سرویس تئاتر هنرآنلاین: دکتر اردشیر صالحپور پژوهشگر و استاد دانشگاه است. او که از مدیران تئاتری نیز بوده است در سالی که گذشت به واسطه فاصلهای که از فعالیت اداری داشته است، در زمینه پژوهش مجال بیشتری یافته است. در این گفتوگو بر آن شدیم که با صالحپور درباره فعالیتهای او در سال گذشته و سال پیشرو گفتوگویی داشته باشیم و همچنین از اهمیت پژوهش و به بهانه ایام نوروز از توجه به آئینها و سنتها علی الخصوص در عرصه نمایش جویا شویم:
آقای صالحپور، با توجه به اینکه زمینه کاری شما بیشتر هنرهای سنتی و آیینی است و ما الان در نوروز 97 قرار داریم؛ لطفاً بگویید حستان به سفره هفت سین چیست؟
هفت سین، قشنگترین نماد، چیدمان و به قول تئاتریها میزانسن فرهنگ سنتی، ملی و آیینی ایرانی است. سفره یک شیوهپردازی و یک نمادی از هستیشناسی جهان ایرانی است. ما به زبان زیباشناسانه هنر در پیوند با طبیعت و به شکل آیینی نبض گردش روزگار را به دور خورشید، قمر، نجوم و صور فلکی گرفتیم و توانستیم در یک اسطرلابی به نام سفره هفتسین، زیباترین جلوههای نمادین فرهنگ خودمان را پهن کنیم. عدد هفت در فرهنگ ملی و سنتی ما یک عدد مقدس است؛ مثل هفت روز هفته، هفت دریا، هفت آسمان، هفت دستگاه موسیقی و غیره. تمثیل این عدد در سفره هفتسین هم برای ما رعایت شده است. ما یک شیوهپردازی و شستهرفتهگی را در چینش این مظاهر میبینیم. پهن کردن سفره هفتسین یکی از قشنگترین آیینهایی است که جهان ایرانی همپا با گردش طبیعت و تحول و نو شدن اجرا میکند. نوروز یعنی احیاء طبیعت. جهانی که کهنهگی و سرمای زمستان را کنار میگذارد و حالا به آیین نو در میآید. این حاکی از اعتدال بهاری است. ما از جمله اقوامی هستیم که خیلی به اعتدال اعتقاد داریم چون اعتدال همانا برابری است و برابری، عدالت است. ایرانیها همیشه در جستجوی عدالت هستند. شاهنامه فردوسی حماسه عدل و داد است. ما در آیین شیعی هم به دنبال جدا کردن حق از باطل و پیدا کردن عدل و داد هستیم. عدل یکی از فروع دین ما است که این نشان میدهد ما چه در فرهنگ آیینی و سنتیمان و چه در فرهنگ ملیمان به دنبال عدالت و برابری هستیم. به نظرم قشنگترین سنت آیینی و نمایشی جهان، همانا سفره نوروز است و این سبزهای که به عنوان برکت باید شادی و شادابی را به ما عرضه بدارد.
سال 96 برای شما چطور گذشت؟
من قدری کار اداریام کم شده است و بیشتر به دو بعد پژوهش و تدریس میپردازم و سعی میکنم بعد از 35 سال کار اداری و اجرایی، قدری کار دلی انجام بدهم و به دست و دلم بپردازم. امیدوارم مجال پیدا کنم و بتوانم آن کارهایی که به دل و ذوقم هست را انجام بدهم. اخیراً دو نمایشنامه من در روز زن منتشر شد که اتفاقاً هر دوی آنها از آیینهای سنتی و آیینی ایرانی برخوردار بودند؛ یکی "مجلس عروسی بانو گشسب" بر اساس طومارهای نقالان شاهنامه که مربوط به یک نقال قرن 6 هجری بود و من آن را به نمایشنامه تبدیل کردم و دیگری روایت "پنج صندوق" بر اساس حکایات و روایتهای زنانه و داستانهای هزار و یک شب. قهرمان هر دوی این نمایشنامهها زن هستند و من میخواستم بگویم زن ایرانی هیچ دست کمی از مرد ایرانی ندارد و حضورش همواره در تاریخ و زندگی واجد ارزشهای بسیار است. این کارها ادای دینی به ساحت مقدس و با حرمت زنان ایران بود که خوشبختانه در روز زن هم منتشر شدند.
