سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: حسن علیشیری شاعر، ترانه‌سرا و مترجم است. به‌مدت پنج سال کارگاه ترانه برگزار کرده و با خوانندگانی هم‌چون رضا یزدانی، زنده‌یاد ناصر عبدالهی، حامی، رستاک حلاج و مازیار فلاحی به‌عنوان ترانه‌سرا همکاری داشته است. نوشتن در نشریات فرهنگی و هنری در زمینه‌ نقد ترانه، موسیقی، سینما و ترجمه، داوری جشنواره، ترانه‌سرایی برای چندین تئاتر و فعالیت در رادیو در پرونده کاری او دیده می‌شود. علاوه‌بر انتشار سه کتاب ترانه، نمایشنامه و مجموعه شعر نیز توسط او ترجمه و منتشر شده است. با او در مورد مبحث "ترانه" به گفت‌وگو نشستیم.

 

آقای علیشیری، شما چه سلیقه و ملاکی برای ترانه گفتن دارید؟

این مسئله به تعریف و درکی برمی‌گردد که هر شخصی از ترانه دارد. اعتقاد دارم ترانه، شعری است که به نیت همراهی با موسیقی سروده می‌شود و باید فارغ از موسیقی نیز واجد ارزش‌های ادبی و هنری باشد. به‌واسطه این موضوع، طبیعتا آن بخش شاعرانگی برای من اهمیت بیشتری دارد. البته باورم این است که ترانه یک هنر یا اثر خودبسنده نیست و چیزی شبیه نمایشنامه و فیلمنامه است. غایت نهایی آن در اجرا و همراهی با موسیقی و صدای خواننده اتفاق می‌افتد، اما نمی‌توان منکر این شد که جدای از آن باید ارزش‌های ادبی و هنری نیز داشته باشد. به شخصه تلاشم این است تا ترانه‌ای بنویسم که علاوه‌بر همراهی با موسیقی به خودی خود و به تنهایی هم بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد و از نظر ارزش‌های ادبی و هنری قابل بررسی باشد.

شما کتاب ترانه هم منتشر کرده‌اید. فکر می‌کنید انتشار کتاب ترانه تا چه اندازه می‌تواند مفید باشد؟

بله تاکنون سه مجموعه ترانه منتشر کرده‌ام. نخستین کتاب ترانه‌ام با عنوان "می‌بوسمت ای ماه!" سال 1382 انتشار پیدا کرد و دومین و سومین کتاب ترانه‌ای که از من منتشر شده به ترتیب "ما اهل هم بودیم..." و "تهران خصوصی ما" بوده است. تا پیش از دهه هفتاد، انتشار ترانه به صورت مکتوب سابقه نداشت. البته ترانه پیش از همراهی با موسیقی را عرض می‌کنم، وگرنه پیش از آن مجموعه ترانه‌های اجرا شده را داشتیم. حتی پیش از این‌ که دستگاه‌های پخش موسیقی مانند گرامافون همه‌گیر شود، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها تصنیف‌فروش می‌گفتند. این افراد در خیابان می‌چرخیدند و تصنیف‌های روز را با صدای بلند می‌خواندند و متن آن‌ها را روی برگه می‌فروختند. یک عده هم آن متن‌ها را می‌خریدند تا بتوانند زمانی که رادیو آن آهنگ‌ها را پخش می‌کند با آن‌ همراهی کنند. بنابراین در این موضوع خاص، منظورم ترانه منتشر شده با موسیقی نیست. چاپ ترانه پیش از انتشار تا قبل از دهه هفتاد سابقه نداشت و اتفاق نمی‌افتاد. اولین افرادی که این کار را انجام دادند یغما گلرویی و مریم حیدرزاده بودند. البته خانم حیدرزاده وقتی آثار اولیه خودشان را منتشر کردند نیت‌شان انتشار شعر محاوره بود و نه ترانه. به هر حال بسیاری از آن شعرها در قالب موسیقی و ترانه هم اجرا شد. شاید از این بابت بتوان به نحوی آن‌ها را هم کتاب ترانه تلقی کرد. در ابتدا این اتفاق از این بابت افتاد که تولید ترانه از تولید موسیقیایی سبقت گرفته بود. یعنی حجم آثاری که به اسم ترانه تولید می‌شد فراتر از آن چیزی بود که در بازار موسیقی عرضه می‌شد. طبیعتا آن ترانه‌ها هم احتیاج داشتند که جایی منتشر شوند. از طرفی افرادی که به انجام این کار شروع کردند، به مستقل بودن ترانه باور و اعتقاد داشتند. می‌شود ترانه را یک اثر مستقل دانست. وقتی اثر مستقل باشد، امکان انتشار مجزا پیدا می‌کند. وقتی با این نگاه پیش برویم، می‌توانیم شرط واجد بودن ارزش‌های هنری را در آن ایجاد کنیم. هدف اولیه من از انتشار کتاب ترانه این بود. این ترانه‌ها را به‌عنوان پیشنهاد به موسیقی ارائه می‌کردم. شاید الان نسبت به گذشته تمایل کم‌تری داشته باشم که ترانه را پیش از همراهی با موسیقی منتشر کنم، اما شاید مدیوم و رسانه آن تغییر کرده است. در حال حاضر رسانه‌های مجازی دارند تقریبا همان بستر را فراهم می‌کنند. شما در پیج اینستاگرام‌تان از تیراژ هزارتایی کتاب بیشتر مخاطب دارید. طبیعی است که حتی اگر آن هدف قبلی را داشته باشیم مدیوم‌های مناسب‌تری برای این کار به وجود آمده است. باز هم تاکید می‌کنم که ترانه از نظر من یک پیشنهاد برای اجرا است. هدف اصلی من این بود که این پیشنهادات به نحوی منتشر شود و در قالب مکتوب قابل بررسی و نقد باشد. تعداد آثاری که از من با همراهی موسیقی منتشر شده بسیار کمتر از آثاری است که به صورت مکتوب منتشر کرده‌ام ولی بازخوردهایی که از آن آثار گرفتم مرا به یک تجربه و درک متفاوتی از ترانه رسانده است.

