سرویس معماری هنرآنلاین: حسین سپهری، طراح جوانی است که در رشته طراحی صنعتی تحصیل‌کرده است. او چند سال‌ پیش دفتر طراحی و معماری سپیدار را تأسیس و پس از آن سعی کرد تا نمونه یک کار گروهی در زمینه طراحی و معماری را به تصویر درآورد. سپهری به عنوان مدرس تفکر طراحی و معماری در دانشگاه هنر معماری پارس نیز فعالیت می‌کند. او که چند سالی است در زمینه خلاقیت، کارگاه‌های مختلفی را برگزار می‌کند، معتقد است که باید کار گروهی و فعالیت میان‌رشته‌ای را در این عرصه بگنجانیم. فعالیت او در قالب یک تیم حرفه‌ای چند تخصصی در معماری از جمله اتفاقاتی است که حرکت مباحث میان‌رشته‌ای را در این حوزه یادآوری می‌کند. سپهری طراحی را مقوله‌ای درهم تنیده می‌داند که به سایر رشته‌ها وابسته است و ضرورت کار تیمی را به تصویر می‌کشد. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی هنرآنلاین با این طراح است.

 

چطور شد که جذب رشته معماری شدید و توانستید بین طراحی صنعتی و معماری ارتباط برقرار کنید؟

پدر و مادر من معمار هستند. به این خاطر با این حوزه آشنایی داشتم، ضمن اینکه طراحی مقوله جذابی برایم بود. سال اول یا دوم مقطع راهنمایی بودم که حس کردم باید طراحی صنعتی بخوانم و به واسطه دوستان خانوادگی که داشتیم با این رشته و ابعاد آن آشنا شدم. حوزه طراحی در خانه ما همیشه وجود داشت و مقوله گسترده‌ای بود؛ بنابراین برای من چنین رابطه‌ای، یعنی کار کردن معماری و طراحی صنعتی، در کنار یکدیگر، عادی شمرده می‌شد و از ابتدا نیز چندان آن را مرزبندی نمی‌کردم.

همواره گفته می‌شود که معماری، بین‌رشته‌ای است و سایر رشته‌ها نیز می‌توانند در کنار آن فعالیت کنند. شما جزو افرادی هستید که به شکل بینارشته‌ای فعالیت می‌کنید و در این امر موفق نیز هستید. اساساً طراحی صنعتی در چه ابعادی می‌تواند به معماری کمک کند؟

من بنا بر شرایطی که در آن آموزش دیده‌ام، مقوله را به گونه دیگری می‌بینم. فکر می‌کنم ترم دو یا سه بودیم که مبانی طراحی صنعتی را آموزش دیدیم. این واحد در سیلاب قدیم طراحی صنعتی بود که فکر می‌کنم هنوز هم این‌گونه باشد. آن زمان به ما می‌گفتند، حدود 64 حوزه دیزاین وجود دارد و یکی از این حوزه‌های دیزاین، همان طراحی صنعتی است. حوزه‌های دیگری چون: غذا، نورپردازی و معماری و غیره نیز از دیگر شاخه‌های طراحی به شمار می‌روند. برای من همیشه طراحی صنعتی شاخه‌ای از دیزاین بود زیرا همیشه طراحی را دوست داشتم. در این مسیر پیشینه خانوادگی من نیز باعث شد، با معماری عجین باشم و ایجاد چنین رابطه‌ای برایم عجیب و غریب نبود. در این مسیر دفتر سپیدار را تأسیس کردیم که در آن با دوستانی همکاری می‌کنم که تقریباً از دوران دبستان و دانشگاه در کنار یکدیگر بوده‌ایم و توانستیم با تخصص‌های مختلفی مانند معماری و طراحی صنعتی در کنار یکدیگر فعالیت کنیم.

