سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: فیض شریفی متولد آذر ماه سال 1334 در بهبهان از دوره دبیرستان به شعر سرودن علاقه پیدا کرد. این شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد ادبی، پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه به تدریس مشغول شد. از او بیش از 500 مقاله در زمینه شعر و نقد منتشر شده است. شریفی در سال 1385 تدریس را کنار گذاشت و کتاب "شعر زمان ما" را به رشته تحریر درآورد. در نشریه‌های هم‌چون "نیم‌نگاه" و "اتحاد جنوب" در شیراز حضوری فعال داشت. از این شاعر، 35 اثر به چاپ رسیده و 18 کتاب نیز در دست انتشار است. از نمونه آثارش می‌توان "کیمیای رحمانی"، "جدار شیشه‌ای"، "ترانه‌های پرتشویش"، "عشق بر آستانه"، "برای نشستن کنار تو" و "زیباترین زمین" را نام برد. مجموعه کتاب‌های "شعر زمان ما"، "ساختارگرایی نوین"، "نقد تطبیقی سینما و ادبیات"، "غم دونده در همراهی با موراکامی"، "عاشقانه‌های سه‌گانه شمس لنگرودی، سپانلو، مجابی" و "غریقی خاموش در کولاک زمستان" از دیگر آثار نشر یافته او محسوب می‌شوند. "خیام و پساخیامیان"، "عاشقانه‌های جهان"، نمایشنامه "قائم مقام"، "من و مامت"، "رساله حسنک وزیر" و کتاب "با آن چه در زمینه و صحنه است" (نقد و بررسی منظومه‎‌های حسن اجتهادی) از دیگر آثار شریفی هستند.

به مناسبت 65 سالگی این نویسنده و پژوهشگر در مورد سال‌ها فعالیت او در عرصه ادبیات به گفت‌وگو نشستیم.

 

آقای شریفی، از دوران کودکی‌تان بگویید که چطور گذشته است؟

من در یک خانواده شلوغ در شهر بهبهان بزرگ شدم و سه برادر بزرگ‌تر از خودم داشتم. آن‌ها در عین حال که رشته پزشکی و مهندسی می‌خواندند معمولا اهل کتاب‌های شعر نو و نقدهای شاعران بودند. من هنجارگریزی کردم و از رشته‌های ریاضی و تجربی گذشتم و به رشته ادبیات رفتم. دبیرستانی که رشته ریاضی و تجربی داشت نزدیک خانه ما بود ولی آن مدرسه‌ای که من می‌رفتم 6 کیلومتر با خانه فاصله داشت. شاگرد اول کلاس بودم. یادم است زنده‌یاد حسین پناهی هم در آن مدرسه درس می‌خواند و سال پایینی من بود. پس از طی کردن دوره دبیرستان تصمیم گرفتم به دانشگاه تهران بروم و در رشته ادبیات درس بخوانم.

بنابراین با توجه به شرایطی که گفتید، از کودکی به کتاب‌خوانی علاقه‌مند بودید و البته شرایط آن نیز فراهم بوده؟

بله. کلاس دوم دبیرستان بودم که شعری با عنوان "ما همه تنهاییم" سرودم و آن را به مجله "دختران و پسران" فرستادم و چاپ شد. آن موقع سه حزب ایران نوین، مردم و پان‌ایرانیسم وجود داشت. در جلسات حزب پان‌ایرانیسم شرکت می‌کردم و شعر می‌خواندم. برنامه آن‌ها این بود که فلات ایران را زیر یک پرچم جمع کنند و به همین خاطر شعرهای ناسیونالیستی و وطن‌پرستانه می‌خواندند. پس از مدتی حزب تعطیل شد. مدتی بعد شعرهایم در روزنامه "خاک و خون" منتشر می‌شد.

اصلا چه شد شعر گفتید و در این وادی قدم گذاشتید؟

شخصی با نام کاظم کریمیان در مدرسه، کلاس شعر سپید گذاشته بود. وقتی کلاس‌های شعر را برگزار کردند، تحریک شدم که شعر بگویم. شعرهایی که می‌گفتم همه عاشقانه سطحی و رمانتیک بود. آن موقع مجله‌ای به نام "آریو برزن" منتشر می‌شد که یکی از شعرهای مرا در کنار شعر برتولت برشت چاپ کرد و به خودم ‌بالیدم. یک مجله هم به نام "فردوسی" وجود داشت که شعرها و داستان‌های کوتاه را چاپ می‌کرد. یک داستان کوتاه به نام "سفر" نوشتم که آن را چاپ کردند. همین مسئله اعتماد به‌نفس مرا بالا برد.

در مورد حضورتان در دانشگاه تهران و تحصیل در رشته ادبیات بگویید؟

آن دوره برای قبولی در دانشگاه هم معدل اهمیت داشت و هم کنکور. شاگرد اول بودم و معدلم خوب بود. یادم می‌آید که در 6 دانشگاه قبول شدم ولی از قبل تصمیم داشتم که نزد محمدعلی اسلامی‌ندوشن و محمدرضا شفیعی‌کدکنی بروم. البته آقای شفیعی‌کدکنی سال 1356 به دانشگاه تهران آمد. استادهای من در آن دوره، عبدالحسین زرین‌کوب و برادرش عبدالحمید، رضا براهنی، هما ناطق، محمدابراهیم باستانی‌پاریزی، مهرداد بهار فرزند ملک‌الشعرای بهار و سیمین دانشور بودند.