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
هماکنون مشغول نوشتن یک مجموعه قصه با نام "هفت قصه" هستم که در هفت کافه بین راهی انجام میشود. من هفت کافه بین راهی به فاصله دهه 30 تا 50 را پیدا کردم و دارم بر این اساس هفت اتفاق را با تمهای مختلف مینویسم. فعلاً 3 قصه آن را نوشتهام و باید 4 قصه دیگر هم به این مجموعه اضافه شود. در اردیبهشت ماه سال 96 هم یک کتاب با نام "تحلیل زیباییشناختی" پیرامون یکی از نقاشیهای قهوهخانه از آقای محمد مدبر کار کردم که جایزه فرهنگ عاشورایی را در بخش هنرهای تجسمی گرفت. جالب بود که من به شکل اپیزودیک، یک سیر سفر نمایشی را با محوریت شخصیتی به نام مسلم بن عقیل از مدینه به کوفه دنبال کردم. این کتاب را پای همان تابلوی آقای مدبر در موزه ملی کار کردم که خوشبختانه جایزه هم گرفت. در کنار اینها یک سری پژوهشها در حوزههای درسی و دانشگاهی انجام میدهم که امیدوارم در سال 97 منتشر شوند.
آن هفت کافه بین راهی که اشاره کردید، مکان جغرافیایی خاصی دارند؟
بله. این هفت کافه در هفت شهر خوزستان هستند که در هر کدام از اینها یک تم خاصی اتفاق میافتد؛ عشق، مبارزه، مرگ، جستجو، بیعدالتی و انتقام. اینها تمهای رایج ادبیات و هنر هستند. این کافهها به هم پیوستگی دارند و لوکیشن قصهها هستند.
هفت قصهای که به آن اشاره میکنید، وجه دراماتیک دارند؟
من به دلیل تعلقی که به هنرهای دراماتیک دارم، تمام کارهایی که تا به حال انجام دادهام، یک زبان روایی و دراماتیک داشته است. سه رمان نوشتهام که این سه رمان یک نگاه جدید بودند. من سه کتاب نوشتم که اینها تبدیل به یک تریلوژی شدند. تریلوژی یک سنت دراماتیک است. این تریلوژی ماجرای تفنگی که است که به صلح رسیده و میگوید دیگر نمیخواهم حتی به یک موجود کوچک هم شلیک کنم. من مد نظرم پایان میلیتاریسم و آغاز صلح بود که این را در قالب سخن گفتن اشیاء آوردم. این میشود یک روایت. این همان بهره دراماتیکی است که شما اشاره کردید.
کتاب دومی که در این زمینه نوشتم، برگرفته از یک تابلوی نقاشی از کاخ صاحبقرانیه در باغ نیاوران است که در آن واقعه مشروطه 108 سال پیش را از زبان اسب میشنویم. در این تابلو صدها اسب وجود دارد که یکی از آنها میگوید ما اسبها هم برای آزادی مبارزه کردیم و اگر ما اسبها نبودیم، بسیاری از فتوحات جنگی اتفاق نمیافتاد. روایت اسبها است که میگویند ما هم برای دموکراسی کشته دادیم. این روایت هم دراماتیک است. آخرین کتابی که من نوشتم و در اوایل سال 96 منتشر شد، اسمش "قلعه تل" است. این کتاب را از زبان یک قلعه خرابه نوشتم که میگوید مرا خرابه نبینید چون یک دوره شکوه و آبادی داشتم. این 3 کتاب که من نوشتم و به آنها اشاره کردم، 3 نگاه تازه و 3 روایت دراماتیک بودند که در قالب قصه، رمان، درام و تاریخ نوشته شدند. در بقیه کتابهای من هم به نوعی روایت دراماتیک وجود دارد.