با توجه به این که مخاطب مجموعه شعر هم محدود است آیا از کتاب‌های ترانه استقبال می‌شود؟

اوایل دهه 80 اوج دوران چاپ کتاب‌های ترانه بود. اتفاقا انتشارات دارینوش که با آن کار می‌کردم در آن روزگار در این موضوع کاملا پیش‌رو بود. بعدها در دهه 90 انتشارات‌ فصل پنجم، نیماژ، نگاه و... نیز این کار را انجام دادند. البته انتشارات نگاه بسیار گزیده‌کارتر بود و به سمت مجموعه‌‌سازی از آثار ترانه‌سرایان رفت. وقتی در آن دوره این میزان عنوان کتاب ترانه منتشر می‌شده، حتما مخاطب هم داشته است. البته الان شرایط متفاوت شده است. در بازار کتاب، مخاطب شعر کاهش پیدا کرده و شمارگان کتاب‌های شعر به شدت کم شده است. به تبع آن نیز برای ترانه هم همین اتفاق افتاده. البته اقبال به سمت ترانه کم نشده است. این همه جلسه ترانه‌خوانی که در شهرهای مختلف برگزار می‌شود نشان می‌دهد که اقبال به سمت ترانه هم‌چنان زیاد است. همان‌طور که عرض کردم، متاسفانه توجه و گرایش به سمت کتاب کم شده و این مسئله کتاب‌های ترانه را هم تحت تاثیر قرار داده است.

حسن علیشیری

در حال حاضر کتابی در دست نشر دارید؟

من الان کتاب ترانه‌ای در دست چاپ ندارم. حتی زمانی که کتاب‌های ترانه پر مخاطب بود نیز سعی می‌کردم در فواصل زمانی طولانی کتاب ترانه چاپ کنم. عجله‌ای برای نوشتن ترانه و تبدیل آن به کتاب نداشتم. آخرین اثری که از من توسط انتشارات نگاه منتشر شد، عملا تمام کارنامه من از آغاز تا سال 1396 را در برمی‌گرفت. پس از آن هم احتمال دارد تا 10 سال دیگر به سمت چنین مجموعه‌ای نروم. هیچ‌وقت به نیت کتاب چاپ کردن به سمت نوشتن ترانه نرفته‌ام. اما در زمینه‌های دیگر آثاری را منتشر کرده‌ام.

آقای علیشیری، شما کارگاه ترانه هم برگزار می‌کنید. این نوع فعالیت را چقدر تاثیرگذار می‌دانید؟