هم‌زمان با درس و دانشگاه شعر سرودن ادامه پیدا کرد؟

نماینده کلاس ادبیات آقایی به نام کاهیدونه بود که مرا می‌شناخت. او شعر جمع می‌کرد و برخی شعرها را نزد نعمت‌الله میرزاده می‌برد و او شعرها را انتخاب می‌کرد. در شماره اول مجله "فلق" دو شعر از من به اسم (ف.شریفی) چاپ شد. در شماره دوم نیز مجدد یک شعر و یک مقاله از من نشر یافت که درباره شاعری به نام "نسیم" نوشته بودم. سال 1357 وقتی شماره سوم مجله درآمد دیگر با آن‌ها همکاری نکردم چون داشتم برای تحصیل در مقطع فوق‌لیسانس آماده می‌شدم. آن موقع یکی از استادان دانشگاه در مجله "رنگین کمان" مسئول صفحه شعر بود. او دو شعر مرا در کنار شعرهای ناصرخسرو و مهدی حمیدی‌شیرازی چاپ کرد. یک تالار نزدیک دانشکده دامپزشکی واقع در خیابان آزادی بود که هر هفته شاعران مشهور می‌آمدند در آن‌جا شعر می‌خواندند مثلا نصرت رحمانی، محمدعلی سپانلو، فریدون فریاد و کیومرث منشی‌زاده. وقتی شعر آن‌ها را گوش می‌دادم، یک جورهایی آن شعرها را دست‌کاری می‌کردم و متوجه می‌شدم که شعر باید به چه صورت سروده شود. قبل از این‌که مانیفست نیما یوشیج را بخوانیم، فقط یک تصویری در ذهن ما بود. زمانی که در خیابان گرگان تنها زندگی می‌کردم، پسر صاحب‌خانه به‌نحوی با خانواده نیما آشنا بود و تمام کتاب‌های او را داشت. وقتی در کلاس خواستم درباره نیما کنفرانس بدهم و آثار او را روی میز گذاشتم اسماعیل حاکمی استادمان تعجب کرد. من دو بار درباره نیما کنفرانس داشتم. یک‌بارش عبدالحمید زرین‌کوب مرا کنار کشید و گفت: نیما شاعر بزرگی نبود، چرا اکثر بچه‌ها درباره نیما نوشته‌اند؟ یک درسی هم به نام سمینار علوم انسانی داشتیم که در این درس شاعران می‌آمدند نظریات خود را درباره شعر می‌گفتند و ما بهره می‌بردیم. مثلا یادم می‌آید فریدون مشیری، نادر نادرپور، سیمین بهبهانی، مهدی حمیدی‌شیرازی و حسین منزوی آمدند صحبت کردند. زنده‌یاد منزوی 9 سال از من بزرگ‌تر بود ولی هم‌کلاسی بودیم. پس از انقلاب اعلام کردند هر فردی که  سیاسی بوده می‌تواند به دانشگاه برگردد. حسین منزوی برگشت و گفت من سیاسی نبودم خودم دانشگاه را رها کردم. پرونده او گم شده بود و من پرونده‌اش را پیدا کردم. همان موقع کتاب "صفر خان" را منتشر کرد. یک منظومه برای صفر قهرمانی گفته بود که 40 سال در زندان بود. آن موقع زندانی‌های سیاسی یکی یکی آزاد می‌شدند. وقتی صفر قهرمانی آزاد شد همه مردم به خانه او رفتند و با خودشان گل بردند ولی بعد گفتند او توده‌ای بوده است و به همین خاطر علاقه مردم نسبت به او فروکش کرد. حضور افرادی که نام بردم برای من توفیق بزرگی بود و شروع جدی شعر گفتن شد.

فیض شریفی

شما به‌نسبت زمان و آغاز شعر سرودن بسیار دیر کتاب چاپ کردید؛ چرا؟

بله. در برهه‌ای به سمت ادبیات معاصر رفتم. یک‌بار احمد شاملو می‌خواست در یک دبیرستان شعر بخواند که آمدند سروصدا کردند و نگذاشتند آن برنامه برگزار شود. به شاملو گفتم استاد در این باره چه بنویسم؟ گفت بنویسید: "من کاشف فروتن شوکران هستم". منظورش این بود من اهل درگیری نیستم. شاملو پس از آن اتفاق، شعر "دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم" را سرود. وقتی به انقلاب فرهنگی دانشگاه خوردیم با یک دختر شیرازی ازدواج کردم و با لباس مبدل به شیراز رفتم. می‌ترسیدم که یک نفر بیاید بگوید که این طرفدار شاملو و ادبیات معاصر بوده است. وقتی در دولت اصلاحات فضا باز شد ما هم خودی نشان دادیم. وقتی نخستین کتاب من با عنوان "زیباترین زمین" چاپ شد 47 سالم بود. کامیار عابدی به من گفت: گذاشتی اطلاعاتت کامل شود و بعد بنویسی؟ ضمن خدمت یک کتاب نقد نوشتم که گفتند این کتاب باریک است و بعد رفتم هر شعری که در روزنامه چاپ کرده بودم را به آن اضافه کردم و تبدیل به کتاب نقد و شعر شد. قبل از آن یک‌سری کتاب‌های کنکوری منتشر کردم. وقتی فوق‌لیسانس گرفتم به تربیت معلم رفتم و در شیراز معلم شدم.