من امروزه به بینامتنیت در هنر قائل هستم. شما میبینید که تکنیک فلاشبک از سینما وارد رمان شده است و رد پای سینما را هم میشود در تئاتر دید. نقاشی، پرفرومنس، مجسمه و طراحی هم وارد حوزه تئاتر شدهاند و خود تئاتر هم وارد حوزه گالری شده است. این بینامتنیت یک خویشاوندی نزدیکی در هنرها ایجاد کرده است و نسبتها و دستاوردهای جدید هنری را به وجود آورده است.
من 2- 3 کتاب دیگر هم در حوزههای آیینی و تاریخی نوشتم که یکی از آنها با نام "نارسینا" مربوط به ایلام باستان است. یعنی یک روایتی از 3 هزار سال پیش است. یک سنگنگارهای را در ایلام نو پیدا کردم که آیینیترین شکل مراسم کارناوال را ابراز میکند. در کتابم سعی کردم بگویم ما تقریباً 500 سال پیش از یونانیها به کارناوال و تظاهرات خیابانی پرداختهایم و این جزو سنتهای ما بوده است. این کتاب خیلی مورد استقبال قرار گرفت چون در آن نظریهای را مطرح کردم که ریشه آیینها و سنتهای ایرانی را نشان میداد. ما بیشتر آیین و نمایش داشتهایم. تئاتر آن چیزی است که به از یونان آمده و به غربیها تعلق دارد ولی ما در حوزه آیین و نمایش بسیار سرآمد بودیم. خود نوروز یک آیین، سنت و نوعی از نمایش است که در خانه هر ایرانی برپا میشود. به ویژه هفت سین و سبزه که نماد رویش، آفرینش و باروری است و ما با آن به استقبال بهار میرویم که بهار برای ما یک فصل دیگری است.
شما از اساتید دانشگاه هستید و با نسل جدید آشنایی دارید. در سال 96 آثار نمایشی را چطور دیدید و علاقه آنها به نمایشهای آیینی و سنتی را چطور ارزیابی میکنید؟
به نظر میآید جامعه سوار بر یک قطاری شده که به یک سمتی میرود و یک رویکردی را تعریف میکند که این رویکرد چندان با مناسبات حقیقی و حقوقی ما سازگاری ندارد. من یک بخشی از این آسیبها را به عهده برنامهریزان فرهنگی میگذارم. به هر حال هنر یک پدیده بشری است و ما باید به هنر جهانی احترام بگذاریم که میگذاریم اما این نباید مانع شود که از آیینهای خودمان غافل بمانیم. شما میبینید که عروسکهای باربی، شرک، سوپرمن، اسپایدرمن و... دست بچه ایرانی میآید ولی در دست هیچ کودک ایرانی عروسکهای چولی قیزک، بازبازک بختیاری، مینا بختیاری و... نیست. ما نباید ارزشهای خودمان را به قیمت نوآوری از دست بدهیم. ما باید با شناسنامه خودمان وارد دهکده و فرهنگ جهانی شویم. بنا نیست آنها برایمان تعیین تکلیف کنند. نباید اجازه بدهیم فرهنگ خودمان فراموشمان شود. چه چیزی میتواند جایگزین همین سفره زیبا و هنری هفت سین شود؟ قشنگتر از این معنا ندارد. فوقالعاده است. این سنتها بخشی از هویت، معرفتشناسی و هستیشناسی یک جامعه هستند و میتوانند ما را به عالم و هستی پیوند بدهند. بنابراین نسل جوان ما نباید تحت تأثیر هجوم جهانهای دیگر قرار گیرد بلکه باید ایستادگی داشته باشد و از اصالتها و فرهنگ خودش دفاع کند. در دانشگاه یک نوع سنت و آیینهراسی وجود دارد.
