سرویس موسیقی هنرآنلاین: آهنگساز گرچه در تولید یک اثر موسیقایی نقش محوری را ایفا میکند، اما اینجا همیشه نامش در محاق است. رادیو و تلویزیون ما قطعات موسیقی را با نام خوانندهاش معرفی و پخش میکنند، هنگام انتشار یک آلبوم موسیقی، این نام خواننده است که در مطبوعات تیتر میشود و مردم ما هم آهنگها را به نام خوانندهاش میشناسند.
سه دهه است که مردم ما با ساختههای دلنشین حمید متبسم خاطره دارند، حتی اگر خودشان با نام او آشنا نباشند. آلبومهای "بوی نوروز" با صدای ایرج بسطامی، "ساز نو آواز نو" و "لولیان" با صدای شهرام ناظری، "قیژک کولی" با صدای همایون شجریان و "به نام گل سرخ" با صدای سالار عقیلی" همگی از ساختههای این آهنگساز در دهههای 70 و 80 شمسی هستند. دو پروژه بزرگ "سیمرغ" و "پردیس" نیز حاصل تلاشهای متبسم در عرصه آهنگسازی در سالهای اخیر هستند که هر دو از آثار شاخص موسیقی ایران طی این سالها به شمار میآیند.
طی چند روز آینده حمید متبسم با دستی پر از تازهترین ساختههای خود به دیدار دوستداران موسیقی ایرانی خواهد رفت. کنسرت "تو" که با همراهی گروه مضراب و خوانندگی سالار عقیلی روز جمعه 11 مهرماه در مرکز همایشهای برج میلاد برگزار میشود، بهانه گفت و گوی هنرآنلاین با این موسیقیدان و آهنگسازِ همیشه "متبسم" شد که میخوانید:
از گروه دستان آغاز میکنیم؛ فکر میکنم آخرین اجرای گروه دستان در سال 91 بود.
سال 91 آخرین اجرای دستان در تهران بود. ما در سال 92 اجرای مشترکی با گروه کر رادیوی غرب آلمان، رادیو وی دی آر (WDR) و رادیو مونیخ داشتیم که پروژهی بسیار بزرگی بود و آهنگسازی آن به عهدهی آهنگساز اتریشی بود که برای گروه کر و دستان ساخته شد.
آیا کار ضبط شده یا به صورت کنسرت بود؟
ضبط و کنسرت همزمان و از رادیو هم پخش شد. معمولا گروههای کر رادیوهای آلمان یا هرجای اروپا بیشتر برای ضبط و پخش از رادیو کار میکنند و کنسرتهایی که میگذارند بیشتر برای ایجاد آتمسفر کنسرت است و بودجههایشان به ضبط و پخش رادیویی اختصاص دارد. رادیو وی دی آر یکی از بزرگترین رادیوهای اروپا به لحاظ گستره پخش است و حتی صحبتهایی شده که این پروژه را با دعوت از گروه کر رادیو مونیخ با گروه دستان در تهران به صحنه ببریم؛ البته اگر امکانش مهیا شود و بتوانیم تامین بودجه کنیم.
آهنگسازی کار به صورت مشترک انجام شده؟
ابتدا آهنگساز اتریشی این کار را آهنگسازی کرده بود اما بخش2هایی که برای موسیقی ایرانی و ساز ایرانی نوشته شده بود هیچ قرابتی با موسیقی ما نداشت، چون او آشنایی چندانی با موسیقی ایران ندارد. ولی اوزانی که برای موسیقی ایرانی نوشته بود بسیار متنوع و جذاب بود. من بر اساس آکوردهایی که او نوشته بودند ملودی ساختم. معمولا در کلاسهای آهنگسازی ملودی میدهند و میگویند برایش هارمونی بنویسید، ولی عکس آن سخت است. به هر حال فکر میکنم حاصل کار چیز قابل توجهی از آب درآمده باشد.
آیا گروه دستان این روزها یک گروه فعال به شمار میآید؟ آیا حضورتان در ایران شامل پروژه تمرین با گروه دستان هم هست؟
البته که فعال است. من فکر میکنم میزان فعالیت یک گروه صرفا با تعداد کنسرتهایی که برگزار میکند اندازهگیری نمیشود.