آقای شریفی، شما یک‌سری کتاب هم برای مدارس نوشته‌اید. پس آن‌ متون به دلیل حضورتان در تربیت معلم بوده است؟

بله. کتاب‌های ادبیات کودک و نوجوانان را برای نخستین بار من نوشتم. پس از انقلاب کتابی در این زمینه نبود. کتاب تاریخ ادبیات نظم و نثر را نیز تالیف کردم. این کارها سنبه آدم را پر زور می‌کند. می‌دیدم که در بخش دستور زبان برخی از استادها یک‌سری اشکالات وجود دارد به همین خاطر تصمیم گرفتم کتاب بنوسیم که این اشتباهات را گوش‌‌زد کنم. لازم است یک منتقد دستور زبان بلد باشد. من حتی یقه استاد خودم، محمد حقوقی را هم گرفتم.

برسیم به مجموعه "شعر زمان ما". می‌دانیم که آقای محمد حقوقی این کار را شروع کرد ولی شما آن را ادامه دادید. شیوه کاری شما به چه صورت است و انتخاب‌های‌تان بر چه اساسی صورت می‌گیرد؟

سئوال بسیار خوبی است. من درباره دستور زبان فارسی، آرایه‌ها و وزن‌ها، کتاب نوشته بودم و از طرفی تدریس می‌کردم و به همین خاطر خود به خود به ادبیات اشراف پیدا کرده بودم. یک کتاب در زمینه رباعی به نام "ترانه‌های پر تشویش" منتشر کردم که آنتولوژی رباعی است. حتی یادم هست که عمران صلاحی یک مقاله برایم فرستاد تا در کتاب چاپ کنم. خودش می‌گفت من هر وقت می‌خواهم رباعی بخوانم کتاب تو را باز می‌کنم. یک کتاب دیگری هم به نام "برای نشستن کنار تو" نوشته‌ام که آن آنتولوژی غزل بود. در آن کتاب صحبت کرده بودم که غزل از سنایی شروع نشده، بلکه از رودکی شروع شده است. می‌گفتند شاعران معاصر چون نمی‌توانند شعر کلاسیک بگویند، شعر معاصر می‌گویند. این‌طور شد که من این کتاب را نوشتم و غزل افرادی نظیر احمد شاملو و فروغ فرخزاد را ارائه کردم. خواستم بگویم که این شاعران توانایی نوشتن شعر کلاسیک داشتند، منتها این قالب‌ها، قالب زمانه نیست. من قبل از کتاب "شعر زمان ما"، 9 کتاب چاپ و حدود 500 مقاله در این زمینه‌ها نوشته بودم. حدود 7 سال در روزنامه "خبر جنوب" برای سالگرد تولد افرادی نظیر احمد شاملو، نیما یوشیج، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان‌ثالث، نصرت رحمانی و منوچهر آتشی ویژه‌نامه در می‌آوردم. دوستان به من گفتند بیا این کارها را سامان‌دهی کن. آقای حقوقی هم گفته بود اگر کسی بخواهد این کار را انجام بدهد فیض شریفی است. برخی از مجلات خواستند بین من و خانواده او مشکلات ایجاد کنند ولی من اهمیتی به حرف‌ها ندادم. کتاب‌های آقای حقوقی را زیر و رو کرده بودم. قبل از این‌که جریانات شعر زمان ما رخ دهد، کتاب "شعر زمان ما" نصرت رحمانی را نوشته بودم. حتی یکی از دوستانم به نام محمد قاسم‌زاده که الان نویسنده مشهوری است به من گفت این کتاب‌ها را منتشر کن. این‌طور شد که کار نوشتن این مجموعه را شروع کردم.

