گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: کتاب را من با شوق و وجدی مثالزدنی خواندم و دیدم فیالواقع کوه موش زاییده است؛ نثر بد، بیانی پریشان، خاطراتی محقر و مندرس و مهمتر بازنویسی یک زندگی مبهم و بدون افت و خیز، از این کتاب یک خودنوشت حقیرانه ساخته است. کرمرضایی از بازیهایش که بگذریم و نباید بگذریم، چرا که در فیلمفارسیهای عهد آن نابکاران نیز فراوان بوده، یک مترجم قابل است. برتولت برشت را میشناسد و کتاب «مرگ دانسن» را از لهجه باواریایی به زبان فارسی گزارش کرده که در حد خود خواندنی است اما اینکه هنرمندی بخواهد زندگی خودش را بازشناخت بنماید و لحظه لحظه خاطراتش را با دوستدارانش در میان بگذارد نیاز به ادبیات دارد، نیاز به تنقیح و تفحص و تورق دارد، نیاز به زبانی سخته و پخته و یک ساختار و قانونمندی درست دارد.
در سالهای اخیر دو سه کتاب به عنوان کتابشناخت نوشته شده که در جای خود قابل تامل است و ما به دلیل آن که فعلا قصد دیگری از این مسطوره داریم، از آنها میگذریم. کتاب «یک عمر با عزت» که زندگی و آثار عزتالله انتظامی است و نیز کتاب دیگری با عنوان «کتابشناسی جواد مجابی» به قلم همسرش آسیه جوادی از اینگونه بازنوشتههاست. اما کتاب کرمرضایی را من با کوششی بسیار به دست آوردم. با کتابیابها به جوال رفتم، منتظر شدم و سر آخر پس از صبر بسیار آن را به دست آوردم. اینجا بود که دیدم فیالواقع کرمرضایی یک قربانی است. از زمان طفولیتش میگوید تا زمانی که مرکز هنرهای نمایشی و عبدخدایی و دیگر و دیگران او را دنبال نخودسیاههای معهود و موعود فرستاده بودند.
کرمرضایی ادبیات ندارد. زبانی سست و بیپایه که شاید بتوان آن را یک فارسی آرگو نامید، به همراه نثری شبه مسجع به همراه متنی سرسری و سست از این کتاب یک خودنوشت دم دستی و بیپر و پایه ساخته است. البته برای من بیخواب شبها به سر آوردم و توانستم در عرض یک شبانهروز کتاب را به صرصر ذهن بسپارم. خاطراتش مملو است از سفر سالهایش در آلمان و اینکه اساسا او به فرهنگ آلمانیزبان مسلط است و آلمانیها را خوب میشناسد. خاطراتش از آلمان را خواندم. خب که چی؟ خاطرات وطنیاش نیز چنگی نه به دل که به هیچ نقطه دیگری از جهان شناخت و دانش اندیشه این حقیر نزد. به یاد دارم که چندی پیش آقای هادی مرزبان تصمیم داشت کتاب بازشناخت زندگی خودش را بنویسد و آن را با من در میان گذاشت؛ اما من با آن روحیه ویژهام نتوانستهام ادای دین به این بزرگ بنمایم. اساسا بازنویسی و خاطرات گذشته را مرور کردن بسیار زیباست اما ادبیات میخواهد. ریز و رئوس مطالب شناختهشده میخواهد و مهمتر تسلط و سلطه بیصوت و گفت بر دورههای مختلف ادب فارسی را باید انسان بداند تا بتواند متنی منقح از آب دربیاورد. من این همه را در خودم میدیدم اما به دلیل همان روان شیفته و ارادتم به خاندان مرزبانها عذرخواهی کردم.
حتی کتاب «یک عمر با عزت» را به آقای مرزبان نشان دادم تا بداند کار شوخی نیست اما کتاب آقای کرمرضای پیشپاافتاده است. دو سوم این کتاب درباره عبدخداییها، اداره تئاتر و مسائل بعد از انقلاب میگذرد. آنچه مربوط به گذشته میشود ارزانی خود آن مرحوم اما من چه کنم با زبانی پرلکنت، متنی درهم برهم و نیز ساختاری بیحس و حال. به هر حال غرض من از این یادداشت خداییناکرده خردهگیری و ایرادهای نیشغولی به آن مرحوم نیست. من خود با ایشان و زندهیاد احمد کسیلای نازنینم شبها به روز کردهایم اما چه کنم که وقتی کتاب تمام شد دیدم هیچ نصیبم نشده، مگر مشتی اسم و شمهای از زندکی سرتاسر یکنواخت و خاکستری مردی که نگران موهایش بود که در جوانی از دست داد.
