سرویس تئاتر هنرآنلاین: کیومرث مرادی در دهه 90 خورشیدی بسیار متفاوت بوده با کیومرث مرادی دهه 70 و 80 و شاید عمدهترین دلیلش مهاجرت به آمریکا و بعد سفر به اروپا و رفتن به دورهها و ورکشاپهایی باشد که در غربت گذرانیده است و او هر بار از پس این دوریها، دوباره به تهران آمده، مخاطبانش را در جریان این تجربیات و دگرگونیهای اساسی قرار داده است و نخستین دگرگونی در اجرای نمایش "سیمرغ" که در سال 91 به صحنه رفت، بسیار واضح، مبرهن و مشهود بود و بعد از آن نیز دوباره آمدنش با نمایش "شکلک" آزمون دیگری را برای برخورد با فضای تئاتر خصوصی بود که میتوانست او را هم تحتالشعاع این افسونگری گیشهپسند قرار داده باشد اما با گذر از آن، شاهد 4 اجرای متفاوت از او بودهایم که عبارت هستند از: "افسون معبد سوخته"، "نامههای عاشقانه از خاورمیانه 1"، "هملت، تهران 2017" و دوباره "نامههای عاشقانه از خاورمیانه 2".
ما در این گفتگو این شش هفت سال را به علاوه تجربیاتی که مرادی در غربت داشته، به چالش کشیدهایم و کیومرث مرادی هم با صراحت و صادقانه بر آن بوده ما را در این تحلیلگریها به عمق ماجراجوییها و درک و دریافتهایش از جهان تئاتر قرار دهد. با هم در ادامه در این باره بیشتر آشنا خواهیم شد:
تئاتر "سیمرغ" یکی از تجربیات متفاوت شما بود که در سال 1391 روی صحنه رفت. در این تئاتر یک سری تفاوتها در شیوه کارگردانی و اجرایتان وجود داشت که آن را نسبت به نمایشهایی که قبلاً روی صحنه برده بودید، متفاوتتر میکرد. چه عواملی باعث شد که آن تئاتر متفاوت را روی صحنه ببرید؟
من دوران حرفهای فعالیتهایم در تئاتر را به سه دوره تقسیم میکنم. دوره اول مربوط به شروع فعالیتم در تئاتر و مشخصاً مرتبط با زمانی است که با خانم نغمه ثمینی کار میکردم. من و خانم ثمینی تقریباً با همدیگر در تئاتر رشد کردیم. خانم ثمینی در نمایشنامهنویسی رشد کرد و من هم در کارگردانی. بخش عظیمی از کارهایمان با هم بود. بعد از آن من در سالهای 86 و 87 که حدوداً سه سال از زمان تدریسم در دانشگاه آزاد میگذشت، با گروهی از دانشجویانم شروع به همکاری کردم و با آنها به فستیوالهای دانشجویی در سطح جهان رفتم. در واقع یک پلی میان من و نسل بعد از خودم به وجود آمد که در نتیجه این ارتباط با دانشجویان، نمایشهای "الکترا" و "رومئو و ژولیت" را در فستیوال تئاتر دانشجویان سینایا رومانی و جشنواره بارسلونا روی صحنه بردم. پس از آن به کشور آمریکا سفر کردم و 2 سال و نیم از وقتم را برای یادگیری زبان انگلیسی گذاشتم. طی آن سالها دورههای کوچکی را هم گذراندم و در ورکشاپها و سمینارهای مختلفی حضور پیدا کردم. در سالهای 2011 و 2012 به ترتیب به جشنواره تئاتر تجربی ایتالیا و یک سری ورکشاپها در انگلستان دعوت شدم. در جشنواره تئاتر تجربی ایتالیا یک ارتباطی با یوجینو باربا برقرار کردم که این ارتباط تأثیر متفاوتی روی من گذاشت. به واسطه آن ارتباط من فکر کردم که چطور میتوانم یک نمایش از ایران را با شاخصههای آثار کلاسیک ولی به شکل مدرن روی صحنه ببرم. این تفکرات باعث شد که یک دوره جدید از فعالیتهایم در عرصه تئاتر به وجود بیاد. سعی کردم کارهایم در یک فضا و بینش بینافرهنگی اتفاق بیفتد که تئاتر "سیمرغ" هم از دل همین نگرش بیرون آمد. تئاتر "سیمرغ" یکی از کارهای مهم من است چون این تئاتر در ادامه با خودش یک سری تئاترهای دیگر را هم به همراه آورد. علیالخصوص نمایش "هملت، تهران 2017" که در ادامه همان مسیر جدیدی بود که در نمایش "سیمرغ" تجربه کردم. نمایش "سیمرغ" را در سال 1391 با ترکیبی از بازیگران جوان و پیشکسوت روی صحنه بردم. این نمایش به شدت بُعد تجربهگرا بودن مرا نشان میدهد چون به واسطه آن برای ارتباط گرفتن با مخاطب به زبان جدیدی در کارگردانی دست پیدا کردم.
مسیر جدیدی که در خارج از کشور طی کردید مزید بر علت شد که همکاریتان با خانم نغمه ثمینی قطع شود؟
شاید. طبیعتاً آدم هر چقدر که سنش بالاتر میرود، پژوهشها و مسافرتهایش بیشتر میشود و ممکن است مسیرهای جدیدی برایش باز شود. من به عنوان یک کارگردان باید سعی میکردم تجربیات خودم را به دست بیاورم. به همین خاطر در آمریکا تجربیات جدیدی پیدا کردم که جهانبینی مرا تا حدودی تغییر داد.