در مورد اسلوب و شیوه کارتان بگویید؟

احساس کردم نقد فرمالیستی به تنهایی کافی نیست. اگر من می‌آیم اول کتاب یک شرح حال مختصر از نویسنده می‌دهم، یک عده فکر می‌کنند این نقد زندگی‌نامه است ولی این‌طور نیست. داستایفسکی می‌گوید: اول باید بفهمید طرف در کجا ریشه دوانده است. مثلا داستایفسکی کجا بوده که کتاب "برادران کارامازوف" را نوشته است؟ به عنوان نمونه من باید آتشی و کلماتی که به کار می‌برد را معرفی می‌کردم. اگر اهالی ادبیات را معرفی می‌کنم به‌خاطر این است که مثلا بگویم او بچه جنوب است و به این خاطر از برخی کلمات استفاده می‌کند. سپس به اضافه‌های تشبیهی، اضافه‌های استعاره‌ای و ترکیب‌های تصویری که شاعر می‌آورد اشاره می‌کنم و براساس این موارد چیزهای زیادی دستم می‌آید. مثلا موتیف‌ها و موضوعاتی که استفاده می‌کنند از جمله اسم معنی یا اسم ذات خود به خود رو می‌آید. اگر یک شاعری اسم ذات به کار برده باشد، یعنی آن شاعر رئالیست است ولی اگر اسم معنی به کار برده باشد، سورئال است. استعاره بیشتر به فراواقع و سورئال رو می‌کند ولی از طرفی آن‌هایی که رئالیسم هستند بیشتر به تشبیه رو می‌آورند. سبک خراسانی و یا خود نیما نیز همین‌طور است. یعنی ابتدا تشبیه می‌آید و بعد استعاره را می‌آورند. مثلا وقتی می‌گوید "دوشیزه مرگ"، یعنی دارد آن را تشبیه می‌کند ولی وقتی در ادامه باز اسم "دوشیزه" می‌آورد مقصودش مرگ است. این یک اسلوب برای شناخت شاعر است که بدانیم سبک او چیست. بعد از آن نگاه می‌کنم که ببینم آیا این ترکیب‌هایی که شاعر استفاده کرده برای خودش است یا نه؟ این کار بسیار سختی است. می‌آیم درصدهای آن‌ها را می‌گیرم و می‌گویم این شاعر چقدر اضافه استعاری به کار برده و این اضافه‌ها برای کدام شاعر است. هوشنگ ابتهاج  در کتاب "پیر پرنیان اندیش" می‌گوید: "ما سعی می‌کردیم برویم این ترکیب‌ها را پیدا کنیم و در شعرمان بگذاریم". مثلا من این‌ها را در می‌آوردم و می‌گفتم این چیزها ابداعات او نیست. از این طریق می‌توان شناخت که یک شاعر مدرن است یا نه. بعد می‌آیم نگاه می‌کنم که آیا این کلمات خوب در جمله جا افتادند؟ چون ما از کلمات به ترکیب می‌رسیم و از ترکیب به سطح می‌رسیم. بعد بررسی می‌کنم آیا این سطرها به صورت عمودی زیر هم قرار گرفته یا هر جمله دارد حرف خودش را می‌زند؟ یک عده فکر می‌کنند اگر شش سطر زیر هم قرار بدهند شعر نو گفته‌اند. برخی از شاعران 30 کتاب دارند ولی نمی‌دانند فلان شعر نیمایی است یا سپید. شعر نیمایی وزن عروضی قدیم دارد. در مرحله بعدی، اشعار را از لحاظ فرم بررسی کردم. مثلا اگر می‌دیدم یک نفر مثل سیاوش کسرایی دیدگاه حزبی داشته است، اشعار او را از لحاظ تاریخ سیاسی اجتماعی نیز بررسی می‌کردم. در واقع فلسفه اجتماعی خود شاعر هم بررسی شده است. اگر در این متون یک بُعدی نگاه کنیم کافی نیست علاوه‌بر شرح حال، باید درباره آثار هم توضیح داد. من نمی‌توانم یک چهره محو از شما ارائه بدهم. برخی از کتاب‌هایی که نوشته شده است شاعران را خوب معرفی نکرده‌اند. اگر می‌دیدم یک شاعر نگاه فلسفی دارد، از نگاه فلسفی آثار او را نگاه می‌کردم. مثلا نگاه می‌کردم که چرا منوچهر آتشی این‌قدر طبیعت‌ستیز است. من بارها به بوشهر و همان جایی که او زندگی ‌کرده رفته‌ام. در آن‌جا طبیعت زیبایی می‌بینیم که پس از عید خشک می‌شود. وقتی کتاب "تنگسیر" نوشته صادق چوبک را بخوانید کاملا دلیل این طبیعت‌ستیزی مشخص است. طبیعتی که منوچهر آتشی به کار می‌برد با طبیعتی که شفیعی‌کدکنی به کار می‌برد متفاوت است. طبیعت در اشعار شفیعی‌کدکنی همیشه سر سبز است.

در ادامه گزیده اشعار را نقد و بررسی می‌کنید.

شعرهای زیبایی که یک زمانی روی زبان مردم افتاده و صدا شده است را انتخاب می‌کنم. مثلا شعر "به کجا چنین شتابان" برای یک زمان خاصی بود که سر زبان مردم افتاد. ممکن است شعر خوبی هم نباشد ولی در دهان مردم افتاده است. مثلا نمی‌توانم شعر "انگور" نادر نادرپور را نیاورم. شعرهای مشهور و شعرهایی که ساختارمند بودند را بررسی کرده‌ام. هر دفتر را هم جدا بررسی کرده‌ام.

شاعران را بر چه اساسی انتخاب کرده‌اید؟

نخست براساس سبک کاری که داشتند و دوم تاثیرگذاری آن‌ها.

آیا پیش آمده که ناشر به شما پیشنهاد کند آثار شاعری را بررسی کنید یا انتخاب به عهده خود شماست؟

اگر نظر شاعر با من هم افق بوده است انجام داده‌ام ولی اگر با من هم افق نبود انجام نمی‌دهم. مثلا فریدون توللی شاعری بود که افراد زیادی هم‌چون فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، منوچهر آتشی، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث و محمدرضا شفیعی‌کدکنی تحت‌تاثیر او بوده‌اند. بنابراین درباره او باید نوشت که طیف بزرگی را پشت سر خودش آورد. او یک نگاه بودلری داشت. بودلر می‌گفت: همیشه مست باش، چون تاب و تحمل واقعیت‌های سمج را نداشت. این‌ها هم یا به تقلید صرف و یا در ذات‌شان یک نگاه بودلری بود. بنابراین نمی‌شود از توللی ننوشت. محمد حقوقی به او ناسزا می‌گفت. یک‌سری شعرهای خوب او را می‌آورم و شعرهای بد را انتخاب نمی‌کنم. مردم می‌خوانند و خودشان متوجه می‌شوند. دیگر نقد بازاری و نقد ژورنالیستی جواب نمی‌دهد که شب چهار نفر دور هم غذا و نوشیدنی بخورند و بعد شاعر را ببرند عرش.