بله از سال 1392 به مدت پنج سال به صورت مشترک با یغما گلرویی کارگاه ترانه برگزار کردم. در این دوره‌ها به دنبال این بودیم که هم به هنرجویان و کارورزان یک‌سری اطلاعات تئوریک بدهیم و هم تجربه ترانه‌سرایی را منتقل کنیم. پس از آن نزدیک دو سال فعالیت خودم در برگزاری کارگاه ترانه را متوقف کردم و الان دو، سه ماه است که یک کارگاه ترانه‌سرایی را به صورت مجازی شروع کرده‌ام. معتقدم هر هنری که غیر از وجوه جوششی، وجوه کوششی هم در آن وجود داشته باشد قابل آموزش است. شعر و ترانه هم از این قضیه مستثنی نیستند. من یادداشتی درباره آموزش در ترانه نوشته‌ام و تاکید کرده‌ام در مورد هنرهای دیگر هم همیشه در آغاز جریان آموزشی، مقاومتی از سمت کارورزان آن هنر اتفاق می‌افتاده است چون وجوه جوششی و تجربی آن را بر سایر وجوه مقدم می‌دانستند، در حالی‌که هم تجربه قابل انتقال است و هم وجوه تئوریک. هر هنرمندی که آموزش در هنر خودش را منکر می‌شود، دارد وجود وجوه فنی و پایه‌های تئوریک در آن هنر را منکر می‌شود. یعنی اگر یک بازیگر بگوید که بازیگری قابل آموزش نیست، یعنی می‌گوید در بازیگری وجوه فنی و تئوریک وجود ندارد. معتقدم در ترانه هم وجوه تئوریک وجود دارد و این وجوه حتما باید آموزش داده شود. البته همیشه در مقابل این پرسش قرار می‌گیریم که مگر بزرگان ترانه در کارگاه ترانه شرکت کرده‌اند؟ آن‌ها به شیوه آزمون و خطا و منابع محدودی که در اختیار داشته‌اند پیشرفت کرده‌اند. خود ما با آزمون و خطا پیش رفتیم. زمانی که ترانه‌سرایی را شروع کردیم، تقریبا هیچ اثر تئوریکی در زمینه‌ ترانه وجود نداشت. خوش‌بختانه در حال حاضر آثاری وجود دارند که می‌شود به آن‌ها مراجعه کرد و سرفصل‌های تئوریکی که مربوط به ترانه می‌شود را خواند. عملا حضور در کارگاه‌های ترانه مثل حضور در هر کارگاه هنری دیگر، در وهله اول سرنخ‌هایی به آدم می‌دهد که برای دنبال کردن آن فضا باید چه مسیری را طی کند و جدای از آن، جلوی یک‌سری آزمون و خطاها را هم می‌گیرد و می‌تواند مسیر را کوتاه‌تر کند، وگرنه هیچ‌ شخصی منکر این نیست که هنر نیازمند یک جوشش درونی است و آن جوشش درونی حاصل یک استعداد نهفته و تجربه زیست و مطالعه است که این‌ها طبیعتا در یک کارگاه کوتاه مدت قابل انتقال نیست.

به نظر شما، استعدادها چطور باید در این حوزه کشف و حمایت شوند؟

بخشی از آن در همین کارگاه‌ها اتفاق می‌افتد. البته این کارگاه‌ها خودشان احتیاج به یک آسیب‌شناسی دارند چون موضوع بسیار تازه‌ای هستند. کارگاه ترانه در سرزمین ما کم‌تر از دو دهه قدمت دارد و طبیعی است که در این زمینه آزمون و خطا وجود داشته باشد. یکی از آسیب‌هایی که در این زمینه وجود دارد این است که آموزش ترانه باید آکادمیک‌تر شود و مثل کشورهای اروپایی و آمریکایی در سطح حتی دانشگاهی قرار بگیرد. در آن صورت آموزشی اتفاق می‌افتد که دست کم در بخش تئوریک، وضعیت مناسب‌تر و روشن‌تری دارد. جدای از آن همیشه باید بسترهایی وجود داشته باشد که افراد علاقه‌مند بتوانند خودشان را محک بزنند. کارگاه‌های ترانه‌سرایی مثل هر کارگاه دیگری متضمن یک مسئله اقتصادی و پرداخت مالی هستند و نمی‌توان انتظار داشت که همه شرایط شرکت در آن را داشته باشند. جلسات ترانه‌خوانی شاید بتواند این خلا را پر کند. همان‌طور که اشاره شد با یغما گلرویی در شهرهای مختلفی کارگاه ترانه برگزار کرده‌ام و جلسات ترانه‌خوانی زیادی داشته‌ام. آن‌جا می‌دیدم چقدر استعدادهای زیادی وجود دارد که به خاطر فقدان چنین جلساتی هیچ‌ وقت استعداد آن‌ها کشف نشده است. این هم جزو آن بخش‌هایی است که سیاست‌گذاران فرهنگی می‌توانند کمک کنند. باید فضاهایی وجود داشته باشد که افراد علاقه‌مند بتوانند خودشان را محک بزنند و با افراد با تجربه‌تر وارد گفت‌وگو شوند و ببینید آیا استعدادشان واقعی است و تا چه میزان می‌توانند آن را توسعه دهند.