نه صرفا کنسرت، ولی خب، قاعدتا باید تماس و همفکری و برنامهریزیای برای پروژههای بعدی گروه وجود داشته باشد.
گروه دستان یک گروه بیست و دو ساله است و اگر تنها گروه ثابت موسیقی ایرانی نباشد یکی از آنها هست. همانطور که یک بنای قدیمی نیاز به بازسازی دارد، گروه هم گاه نیاز به بازسازیهایی دارد تا برای آمدن روی صحنه حرف تازهای برای گفتن داشته باشد.
مصداق بازسازی در اینجا چیست؟
اینکه ما میخواهیم کارهای تازهای با فرم تازه ارائه بدهیم تا کارمان شبیه به کارهای گذشتهمان نباشد. با توجه به اینکه این روزها بیشتر اعضای گروه در ایران حضور دارند جلساتی داشتیم برای برنامهریزی آینده.
آیا اتودهایی در خصوص همکاریهای آینده زده شده یا فقط در حد حرف است؟
پروژه مشترک دستان با گروه کر رادیو مونیخ خودش قدم موثری بود. علاوه بر آن اتودهایی زده شده و همچنین صحبتهایی داشتیم تا سلیقه دوستان را جمعآوری کنیم و ببینیم چه کارهایی میتوانیم داشته باشیم.
شما در گروه دستان کارهای مشترکی دارید که چند نفر در آهنگسازی آن نقش داشتید.
بله علیرغم اینکه این کار را انجام دادیم من موافق با این رویه نیستم، من ترجیح میدهم یک رپرتوار کاملا نظر و سلیقهی یک آهنگساز باشد. هنر پدیدهای شخصی است که در ارتباط با مخاطبش جنبهی اجتماعی پیدا میکند، در زیباترین شکل این ارتباط، مخاطب برای آشنایی و آگاهی از نظر و نگرش خالق هنر به استقبال یک اثر میرود، با این وجود این شیوه در تاریخ موسیقی ما هم به همین صورت بوده. ما اگر موسیقی صد سال پیش را هم در نظر بگیریم، مثلا پیش درآمد درویشخان با تصنیف عارف قزوینی و رنگ موسیخان معروفی در کنار هم معنی مستقلی پیدا کرده. این کار را در گروه دستان هم تجربه کردیم؛ مثلا وسط کاری از فرجپوری من یک قطعه دارم یا وسط کاری از من بهروزینیا یک قطعه دارد. ولی معتقدم اگر کل یک اثر سلیقهی یک آهنگساز باشد از یکدستی و همگنی بیشتری برخوردار خواهد بود.
گرچه همه اعضای گروه دستان دستی در آهنگسازی دارند، ولی در عمل جنابعالی نقش لیدرشیپ را ایفا میکردید. اینطور نیست؟
من فعالیت بیشتری در زمینه آهنگسازی داشتم و طی این سالها نه تنها با دستان بلکه خارج از حوزه گروه دستان هم در زمینه آهنگسازی بسیار فعالیت کردم و در واقع بزرگترین علاقه من در موسیقی آهنگسازی است. لحظهای که آهنگسازی میکنم، بیش از هر زمان دیگری، بیش از نوازندگی، بیش از حضور روی صحنه، من را به آنچه میخواهم میرساند.
سال گذشته آخرین اجرایی که از شما دیدیم با گروه مضراب به خوانندگی سالار عقیلی بود که امسال هم قرار است در کنسرت "تو" تکرار شود. آیا همکاری شما با گروه مضراب یا احیانا گروههای دیگر ادامهدار خواهد بود؟
آهنگساز نمیتواند خودش را به یک آنسامبل محدود کند. آنسامبل برای آهنگساز مثل رنگ است در دست نقاش. نقاش گاه سیاه و سفید کار میکند، گاه با رنگ روغن کار میکند و گاه با آبرنگ. او برای به تصویرکشیدن آنچه میخواهد نیاز به ابزارهای متنوع دارد. آهنگساز هم بر اساس کاری که میسازد، سازهای خودش را انتخاب میکند. مثلا اگر آهنگی با ساز غربی بخواهد، از ارکستر کلاسیک غربی استفاده میکند؛ مثل پروژه پردیس. من تجربه سازهای مضرابی را از "زمزمهها" شروع کردم. بعد از آن کاری روی شعر زمستان اخوان ثالث ساختم.
