نظام فکری بشر از زمانی آغاز شد که قدرت تکلم پیدا کرد. جهان بینی، فلسفه زیستی، ایدئولوژی، خودآگاهی و جهان آگاهی و... پیش از ابداع زبان معنای درست و قابل اتکایی نداشت. تا جایی که تصور ضبط و ثبت محتوا، بدون ابزار کلام تقریباً غیرممکن است. داشتههای ذهنی بشر بدون استخوانبندی کلام و زبان، فاقد ترتیب و طبقهبندی بود و بنابراین امکان تکمیل و تعمیق پیدا نمیکرد. برخی مانند فردینان دو سوسور زبانشناس سوئیسی معتقدند که "زبان بر اندیشه مقدم است و تا زبان نباشد تودههای بیشکل فکری نظم نخواهند یافت و بدون زبان اندیشهای شکل نمیگیرد." این گروه در این تقدم و اصالت تا جایی پیش میروند که میگویند؛ اشیای این عالم مخلوق زبان یا تصورات ما هستند و همانطور که مثلاً پیام چراغ قرمز و سبز بدون قراردادهای قبلی بیمعنا [و غیرقابل انتقال] است، به خودی خود رابطهای بین معنا و اُبْژه وجود ندارد.
در هر حال جامعه امروزی با رابطههای زبانی شکل میگیرد و پیامهای انسانی با "زبان" مراوده میشود. بسیاری از احساسات به کمک کلمات به دیگران و آیندگان منتقل میشود. به این معنی که بعضی انگیختگیهای حسیـ مثل هر اندوخته فرهنگی دیگریـ بدون ابزار کلام تداوم بقایی ندارند. اما آیا این "زبان" تنها همان واقعه دوبعدی در محاورات روزمره است؟ آیا فقط پدیدهای دستساز است که مبتنی بر یک بعد فیزیکی صوت (یا نشانه نوشتاری) و یک بعد قرارداد از پیش معین شده برای معنایی ثابت و مشترک برای گوینده و شنونده پایهگذاری میشود؟
نامههای اداری، مکتوبات روزمره، گزارشهای روزنامهها و مجلات، اخبار و حتی عمده حجم داستانها و رمانها؛ مبتنی بر کلامند و با کلامات بیان میشوند؛ همین ساختار دو بعدی متشکل از نشانه و قرارداد. اما یکی از ارکانی که سقف ابیات شعر بر آن میایستد؛ "اتفاق و حادثهای در کلام" است. کلام در نوشتههای معمولی حاوی اطلاعات معینی است اما در زبان و واقعه کلامی؛ معماری است که فضاهای بینظیر و نامعین و موسع خلق میکند که البته این قید نامعین را نباید معادل نامفهوم تعبیر کرد.
جملات و کلماتی که بر معنا و مفهومی معین دلالت میکنند ـ خارج از فرهنگ و عرف معمول و شاید متفاوت، با معادلسازیهای زبانی قابلیت ترجمه دارند. شیوه ای که مبتنی به فرهنگ لغات، دستور زبان و آئین نگارش استاندارد زبان مبداء و مقصد و بدون تاثیرگذاری عوامل انتقال انجام میشود. مثلاً خبر بارندگی در یک شهر فرانسه را مثل یک نشانه و تابلوی راهنمایی و رانندگی میشود برای فارس زبانهای ایرانی ترجمه کرد. بدون این که در فاصله تولید خبر، مترجم، گوینده و شنونده چیزی از ارزش و محتوای جمله خبری از دست برود. [اگرچه ممکن است بعضی دغدغههای فکری و یا پدیدههایی مثل سونامی و...؛ معادل زبانی در بعضی موقعیتهای جغرافیایی و جغرافیاهای فرهنگی دیگر نداشته باشد و یا به طور مثال برای انواع شتر ـ آنچنان که اعراب برای آن واژه ساختهاند ـ نتوان معادلی در زبانهای دیگر پیدا کرد.] اما "اتفاق در کلام" حتی در داخل همان زبان مرجع هم، قابلیت ترجمه کلامی و معادلسازی ندارد. مثلاً لحن و آوای موسیقیایی کلام و یا احساسات و خاطرات جمعی ذخیره شده در کلمات و... جز در فضای اصلی و همان فرهنگ فکری و زبانی، قابل انتقال نیست. همانطور که بعضی اصوات قراردادهای معنایی دارند، اما با جادوی موسیقی قابل قیاس نیستند. همچنین مثلاً تفاوت "قشنگ"، "زیبا"، "خوشگل" و... تنها به تفاوت آهنگ و عروض ختم نمیشود. در معنای دقیق هر کدام تفاوتهایی وجود دارد. خصوصاً در معماری کلام شاعرانه هر کدام احساس عاطفی ویژهای دارند و حتی شکل ظاهری و فیزیکی (در ادا و نوشتار) این کلمات هم گاهی اهمیت پیدا میکند. این معادلات لغتی را نمیتوان دقیقاً به جای هم به کار برد. برای همین "شعر" که مبتنی بر اتفاقات کلامی و فراتر از دو بعد صوت و قرارداد است، قابلیت ترجمهـ مشروط به حفظ تمام ویژگیها و ظرائف را ندارد. در آثار منثور، مثل داستان و... هم، آنجاهایی که کلام، به معنایی که رفت؛ به شاعرانگی نزدیک میشود، حق مطلب را نمیتوان در ترجمه ادا کرد. "اتفاق در کلام" که "زبان" را شکل میدهد، قابلیت معادلسازی ندارد. اگر چه گاهی برخی مترجمین با تکیه بر ذوق و تسلطی شاعرانه بر زبان، توانستهاند بخشی از آنها را بازسازی و یا "شبیهسازی" کنند.
