سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، احمد تمیمداری ادیب، زبانشناس و فارسیپژوه و استاد تمام گروه ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی است. او دوره دکترای زبان و ادبیات فارسی را در دانشگاه تهران گذرانده است. "عرفان و ادب در عصر صفوی"، "تاریخ ادب پارسی"، "داستانهای ایرانی"، "چکامهای در باورهای شیعه" یا همان صاحب ابنعباد و "فرهنگ عامه" از آثار تالیفی و "مقدمهای بر ادبیات، نقد و نظریه"، "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" و "سازمانهای امپراطوری اسلام" از کتابهایی است که به فارسی برگردانده. به قلم تمیمداری حدود 20 مقاله علمی پژوهشی و حدود پنجاه مقاله علمی ترویجی منتشر شده است. او عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی است و در دانشگاه آزاد هم به عنوان استاد مدعو تدریس دارد. مدیریت نشر بایا را عهدهدار است و این روزها روی "گزیده غزلیات طالب آملی" کار میکند.
آقای تمیمداری، شما کارهای بسیار مهمی انجام دادهاید اما طبیعتا یکسری اتفاقات در زندگی انسان بسیار ریشهای است. از دوران کودکیتان برایمان بگویید.
من در سال 1323 به دنیا آمدهام. پدر، مادر، پدربزرگ و مادربزرگ من در منطقه مختاری شاپور و سنگلج تهران که الان به پارک شهر تبدیل شده است زندگی میکردند و بعد به خیابان مولوی مهاجرت کردند. 6 سال دوره دبستان را در مدرسه شرف محمدی گذراندم. در آن دوره اتفاق خاصی نیفتاده بود. خانواده متوسطی بودیم. مادرم هنرمند بود و پدرم بیشتر کارهای متعدد فنی انجام میداد در زمره پهلوانان و اهل فتوت بود. پس از دبستان به دبیرستان خاقانی رفتم در خیابان شاهآباد (خیابان جمهوری اسلامی فعلی) و بعد چون راه آن دبیرستان دور بود به دبیرستان میرداماد در خیابان ری رفتم که نزدیک (میدان قیام فعلی) بود. تا سال پنجم دبیرستان آنجا درس خواندم و بعد رفتم دبیرستان ادیب در خیابان لالهزار. یک سال به علت فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی ترک تحصیل کردم و سپس به دبیرستان آذر ابتدای خیابان صفی علیشاه رفتم که آن مدرسه الان جزو وزارت ارشاد شده است. استادان ریاضی برجستهای در آن دبیرستان بودند؛ هوشنگ طاهری، ارشاقی، ربانی، باقر نحوی، سلیمانی، حسینی و دیگر استادان برجسته که یا روی در نقاب خاک کشیدهاند یا در کهولت به سر میبرند.
شما در دوران دبیرستان و تقریبا از سال 40 به مجالس دینی راه پیدا میکنید. درباره این تجربه برایمان توضیح دهید.
دهه چهل، دهه ایدئولوژی بود و هر فردی میبایست به یک حزب یا گروه وابستگی میداشت. آدم بیخط، آدم غیرمثر و مهمل بود. آن موقع حزبها و گروههایی مثل چریک فدایی، مجاهدین خلق، سه جهانی، تودهای، مارکسیست، دموکرات، جبهه ملی، انجمن آزادی و... بودند و من فکر میکردم آیا مذهبی که در کشورمان هست و ما با آن در خانواده بزرگ شدهایم برای اینکه ما بتوانیم با آن زیست کنیم و دنبال مسایل اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، علمی و فکری برویم کافی است یا نه؟ در واقع آزمون مذهب داشتم. در پی این بودم که آیا اسلام و تشیع میتواند نیازهای روحی و فکری فردی، خانوادگی، سیاسی و اجتماعی را برآورده کند یا نه؟ البته مذهب هم ما را میآزماید. به هر حال من به جلسه یک شخص محترمی راه پیدا کردم به نام آقای سیدعلی شاهچراغی. شاهچراغیها دو دسته هستند؛ یک دسته متعلق به دامغان و دسته دیگر متعلق به شیراز، اجداد سیدعلی شاهچراغی شیرازی بودند. من در دوره دبیرستان با آقای شاهچراغی آشنا شدم. او مسئول مسجد و مدرسه بود که ما شبها برای درس خواندن به آنجا میرفتیم. بعد از اذان مغرب درسهای او شروع میشد و من آنجا شروع کردم به خواندن عربی، منطق، اصول فقه و ادبیات و گرامر عربی و همزمان با یکی از دوستان دیگرم زبان انگلیسی کار میکردم. سیکل اول را گذراندم و بعد رفتم سیکل دو دبیرستان. سیدعلی شاهچراغی علاوه بر این که خودش تدریس میکرد از استادان دیگر هم دعوت کرده بود که برای جوانان تدریس کنند. هر فردی به مجلس او وارد میشد باید درس میخواند! از فارسی گرفته تا عربی و انگلیسی. خودش زبان عربی، فارسی و فرانسه را خوب میدانست. هم به جوانان درس میآموخت و هم آنان را به مقالهنویسی و سخنرانی وادار میکرد.
