سرویس تئاتر هنرآنلاین: تأکید زیاد بر ساختار روایی یک سویه و شکلدهی متن نمایشی بر اساس روایت یک راوی و روایتگری نوبتی برخی از پرسوناژها و نیز تأکید بر مستندات موضوعی و تاریخی یک دوران معین، الزاما ایجاب میکند که تلاشها و تمهیدات زیادی برای صحنهدهی و نشان دادن عینی روایتها به کار گرفته شود. معمولا در این گونه متون نمایشی نباید زیاد بر کلی گویی اصرار ورزید؛ لازم است حوادث تاریخی به صورت صحنههایی و تحت عنوان مرجع و مستندات اصلی روایت نشان داده شوند. اگر این موضوع محوری تحتالشعاع رویکرد خاص نویسنده قرار بگیرد و او بیشترین تلاشاش را به دیالوگنویسی تجربی و دراماتیک اختصاص دهد – یعنی عنصر زبان برایش به مراتب مهمتر و محوریتر باشد – طوری که همه چیز به ارائه خط کلی روایت محدود شود، در آن صورت اجرای متن فوق بر روی صحنه نسبتا خستهکننده، یک سویه و فاقد کنش یا حادثه دراماتیک خواهد بود؛ این روند ممکن است در پایان اثر نویسنده را مجبور کند نمایشنامهاش را با یک پایان خوش و غیرمنتظره تحمیلی که چرخه روابط علت و معلولیاش مبتنی بر عنصر "تصادف" است، به آخر برساند؛ با وجود این، اگر دیالوگها را "بهرام بیضائی" بنویسد، در آن صورت زیبایی، معنازایی، تمثیلی شدن و حتا پارادوکسیکال بودن آنها خودش مبنای موضوعی چند جلسه آموزشی خواهد بود.
نمایش "تاراجنامه" به نویسندگی بهرام بیضائی و طراحی و کارگردانی احسان مالمیر که به عنوان یکی از نمایشهای چارت اجرایی هجدهمین جشنواره آئینی و سنتی در تالار قشقائی تئاتر شهر اجرا شد، در ارتباط با موضوع فوق قابل بررسی و ارزیابی است.
آنچه در همان آغاز جلب توجه میکند، این است که هنگام ورود تماشاگران به سالن، بازیگران به عنوان کشاورز در حال درو کردناند و درختی تمثیلی و نمادین که رشتههایی از گیسوی بافته زنان از شاخههایش آویزان است، بر روی محور محسوس انتهای صحنه نشانگر انتزاعی و قراردادی بودن اجراست. بعد از این صحنه اول درویش نقالگونهای وارد میشود و در جایگاه راوی به روایت میپردازد و از حمله احتمالی تاتارها خبر میدهد. سپس میرود و نمایش در ادامه با حضور بازیگرها و روایت بعضی از آنان ادامه مییابد؛ این شیوه روایت به صورت سرفصلوار و به طور نوبتی هربار توسط درویش یا قلندر و دو، سه نفر از بازیگران انجام میشود که به اطلاعدهی و نیز بیان خاطرات خوب و بد زندگی آنها مربوط میشود. این روایتگری، یک سویه و به سمت تماشاگران است و عمدهتا فاقد کنش دراماتیک و صرفا دادههایی مونولوگوار است. وقتی هم که از دیالوگ استفاده میشود، "بهرام بیضائی" از طریق تمثیلی و گاه استعاری کردن بیان، هر دو روند معنازایی کلام و فکرکردن تماشاگران را بطئیتر و به تناسب آن عمیقتر میکند: "آن روز که شمشیر میساختیم، نمیدانستیم که برای گردن خود میسازیم"، "کینه، پای تا سر مسلح است" ، "خون از زانو گذشته و بر سینه من است" ، "چگونه میتوان خود بود و نبود" ، "من راویم، گرچه روایت از من جلو افتاده است" ، "این ما نیستیم که حرف میزنیم، کسانی از پیشاند"، "مرگ پس از خواری، یا خواری پس از مرگ" ، "من پهلوان خود را ساختم" و....
موقعیت پرسوناژها از لحاظ زمان و مکان دقیقا مشخص نیست، فقط در پایان به طورضمنی و ناگهانی به "ری" اشاره میشود. روایتها عمدهتا کلی است و خیلی کم به جزئیات پرداخته میشود. روی صحنه هم گاهی شیوه بیان کردن این روایتها و حتی دیالوگها تا حدی شتاب زده است و ذهن تماشاگر را جا میگذارد: این ضعف اجرایی با توجه به این که در دیالوگها و مونولوگها تمثیل و استعاره زیاد است، گاهی فرصت تعمق و معناکاوی را از تماشاگر میگیرد.
حرکات و حالات بازیگران و نیز میزانسنهای آنها اغلب تکراری و دایرهای شکل است. در برخی صحنهها روایت درویش یا قلندر، سرفصلی میشود برای حرفها و توضیحات خود پرسوناژها در صحنه.
در این اجرا یک زن، "مردپوش" و یکی از مردان هم "زنپوش" میشود؛ این کار آنها ربطی به آنچه در نمایشهای تخت حوضی با "وانموده سازی" انجام میشود، ندارد و فقط ترفند و امکانی برای گریز از دست و شمشیر مهاجمان تاتاری است.
نمایش "تاراجنامه" به نویسندگی بهرام بیضائی و طراحی و کارگردانی احسان مالمیر به دلیل روایتهای زیاد و استفاده تکراری از پرسوناژ راوی، وجه رواییاش بر جنبههای نمایشیاش میچربد و حتی اجرا را هم طولانی کرده است؛ ضمن آن که به نظر میرسد در جاهایی داشته هایی از متن نمایشنامه حذف شده است.
کارگردانی نمایش با توجه به "روایت محوری" و یک سویه بودن اغلب این روایتهای خطابی که کار را برای کارگردان دشوار و حتی تحمیلی میکند، نسبتا خوب انجام شده و بازی فردی و جمعی بازیگران هم به طور نسبی پذیرفتنی و در راستای موضوع و شیوه اجرای نمایش است. طراحی صحنه که در آن درختی در انتهای صحنه وجود دارد و رشتههایی از گیسوی بافته زنان از شاخههای آن آویزان است، مناسبتی با محتوای نمایش ندارد و صرفا شخصی و نظری است. طراحی لباس، مناسب و کاربری نور موضعی و رها و نیز نور قرمز با میزانسنها و محتوای نمایش همخوانی دارد. موسیقی متناسب با مضمون نمایش و وضعیت بازیگران در صحنه، به کار گرفته شده است.
حوادث پایانی نمایش که در آن جنگجوی مهاجم تاتار به دست جوانی کشته میشود که از ترس و به قصد فرار "زنپوش" شده و نیز این موضوع که دختر و پسر جوان به طور غیرقابل انتظاری ناگهان میفهمند که قبلا هم محله و هم کوچه بودهاند، چندان باورپذیر نیست، چون در آن از عنصر "تصادف و احتمالات بدون دلیل" استفاده شده است. ضمنا این اجرا به علت روایتهای زیاد یک سویه، تا اندازهای خستهکننده است و آنچه سبب شده تماشاگر تا آخر نمایش در سالن بماند، در وهله نخست، دیالوگها و مونولوگهای روایی بسیار زیبا، معنازا و تأویلدار نمایش و بازی نسبتا خوب بازیگران است که کارگردان هم برحسب ابتکار و مدیریت اجراییاش در شکلگیری شیوه اجرایی آن دخالت داشته است.