بعد از اجرای تئاتر "سیمرغ"، سفرتان به خارج از کشور ادامه پیدا کرد. برای ادامه مسیری که در سفر قبلی پیش گرفته بودید به آمریکا سفر کردید یا به دنبال تجربیات تازهتری بودید؟
طبیعتاً به دنبال تجربیات تازهتری بودم. من در سفر دوبارهام به آمریکا یک کمپانی تئاتر با هویت را تحت عنوان "کمپانی تئاتر امید" (Hope Theater Company) همراه با چند آدم فرهیخته تأسیس کردم و به دنبال آن نمایش "شهر بدون آسمان" را با بازیگران آمریکایی در بخش الف جشنواره بینالمللی تئاتر آوینیون در فرانسه روی صحنه بردم. بلافاصله بعد از آن نمایش بعدیام تحت عنوان "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" شکل گرفت آن را هم با 3 بازیگر آمریکایی کار کردم. این دو نمایش خیلی پر چالش بودند و به خصوص نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" خیلی پر سر و صدا شد. در آمریکا رسم بر این است که هیچ بازیگر آمریکایی کاراکترهای خاورمیانهای و آفریقایی را بازی نکند. آنها این کار را غلط میدانند ولی چون من در شهری زندگی میکردم که در آن بازیگرهای خاورمیانهای و آفریقایی نبود یا حداقل من با آنها ارتباطی نداشتم، مجبور شدم با بازیگرهای سفیدپوست آمریکایی کار کنم و در واقع یک قاعده را بر هم زدم. موضوع آن نمایشنامه هم راجع به نقد جنگ 10 ساله آمریکا در منقطه خاورمیانه و چالشها و قربانیهای آن جنگ است که برای مخاطبان خیلی بحث برانگیز بود و به همین خاطر بسیار مورد توجه قرار گرفت. آخرین تئاتری که در آمریکا کار کردم هم تئاتر "تجربههای اخیر" اثر نمایشنامهنویسان کانادایی "نادیا راس" و "ژاکوب ورن" بود که یک مقدار با متنی که آقای امیررضا کوهستانی از این نمایشنامه اقتباس و آداپتاسیون کرده متفاوت است. این سه اجرا برایم تجربههای خیلی خوب و موفقی در آمریکا بود که باعث شد به عضویت سندیکای کارگردانان تئاتر در آمریکا در بیایم و به اولین کارگردان ایرانی تبدیل شوم که این اتفاق برایم میافتد. از آن مهمتر حضورم در ورکشاپهایی بود که توسط مؤسسههای سندیکای تئاتر آمریکا برگزار میشد. این ورکشاپها یک نگاه انسانیتری برای برقراری ارتباط و گفتوگو در من ایجاد کرد و باعث شد این نگاه به کارم نیز منتقل شود. بخشی از کلاسهایی که در آمریکا گذراندم، راجع به این بود که به عنوان مدیرعامل یک کمپانی جوان در آمریکا، چطور میتوانم خودم را بالا بکشم و برای کمپانی خودم تماشاگر تولید کنم. سال 2012 که یک نمایش در آمریکا اجرا کردم، برای اولین بار در طول دوران حرفهایام با چالش تماشاگر مواجه شدم چون فقط سه بلیت از بلیتهای اجرایم به فروش رفته بود. در حالیکه من همیشه عادت کرده بودم بلیت اجراهایم به راحتی به فروش برسد. در آنجا یاد گرفتم که چطور برای خودم بازاریابی کنم و مخاطب را با خودم همراه کنم. تمام نشستها، ورکشاپها و سمینارهایی که در آنها شرکت کردم هم در راستای پرزنت کردن کمپانی تئاتر خودم بود. همچنین من در آمریکا با آدمها و نژادهای مختلفی اعم از آمریکایی، اروپایی، ژاپنی، کرهای یا سفید، سرخ و سیاه پوست دیدار کردم که همه اینها به نحوی روی من تأثیر گذاشتند. به طور کلی حضور در آمریکا یک جهان متفاوتی را روبروی من باز کرد و مرا با تجربیات جدیدتری راهی ایران کرد.
زمانی که دوباره به ایران برگشتید، چه نمایشهایی را در تهران روی صحنه برید؟
از پارسال که به ایران برگشتم، 4 تئاتر را پشت سر هم روی صحنه بردم که این نمایشها به ترتیب عبارت بودند از: "افسون معبد سوخته"، "نامههای عاشقانه از خاورمیانه"، "هملت، تهران 2017" و دوباره "نامههای عاشقانه از خاورمیانه". البته صادقانه بگویم که قرار نبود دوباره نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" را روی صحنه ببرم و هدفم اجرای تئاتر "مهاجران" با بازی امین تارخ و امیر جعفری بود که امیر جعفری سر سریال "شهرزاد" بود و من نتوانستم زمان تمرینات و اجرای این نمایش را هماهنگ کنم و دوباره "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" را اجرا کردم.