چه چیزی باعث شده این سنت و آیینهراسی به وجود بیاید؟
عوامل متعددی دست به دست هم دادهاند که این اتفاق حاصل شده است. ما از جلسه دوم و سوم کلاسها سعی میکنیم جوانان را به فرهنگ ایرانی وصل کنیم و وقتی این اتفاق میافتد، همه فوقالعاده لذت میبرند چون ارزش و غنای فرهنگ ایرانی برای همه جذاب است. به نظرم نگاه دولتی و سیاسی یکی از آسیبپذیرترین بخشهایی بوده که در این معضل مؤثر است. فرهنگ را دولتها نمیسازند، مردم میسازند. این مردم هستند که باید آن را پاس بدارند. مثلاً همین سنت چهارشنبه سوری یکی از زیباترین و مفرحترین آیینهای ایرانی است که ما آن را به تهدید تبدیل کردهایم. آنچنان با چهارشنبه سوری بد برخورد کردهایم که تبدیل به یک معضل شده است. از این بابت فکر میکنم سنتها باید مدیریت شوند تا هویتشان از بین نرود. سنت باید به حیات خودش ادامه بدهد و جوانها هم باید با آن پیوند بخورند.
فکر نمیکنید نسل جوان به خاطر مطالعه کمی که دارند، ترجیح میدهند به سراغ نمایشهای ساده بروند؟
مشکلی که وجود دارد، نگاه سوداگردی و انتفاعی است. در این نگاه که در جامعه ما خیلی باب شده است، بیشتر قیمت بحثهای مادی مهم است که این با اصل هنر تضاد دارد. به نظرم این نگاه به روح جامعه ما آسیب زده است. ما از آنچه که خودمان دایم غافل هستیم و همیشه فکر میکنیم تمام خوشیها در آن سوی آبها است. من معتقدم سنتهای ما باید به پویایی خودشان ادامه بدهند. من نگاه آرشیوی و گلخانهای به سنت را نمیپسندم و معتقدم که بنا نیست ما از آرشیومان برای توریستها و گردشگردها سنت درست کنیم بلکه سنتهای ما باید ادامه حیات خودشان را داشته باشند. ما ملتی هستیم که در تاریخ نشان دادهایم پویایی فرهنگ داریم. کما اینکه هنر دوره سلجوقی با هنر دوره خوارزمشاهیان فرق میکند و هنر دوران مغول و صفویه هم متمایز از همدیگر هستند و هر دوره ویژگیهای فرهنگی و هنری خودش را دارد. این نشان میدهد که ما ملت پویا، صاحب ذوق و صاحب فرهنگی هستیم.
الان معماری ما به بساز و بفروش تبدیل شده است که یک نوع نگاه مصرفی در ذائقه مردمان امروز به ویژه جوانان ما را نشان میدهد. در حالیکه من معتقدم باید کارهای فاخر انجام داد. تئاتر سنتی ما هم متأسفانه یک مقدار در گذشته خودش باقی مانده است. طبیعی است که ما اگر بخواهیم در همان سنتها باقی بمانیم، پس میافتیم. به نظرم باید به سه امر توجه کرد؛ پژوهش، آموزش و آفرینش. اینها سه رأس حیات بخش ما هستند. با این حال متأسفانه فرهنگ سنتی ما دارد آرشیوی و فراموش میشود و فرهنگ غرب دارد میآید همه چیز را تحت تأثیر خودش قرار میدهد. الان سوپر مارکتیها انیمیشن شماره 17 "بن تن" را هم آوردهاند اما هیچکس نمیداند رستم و اسفندیار کیستند؟ آیینهای ما باید به روز بشوند. ما یک زمانی به جهان فرهنگ صادر میکردیم. مولوی، فردوسی و عطار هر کدام برای یک جهانی کافی هستند. فرهنگ ما خیلی غنی است و ما باید در عصر حاضر آن را ترویج بدهیم.