این کار منتشر شده؟
خیر، ولی تمام شده و منتشر خواهد شد و امیدوارم قبل از پایان سال 93 آن را در ایران اجرا کنیم.
پس شامل یک مجموعه کار است؟
زمستان یک قطعه و بخش اصلی رپرتواری است که برای دو سهتار، یک بم تار و یک بربط نوشته شده است.
آیا کل شعر زمستان اخوان در این کار خوانده خواهد شد؟
بله این اولین اثر من است که در آن هیچ بیتی، هیچ خطی از شعر را حذف نکردم.
از کنسرتی که همین روزها به صحنه خواهید برد برایمان بگویید.
این پروژه با گروه مضراب و سالار عقیلی اجرا میشود. در این اثر از چهار شاعر مطرح پارسیگو، سعدی، مولانا، نیما و شاملو بهره گرفته شده است. دو شاعر آخر شاید پیوستگی چندانی با دو نفر قبلی نداشته باشند ولی نقطه مشترک شعر همهی این شاعران مفهوم "تو" است.
کدام شعر شاملو؟
شعری که می گوید: اشک رازی است، لبخند رازی است، عشق رازی است...
عشق عمومی.
بله تا آنجا که شاملو میگوید: ای دیریافته با "تو" سخن میگویم. به یک نفر خطاب میکند که مولانا اینطور از او میگوید: چشم تو خواب میرود یا که تو ناز میکنی/ نی به خدا که از دغل چشم فراز میکنی... و سعدی میگوید: کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی/ یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی/ مهرگیاه عهد من تازهترست هر زمان/ ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی... و نیما میگوید: تو را من چشم در راهم... کار با شاملو شروع میشود و با سعدی به پایان میرسد.
خیلی از هنرمندان در صحبتهایشان داخل کتابها یا مصاحبهها میگویند من آرزو دارم فلان کار را بسازم. این آرزو گاهی به واقعیت میپیوندد و گاه به سبب نبودن امکان یا الهام هرگز عملی نمیشود. گاهی وقتها هم شروع میشود ولی به انجام نمیرسد، آیا کاری هست که آرزوی ساختنش را داشته باشید؟
پیشتر، دو پروژه که خیلی برایم مهم بود را عملی کردم. یکی "سیمرغ" بود و دیگری "پردیس". از این به بعد هم به خاطر پشتوانه و دلگرمی آن کارها، هم تجربه بیشتری دارم و هم جسارت بیشتر. الان هم هستند پروژههایی که دوست دارم کار کنم. از جمله بار دبگر روی شعر فردوسی کار کنم و حتی یک پارتیتور را در همین راستا باز کردم و منتظرم خود کار مرا صدا کند.
روی کدام قسمت شاهنامه کار میکنید؟
روی "بیژن و منیژه"
اخیرا بعضی از موزیسینهای ما مثل کلهر متمرکز شدهاند روی همکاری با موزیسینهای خارجی، حال به صورت دونوازی، سهنوازی و گروهنوازی. این نوع همکاریها جزو مصادیق کدام دسته قرار میگیرند؟ تلفیقیهای واقعی یا کلاژیها؟
کلهر در این زمینه هم سابقه بیشتری دارد و هم موفقتر از نمونههای دیگر عمل کرده است و کارهایش به تدریخ پختهتر از قبل شده. ایشان چون سابقهای طولانی در این همکاریها دارد، حلقه مشترک این زنجیره را بهتر از دیگران پیدا کرده است. تنوع انواع موسیقی مانند انواع زبان محاوره نیست، اصولا دایرهی فرهنگ و هنر بسیار وسیع است. موتزارت اتریشی نیست. موتزارت اروپایی یا جهانی است. در اروپایی که مردمان به زبانهای گوناگون محاوره میکنند موسیقی مشترک وجود دارد. زبان موسیقی باخ آلمانی و ویوالدی ایتالیایی یکی است، گرچه مردمانشان به دو زبان متفاوت گفتوگو میکنند. مادران ما از آواز امکلثوم بیشتر از آواز پاواراتی لذت میبرند چرا که زبان موسیقی ام کلثوم نزدیک به موسیقیایست که آنها بهتر درک میکنند.