فیض شریفی

شما با نگارش مجموعه "شعر زمان ما" خط و مسیری ایجاد کردید و کتاب‌های مهمی را نشر دادید.

از لطف شما سپاسگزارم. آدم هر چه احساس فروتنی کند فکر می‌کنند یک ضعف‌هایی دارد، بنابراین من این‌جا با قاطعیت می‌گویم که کسی بعد از این مثل فیض شریفی نخواهد آمد که تمام هستی، کار و زندگی‌‌اش را بگذارد کنار و بچسبد به شاعرانی که می‌گوید این‌ها حق‌شان داده نشده است. مثلا آن موقع که نصرت و نادرپور شعر می‌گفتند، شاملو و اخوان کجا بودند؟ خود اخوان یک جایی ایراد می‌گیرد و می‌گوید آن خانم (مقصودش فروغ فرخزاد است) با کتاب "دیوار"، "اسیر" و فلان پرفروش شده است و آن قاطر (مقصودش نصرت رحمانی است) کتاب شعرش به چاپ چندم رفته است. بعد می‌گوید "زمستان" من روی دستم مانده است. یک زمانی که نصرت رحمانی در خیابان راه می‌رفت مردم پشت سرش حرکت می‌کردند. مثل یک هنرپیشه بود. نمی‌شود در مورد این‌ها ننوشت. اشعار مشهورش آن موقع شعرهای  "کفر"، "شهر نو"، "روسپی"، "استخاره" و "حمام" بود. این شعرها سبک او را به وجود می‌آورد. سبک را براساس لفظ و معنی پیدا می‌کنیم ولی این‌ها یک فیگور شاعرانه‌ای هم دارند. اگر من بخواهم بین نصرت رحمانی و هوشنگ ابتهاج انتخاب کنم، انتخابم نصرت رحمانی است چون سبکی ایجاد کرد که قبلا نبود. با همه احترامی که برای ابتهاج قائلم اما نظر من این است که ما حافظ دوم برای چه می‌خواهیم؟ ممکن است او در یکی، دو بیت از پس حافظ بر بیاید ولی بقیه‌اش برای خودش گفته شده است. خیلی‌ها زیر اسم حافظ سوختند. نصرت رحمانی به دلایل این‌که شعرهای کوچه و خیابانی می‌گفت محبوب بود. شاعر "کوچه" فریدون مشیری نیست بلکه نصرت رحمانی است. وقتی شعرش را می‌خوانی تهران آن موقع را برایت تصویر می‌کند. در مورد سقاخانه، مسجد و خیابان‌هایی که در آن‌ها حرکت می‌کند حرف می‌زند. شعر رحمانی را که می‌خوانی صدای فلز می‌آید. می‌گوید "به من نخند که فرزند جنگل فلزم". این چیزها در ادبیات ما نبوده است. خود فروغ متاثر از رحمانی و نادرپور بود. چرا رحمانی، نادرپور یا باباچاهی نباید باشند؟ الان 5 سال است که قرارداد بسته‌ام ولی هنوز کتاب علی باباچاهی منتشر نشده است.

از مجموعه "شعر زمان ما" چه کتاب‌هایی در دست تالیف دارید؟

یک شاعری هست که تا کتابش چاپ نشود نمی‌توانم در موردش صحبت کنم چون ممکن است جامعه ادبی علیه او جو ایجاد کند و ناشر کتاب را منتشر نکند. کتاب دیگر درباره اسماعیل خویی است. این کتاب را خارج از ایران چاپ می‌کنم. اسماعیل خویی استاد ما بود. هر جا می‌رفت و جلسه شعر یا سخنرانی داشت من شرکت می‌کردم. او درگیر مسائل سیاسی شد و بعد به خارج رفت. یک‌سری شاعران را داریم که به آن‌ها شاعران درگیر می‌گویند و یک‌سری نویسنده هم داریم که نویسنده درگریز هستند. شاعران درگریز هم نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی بی‌توجه نیستند ولی این‌طور نیست که یک شخصیت خاصی را بسازند که مردم به دنبالش بروند. ممکن است کتاب‌شان را چاپ نکنند یا سانسور کنند و این‌ها یک شعری علیه سانسور بگویند. مثلا هوشنگ گلشیری شاعر درگریز است نه درگیر، اما به دلایلی درگیر می‌شد. کتابش را چاپ نمی‌کردند او هم درگیر می‌شد. گاهی مواقع درگریزی باعث درگیری هم می‌شود. من نه کتاب درگیرانه‌ای دارم نه درگریزانه. اسماعیل خویی در حد شاعرانی که من راجع به آن‌ها نوشته‌ام هست، شعرهای او را خواندم و حدود 70 درصدش را دور ریختم. این‌ها مرتب شعر می‌گویند. به نفع‌شان است که گزیده اشعارشان چاپ شود. منوچهر آتشی یک کتاب قطور دو جلدی دارد. او به خانه من آمد و یک شعر جا گذاشت و رفت. شعر قشنگی هم بود. می‌گفت "در این محله کسی راز شب نمی‌داند، کسی نمی‌داند چگونه می‌شکند زیر ثقل شب گل یاس". این در مجموعه دو جلدی‌اش نیست. یک شعرش هم خانه منصور اوجی پیدا شد.