در اواخر سال 92 تئاتر "شکلک" را هم دوباره پس از 12 سال روی صحنه بردید. انگیزهتان از اجرای دوباره نمایشهایی چون "شکلک" و "افسون معبد سوخته" چه بود؟
نمایش "شکلک" را در یک سفر کوتاه 5 ماهه که به تهران آمدم اجرا کردم. زمانی که به ایران برگشتم، شاهد یک اتفاق خوب در تئاتر بودم که آن اتفاق، افزایش روز به روز سالنهای تئاتر بود. من به تهران آمدم و دیدم امکان این را دارم که در تالار شمس (اقدیسه) یک تئاتر را روی صحنه ببرم و دست روی تئاتری گذاشتم که هم خیلی دوستش دارم و هم در زمان خودش خیلی کم روی صحنه رفت. من نمایش "شکلک" را در سال 93 با تمام هیاهویش فقط 15 شب اجرا کرده بودم چون در آن زمان تعداد کارگردانهایی که در جشنواره تئاتر فجر حضور داشتند زیاد بود و به همین خاطر سالنهای نمایش را دو اجرایی کردند و هر نمایش هم فرصت کمتری از حد معمول برای اجرا داشت. به همین خاطر به نوعی، داغ ِ اجرای درست و درمان نمایش "شکلک" روی دلم ماند تا اینکه در انتهای سال 92 دیدم فرصت برای اجرای این تئاتر مهیا است و دیگر لازم نیست منتظر سالنهای تئاتر شهر یا ایرانشهر بمانم. تصمیم گرفتم نمایش را روی صحنه ببرم و برای این اجرا از امیر جعفری و نوید محمدزاده هم دعوت کردم تا به ستاره پسیانی و پانتهآ بهرام که در اجرای قبلی نمایش هم حضور داشتند، بپیوندند. تمرینات ما شروع شد و نمایش "شکلک" از بهمن سال 92 تا فروردین سال 93 روی صحنه رفت و شاید اگر قرار بود این نمایش ادامه پیدا کند، برای دو ماه دیگر هم مخاطب داشت. نمایش "شکلک" به دلایلی که عرض کردم دوباره اجرا شد و نمایش "افسون معبد سوخته" هم همینطور بود.
اجرای نخست هر دو نمایش "افسون معبد سوخته" و "شکلک" در ابتدای دهه 80 از شرایط کیفی خوبی برخوردار بود و این دو نمایش به وقت خود جایزه هم گرفته بودند. این نگرانی را نداشتید که اجرای دوباره این نمایشها نتواند به موفقیت اجرای نخست آنها برسد؟
به دو دلیل این نگرانی را نداشتم. ابتدا به این خاطر که من به عنوان کارگردان این نمایشها تغییر کرده بودم و وارد جهان دیگری شده بودم و بعد به خاطر اینکه مخاطبان این دو نمایش هم همان مخاطبان اجراهای قبلی نبودند. نمایش "افسون معبد سوخته" یکی از بینقصترین نمایشهای من در زمینه کارگردانی بود و خیلی خوشحال بودم که این نمایش در 5 رشته کاندید کانون ملی منتقدان ایران شد. این نشان میدهد که شاید آن نگاهی که من در آن زمان به نمایش "افسون معبد سوخته" داشتم نگاه درستی بود. من از موفقیت اجرای قبلی نمایشم به نفع امروزم استفاده کردم ولی میزانسن، دکور و بخشی از بازیگرهای آن را تکرار نکردم. البته حضور دوباره برخی از بازیگرها اجتنابناپذیر بود. مثلاً به جای پانتهآ بهرام چه کسی را میتوانستم بیاورم؟ به جرأت میگویم که هیچکس جز پانتهآ بهرام نمیتواند آن نقش را به آن خوبی بازی کند. لااقل در شیوه کارگردانی من، هیچ بازیگری نمیتواند آن نقش را به خوبی پانتهآ بهرام اجرا کند. با این حال من نمیخواستم گول نوستالژی را بخورم چون نسل امروز مدام از من طلب تغییر میکند. نمایشنامه "افسون معبد سوخته" به لحاظ زبانی یکی از متفاوتترین نمایشنامههای نغمه ثمینی و یک اثر بسیار فاخر است. خیلی دوست داشتم در 45 سالگی آن دغدغهای را که در جوانی داشتم، دوباره تجربه کنم و به همین خاطر نمایش "افسون معبد سوخته" را یک بار دیگر اجرا کردم.