یعنی عملاً تفاوتی بین معماری و طراحی صنعتی وجود ندارد؟

یکی از دوستان من در دانشگاه تهران و دیگری در دانشگاه شهید بهشتی معماری می‌خواندند. در آن زمان من نیز طراحی صنعتی می‌خواندم و وقتی حال این دو را می‌دیدم و به درس‌هایی که پاس می‌کردند دقت می‌کردم، به نظرم می‌رسید که همه ما از یک شاخه هستیم و حتی تفاوت‌هایی هم که وجود داشت، برایم جالب بود. مثلاً چیزی که در معماری می‌دیدم این بود که بچه‌های معماری در آتلیه بزرگ می‌شوند و صبح تا شب در آنجا کنار یکدیگر کار می‌کنند و این سبب رشد آن‌ها می‌شود اما این مسئله در طراحی صنعتی وجود نداشت. لااقل آنچه من در دانشکده‌های طراحی صنعتی دیدم این‌گونه نبود. آن چیزی که در معماری به آتلیه معروف است، در طراحی صنعتی وجود نداشت. من فکر می‌کنم یکی از اتفاقاتی که در طراحی صنعتی اثر مثبت به جا می‌گذارد، ایجاد فضای آتلیه‌ای است که در آن دانشجویان با یکدیگر تعامل دارند و کار می‌کنند. این روند کمک زیادی به دانشجویان می‌کند. تفاوت دیگر این است که ما در طراحی صنعتی به گروهی کار کردن عادت می‌کنیم در حالی که بچه‌های معماری بیشتر تک نفره کار می‌کنند و این مسئله در روحیه و کار آینده آن‌ها تأثیرگذار است.

یکی از کارهایی که شما انجام می‌دهید، کارگاه‌های خلاقیت است. اساساً در این کارگاه‌های خلاقیت چه می‌کنید و ارتباطی که بین شما طراحان صنعتی و معماران شکل گرفته قرار است چه روندی را شکل دهد؟

در پاسخ به این سؤال باید بگویم که ما به فرآیند تفکر طراحی "Design Thinking" " قائل هستیم و در کارگاه‌های خلاقیت آن را دنبال می‌کنیم. مسئله این فرآیند تقسیم‌بندی طراحان نیست تا مثلاً بگوید یکی طراح گرافیک است و دیگری معمار، بلکه مسئله این است که همه این دانش‌ها تخصصی هستند که سبب می‌شود بهتر به هدف و منظور دست پیدا کنیم. ما در این کارگاه‌ها چندان خودمان را درگیر بخش‌بندی‌های این‌چنینی نمی‌کنیم در دفترمان نیز متخصصان کارآفرینی، مهندسی صنایع، معماری، طراحی صنعتی، بازاریابی و... حضور دارند.

حسین سپهری

هر هنرمند معماری، سعی دارد که سبک شخصی و منحصر به فرد خود را در طرح‌هایش اجرا کند. با این تفاسیر، همراه شدن یک معمار با یک طراح صنعتی که سعی می‌کند در خلاقیت دستی داشته باشد و روند را متفاوت کند، چه نتیجه‌ای در یک محصول معمارانه ایجاد می‌کند؟

سؤال جالبی پرسیدید. شاخه‌ای در دنیای دیزاین وجود دارد که به آن طراحی تجربه می‌گویند. طراحی تجربه از مقاله‌ای در سال ۱۹۹۸ در مجله HBR به نام "به اقتصاد تجربه خوش ‌آمدید"، در هاروارد شروع شد. این مقاله یک پس زمینه اقتصادی داشت و بعدها در دنیای دیزاین نیز این موضوع پیگیری شد. مسئله ما طراحی تجربه است و ما دنبال این هستیم که اگر ساختمان طراحی می‌کنیم، این ساختمان تجربه‌ای برای انسان‌ها خلق کند که آن‌ها این تجربه و احساس را بخواهند. در کلاس‌های دانشگاه نیز تلاش داریم که همین مسئله را به دانشجویان منتقل کنیم؛ صرفاً طراحی ساختمان مسئله ما نیست البته که ساختمان‌ها باید خوب طراحی شوند، اما ما به دنبال لایه‌ای در معماری هستیم که در آن افراد احساس تعلق به فضا داشته باشند و بتوانند حس خوشایندی را تجربه کنند.