یکی از زمینه‌های فعالیتی شما بحث نمایشنامه‌نویسی است. چه شد به دنیای نمایشنامه‌نویسی علاقه‌مند شدید؟

در حزب پان‌ایرانیسم که بودم، آن‌ها یک‌سری نمایشنامه‌های ناسیونالیستی اجرا می‌کردند. مثلا نمایشنامه "مازیار" صادق هدایت اجرا شد. در آن نمایش بازی کردم و علاقه‌مند شدم. در دوره‌ای بود که دبیر بودم و درس می‌دادم نیز سر کلاس نمایشنامه می‌آوردم و می‌گفتم باید اجرا کنید. نمایشنامه‌هایی مثل "کروئن"، "مده‌آ" یا "آنتیگونه" را کار می‌کردیم که روز آخر نمایش "کروئن" بازیگر نیامد و خودم مجبور شدم نقش را بازی کنم. در دهه 60 سه نمایشنامه را در شیراز کارگردانی کردم و بعد خودم نمایشنامه "آتش‌افروز" را نوشتم و به صحنه بردم. موقعی که در بهبهان بودم به‌خاطر این‌که شاگرد اول شده بودم فرمانداری بهبهان 800 تومان به من هدید داد و گفت بیا در خیابان ولیعصر تهران مصاحبه کن. من هم علاقه‌مند بودم و رفتم مصاحبه. بهرام بیضایی یک حرف خوبی به من زد گفت: اگر بروی ادبیات، تئاتر را هم داری. این جمله در دل من بود. آن موقع تمام کتاب‌هایی که در مورد نمایشنامه ترجمه یا تالیف بود را خواندم. خود به خود الگو گرفتم و نشستم یک‌سری نمایشنامه‌ نوشتم که به نام نمایشنامه‌های "سپیده و سهیل" مشهور شد. این کارها در کتابی به نام "می‌خواهم با بعضی‌ها فرار کنم" چاپ شد. بعد از آن هم موضوعات و سوژه‌های زیادی در ذهنم آمد که گاهی داستانش می‌کردم و گاهی می‌دیدم خاصیت نمایشنامه دارد و می‌نوشتم. به عنوان نمایشنامه‌نویس به دو چیز اعتقاد دارم. اول این‌که باید آثار کلاسیک‌مان را به شیوه مدرن ارائه کنیم. "حسنک وزیر" را تا دست‌کاری نکنید درام نمی‌شود. تاریخ بیهقی را خواندم و یک زن را به نام زن حسنک وارد نمایشنامه کردم. وقتی زن وجود داشته باشد بین دو مرد با یک زن درگیری ایجاد می‌شود. هر دو می‌خواهند او را داشته باشند. حتی شخصیت مادر حسنک را هم اضافه کردم. باور دوم من این است که باید نمایشنامه‌های خارجی را بومی کنیم. مهرداد بهار می‌گفت: ما این شیوه داستان‌سرایی را نداشتیم و فردوسی آن را از یونانی‌ها گرفته است. داستان‌نویس در یک جایی باید خوی شیطانی هم داشته باشد. نمی‌شود خوی شیطانی نداشت. مثلا فردوسی خیلی با خودش چالش کرده که به این‌ برسد که سر سیاوش را ببرند. چقدر با این شخصیت دوست شده و حالا یک‌دفعه باید سر او بریده شود. نمایشنامه‌اش را می‌نوشتم تا یک ماه نیز درگیر بودم که وارد این خوی شیطانی شوم. این خوی را سعدی ندارد ولی فردوسی دارد که سر یک نفر که گناهی هم نکرده است را از بیخ تا بیخ ببرند. سیاوش را پدرش کیکاووس به دلایلی فراری داده است و او به توران رفته و با دختر افراسیاب ازدواج کرده است. آن‌جا دو شهر ایرانی ساخته و یک کلنی ایجاد کرده است. افراسیاب می‌گوید من می‌دانم کشتن سیاوش اشتباه است ولی به نفع مملکت توران است که او را بکشم. چون او یک ایران در توران برپا کرده است. عجیب است که این داستان تا به حال نمایشنامه نشده است. نمایشنامه "فدر" و "مده‌آ" هم مثل داستان سیاوش است ولی این دو متن بسیار قوی‌ترند. حدود 6 ماه روی نمایشنامه "سیاوش" کار کردم و بالاخره تمام شد. بارها به خودم ناسزا گفتم که چرا وارد این کار شدم اما برایم مهم بود که تمامش کنم.

مجموعه "مکتب‌های ادبی ایران و جهان" به کجا رسید؟ اثری که که فکر می‌کنم 40 سال روی آن کار کرده‌اید.