عمده‌ترین مشکل ترانه‌سرایی دو دهه اخیر را در چه مواردی می‌دانید؟

یک فاصله بسیار بزرگی بین توان و استعداد هنری ترانه‌سرایان با آن‌چه که در بازار موسیقی ما به گوش می‌رسد وجود دارد و این فاصله بزرگ از این مسئله نشات می‌گیرد که تولید موسیقی در کشور ما، دست کم در 20 سال گذشته و شکل‌گیری دوباره موسیقی پاپ هیچ‌وقت به تولید صنعتی نرسیده است. تعبیر صنعتی را از بابت دارا بودن یک چرخه اقتصادی روشن و درست می‌گویم. هم‌چنان که مثلا ما سینما را یک صنعت می‌دانیم. منظورم وجوه صنعتی به معنی کارخانه‌ای یا تولید انبوه نیست، بلکه به معنای دارا بودن چرخه اقتصادی است. ریشه مشکلات ترانه را در همین چرخه معیوب تولید موسیقی می‌دانم. در جلسات ترانه‌خوانی استعدادهایی را دیده‌ام و ترانه‌هایی را شنیده‌ام که فوق‌العاده بودند ولی آن‌ها به ندرت می‌توانند شانس حضور در بازار موسیقی را پیدا کنند. از طرفی در بازار موسیقی داریم ترانه‌هایی را بعضا حتی از ترانه‌سراهای صاحب‌نام می‌شنویم که فاقد حداقل استانداردهای ترانه هستند. این مشکل بیش از این‌که در دل خود ترانه و جامعه ترانه‌سرایان باشد به آن فقدان زنجیره تولید برمی‌گردد. اگر ما با یک بازار موسیقی منطقی و درست با همه شرایط لازم روبرو بودیم، آن ترانه‌سرایان هم شانس داشتند که وارد چرخه تولید شوند و آثارشان به گوش مخاطبین برسد و در یک بازار رقابتی، این مخاطب باشد که انتخاب می‌کند، اما وقتی رقابت وجود نداشته باشد، مانند صنعت خودروسازی می‌بینیم که قیمت‌ها بالا می‌رود و کیفیت‌ها کاهش پیدا می‌کند. چنین اتفاقی در بازار موسیقی هم می‌افتد و همان‌طور که سایر وجوه را تحت‌الشعاع قرار داده، ترانه را هم تحت‌الشعاع قرار داده است. به این خاطر است که می‌گویم مسئله‌ ترانه از موسیقی قابل تفکیک نیست. در مورد فیلمنامه چنین چیزی نمی‌بینیم. مگر چقدر فیلمنامه خوب می‌خوانیم که به اجرا نمی‌رسد؟ اما می‌توانم در کوتاه‌ترین زمان ممکن صدها ترانه نشان بدهم که شانس اجرایی شدن پیدا نکرده‌اند. البته اگر بخواهیم این بخش را کنار بگذاریم که به نظرم بخش مهم و قابل بحثی است، در خود جامعه‌ ترانه‌سرایان هم مشکلات زیادی وجود دارد که یکی از مهم‌ترین‌های آن را فقدان مطالعه کافی می‌دانم. ترانه کاملا یک حرفه‌ بینارشته‌ای است. برای ترانه سرودن به چیزی فراتر از امکان شعر نوشتن احتیاج است و به مطالعات زیادی احتیاج دارد. وقتی میانگین کلی مطالعه کاهش پیدا می‌کند و از طرفی گرایش بیشتر از این که به سمت کمال‌گرایی باشد، به سمت رفع نیازهای بازار است، سطح کلی ترانه‌ها کاهش پیدا می‌کند. این مسئله قابل کتمان نیست که ترانه ما به صورت کلی رو به پیشرفت نیست. سطح کلی ترانه به خاطر بحران کم سوادی و مطالعه کم رو به تنزل است. با این حال میانگین کلی ترانه از خوانندگی ما در سطح بالاتری قرار دارد. اقتصاد، فقدان رسانه و ممیزی باعث می‌شوند بین هنر ترانه‌‌سرایی و آن‌چه که در قالب موسیقی شنیده می‌شود شکاف عمیقی وجود داشته باشد.

