گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: موسی بن جعفر معروف به امام موسی کاظم (ع) فرزند امام صادق (ع) هستند. شهادت امام هفتم شیعیان ۲۵ رجب سال (۱۸۳ق) در سن ۵۵ سالگی در بغداد رخ داده است. خلیفه عباسی که از وجود ایشان احساس خطر میکرد تصمیم بر مسموم کردن حضرت گرفت. مقداری خرما مسموم شده را برای امام در زندان فرستاد و خادم را مامور کرد که حتما حضرت آن را بخورند، خادم خرما را برای امام برد و پیام هارون را ابلاغ کرد. امام نیز چند دانه از خرما را خوردند، خادم از امام میخواهد خرمای بیشتر بخورند، امام میفرمایند: «همین مقدار برای ماموریت تو کافی است».
آرامگاه امام کاظم (ع) و امام جواد (ع)، در منطقه کاظمین در بغداد به حرم کاظمین مشهور و زیارتگاه مسلمانان بهویژه شیعیان است.
امام موسی بن جعفر (ع) پس از شهادت امام صادق (ع) در سال (۱۴۸ق)، در سن ۲۰ سالگی به امامت رسیدند. دوران امامت ایشان با خلافت چهار تن از خلفای عباسی همزمان بوده است و ۳۵ سال بوده است. با شهادت امام هفتم، امامت به فرزندشان، امام رضا (ع) منتقل شده است.
امام موسی کاظم (ع)، پس از شهادت پدرشان، با همت و سرسختی تمام، مکتب علمی و فکری عظیم امام صادق (ع) را ادامه داد و از هیچ کوششی دریغ نکردند. امام کاظم (ع) در تکامل جنبش علمی و شخصیت فرهنگی اسلامی، گامهای بزرگی برداشتند و صدها دانشمند و مفسر و محدث تربیت کردند.
کنیه امام هفتم را ابوابراهیم، ابوالحسن اول، ابوالحسن ماضی و ابوعلی گفتهاند. حضرت امام موسیکاظم (ع) را به دلیل کنترل خشم خود در برابر بدرفتاری دیگران، کاظم و به سبب عبادت بسیار، عبد صالح لقب دادهاند. کنیه ایشان را ابوابراهیم، ابوالحسن اول، ابوالحسن ماضی و ابوعلی گفتهاند. حضرت امام موسیکاظم (ع) را بهدلیل کنترل خشم خود در برابر بدرفتاری دیگران، کاظم و بهسبب عبادت بسیار، عبد صالح لقب دادهاند. بابالحوائج نیز از القاب ایشان است.
آثار زیادی درباره امام کاظم (ع) در قالب کتاب، پایاننامه و مقاله به زبانهای مختلف نوشته شده است. موضوع بیشتر این آثار ابعاد زندگی و شخصیت امام هفتم شیعیان است. همچنین همایشی با عنوان «سیره و زمانه امام کاظم (ع)» در ایران برگزار شده که مقالات آن با عنوان مجموعه مقالات «همایش سیره امام کاظم علیهالسلام» به چاپ رسیده است. برگزاری این همایش و پرداختن به سیره و زمانه امام کاظم (ع) بهدلیل دوران بسیار مهم و حیاتی در زندگانی ائمه (ع) بوده است. در واقع این دوران یک تغییر تاکتیک و تغییر روش در زندگی و سیره ائمه (ع) است و با این فعالیت همه ابعاد زندگی امام هفتم شیعیان، اعم از زندگی فردی، سیره سیاسی اجتماعی، میراث علمی و فرزندان و خاندان امام کاظم (ع) و بهویژه سیره سیاسی ایشان مورد توجه قرار گرفته است. معرفی سی کتاب:
۱-«امام کاظم اسوه صلابت و ظلم ستیزی» عبدالکریم پاکنیا
۲-«الامام کاظم اضوا من سیرته» محمود السیف
۳-«امام کاظم الگوی زندگی» حبیبالله احمدی
۴-«امام کاظم تجلی سخاوت بیپایان علوم» عزیزالله حسینی
۵-«امام کاظم قهرمان صبر و استقامت در بند زندان» محمدمهدی اشتهاردی
۶-«امام کاظم و نظارت فرهنگی بر تودهها» محمدحسین محقق
۷-«الامام موسی الکاظم باب الحوائج» کامل سلیمان
۸-«الامام موسی الکاظم فی محنه التاریخ» عایده عبدالمنعم طالب
۹-«امام موسی کاظم پاسدار حقیقی اسلام» سیدامیر حسین کامرانیراد