بله. در شیراز فردی که بچه‌اش پیش من درس می‌خواند به من گفت یک مقدمه خوب روی کتاب "زیباترین زمین" بنویس و یک مقدار توسعه‌اش بده. گفت من به تو 20 درصد سود می‌دهم و برای دانشگاه هم خوب است. من نشستم و کار کردم. بعضی‌ها به صورت کلی می‌نویسند که نثر فلانی ساده است ولی نمی‌نویسند چه ویژگی‌هایی دارد. اما من در نثرها ریز به ریز ورود کردم و نثرهای مختلف از مکاتب ادبی گوناگون را مورد بررسی قرار دادم. این از اول دغدغه‌ام بود و درسش را می‌دادم. بعد گفتم من که در نثر کار کرده‌ام در شعر هم کار کنم. بعد دیدم همان شیوه‌ای که در نثر هست در شعر هم هست. بنابراین شعر و نثر مثلا سبک خراسانی را به موازات هم پیش بردم. جلد اول این کتاب توسط انتشارات حس هفتم منتشر شده است. جلد بعدی‌ را هم تحویل داده‌ام. می‌خواستم در مورد ایران بنویسم منتها وقتی به معاصر نزدیک‌تر شدم مثلا متوجه شدم که نیما سبک اولش در "افسانه" رمانتیک بوده است و بعد در "ققنوس" سراغ سمبولیسم رفته و در "اجاق سرد" سراغ رئالیسم رفته است. بنابراین باید اطلاعات توصیفی را در آخر کتاب می‌آوردم که مثلا بگویم رمانتیک، سمبولیسم یا سورئال چیست. حتی می‌گفتم که مثلا سمبولیسم‌های اروپایی به سورئال‌ها نزدیک هستند ولی سمبولیسمی که نیما آورده به رئال نزدیک است. یعنی شما وقتی "داروگ" نیما را می‌خوانید آن را از لحاظ نگاه رئالیسم هم می‌توانید بررسی کنید. این مقایسه و بررسی باعث شد که کتاب از دایره ادبیات ایران فراتر برود و جهانی شود. من تعریف مکاتب را به آخر کتاب بردم و یک صحبت‌هایی هم از آرایه‌های ادبی کرده بودم که آن‌ها را هم باید در آخر کتاب توضیح می‌دادم. ضمن این‌که وقتی در مورد رمانتیک یا رئالیسم صحبت می‌کنم باید چهار تا از سردمدارهایش را هم نام ببرم. مثلا بگویم نیما یا شاملو هر کدام متاثر از چه کسی بوده‌اند. یا بگویم سپهری چرا متاثر از بودیسم یا کریشنامورتی بوده است. یک‌دفعه دیدم کتاب حدود 100 صفحه‌ای در مورد سبک‌های اروپایی نوشته‌ام پس نمی‌شود صرفا بنویسم مکتب‌های ادبی ایران. کتاب مکتب‌های ادبی اروپا در ایران چاپ شده است. آقای رضا سیدحسینی این کتاب را منتشر کرده که الان فکر می‌کنم چاپ بیست و ششمش در بازار است. من شاید از آن استفاده کرده باشم ولی نگاهم با مجموعه او فرق می‌کند. سیدحسینی روی مکتب موضع‌گیری ندارد. اسم مکتب‌ها را توضیح داده و یک داستان و یک نمونه هم آورده است ولی من نگاهم متفاوت بوده است.

چند جلد است؟

دو جلد است. جلد دومش بسیار حجیم‌تر شده است. تقریبا به صورت کتاب درسی در آمده است. همیشه یک دلهره داشتم که آیا من می‌توانم به بچه‌های عاشق ادبیات یک کتاب معرفی کنم که ادبیات ایران و جهان در آن باشد تا با خواندن آن مقدار زیادی اطلاعات جمع کنند؟ هر جوری که می‌خواستم این کتاب را تدوین کنم نمی‌شد. من درباره نیما صدوخورده‌ای صفحه نوشته‌ام و درباره احمد شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث و سهراب سپهری حتی بیشتر از صد صفحه نوشته‌ام. می‌توانستم این‌ها را گردآوری کنم و در قالب پنج کتاب درباره پنج شاعر مختلف چاپ کنم ولی به این مسیر وارد شدم. یک کتاب نوشتم که گذشته از این‌که درسی و دانشگاهی است مخاطب را کامل با ادبیات کلاسیک آشنا می‌کند. واقعیت این است که در ایران تاریخ نداریم. در ادبیات نیز همین‌طور است. بعد از بیدل دهلوی و صائب تبریزی و کلیم کاشانی نباید ادبیات ما به عقب برگردد و شاعران بروند از فردوسی شعر بگویند. رستم فردوسی با گرز می‌جنگید، در حالی‌که ناپلئون در زمان فتحعلی‌شاه با تانک حمله می‌کرد. سپاهیان ایران یک چوب و تفنگ در دست‌شان داشتند که بیشتر عامل شکست خودشان می‌شد. اگر پاسکویچ تا تهران می‌آید به خاطر اسلحه‌ آن‌ها بود. در شعر نیز ما همین داستان را داریم. شعر هم باید نو می‌شد. در اروپا بودلر می‌آید، اما در ایران یک مشت پشمالو دوباره سر بلند می‌کنند. فتحعلی‌شاه نیز خودش را با محمود غزنوی مقایسه می‌کند. من مجبور بودم چنین چیزهایی را بررسی کنم. تاریخ ما عقب‌گرد دارد. پس از بیدل باید نیما می‌آمد.

به نظر می‌رسد پژوهش و تحقیق در مورد شاعران دیگر موجب شده خودتان از شعر سرودن دورتر شوید؛ چرا؟

دلیل دارد. برای تحقیق کردن مجبور بودم شعر شاعران دیگر را بخوانم. وقتی شعر آن‌ها را خواندم متوجه شدم که شعر من عقب‌ است. چند سال پیش به عبدالعلی دستغیب گفتم چرا شعر را رها کردی؟ گفت: من در مقابل شاملو و اخوان چه‌کار می‌توانستم کنم؟ این مسئله باعث شد که من هم به سمت نقد بروم. از شاعران امروز چیزی کم ندارم ولی نمی‌توانم خودم را با شاملو و اخوان‌ثالث مقایسه کنم. اگر بخواهم همین الان می‌توانم 10 دفتر شعر چاپ کنم. در صفحه اینستاگرام من بیشتر از دو هزار شعر وجود دارد که از آن‌ها می‌توانم سه کتاب شعر در بیاورم.

