ما در این مقاله بر آن نیستیم تا عزت و عظمت شعر اخوان ثالث، این پرچمدار و بزرگ مکتب خراسانی معاصر را به حیطه و مرگامرگی سخن بکشیم اما انقدر بگوییم که به قول یکی از شاگردانش «اخوان جان، جان جانان شعر امروز بود و تا هستم و هست دارمش دوست.» شعر اخوان پاسداشت یاد نظامی، سعدی، حافظ و دیگر بزرگان و ادبای ادیب شعر فارسی است. او چندان در این حیطه غور و غوث کرد که فیالواقع مرگش زندگی هستیبخش تفکر و ادب فارسی است و آنچه از او ماند، یادبودی است که تا هست میماند و حتی در غیابش هم جاودانه در سترگ حوادث کوچک و بزرگ شعر امروز غوطه میخورد اما اخوان در اوجگاهی است که چکاد شعر را به بالاترین حوادث میکشاند و از این میان آنچه میماند به قول اسماعیل خویی، خوب رخی است که شعر را به چالش میکشاند. احمد شاملو در نخستین سالگرد فوت اخوان، پیامی خواند که تولد اوست نه مرگش. اخوان متولد دهم اسفندماه ۱۳۰۷ و مرگش در چهارم شهریور ۱۳۶۹ است. این یادمان را با هم میخوانیم، دامن سخن را برمیچینیم و بعد از آن به گزینههایی از این دست میپردازیم:
«باور نمیکنم که امروز سالگرد اخوان شاعر باشد، چون مرگ شاعر را باور نمیکنم، اگر شاعر بمیرد، شعر میمیرد. همچنان که مردن چراغ، به سادگی، مرگ نور است، پس اخوان شاعر درنگذشته است. چون او -یک کلام- درنگذشتنی است. جانش را نفس به نفس مایه دست جاودانگی خود کرده، صدا به صدای ملت خود افکنده، مشعلش گذرگاهی چهل ساله از معبر تاریخی ما را تا قرنها بعد چراغان کرده، به عبارتی: مادهای ناپایدار به نیرویی پرتپش مبدل شده است. ما همه درمیگذریم. نه شکوهای هست نه اعتراضی. اما او داربست بلند نام و مفهوم ملتی است که ماییم. پس به سوگش نمینشینیم. گرد هم آمدهایم تا نام بلندش را که هماکنون تداعیکننده بخش عمیقی از فرهنگ ما شده است، حرمت بگذاریم. به او سلام میکنم. حضورش محسوس است. پیش پایش برمیخیزم.» احمد شاملو
و این یادمان از منوچهر آتشی که او نیز از اجله شاعران شعر امروز است و بیگمان تولد اخوان را منادی است و ما را به اوج شکفتگی و اندیشه میرساند. شعری زیبا که پیامرسان آتشی است و به ما ابلاغ شده است:
«کاروانیها
کاروانسالاری افتادهست از پا
چیست تدبیر؟
کاروان آیا بماند یا براند؟
راه پرهول حرامیهاست
و حرامیتر حرامی، مرگ
که نه پشت صخره، پشت دل کمین کردهست
و نه پیش رو، که پشت سر
این شکیبا مردهخوار این بیهنر کفتار
کاروان را میکند دنبال
و نفسهای تباهش
پشت گردنهای ما را میفساید
منزلی آنسوی وادیها و کهساران نه در پیش است
منزل ما، راه
کار ما، رفتن
کاروانسالاری افتادهست از پا
کاروان آیا بماند یا براند
چیست تدبیر؟»
و برای آنکه مسطوره ما خالی از لطف نباشد، پس از آتشی، اخوان و شاملو، به امالامهات شعری اخوان نیمنگاهی میاندازیم. اخوان اساسا شاعری اساطیری است که تفکر و نگاهش به شعر کهن پارسی، هماره جادویی و زیبا بوده است. او در شعر کهن و کلاسیک فارسی، چندان گشت و واگشت که اگر مراتب شعر امروز را از او ساقط کنیم که بلند و برین و بر چکادهاست، آنچه میماند یک شاعر سبک خراسانی است. اساسا مکتب خراسانی مدرن وامدار اخوان است. او شاگردان بزرگی در این مکتب دارد و کسانی مانند محمدرضا شفیعی کدکنی، عماد جان خراسانی، حمید مصدق نعمت آزرم، اسماعیل خویی و دیگر خراسانیان که در مکتب او بالیدهاند، نشانههایی از مکتب شعری اخوان دارند. شعر مدرن خراسانی، از اخوان شروع میشود و تا کوهپایهها و کریوههای تفکر او رشد میکند. ما امیدواریم شاگردان اخوان که فیالجمله در مکتب او بالیدهاند، هماره یاد استاد را پاس بارند، چنان که پس از مرگش نیز در سال ۱۳۶۹ شمسی، چنین کردند. به اعتقاد من اخوان شاعری چندوجهی است، اما آنچه از او میماند، جز قدرت شعری که توانایی کوس هماوردی با فردوسی بزرگ را نیز دارد، شعر دراماتیک اوست. اخوان نمایش را میشناسد. وقتی به شعر کتیبه یا پادشاه شهر سنگستان مینگریم، تئاتر امروز خراسانیان در ذهنمان شکل میگیرد که با درد و دریغ فراوان مورد اعتنا و روی آوری کامل تئاتریهای ایران قرار نگرفته و هنوز مکتب در حوزه و حیطه تئاتر، چندان که باید رخ ننموده است. شعر کتیبه اخوان نمونهای است کامل از یک شعر نمایشی که گروهی از تئاتریهای آگاه این را دریافته و از سال ۵۸ تا حالا بسیاری از آثارش را بر صحنه آوردهاند. درود بر حمید لبخنده و پرستو گلستانی که هر جا رسیده داد سخن از دراماتیزه کردن شعر اخوان کرده و در نهایت توانستهاند جاپایی از شعر اخوان را زنده کنند.
غزل ۳ یکی از زیباترین شاهکارهای اخوان است که پیش از آن که پریشادخت شعر امروز ایران رخ در نقاب خاک تیره بکشد، سروده شده و من نمیدانم چرا هر جا سخن از اخوان است، این شعر بسیار عاشقانه او واگو میشود. چنین باد! ایضا باد! و ایدونتر باد! شعر اخوان که یادآور فروغ شعر امروز ایران است:
«ای تکیهگاه و پناه
زیباترین لحظههای
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
در کوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بنبست عابر فریبنده استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچهباغ گل ساکت نازهایت
در کوچهباغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مهآلود بس گفتوگو ها
بیهیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو میخواند
گهگاه اگر از سخن بازمیماند
افسون پاکمنش پیش میراند
ای شط پرشوکت هر چه زیبایی پاک
ای شط زیبای پرشوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستارهست
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که اکنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستارهست
که شبفروز تو خورشید پارهست؟»
در هر حال این یادنامه را که از سال ۱۳۰۷ سالی که مهدی اخوان ثالث پا بر این دنیای دون میگذارد تا شهریور ۱۳۶۹ که چهره از این جهان برمیگیرد و به سرای باقی میشتابد، هماره زنده و جاودان است و به قولی تا هستم و هست، دارمش دوست.