به گزارش هنرآنلاین، "پروانهای سرگردان در شهر" نام این مجموعه شعر است که توسط حسین بینایی راد - شاعر - انتخاب شده، بهقلم محمد حمادی - مترجم و استاد دانشگاه - در خوزستان از فارسی به عربی برگردانده شده، ویراستاری آنرا جورف دعبول - شاعر و روزنامهنگار لبنانی - انجام داده و توسط عبدالنبی فرج در کشور مصر انتشار یافته است.
در مقدمهی کتاب تصریح شده که شعرهای گرد آمده در این مجموعه، بیشتر با نگاه فراوطنی انتخاب شدهاند و نگاه شاعرش به مسائل بشری، فراتر از مرزهای خویش بوده است.
این مجموعه شعر توسط نشر ألف لیلة منتشر شده که آنرا در نمایشگاه کتاب قاهره عرضه کرده است. چهل و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب قاهره با شعار "جوانان و فرهنگ آینده" از 7 تا 22 بهمن برگزار میشود.
در مقدمه کتاب آمده است:
علیرضا بهرامی، خبرنگار ارشد خبرگزاریهای ایران، محصول زمانه خودش است. اخبار را پی میگیرد و کوچه به کوچه، دنیا را میگردد اما شعری مینویسد و نام شعرش را از میان خاطره، از آنهمه کوچه که دیده، برمیگزیند. این است که شعرش سوت زدن به زبان مادری است؛ در وطنی که به وسعت دنیاست. او مؤلف شش مجموعه شعر و چند کتاب گردآوری و پژوهشی است. هرچند او همیشه چند کتاب در حال چاپ هم دارد؛ مثلاً همین الان که این جملهها نوشته میشود، چند کتاب دیگر در دست انتشار دارد.
این گزیده از روی شعرهای سپید او انتخاب شده، اما او در وادی غزل نو ایران هم از پیشدستان است و امیدواریم که در آتیه نه چندان دور، از غزل معاصر او و دیگر غزلسرایان معاصر که وارث کهنهترین لطافت شاعرانه آن سرزمین سالخورده است، به عربی برگردانده شود.
خاورمیانه هزارههاست که همواره دشت مشاعره بوده، نه مانند امروز مشاجره؛ مشاعرهای به وسعت زبانهای زنده در آن و دوستی همزیستی اقوام کهن ساکن در آن. در این میان، صدای عربها و ایرانیها در شعر شیواتر از همه بوده است؛ بههمین خاطر، مهم مینماید که هرچه بیشتر از شاعرانشان به هم شناسانده شوند و پنجه در پنجه طبع بیازمایند؛ تا به جای اینهمه جنگ، صرفاً یک جنگ در بگیرد و آنهم اینکه کدامتان شاعرترید و برای مرگ فلان پرنده در خیابانهای بیروت و بغداد یا تهران و دمشق، بیشتر دل میسوزانید؟...
و اگر کار را به شاعران این خطه دلخون جهان بسپاریم، میبینیم که بچهها در خاورمیانه هیچ کاری جز بلند بلند خندیدن ندارند و زنها چقدر آفتاب را بیشتر از مردان دوست دارند. در آن صورت، احتمالاً بهطرز کاملاً دلچسب و معمولی، بی هیچ پایان وسترن و خونباری، آنهم وقتی داریم از فرط دلخوشی به زبان مادری سوت میزنیم، روی همان زمین پدریمان، لای گندمها، مانند یک خواب ظهرگاهی زیر آفتاب، زندگی را میتوانیم بدرود گوییم. بله، کار را باید به شاعران این دشت وا بگذاریم؛ تا خبرنگارها چند خبر معمولی از اندوه فلان مادربزرگ از مرگ فلان پرنده در بنبست فلان خیابان در خاورمیانه هم که بدهند، همه را اندوه بردارد.