حسن علیشیری

فکر می‌کنید چرا موسیقی پاپ ما ترانه ماندگار کم دارد؟

اعتقاد دارم که دوران ما دوران ماندگاری نیست. به نظر می‌رسد که دوران آثار ماندگار در تمام جهان سپری شده است. در مورد سینما هم همین‌طور است. مگر در دو دهه گذشته چه تعداد فیلم ماندگار در جهان تولید شده است؟ این موضوع دلایل متعددی دارد. در حال حاضر از نظر کمی با آثار بیشتری روبرو هستیم و پیشرفت تکنولوژی منجر به سهولت در دسترسی به آثار هنری شده و مفهوم ماندگاری در جهان دست‌خوش تغییر شده است. همیشه می‌گویم زمانی ابزار انتقال موسیقی، صفحه گرامافون بود و قطعات محدودی را در خودش جا می‌داد. آن موقع هواداران یک خواننده منتظر می‌ماندند تا صفحه آن خواننده منتشر شود و وقتی هم منتشر می‌شد آن یکی، دو قطعه را مدت‌ها می‌شنیدند تا صفحه بعدی منتشر شود. در این فاصله تنها راه دسترسی به انواع موسیقی، رادیو بود. شما آن دوره را با این دوره مقایسه کنید که در پمپ بنزین‌ها هم فلش‌های حاوی قطعات موسیقی فروخته می‌شود که بیشتر از صد ساعت در آن موسیقی وجود دارد. این مسئله باعث می‌شود که صبر و حوصله مخاطب کاهش پیدا کند. مخاطبی که یک زمانی مدت‌ها مقدمه و اورتور گوش می‌داد، الان با یک دکمه به سراغ قطعه بعدی می‌رود. مخاطب کم حوصله‌تر شده و شیوه دسترسی متفاوت شده است. همه این‌ها روی تولیدکننده که هنرمند است هم تاثیر گذاشته است. یعنی آن هنرمند نیز زمانی که باید برای تولید یک موسیقی بگذارد را نمی‌گذارد. ما قبلا با تیم‌های موفق روبرو بودیم که ترانه‌سرا، تنظیم‌کننده و خواننده با همدیگر زندگی می‌کردند و خروجی آن تبدیل به یک قطعه ماندگار می‌شد. در حال حاضر این اتفاق نمی‌افتد و هر کسی در خلوت خودش کار می‌کند. وقتی بین اعضای یک تیم هنری این‌قدر فاصله وجود دارد طبیعی است که نمی‌شود انتظار ماندگاری داشت. همه آنچه که گفتم باعث شده که ما یک حرکت بسیار سریع و پر شتاب به سمت سطح داشته باشیم. موسیقی پاپ سریع‌تر از سایر زمینه‌ها به سمت سطح می‌رود. هر چقدر زمان می‌گذرد با آثار سطحی‌تری روبرو می‌شویم. حتی از هنرمندانی که سابقه کارهای عمیق و جدی داشتند هم کارهای سطحی می‌شنویم. در حال حاضر مفهوم هیت شدن در بازار موسیقی یک مفهوم روشنی است. آهنگ هیت در موسیقی غرب به مراتب مفهوم روشن‌تری دارد، چرا که به جدول‌های فروش آثار، بیلبورد و غیره گره خورده است. عمر هیت بودن در خارج از کشور هم به خاطر سطحی‌تر شدن موزیک‌ها کوتاه‌تر شده است. البته می‌خواهم به یک دلیل فنی هم اشاره کنم. یکی از عواملی که در ماندگاری و به‌خاطر سپرده شدن موسیقی موثر خواهد بود، ملودی است. متاسفانه ما الان با کمبود آهنگسازان و ملودی‌سازان خوب و خبره روبرو هستیم. ملودی‌ها مانند گذشته آن‌قدر به‌یاد ماندنی نیستند. این مسئله تاثیر خودش را روی سایر وجوه هم می‌گذارد. ترانه‌سرایان بزرگ که بسیاری از آثار ماندگار را سروده‌اند هنوز هم حضور دارند و ترانه‌های خوبی هم می‌نویسند ولی ملودی خوبی برای آن ترانه‌ها ساخته نمی‌شود و طبعا ماندگار هم نمی‌شوند.

آقای علیشیری نظر شما، در مورد عامیانه شدن ترانه‌ها چیست؟

من عامیانه شدن ترانه و به‌ویژه درباره موسیقی پاپ را نکته منفی نمی‌دانم و اعتقاد دارم موسیقی پاپ، موسیقی عامه مردم است و باید توسط عامه مردم شنیده و پذیرفته شود. لزوما عامیانه بودن به معنای سطحی‌ و مبتذل بودن نیست، اما اگر عامیانه بودن را به این معنا می‌دانید، من مهم‌ترین دلیل آن را حرکت کلی جهان به سمت آثار سطحی می‌دانم. اگر اختصاصا بخواهم در مورد سرزمین خودمان صحبت کنم، دلیل آن را فقدان رسانه برای موسیقی می‌دانم. موسیقی جدی ما هیچ رسانه‌ای برای عرضه ندارد. درست است که در همه جای دنیا شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی موسیقی بیشتر به سمت موسیقی پاپ سطحی حرکت می‌کنند ولی موسیقی باکلام جدی‌تر آن‌ها نیز ابزارهای رساندن خودش به دست مخاطب را دارد ولی ما آن ابزارها را نداریم. زمانی فکر می‌کردیم با به وجود آمدن اینترنت و همه‌گیر شدن آن یک فضای دموکرات به وجود می‌آید و هر کسی می‌تواند صدای خودش را به مخاطب برساند ولی در حال حاضر یک هنرمند مستقل حتی در اینترنت هم نمی‌تواند صدای خودش را به گوش مخاطب برساند. آن‌قدر پخش موسیقی در اینترنت به سمت یک‌سری سایت‌ها، کانال‌ها و پیج‌های خاص کانالیزه شده که هر فردی نمی‌تواند موسیقی خودش را به خوبی پخش کند. در چنین فضایی طبیعی است که هر چقدر اثر سطحی‌تر باشد بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرد. البته آثار هیت به سرعت هم محو می‌شوند. شما اگر آثار هیت سه، چهار سال اخیر را نگاه کنید دیگر کسی آن‌ها را گوش نمی‌دهد. یعنی به همان سرعتی که هیت و همه‌گیر می‌شوند به همان سرعت هم فراموش می‌شوند چون در سطح حرکت می‌کنند.