با توجه به اینکه موسیقی یک زبان جهانی است که مرزهای زمان و مکان را پشت سر میگذارد. این زبان جهانی چقدر میتواند در تفکر و بینش ما به جهان موثر واقع شود؟ آیا موسیقی میتواند آدمها را از محدوده مرزها و زمانها فراتر ببرد و به هم نزدیک کند.
من صد درصد طرفدار این نظریهام و همیشه با تکیه بر این نظریه کار کردم. همانطور که پیشتر گفتم، من خویشاندی عمیقی بین موسیقی ایران با موسیقی هند، پاکستان، افغانستان، تاجیکستان، ترکیه، آذربایجان احساس میکنم. ببینید، مردم بلوچستان موسیقی افغانستان و پاکستان را بهتر از موسیقی ایران میشناسند و میفهمند. با اینکه آنها در کشور دیگری هستند. مرزهای مصلحتی و سیاسی امروز تعیینکننده مرزهای فرهنگی و هنری نیست. بین ما و اروپاییها ارتباطی هست. این ارتباط را باید پیدا کرد. امروزه در صحرای نوادا گل لاله و رز پرورش میدهند اما در گذشته بشر برای رفع نیازهایش کوچ میکرده، و فرهنگ و هنرش را با دیگران به اشتراک میگذاشته. زیرساخت یا به اطلاح فرنگیاش Infra Structure به معنی امکان حیات، عاملی بوده که انسان در گذشته به خاطرش کوچ میکرده، و نتیجهی آن تبادل فرهنگی بوده است. در سرزمین ما در میان خلقهای گوناگون ملودیهای مشترکی هست که نمیتوان ادعا کرد این ملودی کردی، مازندرانی و یا خراسانی است.
بحث همکاری با موزیسینهای خارجی شد. همانطور که مطلع هستید اخیرا بعضی موزیسینهای ما همکاریهایی با موزیسینهای خارجی داشتند و آثاری هم در خارج از ایران ضبط کردند که در داخل با هیاهوی تبلیغاتی زیادی همراه بوده. بعضی از صاحب نظران هم آثارشان را بازاری خطاب کردند. نظر شما در باره این آثار چیست؟
کارهایی که این دوستان تولید کردند را از دو جنبه میشود بررسی کرد. یکی از جنبه تبلیغاتی و سروصدای کار است و دیگری از جنبه هنری و محتوایی. به لحاظ محتوایی مصداق این مثل که "مشک آن است که خود ببوید نه آنکه عطار بگوید". باید توجه داشت که استقبال الزاما دال بر کیفیت نیست و باید دید خود اثر چقدر تاثیرگذار است و ارزشهای هنری دارد. نه به کمک آرایشهای گوناگونی مثل نوازنده برجسته خارجی. تا وقتی که جنبه تجاری اثر مورد نظر باشد، کار سروصدایی میکند و فروش میکند، جمعیتگرایی خلاف روح هنر فاخر است، هنرمند صاحب تفکر به دنبال بازار نیست، بلکه پاسخگوی تفکر و دل خویش است. حال اگر اثری هنری در جامعه جایی برای خویش باز کرد، زهی موفقیت. ولی تبلیغات غلوآمیز و مردمپسند این دوستان حنایی است که برای اهل هنر و مخاطب آگاه رنگی ندارد و زیاده روی در آن توهین به شعور اهالی هنر است. این میشود که هوشنگ کامکار در مقابل تبلیغات و خیالپردازیهای غیر واقعی حافظ ناظری مطلب مینویسد و یا بردیا کیارس در مقابل سخنان پورناظریها عکسالعمل نشان میدهد. اجرای آثار با نوازندگان غیر ایرانی هیچ ایرادی ندارد، ولی به این معنی نیست که اجرای آن آثار در توانایی نوازندگان ایرانی نیست. استفاده از نوازندهی غربی یا نوازندگان بنام شرقی به جهت پر کردن دهان و گوش مردم و فروش بیشتر اگر صورت میگیرد، بهتر است طور دیگری مطرح نشود. نوازندگان سازهای زهی و بادی امروز ایران بسیار خوباند و نسل جوانی که این سازها را مینوازند، اگر آثار آهنگسازان ایرانی را اجرا نکنند، چه باید بکنند؟ ضبط یک اثر با صرف هزینه گزاف با نوازندهی غیر ایرانی و اجرای همان اثر در ایران با دستمزد ناچیز با نوازندهی ایرانی چه معنی میدهد؟ من پردیس را به رهبری بردیا کیارس در ایران اجرا کردم. پردیس کاری سادهتر از آنچه دوستان در خارج انجام دادهاند نیست؛ اگر سختتر نباشد. همزمان اثری از احمد پژمان با همین ارکستر در حال اجرا و ضبط بود. این آثار را نمیتوان به عنوان موسیقی فاخر یا کلاسیک ارائه داد، حال چه ایرانی چه جهانی، این موسیقی تفننی (entertaiment) است. که البته من مشکلی با این موضوع ندارم. هزاران خواننده و نوازنده و آهنگساز در زمینه موسیقی پاپ و سایر زمینههای مختلف موسیقی در جهان فعالیت میکنند، مگر ما مشکلی با آنها داریم؟ ولی وقتی پای نظریهپردازی، صحبت کردن و شعار دادن راجع به کاری میشود که به همه اهالی موسیقی ربط پیدا میکند، من جای دوستان باشم احتیاط بیشتری میکنم.
طی دو دهه اخیر رقم افرادی که وارد حوزه موسیقی شدند چندین برابر شده، نگاه جامعه به موسیقی عوض شده و دیگر آن نگاه مطربی نیست و امروز اهالی موسیقی ارج و ارزش بالایی دارند، خانوادهها دوست دارند فرزندانشان از کودکی آموزش آواز ببینند، اما علیرغم همه اینها، وقتی پای صحبت اهالی موسیقی مینشینیم از زبان آنها میشنویم که موسیقی ما بیمار است، یا در حال احتضار است؛ آیا با این نظر موافق هستید؟
همه پدیدهها وقتی دچار دگردیسی میشوند افت و خیز پیدا میکنند. شما وقتی از کوهستان بالا میروید همیشه رو به بالا نمیروید، یک جاهایی از مسیر سرازیری است. ما دورانی را میگذرانیم که باید بگذرانیم، اما این هم جزو پیشرفت محسوب میشود، نه به این معنی که ما پس میرویم. من با این نظر به هیچ وجه موافق نیستم. ما همیشه در حال پیش رفتن هستیم، ولی الان در همان سرازیری قرار داریم. بعد به سربالایی میرسیم. این خاموشی و ظلمت قبل از انفجار روز است. هر نوع موسیقی اگر درست به آن پرداخته شود زیباست، چه موسیقی مطربی باشد، چه جاز و بلوز و پاپ؛ وقتی به چیزی اعتقاد داری شیوهای را در پیش میگیری و بر همان اساس جلو میروی؛ ولی آنچه نازیباست بلاتکلیفی و از این سو به آن سو خمیدن است. نازیبا این است که ندانی چه نوع موسیقیای تولید میکنی. متاسفانه الان بحث بیزنس موسیقی و ثروت اندوختن از طریق موسیقی با ناآشنایی مردم با انواع موسیقی و بلاتکلیفی در این موضوع دست به دست هم دادند تا سالنهای کنسرت، ناشران موسیقی، سی دی فروشها همه یک جهت را دنبال میکنند؛ جنبه تجاری، در همه زمینهها در همه پدیدهها؛ همه نگران نان هستند.
آیا وجود خلاقیت و هنر خودبه خود باعث موفقیت تجاری کار نمیشود؟ چرا هنرمندان سعی نمیکنند از طریق تولید کار خوب به نان برسند؟
با توجه به اینکه در جامعه ما خلافش ثابت شده و با توجه به تعجیلی که هست و همه دوست دارند یک شبه ره صد ساله را طی کنند، جایی برای خلاقیت نمیماند.