تغییر در حس مخاطب آثار معماری را برخی وابسته به مسائل روانشناسی و جامعه‌شناسی و... می‌دانند. شما این نکات را در چه چیزهایی پنهان می‌کنید؟ آیا بحث پژوهش پشت این ماجرا وجود دارد؟ منظورم روند دستیابی به احساس رضایت مخاطب است که شما از آن صحبت می‌کنید؟

ابزاری برای این کار وجود دارد که اصطلاحاً آن را پژوهش طراحی "Design Research" می‌نامند. در مسیر این جستجو و پژوهش ما سعی می‌کنیم که خودمان را در موقعیت کاربر قرار دهیم، یعنی ببینیم، بشنویم، حس کنیم و رفتارها و اتفاقات را مطالعه کنیم. به این دلیل فاز مطالعات کارهای ما نیز نسبتاً مفصل و زمان‌بر است تا بتوانیم درک کنیم که مخاطبان ما چطور فکر می‌کنند و چه احساسی در فضا خواهند داشت.

یعنی در مورد کاربرهای آن محل تحقیق و پژوهش انجام می‌دهید؟

بله. هم روی کاربرهای آن فضا و هم روی کاربرهای آن محله و حتی سعی می‌کنیم آن شهر را نیز مورد بررسی قرار ‌دهیم. البته این مدل تحقیق کردن از نوع تحقیقات کمی و پرسش‌نامه‌ای نیست. در این پژوهش‌ها ما مردم را در عمل نگاه می‌کنیم تا ببینیم کجا خوشحال هستند و کجا حس خوبی ندارند یا در کجا می‌توانند خوشحال‌تر باشند و یا به طور مثال اصلاً از دسترسی‌ها چگونه استفاده می‌کنند؟

نوعی مردم‌شناسی در این سبک طراحی وجود دارد؟

بله به آن در حوزه علوم انسان شناسی اتنوگرافی "Ethnography" نیز می‌گویند. در پژوهش و بررسی طراحی یا همان دیزاین ریسرچ بخشی به اسم اتنوگرافی یا رپید اتنوگرافی "Rapid Ethnography" وجود دارد.

در دهه اخیر اغلب معماران جوان سعی کرده‌اند که بخشی از خلاقیت را در نما و فرم ساختمان و از طریق بازی با فرم نشان دهند. شما چند درصد خلاقیت را در فرم می‌بینید و اساساً چقدر خلاقیت در ابعاد مختلف معماری ما بروز و ظهور داشته است؟

خلاقیت در معماری ما وجود دارد و جای رشد نیز برای آن نیز هست زیرا این نیاز از سمت مردم به وجود می‌آید. سال‌ها پیش زمانی که من کودک بودم، ساختمان‌های آجر سه سانتی مد بود؛ اما کمی بعد دیگر این مد خواهان نداشت. من فکر می‌کنم اگر آجر سه سانتی پیوند عمیقی با مردم داشت، حتماً آن را نگه می‌داشتند؛ کما اینکه می‌بینیم مواردی بوده که از گذشته تا امروز آن را حفظ کرده‌اند. امروز ساختمان آجر سه سانتی مشتری خاص خود را دارد، منظورم از مشتری به معنای افراد علاقه‌مند ‌است نه الزاماً مسئله خرید و فروش. برای همین فکر می‌کنم خلاقیت حتماً در زمان خود جاری خواهد شد. امروز نسبت دانشجوهای معماری با میزان نیاز جامعه معماری همخوانی ندارد و اساساً این نسبت به هم ریخته است؛ یعنی ما امروز تعداد زیادی دانشجوی معماری داریم اما جای خالی برای این میزان معمار در کشور نداریم؛ پس طبیعتاً رقابت تنگاتنگی بین این افراد شکل می‌گیرد که آن‌ها را مجبور می‌کند از خود زایش‌های جدیدی ارائه دهند و قطعاً این خلاقیت و زایش‌ها از دل مردم به دست می‌آید.