فیض شریفی

در مورد مجموعه "داستان زمان ما" نیز توضیح دهید؟

ناشری به نام سیب سرخ قبل از کرونا با من صحبت کرد و یک مبلغی هم پرداخت کرد که مجموعه "داستان زمان ما" را کار کنم. من منتظر نماندم. عادت دارم خود ناشر اقدام کند. علیرضا رئیس‌دانایی مدیر انتشارات نگاه، خودش به شیراز آمد و با من قرارداد بست. ناشر زیاد دارم و کارم را به ناشری می‌دهم که زودتر کتاب مرا چاپ کند. معلوم نیست فردا زنده باشم. باید کتابم را ببینیم. در حال حاضر داستان زمان ما صادق هدایت و بزرگ علوی به چاپ رسیدند. کتاب‌های صادق چوبک و هوشنگ گلشیری را در ادامه انتشارات حس هفتم چاپ می‌کند.

با توجه به این‌که متاسفانه در کشور ما به امر پژوهش و تحقیق بها داده نمی‌شود و امکانات آن مهیا نیست، آیا شما از راهی که آمدید پشیمان نیستید؟ چه انگیزه‌ای باعث می‌شود که با تمام نارفتاری‌هایی که می‌بینید این مسیر را هم‌چنان ادامه بدهید؟

یک شاعر آلمانی مشهور با علی عبدالهی مترجم و شاعر به شیراز آمده بود و در آن سفر شاعر آلمانی به من گفت: غیرممکن است که شما این کارها را خودتان به تنهایی انجام داده باشید! هر وقت حالم خوب بود می‌رفتم شعر شفیعی‌کدکنی را انتخاب می‌کردم چون شعرهای او نگاه کدر و خود تخریبی ندارد و وقتی حالم بد بود شعر نصرت رحمانی یا بخش‌هایی از شعر منوچهر آتشی را می‌خواندم. من با همه این‌ها عشق کرده‌ام و به لحاظ مالی ضرر. یک زمان از من و یک نفر دیگر در استان فارس دعوت ‌کردند تا به تهران بیاییم و در کلاس کنکور درس بدهیم. شما فکر کنید روزی سه هفته جلسه کلاس برای شما بگذارند و 200 هزار تومان آن موقع به شما پول بدهند ولی شما آن رها کنید و بروید کتاب بنویسید. بعد با موهای ژولیده و عینک دودی بروید در کوچه باغ‌های قصردشت و آن‌جا شاگردان‌تان بگویند شما شریفی هستید و شما بگویید نه. این کار من پشتوانه تدریس داشت. در دبیرستان تدریس می‌کردم و در تربیت معلم کتاب می‌نوشتم و در ضمن خدمت هم برای ارتقای گروه تدریس می‌کردم. این مسئله به من کمک کرد. این را هم بگویم اگر کسی بخواهد کتاب "شعر زمان ما" را نقد کند باید سنبه‌اش پر زور باشد. اگر یک نفر دو جمله با شما صحبت کند می‌فهمید که چقدر بار علمی دارد. من فوتبال، بسکتبال و هندبال بازی کرده‌ام و شکست‌ها و پیروزی‌های زیادی را دیده‌ام ولی همیشه می‌خواستم اول باشم و به همین خاطر همیشه دویده‌ام. پتانسیل ورزشی و روحیه‌ای که داشتم باعث شد تا شکست نخورم. کتاب "غم دونده در همراهی با موراکامی" به نحوی شرح حال خودم است. یعنی من اگر فحش بخورم، نمی‌روم یقه طرف را بگیرم. این هاله‌های غم که اطرافم وجود دارد را با دویدن و راه رفتن در فضاهای مفرح حل‌شان می‌کنم. نیاز به فداکاری دارد که شما از روزی 200 هزار تومان بگذرید.

ارزیابی‌تان از فضای ادبی کشور چیست؟

در حال حاضر افراد زیادی کار می‌کنند و زحمت می‌کشند. من احساس می‌کنم به سرمایه افراد بستگی دارد که این کار را ادامه بدهند یا نه. بسیاری از دوستان نویسنده ما ناامید شده‌اند. ممکن است کتاب‌های خوبی نوشته شود ولی ناشران آن را چاپ نکنند. ما باید به ناشر هم حق بدهیم چون می‌گوید این کتاب فروش نمی‌رود. خود طرف هم پول ندارد که بگوید من خودم مثلا این صد کتاب را می‌خرم. وضعیت اجتماعی و سیاسی خوب نیست. ملتی که گرسنه باشد به کتاب احتیاج ندارد. شما اگر به لحاظ بدنی تغذیه نشوید، شعر نمی‌خوانید. بهترین اثر جهان هم باشد آن را نمی‌خوانید. بنابراین معضلات اقتصادی و اجتماعی موجب شده که ادبیات دچار خسران شود. مولف وقتی می‌بیند کتاب او را چاپ نمی‌کنند و فروش ندارد دلسرد می‌شود. با این حال نویسندگان ما باید بنویسند و کوتاه نیایند.