معتقدم که اجرای اول نمایش "شکلک" در سال 83 نسبت به اجرای دوم آن یک قدرتهایی داشت و در اجرای دوم شما بخشهایی را به نمایش اضافه کردید که محتوای اصلی آن را کمرنگ کرد. اما در مورد نمایش "افسون معبد سوخته" شرایط کاملاً متفاوت بود و اجرای دومتان شرایط بهتری داشت و کیومرث مرادی متفاوتی را نشان میداد. خودتان اجرای دوم این نمایشها را نسبت به اجرای نخست آنها چطور ارزیابی میکنید؟
باید صادقانه بگویم که اجرای مجدد نمایش "شکلک" به نوعی به هدف نزدیک شدن دوباره با مخاطب روی صحنه رفت. به هر حال من چند سالی بود که در ایران کار نکرده بودم و لازم بود که مخاطبان جدید مرا بشناسند. نمایشنامه "شکلک" متنی دارد که به شیوه نمایشهای طنز ایرانی نوشته شده و در وهله اول براساس یک اتفاق تاریخی مربوط به دهه 70 و مشخصاً اتفاقات سال 77 نوشته شده که یک نقبی هم به کودتای 28 مرداد میزند. به همین خاطر اجرای این نمایش در ابتدای دهه 80 به نسبت امروز باورپذیرتر بود. برای آن دوره باورپذیرتر بود که یک زن و مرد برای به دنیا آمدن بچهشان به آن ویرانه بروند و در آنجا زندگی کنند. با این حال از اجرای مجدد این نمایش رضایت دارم چون در آن دوره به خصوص باید به خودم ثابت میکردم که بدون بودجه دولتی میتوانم روی پای خودم بایستم و یک نمایش را با استقبال مردمی روی صحنه ببرم. اما برای اجرای مجدد نمایش "افسون معبد سوخته" هدف دیگری داشتم. اجرای نخست این نمایش درست در زمانی روی صحنه رفته بود که در آن سالها کارگردانهایی همچون آقای بهرام بیضایی، آقای داوود میرباقری و آقای سیاوش طهمورث نمایشهایی را نزدیک به فرهنگ ایرانی روی صحنه برده بودند و من سعی کرده بودم این نمایش را با چالشهای خاص خودش که به زبان متفاوت و فرهنگ ژاپنی آن مرتبط میشد، روی صحنه ببرم و یک قصه دراماتیک از دل آن در بیاورم. برای اجرای جدیدش هم همچین دغدغهای داشتم و میخواستم این نمایشنامه متفاوت را سالها پس از اجرای نخست آن طوری روی صحنه ببرم که مخاطب متأثر شود. واقعاً خوشحالم که این کار را با یک تیم درخشان بازیگری انجام دادم و فکر میکنم کست بازیگران این نمایش خیلی در اجرای بهتر آن تأثیرگذار بودند و باعث شدند اجرای دوم نمایش "افسون معبد سوخته" بینقصتر از اجرای اول آن باشد. مهمترین دلیل موفقیت این نمایش خود نمایشنامه و شکل و زبان آن بود که باید سعی میکردم به درستی به مخاطب منتقل شود و بعد از نمایشنامه و شکل اجرای آن، بازیگران خوب نمایش هم در موفقیتش تأثیرگذار بودند. خیلیها مرا نقد میکردند که چرا نمایش "افسون معبد سوخته" را باز تولید کردهای؟ در حالی که از نظر من اجرای مجدد این نمایش به معنای باز تولید آن نبود چون من دیگر آن کیومرث مرادی 27 سالگی نبودم و نمایشم به لحاظ محتوا، شکل، فرم و تکنیک از یک جهان دیگری میآمد.
شما در اجرای مجدد نمایش "افسون معبد سوخته" به یک فضای شهودی هم دست پیدا کردید که این فضای شهودی، هدفمند و متادرامیک در تئاتر ایران کمتر دیده میشود. علاوهبر آن شما نگاهتان به مقوله عشق را هم در این اجرا تغییر دادهاید و به شکل دیگری به آن نگاه کردهاید. با توجه به اینکه بستر هر دوی این اجراها یکی بود، چطور این تفاوتها را میان اجرای دوم نمایش "افسون معبد سوخته" با اجرای اول آن به وجود آوردید؟
تفاوت نگاهم به عشق شاید به افزایش سن و سال و پختهتر شدنم برمیگردد. آدمها تا قبل از 40 سالگی به دنبال تکاپو، زیست کردن و پیدا کردن چیستی خودشان در این دنیا هستند ولی از 40 سالگی به بعد ورق بر میگردد. موضوع عشق همیشه دغدغه کارهای من بوده که شاید این را تا یک زمانی مدیون نوع نگاه نغمه ثمینی در نمایشنامههایش به عشق بودم. گرچه من در دورههای بعدی فعالیتهایم نیز همچنان به موضوع عشق پرداختم ولی نوع نگاهم به عشق در سن 45 سالگی متفاوت از سن 27 سالگی شد. من در سن 27 سالگی در کارهایم به شکلی ماجراجویانه به موضوع عشق و زندگی نگاه میکردم اما عشقی که در اجرای دوم نمایش "افسون معبد سوخته" وجود دارد، چالش درک و کشف کردن عشق واقعی است و با دیدگاه گذشته من تفاوت دارد. نشانههای عشق در اجرای اول "افسون معبد سوخته" بیشتر یک امر ظاهری برای دنبال کردن قصه بود اما در اجرای دوم به یک امر معنایی برای درک فضا و اتمسفر قصه تبدیل شد. فکر میکنم بخش زیادی از این تغییر نگاه، به زیست پناه من به عنوان یک هنرمند یا یک انسان بر میگردد. در واقع مهاجرت تأثیر زیادی روی من گذاشت، چون من در آمریکا تنهایی زیادی کشیدم. گرچه مهاجرت و تنهایی مرا وارد مسیری کرد که توانستم درک درستتری از جهان هستی و ارتباط انسان با زندگی و ماوراء پیدا کنم و این را به خوبی وارد کارم کردم. زمانی که من به آمریکا رفتم، تصورم این بود که در آنجا به عنوان یک آدم مستعد، اتفاقات خیلی خوبی برایم میافتد ولی دیدم که آدمهای شناختهشدهتر و حرفهایتر از من هم به آنجا رفتهاند و هیچ اتفاقی برایشان نیفتاده است. بزرگترین کمکی که مهاجرت به من کرد، این بود که مرا وادار کرد یک بار دیگر به بهانه خواندن زبان انگلیسی، بخشی از ادبیاتی را که به زبان فارسی خوانده بودم، به زبان انگلیسی بخوانم. بعد از آن شروع کردم به دیدن فیلم و تئاتر و حضور در سمینارها و ورکشاپهای مربوط به تئاتر. این اتفاقات یک جهانبینی خاصی به من داد و من بابت رسیدن به این جهانبینی خوشحالم.