زبان شاعرانه مبتنی بر ظرفیتهای هم درونی و هم ظاهری خود زبان است و تنها به انتقال یک معنای ساده، معین و قراردادی بسنده نمیکند. شعر جایی است که کلمه از دو بعد صوت و قرارداد معنایی، فراتر رفته و حجم بزرگی از فرهنگ، احساسات، تأویلات شخصی، خاطرات جمعی و... در ساختار آن وارد میشود. به طوری که همه عوامل مسیر انتقال، گوینده و شنونده و...، فارغ از خود کلمات، در درک چگونگی و چیستی آن دخیل میشوند. در زبان شاعرانه؛ کلمه نه بر اساس کلیشه و قرارداد قبلی، بلکه توسط شاعر و در یک اتفاق کلامی، اختصاصاً در یک معماری تازه زبانی، بازخلق میشود. قراردادهای گذشته فسخ میشوند و رابطهای جدید شکل میگیرد. دیگر کلمات همان نیستند که بودند و هویتی تازه و اختصاصی پیدا میکنند. در زبان شاعرانه، خود زبان حائز اهمیت است نه آنچه در معنایی معین و قطعی دلالت بر آن دارد. [وقتی شاعری از بارش باران میگوید؛ تنها به جملهای خبری در اندازه گزارشهای هواشناسی نظر ندارد و فضایی را القا میکند که به شدت متاثر از فرهنگ و تجارب شخصی گوینده و شنونده خواهد بود. فرض کنید به جای تعبیر "مطرب مهتاب رو" معادل لغتی دیگری مثل "خنیاگر مهوش" و یا "نوازندهای که در بزمی عاشقانه؛ آوای خوش و نشاط آفرین مینوازد و در میان ظلمات و تاریکی شبها، همچون ماه بدر، درخشان و زیبا روست" چه مضحکهای خواهد شد.] بدیهی است که زبان بر اساس نیازها و اولویتهای هر قوم و فرهنگی به وجود آمده و تکمیل شده و توجه به زبان و ظواهر کلام، ذاتاً به اهمیت محتوای زبان منجر میشود. این زبان است که تعیین میکند چه محتوایی میتواند در شعر منعکس شود و این نیاز محتوایی است که یک زبان را میان جمعیتی با اشتراکات فرهنگی و زیستی شکل میدهد.[1] از این جهت در شعر؛ زبانی بازخلق میشود که متناسب با محتواست و تنوع محتوا به تنوع و مشخصه زبانی تبدیل میشود که معادل دیگری ندارد. زبان شاعرانه زبانی است که به واسطه همین انسجام و مشخصات یگانه با محتوا، معادل زبانی دومی نمیتوان برای آن قائل شد. زبان شعر به عکس زبان ساده نثر، خطی و قطعی نیست. زبان شعر هالهای در پیچش و خروش از ابرهای بهاره است که با هر تشعشعی رنگی تازه و دیگرگونه خواهد داشت. زبان نثر تحکم در یک معنای قطعی است و زبان شعر فرصتی که خیال خواننده را دعوت به شراکت بینهایت در معنا و محتوا میکند.
خلاصه این که؛ شعر وابسته به زبان و "اتفاق در کلام" است اما دیگر شیوههای نوشتاری و گفتاری بیشتر مبتنی بر معنا و محتوایی که کلام، دلالت مستقیم و قراردادی بر آن دارد. شعر فرصت خیالپردازی و تأویل را برای مخاطب مهیا میکند و مابقی اشکال کلام؛ مطابق با عادتهای قبلی، معنایی معین را انتقال میدهد. معنا میتواند معادل کلامی [حتی تصویری و...] دیگری داشته باشد اما زبان به آن معنای حادثه و اتفاقی که در کلام رخ میدهد، معادل دیگری ندارد. چنانچه صدای شیپور آماده باش جنگ را میشود با یک قرارداد تازه عوض کرد و ترجمه تازهای برای آن در نظر گرفت اما تأثیر و صدای موج آب را که مبتنی بر خود ماهوی صدای آب است، قابل ترجمه به صوتی دیگر نیست. پس زبان شاعرانه به خاطر امتزاج با خود زبان و عدم قطعیت در آنچه به شنونده و خواننده القا میکند، قابلیت ترجمه و حتی بازنویسی در همان زبان مبداء را هم ندارد. با این توصیف و اگر قرار باشد صنعت تولید شعر (که این روزها رسم گروهی از کلاسهای آموزشی و بعضی رابطههای نوچه پروری است) را از موضوع شعر راستین جدا کنیم، شاید بتوان مدعی شد؛ شعر و شاعرانگی ساختاری انتزاعی در قیاس با کلام عادی است که فقط و فقط در شکل اصیل و اولیهاش و صد البته در امتزاج کامل زبان و محتوا میتواند خلق شود و لاغیر.
پی نوشت:
[1] زبانهای مهم دنیا در ازای موضوعات متنوع بشری، ظرفیتهای گوناگونی دارند. بعضی از زبانها با توجه به ساختار و تجارب گذشته در بیان احوال هنر توانایی بیشتری دارند. همینطور است برای بیان فلسفه، فناوری، عشقهای زمینی، حماسه، قصیده، غزل و... که به این ترتیب نباید همه زبانها را در یک سطح ارزیابی کرد. مثلاً در زبان فارسی نیاز به شعر اجتماعی از سویی و ظرفیتهای زبانی شعر نو از سویی دیگر (فارغ از تقدم و تأخر) منجر به دورهای تازه از زبان و محتوا میشود.