حسین سپهری

یعنی معتقد هستید که ذائقه مخاطب به معماری امروز ما شکل می‌دهد؟

به نظرم نام این مسئله ذائقه نیست زیرا فکر می‌کنم ذائقه بسیار واضح است. در دیزاین ریسرچ همیشه این بحث وجود دارد که مردم آن چیزی که می‌گویند را الزاماً نمی‌خواهند. گاهی وقتی مخاطب می‌گوید استخر می‌خواهد، منظور صرفاً داشتن استخر نیست بلکه او به دنبال فضایی برای تفریح و دور هم بودن است یا گاهی وقتی کارفرما می‌گوید که سالن ورزش می‌خواهد به دنبال اهمیت سلامتی نیست بلکه فضایی را می‌خواهد که بتواند با خانواده در آن تفریح کند. به همین دلیل می‌گویم که نام این موضوع ذائقه نیست.

وقتی من از شما می‌خواهم یک استخر برایم طراحی کنید و شما اینطور برداشت می‌کنید که من جایی برای دورهم بودن می‌خواهم، چطور به این برداشت دست پیدا می‌کنید؟ اساساً چرا بین‌ آن چیزی که من به عنوان مخاطب بیان می‌کنم و چیزی که در واقعیت وجود دارد فاصله و تفاوت هست؟

در حوزه روانشناسی هم می‌گویند که انسان رفتاری را نشان می‌دهد درحالی که منظور اصلی او چیز دیگری است. شبیه همان چیزی که اریک برن در تحلیل رفتار متقابل آن را بازی می‌گوید. این نکته چندان غیر عادی نیست و در رفتارهای روزمره ما نیز وجود دارد. به عنوان مثال ما وقتی وارد جمعی می‌شویم با صدای بلند سلام می‌کنیم تا همه متوجه حضور ما شوند. این روند به حدی عادی است که در مورد آن فکر نمی‌کنیم که چطور برنامه‌ریزی کنیم که از طریق سلام کردن به جلب توجه همه برسیم.

منظورم این است که اگر من بگویم استخر می‌خواهم، شما آن را برای من می‌سازید یا سعی می‌کنید که از ابعاد دیگر نیاز مخاطب را برطرف کنید؟

ما تمام تلاشمان این است که به ابعاد دیگر دست پیدا کنیم. در این مسیر حرف زدن و دقت در اتفاقات دیگر به ما کمک می‌کند. دغدغه ما این است که بتوانیم مخاطب را در نقاط مختلف زندگی‌اش بررسی و حتی جایگاه او را در رفتارهای شهری کشف کنیم. در این شرایط سؤال‌های مختلفی پیش می‌آید که ما برای کشف آن اقدام می‌کنیم. به عنوان مثال اگر مخاطب به ما بگوید که من پارکینگ نمی‌خواهم به معنای این نیست که ماشین ندارد؛ بلکه گاهی منظور این است که محله امنی دارد که در آن کسی به ماشین او آسیب نمی‌زند؛ بنابراین در مقام طراح باید قسمت‌های دیگری از زندگی کاربر را پیدا کنیم.

شما در نهایت با کاربر اصلی یک فضا باید صحبت کنید؟ در اغلب موارد البته کسی که کار را سفارش می‌دهد سرمایه‌داری است که می‌خواهد مثلاً واحدهایش را اجاره دهد یا بفروشد.‌ آیا می‌توان گفت یکی از دلایل تضادی که بین خواسته مخاطب نهایی و سازه یک معمار وجود دارد، این موضوع است یا دلیل اصلی این است که معمارها آنچه را خود فکر می‌کنند درست است، در پروژه اعمال می‌کنند؟ مثلاً من می‌گویم فلان فضا را می‌خواهم و شما می‌گویید به لحاظ کارشناسی این فضا مناسب نیست و جایگزین ارائه می‌دهید. در نهایت خواسته من نیز لابه‌لای چیزی که نگاه معمار به مقوله فضا دارد، گم می‌شود؟