رشته تحصیلی شما در مقطع دبیرستان چه بود؟
ریاضی. چون معدلام بالا بود خود مدیر مدرسه مرا در رشته ریاضی ثبتنام کرد. در دبیرستان دبیران بسیار خوبی داشتیم که همه مترجم و عضو انجمن ریاضیدانان فرانسه بودند. استادهای دانشمندی که در دبیرستان درس میدادند. من همزمان عربی و علوم دینی هم میخواندم. آقای شاهچراغی یک درسی به نام "اصول فلسفه" تدریس میکرد که اصل کتاب مربوط به علامه طباطبایی بود. آقای شاهچراغی یک روحانی جوان بود ولی سه دیپلم ریاضی، طبیعی و ادبی را در یک سال دریافت کرد. متاسفانه او بسیار زود و در سال 1349، در سن 38 سالگی از دنیا رفت. من تقریبا حدود 10 سال به مدرسه و مسجد او میرفتم.
به دلیل فعالیت سیاسی حدود 10 سال به مدرسه و مسجد ایشان میرفتید؟
من به مسایل فکری، فلسفی و دینی علاقهمند بودم و سعی میکردم اطلاعات به دست بیاورم و سوالاتی که برایم وجود دارد با استادم مطرح کنم. در ادامه یک مقدار شروع به فعالیتهای سیاسی کردم. گروههایی که مبارزه میکردند بسیار زیاد بودند و من در دبیرستان هم آشناهای زیادی پیدا کردم که تودهای یا چپ بودند. دانشآموزانی هم که گرایش به اسلام داشتند کم نبودند. در پی آشنایی با مکاتب گوناگون در پی معارف عالی دین بودم که بتواند در برابر هر طرز تفکری مطرح شود و برتریهای خود را نشان دهد.
آن موقع فعالیتهای سیاسی بر چه محوری بود؟
فعالیتهای مربوط به سالهای 42، 43 و 44 بود. دورهای که در تهران قیام 15 خرداد اتفاق افتاد که واقعه عجیب، غریب و بسیار مهمی بود. من همان موقع در خیابان بوذرجمهری و خیابان مولوی مبارزه میکردم. جاهای دیگر هم خیلی شلوغ شد و تظاهرات بود اما عمده تظاهرات در این دو خیابان بود و تعداد زیادی از معترضان هم کشته شدند. دوره سختی در تهران بود و تهران را تکان داد. البته دولت شاه تبلیغ میکرد و یک عدهای را به خیابانها میفرستادند تا چراغهای راهنمایی و شیشه بانکها را بشکنند؛ جنبشهای مردمی را زیر سوال ببرند و آنها را بیاثر کنند.
از چه زمانی نسبت به کتابهای خارج از کتابهای درسی کنجکاو شدید؟
بیشتر در دوره دبیرستان. وقتی با افرادی مواجه میشدم که در احزاب گوناگون هستند و فکرهای مختلف دارند، برایم سوال مطرح میشد و دنبال جواب پیدا کردن برای سوالهای خودم میرفتم. در آن زمان کتابهای "خرمگس" اثر اتل لیلیان و ینیچ (Ethel Lilian Voynich- 1864 -1960) و "پاشنه آهنین" اثر جک لندن نویسنده آمریکایی (1908) و "غربزدگی" جلال آلاحمد، "میراثخوار استثمار" اثر مهدی بهار، آثار دکتر علی شریعتی، مهندس مهدی بازرگان و آیتالله طالقانی بسیار خوانده میشد. آثار امام خمینی(ره) نیز مخفیانه چاپ و منتشر میشدند.
