سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: رمان "چهار روز با روح همینگوی" نوشته تام وینتون اواخر سال گذشته با ترجمه مهسا خراسانی از سوی نشر نیماژ منتشر شده است.
در یادداشت مژگان دولتآبادی مترجم و منتقد که در اختیار هنرآنلاین قرار داده درباره این کتاب میخوانیم: "ارنست میلر همینگوی (1899-1961) یکی از برجستهترین نویسندگان جهان و برنده جایزه نوبل ادبیات است. او بنیانگذار سبک ادبی موسوم به وقایعنگاری ادبی است.
سبک نگارش و داستانپردازی این نویسنده بزرگ، کمنظیر است و کتابهایش مانند ستارگانی بر آسمان ادبیات جهان میدرخشند. اما شاید بتوان گفت تنها آثارش نبودهاند که باعث شهرت و محبوبیت او بین ادبدوستان و کتابدوستان شدهاند. سبک زندگی پرماجرای همینگوی نیز از او نویسندهای متمایز ساخته است. او ذاتا به ماجراجویی و هیجان علاقه داشت. از علاقهاش به ماهیگیری گرفته تا خدمت در جنگ جهانی اول در کسوت راننده آمبولانس، زخمی شدن در ایتالیا بر اثر اصابت دویست ترکش (در جنگ جهانی اول)، شرکت در خط مقدم جبهه جنگ داخلی اسپانیا، گردشگری در آفریقا و زندگی در کوبا تا خودکشی با اسلحه شکاری در سن شصتودو سالگی.
همینگوی در تاریخ دوم ژوئیه 1961 با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی خودکشی کرد. خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که در حین تمیز کردن اسلحه و به اشتباه کشته شده است، اما پنج سال پس از مرگ، همسر آخرش به خودکشی او اعتراف کرد.
کتابهای بسیاری در مورد همینگوی نوشته شده است که خود نشان از محبوبیت و شهرت او دارد. اما به جرات میتوان گفت کتاب "چهار روز با روح همینگوی" اثر تام وینتون یکی از متفاوتترین این آثار است.
نحوه نگارش وینتون، شخصیتپردازی و سیر حوادث همگی گواه آن هستند که نویسنده به خوبی درباره همینگوی تحقیق کرده و با سبک زندگی، منش و رفتار او آشناست. اگرچه، قطعا نویسنده این کتاب مثل هر داستان دیگری از قوه تخیل نیز استفاده کرده است، اما حقیقتا خواننده احساس میکند با مطالعه این کتاب با روحیات و رفتار همینگوی آشنا میشود.
میتوان گفت این کتاب دو داستان در دل یک کتاب است. بخشی از داستان درباره جک فیلن است. مردی چهلدوساله و ساکن فلوریدا. او مردی است معمولی که با همسرش زندگی میکند و از قضای روزگار از نظر مالی نیز دچار مشکلات بسیاری است. جک در یک تصادف به کما میرود و وقتی چشم باز میکند همینگوی پیر را کنار خودش میبیند. جک چهار روز با همینگوی زندگی میکند و در این بخش از داستان خوانندگان با برشهایی از زندگی همینگوی آشنا میشوند. در طول چهار روز- که جک در بیمارستانی در کماست- او و همینگوی به سرزمین افسانهای نویسندگان سفر میکنند و بسیاری از دوستان قدیمی همینگوی را ملاقات میکنند.
نویسنده در قالب این سفر چهار روزه، خوانندگان را با جنبههای خاص و منحصربهفرد زندگی این نویسنده بزرگ آشنا میکند. مواردی مانند پیلار، قایق محبوب همینگوی: "هر چقدر جلوتر میرفتم قایق ماهیگیری یازدهونیم متری ارنست باشکوهتر به نظر میرسید. از آنجا که دیوارههای پیلار کوتاه بود، حس میکردی روی آب شناور نیست، بلکه راحت و آسوده آنجا نشسته است. نور ضعیف لامپی که بالای یکی از ستونها نصب شده بود، رنگ تازه سیاه بدنه قایق را منعکس میکرد و کابین چوبی آن چنان برق میزد که انگار لاکالکل دیوارهایش هنوز خشک نشده است". (صفحه 41)
دوستان و آشنایان همینگوی: "وقتی از جایم بلند شدم، چشمهایم از حدقه زد بیرون و دهانم باز ماند. نمیتونستم چیزی را که میدیدم باور کنم. آدمهایی که به گذشتههای دور زندگی ارنست تعلق داشتند، یک به یک آمدند داخل. اولین کسانی که وارد شدند، همسرانش بودند. به ترتیب ازدواجشان هادلی، پائولین، مارتا و مری، ارنست را در آغوش گرفتند و بوسیدند. آخرین همسرش، مری ولش همینگوی بیشترتر از بقیه او را در آغوش نگه داشت. وقتی چهار همسر ارنست همراه هم به طرف پیشخوان رفتند، نفر بعدی وارد شد. گری کوپر بود، با همان قد بلند و اندام باریک و نگاه پسرانه و لبخندی که به اتاق جلوهای دوچندان میبخشید. سپس مارلین دیتریش، هنرپیشه آمریکایی-آلمانی که در دوره خودش از شهرت بسیار برخوردار بود، قدم به داخل اتاق گذاشت. وقتی ارنست او را در آغوش میکشید، شنیدم که آلمانی کوچولوی من خطابش کرد. پس از ورود با شکوه مارلین، نوبت دو ماتادور با لباسهای مخصوص گاوبازی بود و پشت سر آنها هم چارلز و لورین تامپسون یعنی دوستان صمیمی ارنست و پائولین در کی وست، وارد شدند". (صفحه 85)
محبوبش اگنس، عادات نویسندگیاش، طرز حرف زدنش، مهارتش در دریانوردی و حتی مساله خودکشیاش: "سپس لبخند رضایتمندی که روی صورت ارنست همینگوی نقش بسته بود، کمرنگ شد و وقتی مداد را روی میز گذاشت، لبخندش کاملا محو شد. چهرهاش یک دفعه جدی شد. میدانست وقتش رسیده است. خیلی آرام و با زحمت زیاد به طرف راهرو چرخید و انگار در حالت خلسهای غمگین باشد به راهرو خیره شد. یک لحظه طولانی سپری شد. چشمهایش تکان نخورد، نلرزید و حرکت نکرد. فقط خیره شده بود. بالاخره گفت: "میروم". بعد به آهستگی سه قدم برداشت و وارد راهرو شد". (صفحه 140)
علاوه بر توصیفات دقیق و ارائه بُعد جدیدی از شخصیت ارنست همینگوی، از دیگر نکات برجسته کتاب میتوان به طنز قوی و بهجای آن اشاره کرد که ناخودآگاه لبخند را برلب خواننده مینشاند.
و اما داستان زندگی جک فیلن... جک بعد از خارج شدن از کما، سفر عجیبش و آشنایی با همینگوی را برای همسرش تعریف میکند. همسرش در ابتدا حرفهای او را باور نمیکند، اما جک میتواند با ارائه توصیفات دقیق از دیدهها و شنیدههایش همسرش را متقاعد کند. بالاخره، او تصمیم میگیرد کتابی در این مورد بنویسد، به امید اینکه با فروش این کتاب بتواند از عهده بدهیها و قرضهایش برآید.
میتوان این کتاب را نوعی زندگینامه همینگوی در نظر گرفت که قطعا خواندن آن برای علاقهمندان به خصوصیات و زندگی این نویسنده بزرگ خالی از لطف نخواهد بود".