به هر حال در ادبیات نمایشی معاصر ایران، اکبر رادی نیز با آن جایگاه ویژهاش کتابی به نام «مکالمات» دارد که در اصل کتابی است خواندنی، غنی و مستغنی از تعریف. محکم، مستحکم و سرتاسر فارغ از هر گونه مجامله و درشتنمایی و سختهگویی. من مطمئنم که کتاب کرمرضایی به این سادگیها در بازار کتاب به دست نمیآید، اما یادداشت در اختیار شماست، دزد حاضر و بز حاضر. اگر اغراقی شده یا حرفی از راه درشتگویی زدهام عذر تقصیر دارم، ولی چه کنم با متنی که نهتنها خودنوشت نیست بلکه انسان را به وادی تنبلیهای ذهن و عین میبرد و در سر آخر این تعجب بهجا میماند که چگونه مترجم «تشنگی و گرسنگی» اوژن یونسکو، مرگ دانسن و آثار دیگر برتولت برشت و اساسا هنرمندی که تسلطش بر فرهنگ آلمانی زبان بیصوت و گفت است، این همه وقتی پای ادبیات فارسی به میان میآید، تهیمایه و خالی است.
من این نکته را باید مصرح کنم که این روش باید اساسا در ادبیات ما پا بگیرد و بازشناخت و کتابشناخت هنرمندان کمکم رایج شود و ما بتوانیم با اینها اخت شویم و گوشههای تاریک و کورمال کورمال زندگیشان را بشناسیم، اما کرمرضایی که اساسا انسانی بافرهنگ و آدمشناس بود، با دریغ بسیار کتاب نایابش را از کف داده و با غمض عین و باج دادن به سران مرکز هنرهای نمایشی یا هنرمندان به اصطلاح تئاترشناس و منتقدان به اصطلاح معتبر، کتابش را از اوج به حضیض آورده است.
من دیگر نمیدانم فرصت شبانه من تا کجا میتواند شبهای خالی زندگیام را با بازشناختهای جدید پر کند، اما همین قدر باید بگویم که ارادت من به زندهیاد رضا کرمرضایی، مترجم آثار دست اول برشت و مولف ستودنی کارهای فرهنگ آلمانی، سوئیسی و هلندی، فیالواقع جای دفاع دارد و ای کاش کرمرضایی همه دوستانش را نمیآزرد و کتابش را به قول معروف که میگویند سفره نینداخته بوی مشک میدهد، چیزی راجع به گذشتههای خود نمینوشت. گذشتههایی که پوچ است و هیچ و ادبیاتی خالی از ارتباط با ادبیات غنی و مستغنی از تعریف دریایی پر از جواهرات ادبیات فارسی.
فرصت را مغتنم میشمرم و درود بسیار خود را به فرزندانش از همین قلم تقدیم میدارم و امیدوارم انقدر سعه صدر داشته باشند که بدانند کوشش من برای دستیابی به این کتاب و ارادت من به قلم و قدم کرمرضایی تا آنجا بوده که با سختکوشی و دویی با مانع کتاب همه دوستان من را به دست آوردهام. اکنون نیز خود را مغبون حس نمیکنم. تا همین حد که ما بتوانیم آثار خود را به حلیه طبع بیاویزیم، از گذشتههای خویش بنویسیم، جای تقدیر و سپاس بیقیاس دارد.
دامن سخن را برمیچینم و این متن را به همه شاگردان بزرگ استاد مسلم ادبیات آلمان، رضا کرمرضایی که مدتی نیز رابط میان دوستداران گلگشت در آلمان بود، تقدیم میدارم. فعلا اما من سخن دیگری ندارم جز اینکه بگویم باید فرهنگ کتابشناخت همه هنروران و فرهنگدوستان جدی گرفته شود و در این میان کتاب دوست عزیزم جواد مجابی یا کتاب بزرگ استاد مسلم تئاتر عزتالله انتظامی جایگاه ویژه خویش را بیابند، چندان که تا حالا نیز با توجه به شمار چاپشان یافتهاند.