با توجه به علاقهای که به رشته ریاضی داشتید چه شد به سمت ادبیات رفتید؟
دبیری داشتیم به نام دکتر شریف رحمانی. او اهل خانیآباد تهران بود و یک مدت برای طلبگی به قم رفته بود که آنجا زیاد با فکرش سازگار نبود. اهل ورزش بود و ساعت مچی میبست. در دهه 30 برای روحانیون حتی بستن ساعت مچی یک جرم محسوب میشد و این را نمیتوانستند قبول کنند. به هر حال او از حوزه آمد و به دانشگاه رفت و در دانشگاه تهران دکترای الهیات و فلسفه گرفت. شاعر و بسیار خوشذوق بود. هر وقت فرصتی دست میداد دنبال او میرفتم و سوالاتم را از او میپرسیدم. دبیر بسیار بااستعدادی بود و باعث شد من به ادبیات علاقهمند شوم. بعد از او که به دبیرستان ادیب و دبیرستان آذر رفتم، معلمهای ادبیات دیگر چنگی به دل نمیزدند. دکتر شریف رحمانی متاسفانه به علت دیابت سن زیادی نکرد و در پنجاه و چند سالگی از دنیا رفت. آقای شاهچراغی و آقای دکتر شریف رحمانی در برنامه فکری من بسیار موثر بودند. انسانهایی بودند که از دانش بسیار فراوانی برخوردار بودند و خلوص فراوانی داشتند. هر فردی که جویا بود و دلش میخواست چیزی یاد بگیرد این دو تن او را کمک میکردند. این دو شخصیت در علاقهمند شدن بنده به کتاب و مطالعه بسیار موثر بودند. کتابهایی که من میخواندم بیشتر کتابهای درسی و علمی بود و همینطور کتابهایی که جنبه دینی داشت. البته همانطور که اشاره شد از یک زمانی هم با آثار مهندس بازرگان آشنا شدم. مهندس بازرگان از سال 1325 فعالیت خودش را در دانشگاه تهران شروع کرد و من او را پیگیری میکردم اما هیچوقت در نهضت آزادی نبودم. نمیخواستم وارد یک گروهی شوم و بیشتر دلم میخواست مطالعه کنم و چیز یاد بگیرم. از طرفی به معلمی خیلی علاقه داشتم و سعی میکردم با دبیرستانها یا کلاسهای مبارزه با بیسوادی برای تدریس کردن خدمت کنم. البته پول کمی میدادند ولی من علاقه زیادی داشتم که هم تدریس کنم و هم تحصیل. آن زمان فعالیتهای سیاسی و مذهبی مشکلات زیادی بهوجود میآورد و مجبور بودم زیاد در ملاعام ظاهر نشوم تا مشکلی برایم بهوجود نیاید.
پس از دریافت دیپلم چه کردید؟
بعد از اینکه دیپلم ریاضی دریافت کردم برای سربازی رفتم به لار و جهرم. در جهرم با یک روحانی فعال به نام آقای سیدحسین آیتاللهی آشنا شدم. او کتابهای بسیاری و آثار فلاسفه یونان همچون آثار ارسطو را میخواند. به من نیز کمک کرد و یک مقدار درسهای دینی خودم را به ویژه در زمینه عربی با ایشان گذراندم. آقای آیتاللهی در مورد من تحقیق کرده بود که مامور یا ساواکی نباشم. بعد که نسبت به من مطمئن شد مرا به منزل خود پذیرفت و با افکار او آشنا شدم.
آقای تمیمداری پس از پایان دوره سربازی همچنان به فعالیتهای خود ادامه دادید؟
بله و همچنین آماده شدم برای دانشگاه.