چرا هنری که می‌تواند تاثیرگذار باشد، مبتذل شده است؟

من اعتقاد دارم مهم‌ترین چیزی که سلیقه مردم را شکل می‌دهد رسانه‌ها هستند. سال‌هاست که در مهم‌ترین رسانه جمعی کشورمان، یعنی صداوسیما، نسبت به موسیقی بی‌توجهی صورت می‌گیرد. با افتخار می‌گویم که سال‌ها در رادیو فعالیت کرده‌ام و هنوز هم رادیو را دوست دارم. در همان رادیو علی‌رغم این‌که در بین برنامه‌سازان علاقه‌مندی جدی به موسیقی وجود دارد ولی عملا کم‌ترین توجه به موسیقی خوب صورت می‌گیرد و سطحی‌ترین انواع موسیقی در حال تولید و انتشار است. طبیعی است که این مسئله باعث می‌شود تا سطح سلیقه مخاطب کاهش پیدا کند. رادیو و تلویزیون سطح توقع مخاطب را تنزل داده‌اند و  مخاطب را به دست رسانه‌های دیگر سپرده‌اند. در فضای کار هنری قائل به دموکراسی هستم و می‌گویم در نهایت مخاطب باید تعیین‌کننده باشد، اما این در شرایطی است که همه امکان شنیده شدن داشته باشند. وقتی همه امکان شنیده شدن ندارند، آن خواننده‌ای بیشتر شنیده می‌شود که بیشتر خرج کرده باشد. نوجوان‌ها در همه جای دنیا یک بخش جدی از مخاطبین موسیقی هستند و برای آن‌ها موسیقی تولید می‌شود. این بخش دهه‌های متوالی است که در کشور ما به صورت کلی فراموش شده است. وقتی موسیقی مورد نیاز آن‌ها توسط هنرمند جدی و اخلاق‌گرا تولید نمی‌شود، طبیعتا به سراغ موسیقی سطحی می‌رود و آن نوع موسیقی می‌آید آن بخش از بازار را دست می‌گیرد. به قول معروف هیچ بخشی از این گناه را به گردن آن خواننده‌ و ترانه‌سرایی که در اثرش ناسزا می‌گوید نمی‌اندازم چون خود او هم معلول همین شرایط است.

خود هنرمندان می‌توانند ورق را برگردانند. این‌طور نیست که ما بگوییم چون جامعه چنین می‌طلبد، بنابراین ما هم همین خوراک را به آن‌ها بدهیم.

فرمایش شما کاملا درست است. هدف اولیه موسیقی پاپ و کلا موسیقی این است که مخاطب را سرگرم کند، اما این‌که در پس سرگرمی چه اتفاقی می‌افتد یک بحث دیگر است. در نهایت علاوه‌بر سرگرم شدن باید به مخاطب نگاه و اندیشه منتقل کند. عرض من چیز دیگری است. خودم پدر یک دختر 10 ساله هستم و به‌عنوان یک پدر نگرانم که دخترم چه نوع موسیقی گوش می‌دهد و چه فیلمی می‌بیند ولی راه رسیدن به این دغدغه‌مندی را بگیر و ببند و منع کردن نمی‌بینیم، بلکه راه آن را فراهم کردن خوراک فکری مناسب می‌دانم. اگر بتوانم در طی سالیان سال برای فرزندم خوراک فرهنگی مناسب تهیه کنم، فرزندم خود به خود به سمت موسیقی سطح پایین نمی‌رود. این نقش من به‌عنوان پدر در خانواده است. مشابه همین نقش را متولیان فرهنگی نسبت به جامعه دارند. شما نمی‌توانید از امیر تتلو و ساسی مانکن انتظار داشته باشید تا خوراک فرهنگی جامعه را به صورت مناسب تولید کنند. با بگیر و بند و سانسور هم نمی‌توانید جلوی آن‌ها را بگیرید. در روزگار و قرنی که ما داریم در آن زندگی می‌کنیم، ممیزی و سانسور خنده‌دار است چون هر دری را که ببندید، آن حرف از پنجره‌ای به گوش مخاطب می‌رسد. باید بیاییم از موسیقی خوب حمایت کنیم. وقتی اسم موسیقی خوب می‌آید، همه ناخودآگاه ذهن‌شان به سمت موسیقی کلاسیک می‌رود. منظورم از موسیقی خوب لزوما یک اثر فاخر و اندیشمند نیست. باید ترانه "دوست دارم زندگی رو" سیروان خسروی را حمایت کنیم تا مخاطب به سمت موسیقی توهین‌آمیز تتلو نرود. برای موسیقی باید رسانه در نظر بگیریم. اگر هنرمند جدی بتواند صدای خودش را به گوش مخاطب برساند به مرور سلیقه شکل می‌گیرد. سلیقه‌ای که رضا یزدانی با 20 سال خواندن توانسته است در بین مخاطبان خودش شکل بدهد، مطمئن باشید هیچ شبکه رادیویی و تلویزیونی نتوانسته شکل بدهد. این اسم‌ها را به عنوان مثال نام می‌برم. بحث من ارزش‌گذاری بین هنرمندان نیست، بلکه بحث من این است که اگر آن‌ها بتوانند اثرشان را با آرامش خاطر تولید کنند و به گوش مخاطب برسانند و چرخه سالم اقتصادی وجود داشته باشد، آن موقع می‌توان از آن‌ها انتظار داشت که چرا نتوانستند سلیقه مردم را شکل بدهند؟ اما در شرایط فعلی اصلا نمی‌توانیم چنین انتظاری داشته باشیم.