الان دانشگاههای ما فقط دو واحد برای تئاتر آیینی و سنتی گذاشتهاند. واقعاً چرا؟ ما هنوز گرایشی به نام تئاتر آیینی نداریم. ما شاهنامهخوانی، تعزیه، تخت حوضی، نقالی، خیمه شب بازی و... را داریم که اینها نشان میدهند این مملکت صاحب فرهنگ و تمدن بوده است. متأسفانه الان یک مقدار از فرهنگ و تمدنمان دور افتادهایم و چشمانداز روشنی نداریم که چقدر باید سنت را بپذیریم و چقدر مدرنیته. الان در برزخ میان سنت و مدرنیته قرار داریم. مسئولین ما چشمانداز روشنی ندارند. مهندسی فرهنگی صورت نگرفته است و رسانه ملی هم خدمتش را به درستی انجام نمیدهد. بسیاری از برنامههای رسانه ملی با ارزشهای حقیقی و حقوقی جامعه سازگار نیست. از این رو مهمترین کاستی ما در حوزه فرهنگ است. بهتر است که ما فرهنگ را به اهلش بسپاریم و روز به روز به این سمت برویم که تصدی و سیطره دولت را از فرهنگ کوتاه کنیم و بگذاریم فرهنگ به حیات خودش ادامه بدهد. ما باید کاری انجام بدهیم که طبیعت سرشت حقیقی و حقوقی خودش را دنبال کند. همه ما وظیفه داریم برای هویت خودمان به فرهنگ تکیه کنیم. فرهنگ برای ملتی همچون ایران خیلی مهم است. همین سفره نوروز یک سنت فرهنگی است. ما حتی ورزشمان هم فرهنگی است چون در ورزشمان بیش از آنکه قهرمان داشته باشیم، پهلوان داریم. جایگاه پهلوانی در ورزش ما بالاتر از جایگاه قهرمانی است. قهرمان فقط به مدال توجه میکند ولی پهلوان منش و آزادگی هم دارد. ورزش ما برخوردار از فرهنگ، آیین و سنت ما است، نه رقابت و پول. ورزش توانایی جسم است و هنر توانایی جان. انسان هم جسم است و جان.
شما چند وقت پیش پیشنهاد تأسیس یک پژوهشکده را برای هنرهای آیینی و سنتی داده بودید. این پیشنهاد به کجا رسید؟
من به طور کلی معتقدم که ما در کنار اینکه باید به تئاتر غرب و مدرن توجه داشته باشیم، باید برای حفظ بنمایههای خودمان هم یک پژوهشکدهای برای تعزیه و شبیهخوانی داشته باشیم. من معتقدم تعزیه و شبیهخوانی متعلق به ایرانیان مسلمان است و مربوط به اعراب نیست. شما تعزیه را به جز ایران در هیچ کشور اسلامی دیگری نمیبینید. ماهیت تعزیه، ایرانی- اسلامی است. بنابراین تعزیه یک هنر ملی است. در تعزیه، موسیقی، ادبیات، طراحی و شخصیتپردازی وجود دارد. من پیشنهاد تأسیس یک پژوهشکده را برای حفظ گونههای نمایش ایرانی داده بودم که متأسفانه جدی گرفته نشد. این پیشنهاد را به مرکز هنرهای نمایشی ارائه داده بودم. اگر روزی از پسش بر بیایم، خودم چنین پژوهشکدهای را تأسیس میکنم چون هنرهای نمایشی در ایران دارند از دست میروند. مرشد ترابی از دست رفت و بزرگترین تعزیهخوانهای ما هم دارند از دست میروند. هنر نمایشی ایران باید به نسل بعد انتقال پیدا کند و ما نباید اجازه منسوخ شدن آن را بدهیم. در دانشکده دو واحد برای تعزیه گذاشتهاند و 16 واحد برای تئاتر غرب. وقتی به تعزیه به این شکل نگاه شود، طبیعتاً از بین میرود. در دانشگاه همه دارند نمایشهای غربی را کار میکنند که البته آنها هم خوب هستند ولی این نباید منجر به از دست رفتن ارزشهای هنری ما بشود.