من فکر می‌کنم اسم این مسئله تضاد نیست، بلکه تفاوت است؛ زیرا عینک آدم‌ها با یکدیگر فرق دارد. البته این مقوله چندان عجیب و غریب نیست و این رفتار عادی است. من فکر می‌کنم این یک حالت بینابینی است. به طور فرضی مثلثی از مصرف‌کننده به عنوان بهره‌بردار نهایی از فضا، طراح با نگاه و سلیقه خاص او و سرمایه‌گذار وجود دارد. در حالتی که این مثلث وجود داشته باشد، الزاماً داده‌های افراد همخوان نیست زیرا هرکدام در شرایط متفاوتی زندگی می‌کنند. یکی از مسئله‌هایی که این روزها، ما بسیار با آن درگیر هستیم، همین مسئله است. ما با کارفرماهای مختلفی در مورد این موضوعات بحث می‌کنیم و مثلاً می‌گوییم فلان موارد برای منتقل شدن به مخاطب باید تغییر کند. اگر کارفرمایی اصرار کند که من نمای رومی می‌خواهم ما معمولاً سعی می‌کنیم بفهمیم که او ظاهر سنگ نمای رومی را دوست دارد یا فکر می‌کند اگر نما رومی باشد، بهتر فروش می‌رود یا اینکه به نظر او، نمای رومی نشان دهنده جلال و شکوه است؟ اگر کمی تلاش کنیم پاسخ‌ها پیدا می‌شود، زیرا ‌افراد آنقدرها هم افکارشان را نمی‌پوشانند؛ بنابراین وقتی کمی با یکدیگر صحبت کنیم، مشخص می‌شود که سازنده به دنبال چه هدفی است. یکی از ابزارهایی که در دیزاین از آن استفاده می‌کنند، ابزار پنج چرا است. این ابزار می‌گوید اگر درباره هر موضوعی پنج بار چرا پرسیده شود، تقریباً می‌توان به هسته آن دست پیدا کرد. من فکر می‌کنم زودتر از پنج سؤال نیز می‌توان به این مسئله رسید که فرد یا مخاطب به دنبال چه چیزی است.

ما می‌دانیم که شهر در نهایت بدنه‌ای یک پارچه است و ما به اصالتی در آن نیاز داریم. در سه دهه اخیر دیده‌ایم هرکسی سعی سلیقه خود را مطرح می‌کند. به نظر شما چقدر این نگاه و شرایط سبب از هم گسستگی و عدم انسجام شهرهای ما شده است؟

من در پاسخ به شما یک سؤال مطرح می‌کنم. اگر به جای تهران به اشتوتگارت، فرانکفورت، آمستردام، بروکسل و... برویم، شرایط چگونه است؟ بنا بر آن چیزی که من دیده‌ام، در این شهرها نیز روند عجیب و غریبی نیست. اگر خیابان‌های نیویورک با برج‌های سر به فلک کشیده را در نظر بگیرید، می‌بینید هرکدام حال و هوای خود را دارند. من فکر می‌کنم شهرها ظاهر خاص خودشان را دارند و این ظاهر از بطن مردم آن شهرها سرچشمه می‌گیرد و معمار و سرمایه‌گذار نیز جزو آن‌ها هستند. این حال و هوا در نقاط مختلفی بروز پیدا می‌کند؛ یعنی در جامعه‌شناسی، رفتار اجتماعی مردم، روانشناسی و حال درونی مردم و... در ظاهر و معماری شهر هم دیده می‌شود و این عوامل از یکدیگر منفک نیستند. به نظرم اینکه بگوییم با تغییر ظاهر شهر، مشکل حل می‌شود، اشتباه است. اساساً کلیدی وجود ندارد که آن را بزنیم و ظاهر شهر درست شود. این مسیر شامل روندی آرام و درونی است که کمک می‌کند مردم آرام آرام حالشان را عوض کنند. همان طور که تهران تا به حال چندین دوره را از سر گذرانده است. در ابتدای جنگ افراد، فکر می‌کردند باید سریع تهران ساخته شود. به خاطر دارم، آن زمان وقتی در اتوبان صدر حرکت می‌کردید، تقریباً در الهیه یک یا دو برج دیده می‌شد. زمان گذشت و امروزه همه الهیه را برج‌ها پوشانده‌اند، اما هنوز افرادی هستند که زمین‌هایشان را تبدیل به برج نمی‌کنند.