لطفا توضیح دهید در ادامه چه کردید و چه شد در دانشگاه جامعهشناسی خواندید؟
آقای شاهچراغی مدیر حسینیه ارشاد شده بودند و من در حسینیه ارشاد حضور پیدا میکردم. این حسینیه یک مرکز علمی، مذهبی و فرهنگی بود که استادان دانشگاه و روحانیون معروف و بزرگ از طریق آقای شاهچراغی به آنجا دعوت میشدند. آقای دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی که هنوز هم در قید حیات هستند و خدا عمرشان بدهد هم به آنجا میآمدند. پدر ایشان روحانی بود. آقای صاحبالزمانی جزو معدود روانشناسان ایران محسوب میشد که در رادیو برنامه کتاب "روح بشر" را اجرا میکرد. من با دکتر صاحبالزمانی از طریق آثارشان آشنا شدم، از جمله کتاب "جوانی پررنج" و "دیباچهای بر رهبری" که منظورش رهبری فکری و روحانی بود. با کتابهای او بسیار مانوس شدم ولی علاقههای دینیام فراموش نمیشد و مرتب دنبال آن بودم. به سخنرانی بسیار علاقهمند بودم و صدایم هم برای آن خوب بود و زیاد سخنرانی میکردم. اما نمیخواستم در این کار حرفهای شوم و پول در بیاورم. البته فقط در زندگی دینی نبودم؛ سینما و تئاتر میرفتم و ورزش میکردم. اینطور نبود که در یک خط معین حرکت کنم بلکه به مسایل مختلف جامعه توجه داشتم. سال 1348 در کنکور دانشگاه تهران شرکت کردم و در رشته جامعهشناسی که خیلی به آن علاقه داشتم قبول شدم. البته چون در دانشگاه تهران امکان کم نبود ساختمان دانشکده را در میدان کندی (میدان توحید فعلی) قرار داده بودند. آنجا با آقای دکتر داوریاردکانی که در حال حاضر رئیس فرهنگستان علوم هستند آشنا شدم. او فلسفه، کلیات فلسفه و روش تحقیق تدریس میکرد و کتاب فلیسین شاله را درس میداد. طرز فکرشان برای من بسیار جالب و مهم بود. در دانشکده دنبال او میرفتم تا چهار کلمه بیشتر یاد بگیرم. دکتر هم انسان مهربانی بود. همیشه فرصت را مغتنم میدانستم که با او صحبت کنم. استادان بزرگی نظیر دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر امیرحسین آریانپور نیز در رشته جامعهشناسی تدریس داشتند.
اما چه شد که دوباره برای گرفتن لیسانس ادبیات به مدرسه عالی ادبیات رفتید و فوقلیسانس خود را در رشته ادبیات گرفتید؟
جامعهشناسی را در حد لیسانس خواندم چون دانشگاه تهران بسیار اعتصاب داشت و مامورها دانشجویان را کتک میزدند. یک دوره لیسانس ممکن بود 12-13 سال طول بکشد که به هیچ وجه مناسب نبود. من در حد لیسانس جامعهشناسی خواندم و بعد چون جامعهشناسی در ایران دکتری نداشت و میخواستم تا مقطع دکتری ادامه بدهم، آقای امیرمحمود انوار که یکی از استادهای برجسته من بود پیشنهاد کرد به جای این که به خارج بروم، در ایران ادبیات بخوانم و تا دوره دکتری ادامه بدهم. اینطور شد که من برای لیسانس ادبیات به مدرسه عالی ادبیات رفتم. آنجا لیسانس ادبیات گرفتم تا بتوانم بروم رشته ادبیات. بعد در دانشگاه تهران برای فوقلیسانس رشته ادبیات کنکور دادم و قبول شدم. آقای دکتر عبدالحسین زرینکوب مدیر گروه ادبیات بودند. فوقلیسانسم را سال 57 در دانشگاه تهران گرفتم و بعد کم کم ذوق تالیف، تدریس و کتاب در من پیدا شد. در آن دوران استادهای بسیار بزرگی نظیر استاد سیدمحمد خوانساری، دکتر محسن جهانگیری، دکتر امیرمحمود انوار، دکتر سیدجعفر شهیدی، دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر جلیل تجلیل، دکتر احمدعلی رجایی بخارایی و استاد جلالالدین همایی تدریس میکردند که انشاالله خداوند