تصمیم گرفتید از این طراحی استفاده کنید؟
عماد قلیپور: من یک ذره با شما مخالفم. خود نیل لبیوت هم وقتی برای اولین بار این متن را اجرا کرد، یک کاناپه روی صحنه گذاشت. یعنی خودش هم توضیح صحنهای که نوشته بود را اجرا نکرد. ما اتودهای مختلفی برای صحنه داشتیم. خانم رمضانی 5- 6 اتود را به من داد ولی در نهایت به این نتیجه رسیدیم که درستترین حالتیکه به لحاظ رنگبندی و چیدمان میتواند اتفاق بیفتد همین حالتی است که الان شما روی صحنه ما میبینید.
آقای کوشکی شما چطور شد که با آقای قلیپور همکاری کردید؟
مهدی کوشکی: من و عماد قلیپور از قبل همدیگر را نمیشناختیم. ما در پشت صحنه یک کاری با هم آشنا شدیم و چند بار با هم قرار گذاشتیم که یک کارهایی انجام بدهیم ولی نشد تا اینکه بالأخره در این نمایش یک همکاری بین ما اتفاق افتاد. ما اول شناخت خوبی از هم نداشتیم ولی به مرور روی غلتک افتادیم.
شما خودتان کارگردان هستید و نمایشهای زیادی را روی صحنه بردهاید. برایتان سخت نبود که خودتان را به یک کارگردان جوانتر بسپارید؟
مهدی کوشکی: تئاتر از یک جایی مثل زندگی میماند. شما وقتی میخواهید فرش بخرید، بدون اینکه الزامی برای شکل و رنگش داشته باشید به بازار میروید و یک فرشی را خریداری میکنید. تئاتر هم برای من اینطوری است. یعنی وقتی دوست دارم تئاتر کار کنم، سعی میکنم به هر نحوی وارد آن شوم. من خودم وقتی بازیگرهایم را انتخاب میکنم، فکر و ذکرم فقط به این است که بازیگرانم باید روی صحنه عالی دیده شوند چون وقتی بازیگر من خوب دیده شود، این من هستم که میبرم. زمانی که برای بازی یکی از بازیگرهایم کامنت منفی میگیرم، واقعاً شب و روزم خراب میشود چون مطمئناً همه تقصیرها گردن من است. من خیلی وقتها با آدمهای تازهکار کار میکنم و به این فکر میکنم که بتوانم آنها را وارد یک محیطی کنم که اتفاق خوبی برایشان بیفتد. بعضی از دوستانی که در تئاتر با آنها کار کردهام الان سلبریتی شدهاند. هیچ ابایی هم از این قضیه ندارم چون همه دوستانم هستند. بنابراین من که با همچین طرز تفکری یک کاری را میسازم، وقتی خودم هم وارد یک نمایشی میشوم دوست دارم به همین شکل با من رفتار شود. از طرفی، من که دوست دارم بازیگران نمایشم روی صحنه خوب دیده شوند، به عنوان یک بازیگر هم دوست دارم روی صحنه درست و جذاب دیده شوم تا کار کارگردان هم به چشم بیاید. خوشبختانه در نمایش "تابوت عهد" همه چیز خوب پیش رفت و ما ارتباط خوبی با هم داشتیم. من از قبل با خانم معیریان آشنایی نداشتم ولی واقعاً درخشان هستند. یک پشتوانه خانوادگی خوبی هم در سینما و تئاتر دارند. همه اینها دست به دست هم داد تا نمایش "تابوت عهد" به یک نمایشی تبدیل شود که برای من لذتبخش است. خیلی دوستش دارم و هر شب لحظهشماری میکنم که روی صحنه بروم.
چه چالشهایی با شخصیت "بن" داشتید. به نظر میرسد دیالوگها را روانتر کردهاید و از بداهه هم استفاده میکنید.