با این اوصاف، میشود گفت که تعزیه در حال انقراض است؟
متأسفانه تعزیه و هنرهای سنتی و آیینی ما در حال نابودی هستند و فقط اندک عشقی باقی مانده که هرازچندگاهی یاد آن را در جشنواره آیینی و سنتی پاس نگه میدارند اما این مقدار کافی نیست. ما برای تقویت و پایداری هنر ملی باید سهم زیادی ایجاد کنیم. مهمانهای خارجی از ما میخواهند به آنها یک تئاتر سنتی نشان بدهیم اما چنین جایی را نداریم که فقط تئاتر ملی و سنتی اجرا شود. این یک فقدان است و در دانشکدهها هم بعضی از اساتید به این رشته توجه نمیکنند. فکر میکنم در دانشگاهها باید یک گرایش مستقل به نام گرایش نمایش ایرانی درست شود. تا زمانی که ما این سنتها را به دانشگاهها نیاوریم و آفرینششان نکنیم، امیدی به حیات این نمایشها نیست. روز به روز دارند از دست میروند . مرحوم سعدی افشار آخرین سیاه بازی بود که از دست رفت. به نظرم وزارت فرهنگ و ارشاد و رسانه ملی باید در تبلیغ و ترویج نمایشهای سنتی و آیینی تلاش بیشتری کنند و برنامههای بهتری را طراحی کنند تا بین علاقهمندان اشتیاق ایجاد شود. من به نوبه خودم سعی میکنم نسبتی بین پژوهشهای ایران باستان با فرهنگ روز ایجاد کنم. ما باید سعی کنیم دانشجوها را به فرهنگ ملیمان وصل کنیم. به نظرم هنر ایرانی میتواند در جهان عرض اندام کند، منوط بر اینکه به پژوهش، آموزش و آفرینش استوار باشد.
به نظرتان چرا در جامعه امروز ما اینقدر پژوهش کم اهمیت شده است؟
پژوهش دیده نمیشود چون نگاه ما یک نگاه ظاهربینانه است. شما اگر چهار تا خشت را روی هم بگذارید، رنج کارتان دیده میشود اما واقعاً رنج پژوهش یک رنج پنهان است و خیلی دیده نمیشود. به همین دلیل پژوهش مظلوم واقع میشود و خیلی آن را جدی نمیگیرند. در حالیکه پژوهش، بنیان یک جامعه است. ما در مورد همه چیز باید در ابتدا پژوهش کنیم و بعد آن را آموزش بدهیم. یک پژوهشگر هفت سین را تحلیل میکند و بعد ما باید این را به نسل بعد انتقال بدهیم. در جهان هر کسی سبزه، سیب، سکه و ماهی ببیند، میگوید این هفت سین ایرانیها است. اساساً جشن نماد پیوند انسان و طبیعت است. نوروز، جشنی برای شادی، صلح و مهربانی است که بشر هم به آن احتیاج دارد. ما در نوروز کنار هم جمع میشویم و یک همنشینی و همدلی ایجاد میشود. بنابراین یک پژوهشگر به لحاظ فلسفی، یک هنرشناس و فیلسوف است که میتواند این سفره را تحلیل کند. اگر ما بتوانیم این آیینها را ادا کنیم و انجام بدهیم، آنموقع میشود گفت جامعه ما نفس میکشد. جامعه بدون آیین، یک جامعه خشک و مکانیکی است.
ما الان در جهان ولنتایندی داریم اما هیچکس نمیداند بنمایه این جشن را ایرج به وجود آورده است. ایرج یعنی سرزمین نجیبزادگان پاک. تبار ما ایرانیها ایرانویج یا ایرج است. ما به جای اینکه در ولنتایندی مُهر ایرج را به یاد بسپاریم، نمونه غربی آن را جشن میگیریم.