به درجاتشان بیافزاید. ما در مقابل این استادها مثل یک گنجشک کوچک در برابر یک نهنگ، پرپر میزدیم اما بسیار نعمتهای بزرگی بودند. هرگز فکر نمیکردیم روزی تعداد این استادان در کشور ما کم شود. به هر صورت من فوقلیسانس را ادامه دادم و پایاننامه من درباره "صاحب ابن عباد" وزیر بسیار دانشمند آلبویه در قرن چهارم بود. او شیعه بود. البته آلبویه کلا شیعه بودند اما شیعیانی بودند که ضد سنی و سنیکش نبودند. در قرن چهارم رابطه شیعه و سنی رابطهای تعریف شده، فرهنگی و علمی بود. سامانیان هم سنیمذهب بودند ولی سنی سنتی و سنی فرهنگی بودند و مثلا رودکی را که شیعه بود به دربارشان راه میدادند. به دلیل آزادی فکری که در قرن چهارم و پنجم وجود داشت شخصیتهای بزرگی مثل ابنسینا، فارابی، ابوالعباس ایرانشهری، ابوالحسن عامری، سیدمرتضی علمالهدی، شیخ طوسی، شیخ مفید، فردوسی طوسی در آن دوره آثار مانایی را به جای گذاشتند. من از طریق آقای دکتر مهدوی دامغانی با این بزرگان آشنایی پیدا کردم و سراغ کتابهای آنها رفتم و روی آن کتابها کار میکردم. سال 57 دوره فوقلیسانس من تمام شد و سال 58 کنکور دادم و برای دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و دوره دکتری را شروع کردم. همکلاسهای بسیار خوبی هم داشتم که همه استاد شدند.
پس شما چه زمانی در آموزش و پرورش استخدام شدید؟
سال 53 در آموزش و پرورش استخدام شدم و همزمان شروع به تدریس ریاضیات، ادبیات فارسی و عربی کردم. از سال 48 تا 52 در بانک سپه کارمند بودم منتها از کار بانک اصلا لذت نمیبردم و خوشم نمیآمد. به هر حال از سال 53 تا انتهای 57 در دبیرستان تدریس کردم و درست اول فروردین 58 منتقل شدم به دانشکده علوم سیاسی و اجتماعی که آن دانشکده بعدا ادغام شد و مدارس عالی تهران تبدیل شد به مجتمع دانشگاهی ادبیات و علوم انسانی و بعد سال 65-66 تبدیل شد به دانشگاه علامه طباطبایی. وارد دوره دکتری شدم و انقلاب فرهنگی شروع شد و حدود پنج سال در اخذ مدرکم وقفه بهوجود آمد. البته تحصیل ادامه داشت و آقای دکتر سیدجعفر شهیدی و آقای مهدوی دامغانی کلاسهایشان را ادامه میدادند. آنها اصلا به تعطیل بودن یا نبودن دانشگاه کار نداشتند. دکتر شهیدی هیچوقت هیچ کلاسی را تعطیل نمیکرد. خیلی علاقهمند بود. به هر حال من درجه دکتریام را هم دریافت کردم. رساله دکتریام درباره عرفان و ادب عصر صفوی بود.
آقای تمیمداری نخستین کتاب شما چه زمانی نشر یافت؟
همانطور که اشاره کردم پایاننامه فوقلیسانسم را سال 57 درباره صاحب ابنعباد نوشتم و آن را اوایل سال 58 به عنوان یک کتاب "چکامهای در باورهای شیعه" یا همان صاحب ابنعباد چاپ کردم.
کتاب "عرفان و ادب در عصر صفوی" نیز محصول رساله دکتریتان بود. چه شد پایاننامه دوره دکتریتان را درباره عرفان و ادب در عصر صفوی نوشتید؟
به دوره صفویه خیلی علاقهمند بودم چون اشکالات زیادی نسبت به دوره صفویه وجود داشت. از خوب یا بد بودن این دوره میگفتند، ادوارد براون نوشته حتی یک شاعر برجسته در این دوره نبود. آذر بیگدلی صاحب آتشکده آذر، علامه قزوینی، ادوارد بروان در تاریخ ادبی ایران، ملکالشعرا بهار و دیگران به سبک هندی اعتراض داشتند و بعضی از نویسندگان هم میان سیاست در عصر صفوی و فرهنگ دوران صفوی تمایز قایل نمیشدند. "عرفان و ادب در عصر صفوی" کتاب درسی شد و نه تنها در ایران بلکه در انگلستان که رشتههای صفویهشناسی دارند این اثر تدریس میشود.