حسین سپهری

یکی از بحث‌هایی که در معماری ما مطرح می‌شود، اصالت و هویت ایرانی-اسلامی است. این در حالی است که امروز وقتی در تهران از یک منطقه به منطقه دیگر می‌رویم، یک مرتبه شکل همه چیز تغییر می‌کند و به یک‌باره فضا کاملاً مدرن و متفاوت از فرهنگ ما می‌شود. فکر می‌کنید، نیاز است که برای این مسئله فکری کنیم و تلاشی انجام دهیم که معماری ما نماد و هویتی ملی و بومی در خود داشته باشد؟ اگر بخواهیم چنین کاری را انجام دهیم، چه چیزی می‌تواند المان ایرانی بودن معماری ما باشد؟

بحث ایرانی و اسلامی بودن، عقبه گسترده‌ای در بخش‌های مختلف دارد؛ در طراحی صنعتی نیز زمانی این فکر مورد توجه قرار گرفت که طراحی ایرانی چیست؟ فکر می‌کنم این موارد، ریشه در مباحث فرهنگی دارد. فرهنگ ما، دارای لایه‌های مختلفی است. در زبان‌شناسی نیز روند همین‌طور است، ضمن اینکه ماهیت زبان ما نیز این حالت پیازی و لایه به لایه را دارد، مثلاً وقتی جمله‌ای را می‌گوییم، می‌توان پنج برداشت مختلف از آن داشت. این جزو ویژگی‌های زبان ماست و احساس منفی به آن نداریم. ما دو پهلو صحبت می‌کنیم، ضمن اینکه بسیاری از افعال ما نیز دارای چندین معنا هستند. همین مسئله در سایر شئونات زندگی ما نیز وجود دارد. افرادی که ساکن محله الهیه هستند و به چشم بسیاری از ما، در فضایی کاملاً مدرن زندگی می‌کنند، باز متعلق به همین فرهنگ هستند. البته که این فرهنگ ما در نقاطی نیز به تضاد شبیه می‌شود. مثلاً فرهنگ احترام به بزرگ‌تر هنوز فارغ از اینکه زندگی سنتی یا مدرن داریم، در کشور ما وجود دارد یا این مساله که ما ملتی احساسی هستیم، را به راحتی می‌توان در رفتار مردم دید. این ویژگی‌ها را نمی‌توان از ما جدا کرد و فکر می‌کنم معماری ما نیز تابع همین موقعیت فرهنگی است؛ بنابراین شرایط موجود چندان عجیب نیست. من معتقدم به جای اینکه نسبت به این تفاوت‌ها دفاعی رفتار کنیم، بهتر است راحت‌تر باشیم. می‌گویند در روانشناسی، غایت اصلی الزاماً این نیست که آدم‌ها تغییر کنند، بلکه اگر فرد به کاری که می‌کند آگاه شود، قدم بزرگی برداشته شده است. من نیز معتقدم که نفس آگاهی در بدنه جامعه امروز امر مهمی است.

معماران اغلب به تنهایی کار می‌کنند و کمتر پیش می‌آید که با طیف روانشناسان، جامعه‌شناسان و... همکاری کنند. به عنوان کسی که خارج از فضای معماری بودید و سپس وارد این فضا شدید، در مورد این نکته صحبت کنید که حضور چند رشته مختلف در معماری چقدر می‌تواند بر روی فضای موجود تأثیرگذار باشد و وجوه مثبت و منفی آن چیست؟

این اتفاق، یعنی همکاری چند رشته با یکدیگر، کاری واقعاً فوق‌العاده است. فکر می‌کنم کسانی که چنین کاری نمی‌کنند در حق خود جفا می‌کنند. البته همانطور که می‌دانید، تحمل حرف مخالف برای ما ایرانیان سخت است. در گروه‌های میان‌رشته‌ای و چند رشته‌ای نظرات مختلف زیاد است اما در نهایت گفت‌وگو شکل می‌گیرد و بین دیزاین و حوزه‌ای خارج از طراحی فصل مشترکی به وجود می‌آید و این فهم مشترک حیرت‌انگیز است. در جمعی که ما کار می‌کنیم، تلاش داریم فهم مشترکی از طراحی پیدا کنیم. همه می‌دانیم طراحی یک فرآیند غیرخطی است، بنابراین مسئله را پذیرفته‌ایم و سعی می‌کنیم از نگاه خود همکاری و همراهی داشته باشیم که کار بسیار جذابی است.

