گروه فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: جلال هم اهل قلم بود هم اهل قدم. درد اهل قلم در ایران تاریخچهای طولانی دارد که به زمان قاجار برمیگردد و این تاریخچه هماره بر خود نازیده است که پیشآهنگ و علمدارش روشنفکری چون جلال بوده است. آلاحمد هیچگاه تجری نکرد و هماره در پی نقد و نظر بزرگان قلم این سرزمین خوش درخشید. اگر چه چندان نزیست و لذت زندگی را به قول همسر گرامیاش سیمین دانشور آنچنان که باید نچشید اما به دلیل رسالتی که برای خویش قائل بود و نیز خوی و خیم عظیم و عزیزش، هیچگاه از کارنامههای روشنفکری ایران درنماند و هماره به قول خودش دیر آمد و زود رفت.
به یاد دارم کتابی از خانم دکتر سیمین دانشور با عنوان «غروب جلال» منتشر شد که شاید همچنان که میدانیم مانند کتاب «سنگی بر گوری» کمی او را دلآزرده کرد و او با زخمی بر دل و آتشی نهان در زیستگاه اندیشههایش با رنجش از جلال دار فانی را وداع گفت و کسی چه میداند، شاید آنچه سیمین گفت به درستی دستمایه اعتذار و پوزش بود اما جلال چیزی بر دل نداشت و هر چه بود داغ بیفرزندی بود.
خوب میدانیم که جلال آفاق آمالش فرزندی بود از تبار خودش؛ روشنفکر، اهل قلم و خوشباش و دوستداشتنی اما دست روزگار غدار آنچنان که باید پاسخ جلال را نداد و او با اجاقکوری تا آخر سوخت و ساخت. جلال در سفری به اتریش در پی به قول خودش دوا و درمان برآمد تا شاید بتواند باری آری چیزی از باریتعالی به وام گیرد و یادگاری از تبار سیمین و جلال به ودیعت گذارد اما چنین نشد و جلال رفت و در حسرت فرزندی که میداند ذکور یا اناث ماند و رخ در نقاب خاک تیره کشید.
تاثیری که جلال آلاحمد در فضاهای روشنفکری ایران گذاشت، قاطع، عمیق و ازیادنرفتنی بود. نثر محکم، ادبیات تلگرافی و خدای من آن شگفتترین شگفتیها یعنی دایره لغات و اندازه واژگانش چندان بدیع و بکر و باریکنا بود که حتی دشمنانی مانند شمیم بهار، آیدین آغداشلو و ناصر وثوقی به قدرت قلم او اذعان داشتند. در کتاب «یک چاه و دو چاله» جلال از دست بهار، وثوقی و آغداشلو نالید و گفت که اینان چگونه برایش دام چالهای فراهم آورده بودند تا شاید آنچنان که باید تسمه از گرده جلال بکشند، اما جلال با خداوند باریتعالی پیوندی هماره داشت و هرگز جز همین کتاب «یک چاه و دو چاله» چیزی از گلایه یا از این دست کوششها و کششها از خویش بروز نداد اما در هر حال دامی بود که روشنفکران مدرن و ماورای مدرن ایران برای او کنده بودند تا شاید بتوانند آبروی عظیم او را از پس پشت بروبند و بتابند. چنین نشد و جلال همچنان جلال ماند و شمیم بهار و سایر اعوان و انصارش دانستند که مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد.
در هر حال، غرض ما از این یادداشت هم یادکردی از جلال است هم اینکه بگوییم چگونه روشنفکران معاصر ایران تنگنظرانه با وی برخورد کردند. اما هیچگاه کوتاه نیامد و با آن نثر عصبی، تلگرافی و تند و تیزش همیشه در صف اول بود و ماجراهای بسیار فراوان جلال با تبار روشنفکران ایرانی چیزی نیست که از اذهان اقمار ما پوشیده مانده باشد. برای آنکه سخن کوتاه گفته و به قولی توانسته باشیم یک از هزاران را بازگوییم، تنها به این نکته بس میکنیم که آلاحمد سرسلسله روشنفکری ایران است و دوام و قوامش تا عصر معاصر نیز ادامه داشته و او هرگز چیزی از آن همه دانش و بینش کم نمیآورد. مهدی اخوان ثالث که شعر او را در سوگ جلال میخوانید، از دوستداران جلال بود و خانم سیمین دانشور سخت اخوان را دوست میداشت و در کتاب «غروب جلال»، پاسداشت او را در سلسلهالنسب یادداشتش آورده است. یادش هماره گرامی و روانش با خوبان و بزرگان دنیا محشور باد.
از صف ما چه سری رفت و گرامی گهری / ای دریغا! چه بگویم که چهها بود جلال
ریشه خون و گل گوشت رها کن که تمام / عصب شعلهور و عاصی ما بود جلال
همه تن، رگِ غیرت، همه خون، خشم و خروش / همه جان شور و شرر، نور و نوا بود جلال
استخوانقرص تنی، پیکره جهد و جهاد / تن بهل، کز جنم و جان جدا بود جلال
دل ما بود و در آن، درد و دلیری ضربان / سینهاش خانقه سِرّ و صفا بود جلال
هم زبان دل ما، هم ضربان دل ما / تپش و تابش آتشکدهها بود جلال
هر خط او خطری هر قدمش اقدامی / هر نگه نایره نور و ذکا بود جلال
پیشگامان خطر گاه خطا نیز کنند / گرچه گویند که معصومنیا بود جلال
دم عصمت نزد اما قدم عبرت زد / جای کتمان پی جبران خطا بود جلال
قلمش پیک خطر پویه که بر لوح سکوت / تازه صد سینه سخن، بلکه صلا بود جلال
چه یلی از صف ما، بیبدلی از کف ما / رفت و دردا که به صد درد دوا بود جلال
گرچه میرفت از اولاد پیمبر بهشمار / من بر آنم که ز ابنای خدا بود جلال
گر چه در خانه و بر بستر خود رفت به خواب / شک ندارم که یکی از شهدا بود جلال
مهدی اخوان ثالث