مهدی کوشکی: به نظرم ادبیات ترجمه ادبیات خیلی بدی است. من حاضرم قاضی سعدون در تاریخ بیهقی یا مرگ یزدگرد را با همان ادبیات و بدون یک جابجایی کار کنم ولی کاری نکنم که معلوم نیست چه ادبیاتی دارد و اصلاً برای کجاست؟! ادبیات ترجمه یک ادبیات فوقالعاده هرزهای است. مترجم نمیداند چکار میکند. یک ادبیاتی را به ما تحمیل میکند که مشخص نیست متعلق به کجاست. من دوستان زیادی دارم که کار ترجمه میکنند. به آنها میگویم خواهشاً متنها را یک جوری ترجمه کنید که ما بفهمیم ادبیات آن متعلق به کجاست. به نظرم مترجمها دارند بزرگترین ضربه را به ادبیات فارسی ما میزنند، مخصوصاً به نمایشنامهنویسی. خیلی باید مراقب باشند. جنس ارتباط و روابط آدمهای نمایشنامه خیلی تعیینکننده است. ما انسانها تکثیر شدهایم. یکی به سیبری رفته و یکی به آمریکا. در نهایت همه انسان هستیم ولی با فرهنگهای متفاوت. وقتی یک نمایشنامه ترجمه میشود، باید مشخص شود که متعلق به چه فرهنگی است. مترجمها با توپ پر میگویند چرا دیالوگ ما را تغییر دادید؟ در حالیکه دیالوگشان اشتباه است.
خانم زاهدی با این مسئله که شما دیالوگ به متن اضافه کردید مشکلی نداشتند؟
مهدی کوشکی: من منظورم خانم زاهدی نیست. تا به حال با ایشان معاشرت نداشتهام و حرفم خیلی کلی است. به نظرم دو دراماتورژی اتفاق میافتد. یکی دراماتورژی است که مترجم باید انجام بدهد تا متن به شرایط فرهنگ جامعه نزدیک شود و دومین دراماتورژی هم توسط بازیگرها اتفاق میافتد چون در نهایت آنها باید حالشان روی صحنه خوب باشد تا بتوانند بهترین کارشان را به بهترین شکل انجام بدهند. من چون خودم نویسنده هستم گاهی متوجه میشوم که در فلان ترجمه یک جاهایی اندازه و جنس کنشها دارد تغییر میکند و باید آن را کنترل کرد. من آدمی نیستم که روی صحنه بخواهم از خودم دیالوگهایی را اضافه کنم و یک چیزهایی الکی را بگویم که مخاطبان بخندند. به نظرم رابطه بین "اَبی" و "بن" رابطه مضحکی است و این مضحک بودن گاهی خندهدار است. یکی از دوستانم گفت من این متن را کار کردم، شخصیت "بن" از این آدمهاست که میترسد و میلرزد. گفتم خب تو اینطوری با متن برخورد کردهای ولی برخورد ما شکل دیگری است. به نظرم متنی که دارد اجرا میشود را باید دید نه ترجمه را. بیتا معیریان به من میگفت وقتی عمویش فوت شد، داشت تخته نرد بازی میکرد. من یک لحظه توی فکر رفتم و با خودم گفتم چه واکنش عجیبی! یعنی تو عمویت فوت شده و خیلی هم دوستش داری ولی داری تخته نرد بازی میکنی؟ به نظرم ما گاهی شرایط متضاد را یادمان میرود که ما انسان هستیم و انسان خیلی عمیق است و روابط پیچیدهای دارد. به نظرم "بن" فاجعهای در زندگیاش بوده است. دائماً دچار بحران و استرس بوده و حالا که میتواند از بحرانهای روانی خارج شود، میگوید آخیش!
آقای قلیپور به جز "تابوت عهد" مشغول کار دیگری هستید؟
عماد قلیپور: من تیرماه امسال در یک تلهفیلم بازی میکنم که برای شبکه پنج سیما ساخته میشود.
خانم معیریان شما چطور؟
بیتا معیریان: در مورد دو تئاتر با من صحبت شده که فعلاً در حالت استندبای هستند و تکلیفشان معلوم نیست.
آقای کوشکی، شما دغدغه سینما دارید یا تئاتر؟
مهدی کوشکی: من جفتش را دوست دارم. از بچگی خیلی سینما را دوست داشتم و اصلاً به خاطر سینما به تئاتر آمدم. من و مصطفا کوشکی برادرم، دائماً برای خودمان داستانسرایی میکردیم. حتی نمیدانستیم درام چیست چون اگر دقت کرده باشید، درام سینما کمرنگتر از قصه است. در تئاتر بیشتر درام وجود دارد. در سینما بیشتر قصه وجود دارد و من آن موقع بیشتر به قصه فکر میکردم. الان هم سینما را خیلی دوست دارم ولی حساسیتم نسبت به آن بیشتر است و پیشنهادهای سینمایی را با وسواس بیشتری انتخاب میکنم.