بازخوردهای بیرونی نسبت به این همکاری‌ها در شرکت شما چطور بوده است؟

این همکاری‌ها دقیقاً در بازخورد کارها خود را نشان می‌دهد. وقتی می‌بینیم کارفرماها حس می‌کنند حرف آن‌ها را فهمیده‌ایم یا می‌بینند که ما دنبال نظر خودمان نیستیم و آن‌ها را نیز درک می‌کنیم، احساس خوشایند همدلی را ایجاد می‌کند. به نظرم، اتفاقی که درون استارت‌آپ‌ها و نهضت آن‌ها راه افتاده نیز از همین نقطه آغاز می‌شود. لااقل با توجه به آنچه من مشاهده کرده‌ام، فکر می‌کنم که اگر گوگلی وجود دارد، صرفاً از مهندس نرم‌افزار یا دیزاینر، گرافیست، جامعه‌شناس و... به وجود نیامده است. حتماً کارهای موفق، حاصل دیدگاه‌های متفاوت و کار کردن با یکدیگر است.

شما وقتی کارگاه خلاقیت برگزار می‌کنید، روی کدام بخش شرکت‌کنندگان کار می‌کنید تا خلاقیت کافی را به دست آورند و این ابتکار عمل بروز و ظهور پیدا کند؟

داستان تفکر طراحی همین است. از حدود 1960-1970 میلادی، این ایده پیگیری شد که در روش حل مسئله طراحان ویژگی‌هایی وجود دارد، بنابراین روی این ویژگی‌ها مطالعه آغاز شد. افراد مختلف این مسئله را بررسی کردند که اساساً طراحان، چگونه مسائل را حل می‌کنند. در رشته‌های دیزاین نیز این سؤال به وجود می‌آید که ما چه کاری انجام می‌دهیم. به عنوان مثال کتاب "طراحان چگونه می‌اندیشند" اثر برایان لاوسون، به این مسئله پرداخته است. لاوسون در زمینه معماری و روانشناسی تحصیل کرده است و روی این موضوع مطالعه می‌کند که طراحان چطور رفتار می‌کنند. دونالد نورمن این موضوع را مطرح می‌کند که فرآیند مغزی طراحان چگونه فعالیت می‌کند و چطور می‌توان مغز یک طراح را به کار انداخت و مدیریت کرد. ضمن آنکه انسان‌ها از شکست می‌ترسند، بنابراین همین ترس از شکست سبب می‌شود که دست به تغییر نزنند. این دست به تغییر نزدن نیز سبب می‌شود که ایده‌هایی در ذهن افراد باقی بماند. ترس از شکست، قضاوت و ترس از ناشناخته‌ها، سبب می‌شود، افراد کاری که در ذهن خود دارند را انجام ندهند، بنابراین ما در کارگاه‌های خلاقیت به دنبال این هستیم که ترس را از افراد دور کنیم.

حسین سپهری

و داشته‌ها را با یکدیگر پیوند دهید؟

بله. گام نخست این است که فراگیران باور کنند که در صورت اشتباه، اتفاق وحشتناکی رخ نخواهد داد. برای رسیدن به این حس اعتماد به نفس روش‌هایی نیز وجود دارد. به عنوان مثال می‌توانیم به جای تغییر بزرگ، تغییر کوچک ایجاد کنیم و از همان تغییر کوچک بازخورد دریافت کنیم. برای همین در روند تفکر طراحی سعی می‌کنیم که قبل از تعریف مسئله، ببینیم که از چشم چه کسانی درگیر مسئله هستیم و چه کار می‌کنند، سپس وارد تعریف مسئله و ایده‌پردازی می‌شویم.

