سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: سال بد، سال حضور شاعران در مسلخی از عشق و ترنم. سالی که عاشورا بد نبود اما ما، حس حضور نام تو را در دیرترین لحظات مترنم کردیم. روزبه من! شعرت کشف هزاره سوم شعر است و چندان بالا و بلیغ و بلند، که نام والا و دگردیست را بر ستیغ شعر جوان ما برنشانده است و ما را ببین و رضا براهنی را دریاب که چه به سادگی، به سادگی کشف شعر امروز را ندا درداده است. روزبه بر خود میبالد که پیشکش به رضا براهنی به یگانه عالم امکان است و او درست میگوید. براهنی سالها و بلکه دیرزمانی از دهه چهل بیرقدار و علمدار و پیشتاز شعر امروز بوده است و حالیا در هزاره سوم، خود شاگردانش را در معرض خطبت و خطابتهای امروز قرار داده است.
شعر روزبه حسینی، نه رو به کمال که به جمال حسیت دارد و این چنین است که شعرش به راستی چکیدهای است از حضور عالم امکان، رضا براهنی، آن ترک پارسی گوی. کتابش را که تورق میکردم، دیدم شعرهایش فیالواقع شعر جنون است و به قول دکتر براهنی جنون نوشتن. از همین روست که لحظهای مرا مجموعه "هان؟!" تنها نگذاشت. رفتم، آمدم و ملموسترین لحظاتم را با یک منظومه طی عشق و تغزل کردم. مجموعهای که برای من طی عشقی بود از غزل تا ازل. شعر روزبه حسینی سخت دلنشین و از یاد نرفتنی است. چندان مانا و نامیرا که هماره میماند و از یاد، از باد و از عاشورای سال بد پروایی ندارد. سالی که 99 است و شعر روزبه که در انتها و سه کنج دنج عشق و راستی و مستی برای ما علمدار است و بیرق شعرش را به بلندای نامی از نامهای شعر امروز تکرار میکند. من درباره این مجموعه سخن زیادی ندارم بگویم، چرا که در همین هشت شعرش، هشت ستاره، هشت خسرو خوبان و هشت عشق ازلی را رقم زده است و من برای آنکه نمونهای به دست توی خواننده من داده باشم، شعری از این مجموعه را قربت الیالله به حضورت پیشکش میکنم:
هزار تو، هزار پرنده، هزار مرغ
از کوچههای سی سال اردیبهشت
از کوچههای سی هزار فردوسی
هر شب هزار تو هزار من از روی انگشتهای فردوسی
طی میشود از روی هزار بار پرنده
هزار باره هدایت
هدهد از میان هزار باره فردوسی
بلند میشود از روی شانه رستم
بلند میشود از روایت سی مرغ و
بیست و نه هزار سال مرغ را
به دنبال رستم از پر سی مرغ
به چشمهای اسفندیار...
میان هزار اردیبهشت
مرغ را روی شانه فردوسی
از هزار کوچه عطار از هزار کوچه سی مرغ
به میان یک هزار میلیون هدهد از روایت
در هم ریختهی تو
به میان تو
به میانهی دستهای پر از سی میلیون هدایت از
سی هزار توی تو
از شانههای تو از شانههای من اسفندیار!
شانه از درون سی مرغ به سوی تو تقدیس میکند
هزارهی کوههای قاف
از شانههای تو از شانههای تو هزار فردوسی هزار هدهد
روی انگشتهای تو میریزم
روی انگشتهای تو تقدیس میکنم
هزار بار...
قافی تو قافی که از هزار باره قوقوی من قدیس میشوی
تو مرا به تمجید تو
به تمجید هزار پرنده از تو
سی مرغ میزنی
از شانههای تو!
از شانههای تو!
از شانههای تو از تو یک از تو هزار قاف
از تو هزار و یک کوه پر از قاف قدیس میکند مرا
از تو هزار تو هزار قو قیقاج میزند
از تو هزار قو روی قیقاج من
هزار رستم و سی مرغ را به هزار توی تو تور میزند
هزار من و اسفندیار را...
حبذا رضا براهنی! بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد. و من مفتخرم که در این سطرها یکی از مطرحترین شاعران دهه نود را پیشکش میکنم. کشف است یا هر چه هست یا نیست، روزبه میماند، هماره، همیشه و مجموعه شعرش "هان؟!" که نمونهای از آن را خواندید، بهترین دلیل برای این مانای همیشه است. بمان، بخوان، ای مسلم، ای هماره، ای همیشه و من منتقد در برابر براهنی سر خم میکنم که این همه شاعرانی سرخوش و پر از هستی و مستی را به عرصات شعر امروز هدیه کرده است.