برای سال ۹۷ چه برنامهریزی دارید و چه فعالیتهایی انجام خواهید داد؟
من در سال ۹۷ ابتدا باید "هفت قصه" را به پایان برسانم و امیدوارم اردیبهشت ماه مرحله نگارش آن به اتمام برسد. در اردیبهشتماه، هیأت مدیره یونیمای ایران در کنفرانس جهانی عروسکی شرکت خواهد کرد و خوشبختانه ایران در این کنفرانس دو کرسی اخذ کرده است و تئاتر عروسکی ایران این امکان را دارد تا در این سمپوزیومها و کنفرانسهای جهانی شرکت کند که این اتفاق خوبی برای تئاتر عروسکی ایران است. من سالهاست پژوهشی را درباره فرهنگ و اصطلاحات گویش بختیاری شروع کردهام و امیدوارم در سال جدید این پژوهش هم به پایان برسد. یک کتاب بسیار مفصل به نام "گور نگارها" درباره سنگ مزارها کار کردم که شامل ۴۰۰ عکس است. یک کتاب هم امسال از من منتشر میشود که درباره درها، پنجرهها و درگاههای قدیمی بناهای ایرانی است. امیدوارم مجالی پیدا کنم و این کارها را درجایی که بویی از فرهنگ و سنت هست، ادامه بدهم و به فرهنگ کشورم خدمت کنم. ما باید به هر نحوی از فراموش شدن هویتمان جلوگیری کنیم.
از نوروز چه خاطرهای دارید؟
ما ایرانیها معتقد بودیم فقط در شب عید ستارهای به نام "زهرا مشتری" از آسمان رد میشود و آرزوهای ما را بر آورده میکند و بعد میرود. این یکی از سنتهای قشنگ ما بود و هر سال روز اول فروردین این خاطره برایم زنده میشود. ما در عید نوروز سبزه و علف دست میگرفتیم و با خودمان به نوعی سبزی و شادی را به درب خانهها میبردیم و آنها به ما شیرینی و عیدی میدادند. به نظرم نوروز بدون سبزه معنایی ندارد و امیدوارم ایران همیشه سبز و با نشاط باشد و برای دلها شادی را آرزو میکنم. جالب است که این سنت در سنگ نگارههای هخامنشی هم وجود داشته است. در سنگ نوشته داریوش یکم آمده است: ﺧﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ (ﺍﺳﺖ) ﺍﻫﻮﺭﺍﻣﺰﺩﺍ ﮐﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ، ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺁﻓﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﺎﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻓﺮﯾد. من تخت جمشید را یک آیین نوروزی و یک نیایشگاهی برای نوروز میبینم. هخامنشیان ۲۵ دولت کوچک داشتهاند و زمستانها در شوش خوزستان، تابستانها در عباس آباد همدان و بهارها در تخت جمشید بودهاند. در عید نوروز برای پادشاه هدیه میآوردهاند و به شاه ایران تقدیم میکردهاند. جشن نوروز از جمشید، پادشاه اسطورهای ایران باقی مانده است و به همین دلیل اسم این بنا را جمشید نامگذاری کردهاند. فردوسی هم به این موضوع اشاره دارد:
به جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
چنین جشن فرخ ازان روزگار
به ما ماند ازان خسروان یادگار
اسلام هم نوروز را تکمیل کرده است و اینها در تقابل یکدیگر قرار نمیگیرند. یک فرد ایرانی هم به اسلام توجه دارد و هم به فرهنگ ملی. ایران همیشه با این دو مقوله ایران بوده است و دولتیها سعی نکنند بین اینها جدایی بیاندازند. هفت سین زیبایی دارد و برکت و هستی است. ما تازه متوجه شدهایم که از چه برکاتی برخوردار هستیم. اینها نمادی از فرهنگ، حیات، هستی شناسی و معرفت شناسی جهان ما است. نوروز یکی از زیباترین جشنهای بشری است و من از همینجا عید نوروز را به خانواده تئاتر، هنر ایران و هنرآنلاین تبریک عرض میکنم.