کارگاههای آموزشیتان را شروع کردهاید؟
مهدی کوشکی: بله. تعداد هنرجوها خیلی هم زیاد شده است. 56 نفر هستند که شاید یک متن ایرانی را با آنها کار کنم.
و صحبتهای پایانی...
عماد قلیپور: من از بچهها بابت اعتمادشان ممنونم. امیدوارم در پایان هم برای مهدی و هم برای بیتا تجربه شیرینی باشد. اما چیز دیگری که من میخواهم در موردش صحبت کنم، معضل تماشاچی است. من با تیم تبلیغات و روابط عمومی نمایش هم صحبت کردم و بچهها گفتند برخی آثار نمایشی با بازی چهرههای محبوب با 3 تماشاچی روی صحنه هستند. خیلی عجیب است. نمیدانم راهحلش چیست و چکار باید کرد ولی امیدوارم یک مقدار حال مردممان بهتر شود و بیایند تئاتر ببینند تا تئاتر زنده بماند وگرنه ما مجبور میشویم آن را برای همیشه کنار بگذاریم.
مهدی کوشکی: من همیشه به تئاتر به عنوان سرمایه نگاه میکنم و حالا فکر میکنم "تابوت عهد" دارد به سرمایه بودن نزدیک میشود. فضای این نمایش را خیلی دوست دارم و احتمالاً از آن دسته نمایشهایی است که بعداً دلم برایش تنگ میشود. با این حال متأسفانه وضعیت تماشاچی خوب نیست. من چه برای این نمایش و چه برای نمایش "شیطونی" کامنتهای خیلی زیادی میگیرم ولی عجیب است که تعداد تماشاچیها تکان نمیخورد. این نشان میدهد که ایراد از جای دیگری است؛ شاید حتی خارج از فضای تئاتر. من همیشه نمایشهایم چه با سلبریتی و چه بدون سلبریتی با صندلیهای پر اجرا رفته است ولی حالا انگار تماشاچی دیگر حوصله نمایش دیدن ندارد. البته این موضوع به خود ما هم مربوط میشود و شاید ما باید درماتورژی بیشتری انجام میدادیم و یا اسم نمایش را عوض میکردیم که تماشاگران بیشتری جذب آن شوند. بعضی وقتها شرایط دراماتورژی به سمتی پیش میرود که ما باید به سمت اقتباس برویم چون متن برای جامعهای که قرار است تماشاچی آن تئاتر باشند، جواب نمیدهد. امیدوارم در شبهای آتی وضعیت تماشاچی بهتر شود ولی فکر میکنم این یک مشکل کلی است. من به ده نفر ثابتی که میآیند اجرایم را ببینند فکر میکنم. دوست دارم این ده نفر به 20 نفر افزایش پیدا کنند. این روزها به خاطر اینترنت، اقتصاد جامعه و... آنقدر سرعت همه چیز بالا رفته است که آدمها همه چیز را یادشان میرود. من حاضرم قسم بخورم که اگر 6 ماه تئاتر کار نکنم، ممکن است تماشاچیها مرا یادشان برود. برای بازیگر خیلی حس بدی است که تماشاگران سالن کم باشد ولی ما باز هم لذت میبریم و احساس خوبی داریم از اینکه روی صحنه هستیم.
بیتا معیریان: من در این نمایش علاوهبر اینکه افتخار همکاری با عماد قلیپور را داشتم، یک اتفاقی را تجربه کردم که پیش از این برایم رخ نداده بود. من با کارگردانی همبازی بودم که روی صحنه نیامد خودش را به عنوان بازیگر مقابل من نشان بدهد بلکه برایم کنسه آورد و خیلی به من کمک کرد. کمتر پیش میآید که یک بازیگر برای بازیگر نقش مقابلش دیالوگ بنویسد و به او کنسه بدهد. از این بابت تجربه همکاری با مهدی کوشکی خیلی برای من شیرین و لذتبخش بود و خوشحالم که برای اولین بار همچین اتفاقی را تجربه کردم.