برای اجرای مجدد نمایش "افسون معبد سوخته" که سال گذشته در سالن استاد سمندریان روی صحنه رفت، سه بازیگر شناختهشده با نامهای پانتهآ بهرام، حمیدرضا آذرنگ و مهدی پاکدل را به کار گرفتید. با توجه به آنکه نمایش "افسون معبد سوخته" تئاتر متفاوتی است و قبلاً هم روی صحنه رفته، این بازیگرها نگران حضورشان در این نمایش نبودند؟
اجرای دوباره نمایش "افسون معبد سوخته" به همان اندازه که برای من ترسناک بود، برای این سه بازیگر هم نگرانکننده و ترسناک بود چون هر کدام از این بازیگرها قرار بود نقشهای خیلی پیچیدهای را بازی کنند و من هم تکنیکی از آنها میخواستم که تکنیک آسانی در بازیگری نبود. مضاف بر اینکه نمایش "افسون معبد سوخته" پیش از این هم اجرا شده بود و اتفاقاً اجرای موفقی هم داشت. به همین خاطر ما حدود 2 ماه و نیم از وقتمان را برای تمرینات این نمایش گذاشتیم که این زمان برای تمرین کردن در وضعیت فعلی تئاتر ما زمان بسیار زیادی است، به طوریکه خود بازیگرها میگفتند آخرین باری که اینطور تمرین کردهاند، ابتدای دهه 80 بوده است. تمرینهایمان هم تمرینهای راحتی نبود، به خصوص برای من. بالأخص اینکه من باید برای فرم و بدن بازیگرها تحقیق میکردم و یک سری ویدئو را از تئاتر ژاپن به آنها نشان میدادم. شخصیتهای نمایش "افسون معبد سوخته" همه متفاوت و چالش برانگیز هستند. الحق که همه بازیگرها برای نقشهایشان زحمت کشیدند. به نظرم یکی از دلایل موفقیت این اثر، انرژی خوبی بود که در تمرینات و اجرای آن وجود داشت.
آخرین اجرایی که روی صحنه بردهاید، تئاتر "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" است که 3 مونولوگ را شامل میشود. پیش از این در آمریکا هم مونولوگ اجرا کرده بودید. فکر میکنید تفاوت اجرای مونولوگ در ایران و آمریکا در چه مواردی است؟
زمانی که مهاجرت کردم، بالغ بر 20-25 اجرای مونولوگ را در کشورهای مختلف جهان دیدم. این مونولوگها به طور کلی به لحاظ اجرایی به سه دسته تقسیم میشد. دسته اول مونولوگها، مربوط به مونولوگهایی میشد که در آن یک نفر میآمد بخشی از سرگذشت زندگی خودش را اجرا میکرد. برای مثال یک نفر پیش از این سیاستمدار یا ورزشکار بود و آن را به صورت مونولوگ اجرا میکرد. یک مونولوگ هم دیدم که یک سیاهپوست ماجرای زندگی خودش را اجرا میکرد و ماجرای او از این قرار بود که در سال 2015 از طرف سفیدپوستها مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود و به هر دلیلی دست به دزدی زده بود. آن شخص حالا آمده بود ماجرای آن اتفاقات را در جهان معاصر تعریف کند تا نشان بدهد که چه سرگذشتی باعث شده که 2 سال پیش دست به دزدی بزند. چنین مونولوگهایی که در آن یک نفر بیاید خودش را بازی کند، به ندرت در ایران اجرا میشود. دسته دوم مونولوگهایی که من در خارج از کشور دیدم، مونولوگهایی بود که بر اساس موقعیتهای چالش برانگیز اجتماعی ساخته میشد. برای مثال یک مونولوگ دیدم که یک دانشآموز همکلاسی خودش را به رگبار بسته بود و از این اتفاق اجتماعی یک نمایش مونولوگ ساخته بودند. این نمایش تأثیر زیادی روی من گذاشت و مرا ناگهان متوجه کرد که چه ظرفیت عظیمی در مونولوگ وجود دارد. معاصر بودن این مونولوگها توجه مرا جلب کرد چون در تئاتر ما کمتر به شکل دراماتیک راجع به امروز صحبت میشود و معمولاً نگاه اکثر کارگردانها و نمایشنامهنویسها به گذشته است. در هر صورت نوع دوم مونولوگهایی که در خارج از کشور دیدم، باعث شد به مونولوگ فکر کنم اما همچنان تصمیم قطعی نگرفته بودم که یک نمایش مونولوگ روی صحنه ببرم. خودم هم در آمریکا تجربه کار کردن یک مونولوگ راجع به پناهندههایی را که به آمریکا پناهنده شده بودند، کسب کرده بودم و با فضای مونولوگ آشنا شده بودم. در چند سفری که به ایران آمدم، دیدم اجرای مونولوگ در تهران چقدر مُد شده است و نمایشهای مختلفی در این فضا روی صحنه میرود. شروع به تماشا و رصد کردن مونولوگهای تئاتر خودمان کردم تا ببینم مونولوگها در ایران چطور اجرا میشود. بعد از آن به همراه پوریا آذربایجانی که او هم مهاجرت را تجربه کرده بود و با فضای خشن جوامع دیگر هم آشنا بود، شروع کردم به نوشتن نمایشنامه "نامههای عاشقانه از خاورمیانه. "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" شامل سه مونولوگ جداگانه است که قصههای آنها با هم فرق میکند و هر مونولوگ را هم یک نفر اجرا میکند.