۱۰-«امام موسی کاظم و اخبار اهل تصوف» حامد الگار
۱۱-«امام موسی کاظم و چالشهای پیش رو» خلیل پورمنصوری
۱۲-«امامان اهل بیت در گفتار اهل سنت» داود الهامی
۱۳-«امامت در نگرش قرآنی امام کاظم (ع)» محمدعلی مهدویراد
۱۴-«اندیشه سیاسی امام موسی کاظم (ع)» سیدمحمد ناظم زادهقمی
۱۵-«با امام کاظم در سایه قرآن» علی مختار
۱۶-«باب الحوائج الامام موسی الکاظم» حسین الحاج حسن
۱۷-«بحارالانوار زندگانی حضرت موسی بن جعفر» محمدباقر مجلسی
۱۸-«بخشی از اخلاق صفات و کرامات امام کاظم (ع)» محمد عطایی
۱۹-«بر امام صادق و امام کاظم چه گذشت؟» سیدمحمدحسن موسوی کاشانی
۲۰-«بلاغه الامام موسی الکاظم» ابوجعفر الکعبی
۲۱-«پاسداران ولایت در عصر امام کاظم (ع)» غلامرضا گلی زواره
۲۲-«پرتوی از سیره و سیمای امام کاظم (ع)» محمدعلی کوشا
۲۳-«تاریخ اسلام در عصر امامت امام صادق و امام کاظم» علی رفیعی
۲۴-«تاریخ انبیا و چهارده معصوم» فرخ رصدی
۲۵-«تاریخ چهارده معصوم» محمدجواد مولوینیا
۲۶-«تحلیلی از زندگانی امام کاظم (ع)» باقر شریف قرشی
۲۷-«جستاری در فضایل و سیره امام کاظم (ع)» سیدامیرحسین کامرانیراد
۲۸-«چهارده اختر تابناک: زندگانی چهارمعصوم» احمد احمدی بیرجندی
۲۹-«چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم (ع)» عبدالله صالحی
۳۰-«حساسیت هارون نسبت به امام کاظم (ع)» داود الهامی
در رثای شهادت امام موسی کاظم (ع) شاعران و ادیبان، اشعاری سرودهاند؛ نمونههای از این اشعار:
همیان بدوش اگر بشوند آفتابها
سرریز میشوند زساغر شرابها
از خوشههای گندم روی کریمشان
چرخش گرفت باز زنو آسیابها
میخواستم که شرح دهم معجزات تو
یک فصه شطیطه تو شد کتابها
ما فیالضمیر خلق برای تو آشکار
پامنبری خطبهات عالیجنابها
بر قطرههای اشک مناجات هر شبت
لبریز حسرتاند تمامی آبها
شب تا به صبح کار تو راز و نیاز بود
داغ دو چشم باز تو بر قلب خوابها
شوق شقیق و ناجی یقطین ز مهلکه
ذکر خلاصی از همه اضطرابها
ای روضه همیشگی مادران ما
هستی تو از قدیم دلیل ثوابها
جمع بشر ز توبه بشرت به حیرتاند
تواب ساز شد ز لب تو عتابها
در راه بود تا برساند به تو سوال
دادی میان راه به قاصد جوابها
نسل تو خیر محض برای خلائقاند
ذریه تواند رضیها مجابها
ما منتخب شدیم گداییتان کنیم
تا حشر جاودان شود این انتخابها
زندانی همیشه بغداد رحم کن
بر اشک ما قبیله خانه خرابها
وقتی دعای حضرت موسی بن جعفریم
پس خوش بحال و طالع ما مستجابها
موسای آل فاطمه نیل است چشم من
از آنچه آمده به سرت از عذابها
چسبیده پیرهن به تن پاره پارهات
از زخم تازیانه و از پیچ و تابها
لاغر شدی شکسته شدی آب رفتهای
افتاده بر محاسن و رویت خضابها
یکسال نه دو سال نه عمری معذبی
زیر لگد به یاد ربابی و زینبی
سیدپوریا هاشمی
این مردمان که قلب خدا را شکستهاند
دائم غرور آینهها را شکستهاند
خورشید را روانه زندان نمودهاند
و حرمت امام منا را شکستهاند
زنجیر دور گردن او حلقه میکنند
با تازیانه دست دعا را شکستهاند
او ناله میزند و به جایی نمیرسد
کنج سیاه چال صدا را شکستهاند
با ذکر نام فاطمه دشنام میدهند
اینان که قلب قبله نما را شکستهاند
آقا شنیدهام که امانت بریدهاند
با سعی خویش پشت صفا را شکستهاند
حالا خدا به داد دل دخترت رسد
بدجور ساق پای شما را شکستهاند
مسعود اصلانی
دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد
این جدایی قلب پاک عترتم را لطمه زد
با دو دست بسته هم باب الحوائج بودهام
کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد
نالههای ممتدم گویای این مطلب شده
بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد
تار میبینم ز بس که این حرامی یهود
گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد
صوت سیلی هم صدا شد با صدای خندهاش
هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد
شد شکسته راه رفتن ارث مادر زادیم
ضربهها را بیهوا زد قدرتم را لطمه زد
نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد
بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد
داغ من یک سربریدن کمتر از جدم حسین
آخر کار این کفنها غربتم را لطمه زد
پیکر من بین راه زائران کربلا
این سه روزه تا قیامت شوکتم را لطمه زد
قاسم نعمتی
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم
دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم
گاه پروانه صفت سوختم از هجر رضا
گاه چون شمع مرا سینه سوزان چه کنم
آرزویم به جهان دیدن روی پسر است
سوختم، سوختم از آتش هجران چه کنم؟
کنج زندان، بلا گشته ز هجران رضا
تیره روز من از شام غریبان چه کنم
نه رفیقی به جز از دانه زنجیر مرا
نه انیسی به جز از ناله و افغان چه کنم
به خدا دوری معصومه و هجران رضا
میکشد عاقبتم گوشه زندان چه کنم
از وطن کرده مرا دور، جفای هارون
من دل خسته سرگشته و حیران چه کنم
گلی از خار ندید، این همه آزار که من
دیدم از طعنه این مردم نادان چه کنم
سرنگو کاش شود خانه هارون پلید
که چنین کرد مرا بی سرو سامان چه کنم؟
خوشدل تهرانی
سـلام خدا و سلام پیمبر
سلام امامان به موسیبنجعفر
شهنشاه ملک وسیـع الهی
که امرش بـود حکم خلاق داور
ولی خدا، هفتمین حجت حق
دُر ناب شش یم، یـم پنج گوهر
بـه جن و بشر تربتش کعبـه دل
به ارض و سما طلعتش نورگستر
فـروغ رخـش تا ابد عالمآرا
کلام خوشش همچنان روحپرور
خداوند خلق و خداونـد خصلت
خداونـد خـوی و خداونـد منظر
به پایش فشاندند لاهوتیان جان
به خاکش نهادند قدوسیان سر
ملایک گشودند از چار جانب
بـه خـاک قدمهای زوار او پر
ببر عرض حاجت سوی کاظمینش
بگیر از در او مراد مکـرر
اگـر امر میکرد ذات الهـی
چو جدش علی در گرفتی ز خیبر
و یا آن که میکرد مه را دو قسمت
به انگشت سبابه همچون پیمبر
که اعجـاز او بـود اعجاز احمد
که بازوی او بـود بازوی حیدر
عنایات او بر ملک بـود هادی
اشارات او بـر فلک بـود رهبر
خداوند را گشته زائر هر آن کو
شــود زائـر آن بتول مطهـر
کلامش بشـر را چـراغ هدایت
مقامش ملک را بود فـوق باور
تو او را بـه تاریکـی حبس دیـدی
دمی باز کـن چشم دل را و بنگر
که ماه است پروانه شمع رویش
که مهر است در بحر نورش شناور
به حبس عدو پیکـرش آب گردید
امامی که جان بود مهرش به پیکر
سرشکش به هجران معصومه جاری
خیـال رضا را گرفته اسـت در بر
به غیـر از خـدا کس ندیـد و نداند
که بر او چه آمد ز خصـم ستمگر
کبــودی اندامـش از تـازیانــه
بــود ارث عمــه بــود ارث مادر
امامـی کـه یار همـه خلق بودی
غریبانـه جان داد بییـار و یـاور
خدایا! که دیـده است زیر شکنجه
همـای ولایـت زنـد در قفس پر؟
بنالید یاران! بــرای امـامـی
که تابـوت او بـود یـک تخته در
بنالید بـــر آن امام غریبی
کـه زهـر جفا در دلش ریخت آذر
در آن حبس تاریک دربسته هر شب
ملاقاتیاش بـود زهرای اطهر
سزد از شـرار غمش خلق، «میثم»!
بسوزند چـون شمع؛ از پای تا سر
غلامرضا سازگار