حسن علیشیری

من نمی‌توانم قانع شوم چون جامعه چنین چیزی می‌خواهد، پس ما باید به آن سمت برویم. منفعل باشیم و هیچ کاری انجام ندهیم.

ترانه‌سرایی که نمی‌تواند اثر خودش را به گوش مخاطب برساند، سلیقه چه کسی را می‌تواند تغییر بدهد؟ در حال حاضر فلان ترانه‌سرای محبوب 500 هزار فالوور دارد و در ایده‌آل‌ترین حالت فقط می‌تواند برای آن 500 هزار نفر تاثیرگذار باشد، در حالی که ما داریم درباره یک رسانه 80 میلیونی صحبت می‌کنیم. در کشوری زندگی می‌کنیم که هنوز تکلیف حرمت و حلیت موسیقی مشخص نیست، تکلیف ممیزی موسیقی مشخص نیست و در بزرگ‌ترین رسانه ملی عملا هیچ جایی برای موسیقی وجود ندارد. یک زمانی تنها رسانه موسیقی ما تیتراژ سریال‌ها بود که ما همان را هم از دست داده‌ایم. از طرفی مخاطب ما دارد خوراک موسیقیایی خودش را از شبکه‌های ماهواره‌ای و اینترنت می‌گیرد و آن‌ها هم دربست در اختیار یک سلیقه عامه‌پسند و بازاری قرار گرفته‌اند. من نقش هنرمند را منکر نمی‌شوم. قطعا نقش هنرمند مهم است ولی می‌گویم هنرمند دغدغه‌مند هم نمی‌تواند به تنهایی کاری از پیش ببرد، مگر این که خودش را به سطح سلیقه مردم نزدیک کند تا در یک حرکت لاک‌پشتی و به صورت قطره‌چکانی بتواند سطح سلیقه مخاطبش را بالا بیاورد. کسی مثل روزبه بمانی سال‌ها جنگیده و در بیشتر عمر هنری‌اش به دلایل مختلف ممنوع‌الکار بوده است. در ادامه کم کم به سمت کارهای جدی‌تر رفت و وارد عرصه خوانندگی شد. شما تعداد مخاطبین روزبه بمانی را با کلیت مخاطبان موسیقی در کشور مقایسه کنید، واقعا یک سهم بسیار اندک و کوچکی دارد. همین خواننده نمی‌تواند در رادیو و تلویزیون حضور پیدا کند. محدودیت‌های رسانه‌ای بسیار چشم‌گیر است. عرض من این نیست که چون رسانه نداریم و این شرایط وجود دارد، بنابراین منفعل باشیم و هیچ کاری انجام ندهیم، بلکه اعتقاد دارم هر کسی در کم‌ترین روزنه‌ای که در اختیار دارد باید استفاده کند و حرفش را به گوش مخاطب برساند. حتی اگر مخاطبش اندک باشد. اعتقاد دارم هر فردی به اندازه توان و پتانسیلی که دارد باید تلاش کند تا این فضا را تغییر بدهد. سعدی می‌گوید: "به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل/ که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم". همه ما هم به قدر وسع‌مان تلاش می‌کنیم. یکی مانند آقای اهورا ایمان با خواندن و انتشار آلبوم تلاش می‌کند و یکی با تولید پادکست یا لایو اینستاگرام. ما ترانه‌سرایان زیادی داریم که تلاش می‌کنند و منظور من اصلا این نیست که منفعل باشیم و هیچ کاری نکنیم ولی آن تاثیرگذاری عمیق و جدی زمانی اتفاق می‌افتد که سیاست‌گذاران فرهنگی متوجه اهمیت این موضوع شوند. دانش‌آموز ما از کلاس اول ابتدایی که وارد مدرسه می‌شود و تا زمانی که دیپلم خودش را می‌گیرد، در طول 12 سال تحصیل هیچ آموزشی در زمینه موسیقی و ترانه و حتی سایز زمینه‌های هنری نمی‌بیند. طبیعی است که نمی‌توان انتظار داشت سلیقه در آن‌ها شکل بگیرد. بخش عمده‌ای از ادبیات معاصر ما از تمام چرخه آموزشی حذف شده است. چرا باید از مخاطبی که شاعران معاصر خودش را نمی‌شناسند و هیچ از آن‌ها نشنیده است، انتظار داشته باشیم که دنبال ترانه خوب باشد و به دنبال کلام جدی برود؟ یک زمانی می‌گفتیم فلانی اهل کتاب خواندن نیست و فقط روزنامه ورزشی می‌خواند. الان مخاطب حتی روزنامه ورزشی هم نمی‌خواند. من دارم تلاش می‌کنم که به ریشه‌های این مسئله اشاره کنم و حرفی درباره ریشه‌ها بزنم. هر چقدر بررسی می‌کنم متوجه می‌شوم ریشه‌های این مسئله به سیاست‌گذاری‌های فرهنگی برمی‌گردد. تا زمانی که این سیاست‌گذاری‌ها به صورت کلان تغییر نکند، ما نمی‌توانیم انتظار اتفاق عجیب و غریبی در این ماجرا داشته باشیم.