با توجه به اینکه معماری تدریس می‌کنید و در فضای معماری بزرگ شده‌اید، فکر می‌کنید معماری ما بیش از هر چیز، امروز به چه چیزی نیاز دارد و معضل پررنگ امروز معماری ما چیست که باید روی آن کار شود؟

من کوچک‌تر از آن هستم که بخواهم در مورد معماری ایران صحبت کنم! اگر چیزی می‌گویم تنها در جایگاه یک ناظر این ماجراست. چیزی که به ذهنم می‌رسد این است که درک فضای بین آدم‌ها و کار و زندگی آن‌ها بسیار سخت است. فکر می‌کنم خیلی خوب می‌شود آدم‌ها درک بهتری از یکدیگر پیدا کنند و حرف همدیگر را بیشتر گوش دهند و بیشتر بفهمند. اگر در معماری ایران فهم و درک متقابل رخ دهد، موضوع به تغییری جدی خواهد انجامید. شاید همین که درک کنیم آدم‌ها دنبال چه چیزی هستند، کافی باشد.

نگاه نخبه‌گرایانه در معماران امروز ما پررنگ است. افرادی هستند که می‌خواهند در فضاهای معناگرا کار کنند که فکر می‌کنم منشأ آن مسابقات هستند. شما فکر می‌کنید این مسابقات چقدر باعث بروز خلاقیت می‌شوند؟

موارد مختلفی می‌تواند باعث بروز خلاقیت شود. در طراحی تجربه و مباحث این چنینی، هسته اصلی هر تجربه معنایی است که برای آن فرد به همراه دارد یا به عبارتی آدم‌ها در هر چیزی به دنبال معنا هستند. همیشه معنا مهم است و همه طراحان، چه از نسبت آن آگاه باشند و چه بر اساس شهودشان کار کنند، به معنا می‌اندیشند. این نکته همیشه در طراحی وجود دارد زیرا طراح نه مهندس است که صرفاً بر اساس منطق کار کند و نه هنرمند است که بر اساس شهود خود کار کند. طراحی مابین منطق و شهود گام برمی‌دارد و هر دو این موارد بال پرواز او هستند بنابراین فکر می‌کنم که معنا در تمام آثار، ساری و جاری است؛ چه طراح آگاه باشد و چه نباشد. منتها معنا برای هرکسی فرق می‌کند، بنابراین اگر من آگاه باشم که آنچه قرار است طراحی کنم، فلان معنا را برای مخاطب دارد، بهتر در مسیر گام برمی‌دارم. به عنوان مثال اگر ساختمانی که کارفرمایم به من سفارش داده، در واقع ماحصل یک عمر زندگی او باشد که می‌خواهد برای فرزندش به ارث بگذارد، تلقی من به عنوان طراح تغییر خواهد کرد. بالعکس اگر احساس کنم که کارفرمایی به دنبال ثروت بیشتری است، مدلی متفاوت برای طراحی مد نظر خواهم گرفت.

بحث فلسفه و فلسفه‌گرایی چقدر می‌تواند در معماری و طراحی تأثیرگذار باشد؟ برخی معتقدند معماری و طراحی محصول هنری هستند پس فلسفه در آن نقش بازی می‌کند؟

حتماً همین طور است. حوزه‌های دیزاین ترکیبی هستند و حتماً در آن‌ها هنر و منطق وجود دارد و چیزی درهم تنیده هستند. طراحی یک بافت در هم تنیده است که هر عنصری بر دیگری تأثیرگذار است. فکر می‌کنم طراحی مانند قرمه سبزی است و شما نمی‌توانید سبزی را جدا کنید و بگویید سبزی تنها عاملی است که مزه نهایی قرمه سبزی را به وجود آورده است.

فکر می‌کنید در دهه‌های بعدی وضعیت معماری ما به چه سمتی می‌رود؟

به نظرم حتماً روند معماری بهتر می‌شود زیرا اصلاً چیزی نیست که در آینده بهتر نشود به این دلیل که انسان حتماً مسیر خود را تغییر می‌دهد. فکر می‌کنم جریان زندگی آدم‌ها مانند آب جاری است و راه خود را باز می‌کند و در نهایت انسان مسیر زندگی‌اش را بهتر می‌کند.