ایده قصههای نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" چطور به ذهنتان رسید؟
سال 2011 به همراه حسن معجونی، نسیم احمدپور و محمد عاقبتی به یک ورکشاپ در شهر ادینبورو دعوت شدم که توسط کمپانی "ویزیتینگ آرت" برگزار شد و موضوع آن راجع به جستجوی اسطورههای امروزی برای ایجاد کردن یک گفتوگوی بینافرهنگی بود. در آنجا راجع به مهاجرت صحبتهای زیادی شد و این صحبتها روی من تأثیر زیادی گذاشت. همان زمان بود که دو خبر تلخ در روزنامهها توجه مرا به خودش جلب کرد. یکی قصه یک دختر اهل افغانستان که روی او اسیدپاشی شده بود و دیگری هم ماجرای یک دختر عراقی که طی جنگ ده ساله در عراق، خانوادهاش را از دست داده بود و سختیهای زیادی کشیده بود. صحبت من این بود که اسطورههای ما این زنان هستند و همینها هم تبدیل به سوژهای برای نوشتن نمایشنامه "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" شدند. وقتی که متن نمایشنامه آماده شد، تصمیم گرفتم ابتدا آن را در کشور آمریکا که در مونولوگ زبانزد است، به روی صحنه ببرم. این کار را انجام دادم و خوشبختانه خیلی هم اذیت نشدم چون تئاتر پر دردسری به لحاظ تولید نبود و هزینه زیادی هم صرف آن نشد اما در عین حال توانست مخاطب را تحت تأثیر قرار بدهد. بعد از آنکه این نمایش در آمریکا اجرا شد، تصمیم گرفتم آن را در تهران هم به روی صحنه ببرم و انگیزهای که مرا به سمت این کار سوق میداد، همان بُعد دوم مونولوگها بود که نمونه آن در ایران کمتر اجرا میشود. منظورم اجرای نمایشی راجع به وقایع معاصر است که مخاطب باید حتماً آن را ببیند و بشنود تا تأثیر بگیرد. کانسپت اصلی نمایش من راجع به مهاجرت است. الان رویای بسیاری از دختران جوان ایرانی، رفتن به خارج از کشور است ولی آنها نمیدانند که زندگی کردن در یک کشور بیگانه دو لبه دارد؛ یک لبه آن بسیار جذاب و لبه دیگرش بسیار ترسناک است. هر مهاجری باید شانس بیاورد که در لبه جذاب آن بیفتد ولی عموماً آدمها در لبه ترسناکش میافتند و به خودشان دروغ میگویند.
هر کدام از سه قصه نمایشنامه "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" زبان خودشان را دارند و بحث زبان و لهجه در آنها خیلی مهم است. با چالش زبان در این قصهها چطور کنار آمدید؟
من این نمایش را به دو شکل میتوانستم کار کنم. یکی این ذهنیت را داشته باشم که مگر وقتی اوفلیا در نمایشهای ایرانی به زبان فارسی حرف میزند، لهجه دانمارکی دارد؟ خیر. به زبان فارسی حرف میزند و همه میدانند که ترجمه است. بنابراین یک دختر عرب و عراقی هم میتواند در نمایش من فارسی حرف بزند. اما ذهنیت بعدی من زمانی به وجود آمد که فکر کردم چرا اسم نمایشم را گذاشتهام "نامههای عاشقانه از خاورمیانه"؟ چون این نامهها را از خاورمیانه میآورند. بنابراین با خودم کلنجار رفتم و گفتم آنچه که به گذشته من ارتباط دارد این است که من همیشه رسوم و فرهنگها را دوست داشته و در کارهایم لحاظ کردهام؛ در نتیجه حس کردم آنچه که خاورمیانه را متفاوت میکند، زبان، شعر، هنر و فرهنگش است. فکر کردم خودم را دچار این چالش کنم که ببینم بازیگرها به لحاظ زبانی چقدر میتوانند با مخاطب ارتباط برقرار کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتم آن دختر عراقی ضمن اینکه عربی حرف میزند، تحت شرایطی باید انگلیسی صحبت کند و وقتی که در ایران حضور دارد هم به زبان فارسی حرف بزند. یا مثلاً در مورد نقشی که پانتهآ پناهی بازی میکند، نمیتوانستم دیالوگها را به خاطر لهجه افغانستانی به هم بزنم. به نظرم افغانستانیها بیشتر از اینکه لهجه داشته باشند، چیدمانی متفاوت در صحبت کردن دارند. آنها از واژگان قدیمی استفاده میکنند که در ایران دیگر کاربردی در صحبتهای روزمره ندارد. شاید اگر بازیگرهای بومی برای هر کدام از این نقشها انتخاب میکردم، شرایط طور دیگری رقم میخورد اما من از بازیگران ایرانی استفاده کردم و این چالش را داشتم که تماشاگرها یک آزاده صمدی و یک پانتهآ پناهیها متفاوت و دیگری را ببینند. تصورم این است که ریسکی که کردیم، جواب داد و مخاطب خیلی خوب با این کاراکترها ارتباط برقرار کرد.