شما برای مجوز گرفتن مشکلی داشته‌اید؟

من به شخصه مشکلی نداشته‌ام. کم‌ترین میزان درگیری را با سیستم مجوز داشته‌ام. شاید به‌خاطر فضای کاری باشد که دارم ولی این دلیل نمی‌شود چون مشکل زیادی با سیستم ممیزی ندارم، بنابراین آن را به صورت کامل تایید کنم. اگر اسم کاری که به‌عنوان ممیزی انجام می‌شود کارشناسی است، پس این همه آثار ضعیف که بیرون می‌آید از کجا نشات می‌گیرد؟ فکر می‌کنم آن سیستم هم تابع سیاست‌های فرهنگی است که هیچ‌وقت تکلیف آن روشن نبوده است. در دنیای امروز، مخاطب تصمیم می‌گیرد که اثری را برای دیدن یا شنیدن انتخاب کند یا نه.

به‌نظرتان، پژوهش علمی در رابطه با ترانه چقدر می‌تواند کارساز باشد؟

پژوهش علمی قطعا مهم است. خوش‌بختانه جزو مواردی است که در سال‌های گذشته شکل گرفته است. ما تا 10-15 سال پیش تقریبا هیچ اثر تئوریکی در زمینه ترانه نداشتیم ولی الان کارهایی جدی صورت گرفته و کتاب‌های خوبی منتشر شده است. یکی از وجوه امیدوارکننده در ساحت ترانه‌سرایی، آثار پژوهشی هستند که در سال‌های اخیر منتشر شده‌اند و به مرور زمان بیشتر هم می‌شوند. یک اتفاق خوبی که افتاده این است که اساتید نوگراتری در رشته ادبیات دانشگاه فعالیت می‌کنند که پذیرفته‌اند دانشجویان برای پایان‌نامه خود روی ترانه کار کنند. برای مثال حسین غیاثی علاوه‌بر این که ترانه‌سرای خوبی است، پایان‌نامه دکترای خود را هم در بحث ترانه ارائه داده است. این‌ها اتفاقات مثبتی است که دارد رخ می‌دهد و طبیعتا خوراک مطالعاتی مناسبی را برای ترانه‌سرایان فراهم می‌کند.

حسن علیشیری

نکته پایانی؟

در بخش ترانه اجرا شده تک ساحتی هستیم. البته که در همه جای دنیا، ترانه‌های عاشقانه در اکثریت هستند. طبق پژوهش‌هایی که صورت گرفته است، موضوع بالای 80 درصد آن‌چه که به نام ترانه منتشر می‌شود عاشقانه است ولی این آمار در کشور ما بیشتر است. این مسئله دلایل مختلفی دارد و همه آن به ترانه‌سرا برنمی‌گردد. آثار کمی در زمینه اجتماعی و دیگر زمینه‌ها داریم. یک اشتباه رایجی که اتفاق می‌افتد این است که همه فکر می‌کنند نقطه مقابل ترانه عاشقانه، ترانه اجتماعی است. موضوعات انسان‌محور هم داریم. این همه سال از عمر ترانه در ایران می‌گذرد و این همه آثار ماندگار وجود دارد ولی دردناک است که برای موضوعاتی مانند موفقیت و تشویق به‌تلاش کم‌ترین آثار را داریم. می‌گویم فرض را بر این بگذاریم که ممیزی اجازه نمی‌دهد شما درباره مسائل سیاسی و یا کودکان کار ترانه بگویید، اما کسی جلوی ما را نگرفته که درباره موفقیت ترانه بگوییم. یک بخشی از مخاطبان ما نوجوان‌ها هستند ولی ما آن‌ها را فراموش کرده‌ایم. ما برای استادیوم ورزشی کلام نداریم. چند سال است که در گفت‌وگوهای خودم به این مسئله اشاره می‌کنم که در تولید موسیقی نیاز داریم به یک چرخه روشن و شفاف برسیم. تا زمانی که این چرخه روشن شکل نگیرد، تمام صحبت‌ها به رسانه‌های کوچک و کم مخاطب و متاسفانه کم تاثیر محدود می‌شود. به نظرم دهه 50 جزو معدود دوره‌هایی بوده که این چرخه اقتصادی تکمیل شده است ولی این شرایط در حال حاضر وجود ندارد.