شاید این موضوع ریشه در عدم اطمینان ما از فردایمان دارد. یعنی هرکس میخواهد فردایی را تامین کند که به آن هیچ اعتباری نیست.
آن آیندهای که برخی دنبالش هستند، هیچگاه نمیآید. در حالی که در جستجوی فردایی، فرداها امروز و دیروز میشوند. با این وجود، هنرمند باید لقمهای زندگی داشته باشد و تامین زندگیاش راهش را مشخص نکند. لقمه نانی و سرپناهی، آنچه همه به دنبال آنند، که اگر در جامعهی ما مستمر بود، شاید کمتر کسی از مسیر زندگی خود و کمتر هنرمندی از مسیر زندگی هنری خود منحرف میشد.
برای رهایی از این دور، این بیماری، چیست آنچه بتواند طلسم معجزت باشد یا نوشدارو ؟
نسل جوان ما به وجود این مشکل آگاهند. ابزار هنری هم در دست نسل بعد از ماست؛ کسانی که هنر برایشان هدف است نه وسیله. کسانی که نگاهشان جهانی است. ولی در تمام دنیا سیاستمداران برنامهریزی میکنند نه فقط برای نان و آب مردم بلکه برای اخلاق و فرهنگ مردم. حمایت مالی که باشد آثار فاخر تولید میشود اینجا همه کارها متکی به فرد است. من مثلا برای اجرای پروژه سیمرغ نزدیک 5 سال تمام کارهایم را تعطیل کردم تا هماهنگیها و سازماندهیهای این کار را انجام دهم. من زندگیام را پای سیمرغ گذاشتم. البته برکسی منتی نیست. من و یارانم از همه چیز گذشتیم تا بالاخره به نتیجه رسیدیم.این کار در امریکا هم منتشر شد. 9 کنسرت برگزار کردیم و امیدواریم در شهرستانها و پای بارگاه فردوسی اجرا شود. که البته نشانههایش را نمیبینم.
سوال آخرم کمی شخصی و شاعرانه است. برای شمای آهنگساز، برای شمای حمید متبسم، شادی بیشتر منبع الهام است یا غم؟
من نمیتوانم این دو را از هم جدا کنم. اینها در تضاد با یکدیگر ارزشمند هستند. این دو، نسبیت را در کنار هم ایجاد میکنند. گاهی وقتها از زیبایی یک اثر هنری اشک در چشمانم جمع میشود. شادی و غم وقتی روزمره و روبنایی باشد اتفاقی روزمره اند. اما وقتی به لایههای عمیقتر نفوذ میکنند، بعضی اتفاقات زندگی، مثلا پدید آمدن عشق در درون انسان، شادمانیای است که در آن واحد میتواند اشک به چشمان ما بیاورد.
آیا ممکن است یک هنرمند به طور اعم و یک آهنگساز به طور اخص از عشق تهی باشد و همچنان بتواند به کارش ادامه دهد؟
باید عشق را تجربه کرده باشد. وقتی هنرمند عاشق است آثارش به روح انسان نزدیکتر است؛ عشق بیپروایی میآورد، از خود گذشتگی ایجاد میکند. این از خودگذشتگی و بیپروایی در اثرش انعکاس مییابد. این نوعی سرگشتگی و دیوانگی است. کسی که با هنر سروکار دارد روزی جایی تصویری را دیده که آن تصویر تا آخر عمر از ذهنش پاک نمیشود و با آن زندگی میکند. مثل مولانا که میگوید: شمس تبریز را چو دیدم من/ نادره بحر و گنج و کان که منم. دیگر نمیتواند جز او ببیند، نمیتواند از زاویه دیگری دنیا را ببیند. البته هنرمندانی هستند که تکنیکر هستند، مثل نوازندههایی که سالها به این کار اشتغال دارند. ولی کسی که خلق هنری میکند اگر معشوق را پیدا کرده باشد، اگر خدا را به چشم دیده باشد، دنیا در منظرش دیگرگون میشود. همیشه خوشبخت است. نیازی به دویدن برای فردا و پس فردا ندارد. در لحظه زندگی میکند. در چشم به هم زدن. آن وقت دنیایش خیلی بزرگ است. خانهاش خیلی بزرگ است. آن وقت ثروتمندترین آدم دنیاست.