اپیزود اول از سه اپیزود نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" به لحاظ حس اجرا متفاوت از دو اپیزود دیگر است و شاید در این اپیزود، حس بر تکنیک غلبه کرده. خودتان خواستید اینطور باشد؟
فکر میکنم این اتفاق به این خاطر افتاد که اپیزود اول روایت قصه یک دختر کرد ایرانی است و خوششانسی من هم این بود که هانا کامکار آن را بازی کرد و یک نقش لطیف و کودکانه از آن دختر کرد درآورد. هانا کامکار به خاطر کار کردن در گروه بزرگ "کامکارها"، صدای متفاوت و شیرینی دارد و اجرای حسی او بود که باعث شد آن کاراکتر دوست داشتنی شود. به هر حال هر سه قصه نمایش متفاوت بود و هر کدام نوع اجرای خودش را میطلبید. مثلاً در مورد قصه دختر عراقی، تکنیک در اجرای آزاده صمدی نقش مهمتری داشت و آزاده صمدی هم چالش زیادی داشت که مشقتها و مهاجرت آن دختر را به شکلی باورپذیر اجرا کند. در هر صورت من برای هر سه این قصهها سعی کردم از حس و تکنیک خاص خودشان استفاده کنم تا در نهایت باعث ایجاد ارتباط میان مخاطب و قصهها شوم و فکر میکنم بازخورد نمایش نشان داد که تا حد زیادی در این کار موفق بودهام.
نمایش "هملت، تهران 2017" هم یکی از نمایشهای دیگر شماست که در آن یک برخورد متفاوت داشتهاید. مخاطب تئاتر معمولاً شما را به عنوان کارگردانی میشناسد که در حوزههای مختلف یک نمایش با آدمهای سرشناس و تجربه دیده کار میکنید اما در این نمایش به سراغ جوانها رفتهاید و به نوعی تئاترتان را در یک فضای کارگاهی روی صحنه بردهاید. چطور شد که خواستید این نمایش را با جوانترها کار کنید؟
بعضی وقتها شما به عنوان یک کارگردان میخواهید یک سری تجربیات را رقم بزنید که رقم زدن این تجربیات با بازیگرانی که نگاهی حرفهایتر به کار دارند، امکانپذیر نیست. به همین خاطر من در نمایش "هملت، تهران 2017"، جوانها را بهانه کردم تا یک تجربه متفاوت برای خودم رقم بزنم. البته در این بین فکر کردم که مخاطب مشخصی دارم که این مخاطب میآید یک نمایش با کیفیت از کیومرث مرادی ببیند و دوست ندارد تجربه همکاری من با جوانها یک تجربه غیر حرفهای باشد، در نتیجه تصمیم گرفتم جوانهایی را معرفی کنم که انرژی بسیاری برای کار کردن دارند و فضای تئاتر را به خوبی میشناسند. فضا را برای آنها آماده کردم تا خودشان را نشان بدهند که خوشبختانه این کار را هم انجام دادند. در مورد متن این نمایشنامه هم ابتدا میخواستم خانم ثمینی آن را بنویسد اما چون ایشان به ژاپن سفر کرده بود، فکر کردم بعد از خانم ثمینی تنها کسی که میتواند از پس آن بر بیاید، خودم هستم. با این ایده که رابطه عاشقانه هملت و اوفلیا را در یک بستر تاریخی دنبال کنم و آن بستر تاریخی بهانهای برای رسیدن به جهان امروز و معاصر بودن باشد، شروع به نوشتن این نمایشنامه کردم. این نوع از نمایشنامهنویسی، درست شکل سوم آن مونولوگهایی است که اشاره کردم در خارج از کشور اجرا میشود و خودش تکنیک مهمی در درامنویسی است. نمایش را به شکل کارگاهی جلو بردم و در آن فضای کارگاهی، متن من کاملتر شد و در نهایت هم یک اجرای متفاوت از تئاتر "هملت، تهران 2017" روی صحنه رفت.
با توجه به بازخورد خوبی که از اجرای نمایش "هملت، تهران 2017" با جوانها به دست آوردید، همکاریتان با نسل جدید بازیگری را ادامه خواهید داد؟
بله حتماً. با همین تیم نمایش "هملت، تهران ۲۰۱۷" نمایشی را در آینده کار خواهم کرد به نام "زمانی برای کشتن". حقیقت این است که خیلی دوست دارم مسیری مشابه استاد گرانقدرم، زندهیاد حمید سمندریان را طی کنم. البته من همیشه خودم را شاگرد ایشان دانسته و میدانم ولی میخواهم با کمی تفاوت در مسیر ایشان که پرورش جوانان کاربلد در تئاتر است، حرکت کنم و آن تفاوت جزئی که عرض کردم هم به تفاوت دانش من بر میگردد. الان در شرایطی قرار دارم که حس میکنم باید تجربیاتم را در اختیار نسل بعدی تئاتر قرار بدهم و آنها را برای حضور حرفهایتر در عرصه تئاتر کشور آماده کنم. این کاری بود که استاد سمندریان برای ما انجام داد و حالا لازم است ما برای نسل بعد تئاتر انجام بدهیم. من یک روزی مدیر صحنه تئاتر بودم ولی استاد سمندریان مرا به جایی رساند که در مهمترین و آخرین نمایش ایشان در ایران (ملاقات بانوی سالخورده)، مرا به مدیر پروژه و دستیار اول خودشان مبدل کرد. به غیر از من هیچکس در آموزشگاه آزاد آقای سمندریان، رشته کارگردانی را تدریس نکرده و این برای من باعث افتخار است که استاد سمندریان تا این اندازه به من اعتماد داشتند که از من خواستند در آن آموزشگاه به تدریس کارگردانی بپردازم. به همین خاطر است که میگویم حرکت در مسیر استاد سمندریان جزو برنامههای من است و مطمئنم این کار مغز مرا پویاتر میکند. خیلی خوب است که آدم خساست نکند و هر چیزی را که از تئاتر میداند، به جوانها یاد بدهد. امیدوارم در این مسیری که قرار است طی کنم موفق شوم.
اگر بخواهید تجربه خودتان در سالهای اخیر در تئاتر را بررسی کنید، فکر میکنید در این سالها به کجا رسیدهاید و چه چشماندازی را برای آینده خودتان در تئاتر تعیین میکنید؟
فکر میکنم کیومرث مرادی بعد از سالها تجربه دارد به شکل حرفهایتری کار میکند. منظورم از حرفهای بودن، به وجود آوردن و نهادینه کردن فکرها و اندیشههایی است که شخص در آن اهمیت ندارد و همه در خدمت یک اندیشه هستند. این تعریف امروز تئاتر از حرفهای بودن است، وگرنه یک زمانی حرفهای بودن در تئاتر به معنای پول در آوردن از این حوزه بود. اتفاق خوبی که با اجرای نمایش "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" برای من افتاد این بود که متوجه شدم مخاطبان ثابتی دارم که بسیاری از کارهایم را دنبال میکنند. برای تئاتر "نامههای عاشقانه از خاورمیانه" یک کمپینی را ایجاد کردم که بینندههای نمایشهای قبلی میتوانستند از تخفیف 20-25 درصدی قیمت بلیت بهرهمند شوند و متوجه شدم که بالغ بر 5700 نفر از مخاطبان نمایش از این کمپین استفاده کردهاند. این توجه و استقبال وظیفه مرا سنگینتر میکند و باعث میشود که خودم را در قبال مخاطبانم مسئول بدانم. به نظرم مسیرم را درست طی کردهام ولی هنوز کارهای مهمتری در تئاتر دارم. به زودی به همراهی شریک خودم آقای آیدین الفت، ساختمان کمپانی تئاتر "امید ایران" را در تهران مستقر میکنم و تمام نیروهای خودم در حوزه تئاتر را در این ساختمان مستقر خواهم کرد. این ساختمان یک آموزشگاه و محلی برای برقراری ارتباط میان بازیگرهای آینده است و هدفش سازندگی نسل جدیدی از فعالان حوزه تئاتر هست. خودم هم در این ساختمان مستقر میشوم و در آینده هر کسی که با من کار دارد، میداند که باید به یک ساختمان بزرگ در کوچه دوم خیابان میرعماد بیاید و مرا ملاقات کند. این ساختمان یک کتابخانه دیجیتال بزرگ دارد که بسیاری از منابع انگلیسی تئاتر را در خود میگنجاند و هر کسی که میخواهد اطلاعات بیشتری از تئاتر کسب کند، میتواند به این ساختمان بیاید و بر دانش خودش بیفزاید. مدتی بود که علاقه داشتم بازیگران گروهم جای ثابتی برای خودشان داشته باشند و حالا با افتتاح ساختمان کمپانی تئاتر "امید ایران"، به این اتفاق مهم خواهم رسید و شاید در آینده اتاقهایی هم به بازیگرها اختصاص داده شود تا هر کسی اتاق خودش را داشته باشد. در واقع کمپانی تئاتر "امید ایران" حتماً بازیگران و کارگردانهای ثابتی خواهد داشت و احتمالاً در طول هر سال 100 هنرجو را هم به حضور میپذیرد و آنها را مهیای حضور در فضای حرفهای تئاتر میکند. افتتاح ساختمان این کمپانی برای من یک دستاورد بزرگ است که ثمرات دیگری هم در پی خواهد داشت. من به واسطه رویکرد جدیدی که در تئاتر در پیش گرفتهام، دارم تهیهکنندگی کارهای تئاتری گروههای جوان را هم به عهده میگیرم و از آنها حمایت معنوی و مالی میکنم. در اردیبهشت امسال نمایش "دشمن مردم" به کارگردانی سینا راستگو در تالار مولوی اجرا شد که در نوع خودش کار ویژهای بود و مخاطبان خوبی هم جمع کرد. این کار را کمپانی تئاتر "امید ایران" تهیهکنندگی کرد. الان هم دو نمایش دیگر در کمپانی تئاتر "امید ایران" با نامهای "سلام خداحافظ" و "باغ وحش شیشهای" در دست تهیه است که کارگردانها و بازیگران آن شاگردهای خودم هستند. اینها دستاوردهای بعدی من است و سعی دارم کاری کنم که همه چیز در کمپانی تئاتر "امید ایران" به خودم معطوف نشود.