درباره تالیف کتاب "تاریخ ادب پارسی" با زیر عنوان مکتبها، دورهها، سبکها و انواع ادبی که اثر بسیار مهمی است توضیح دهید. تقسیمبندی شما در این کتاب متفاوت است و بنا را بر دورههای فرهنگی گذاشتهاید.
دکتر شریعتی به حسینیه ارشاد میآمدند و سخنرانی میکردند و بعد کتاب "تشیع علوی و تشیع صفوی" را تدوین کردند که به از بین بردن نگاه مثبت به صفویه خیلی کمک کرد؛ اما من قانع نمیشدم و کم کم متوجه شدم که مسایل عرفانی و روابط فرهنگی ایران با کشورهای دیگر و دانشمندانی که در دوره صفویه تربیت شدهاند با سیاستمداران صفویه، بسیار متفاوت هستند و اینها را نباید با هم آمیخته کرد. در دوره سلطنتی هم مسایل منفی زیادی وجود داشت اما مسایل فرهنگی، ادبی و هنری دانشگاه و دانشمندان در جای خودشان بودند. سوالهای بسیار زیادی در زمینه رشته ادبیات فارسی برایم مطرح بود و گاهی چیزهای غلطی میشنیدم که مجبور میشدم روی آنها تحقیق و مطالعه کنم. مثلا اینکه ما چرا باید تاریخ ادبیات و فرهنگ کشورمان را با سلسلههای سیاسی بنویسیم؟ چرا میگوییم دوره سلجوقی، دوره غزنوی، دوره تیموری یا دوره صفوی؟ چرا تقسیمبندیمان این شکلی است؟ ما باید به دورههای فرهنگی توجه کنیم. اگر ادبیات میخوانیم باید بگوییم دوره سعدی، دوره حافظ یا دوره مولوی.
به همین خاطر رفتید سراغ کتاب "تاریخ ادب پارسی"؟
دقیقا. من "تاریخ ادب پارسی" را در سازمان فرهنگ و ارتباطات شروع کردم. یک دوست بسیار فرهنگی به نام آقای محمدعلی شعاعی آنجا بود. او برنامهای طراحی کرد که قرار شد روی یازده رشته در علوم انسانی تحقیق شود که من در رشته ادبیات کتاب "تاریخ ادب پارسی" را بنا بر دورههای فرهنگی نوشتم. دورههای فرهنگی را به مکتبها، دورهها، سبکها و انواع مختلف ادبی تقسیم کردم نظیر مکتب مشائی، مکتب اشراقی، مکتب ابن عربی، مکتب تلفیقی، دوره شرح و تعلیق، دوره قاجار، دوره فلسفههای جدید پس از مشروطه. اصلا سراغ سلسلههای سیاسی نرفتم. البته در نوشتن این کتاب هر چه سعی میکردم خودم را از سلسلههای سیاسی دور کنم باز یک جاهایی مجبور میشدم طبق سنت آن سلسلهها را بیاورم. به هر حال فکر کردم تاریخ فرهنگ ما ناشناخته و مغفول مانده است و مردم باید با آن آشنایی پیدا کنند. جوانان ما با تاریخ فرهنگ ایران آشنایی ندارند. یکی از عواملی که باعث شد من با تمام سختیها و مشقت در کشور خودمان بمانم و به هیچ وجه به خارج از کشور تمایل پیدا نکنم مسایل فرهنگی بود که در ایران میخواندم و کشف میکردم. سهروردی، ملاصدرا، ابنسینا، مولوی، حافظ و سعدی نخبههایی هستند که در دنیا نظیر ندارند و در فرهنگ کشورهای بیگانه هم نفوذ و تاثیر بسیار زیادی داشتهاند، تاریخ فرهنگ اسلام و فرهنگ علمی، فلسفی و هنری تشیع در ایران و در جهان بسیار قابل تامل و تحقیق است؛ منتها مردم ما با هنرها، ادبیات و فرهنگ ایران چندان ارتباط ندارند. از بهترین دانشگاههای آمریکا دعوتنامه داشتم ولی همچنان تدریس و تحقیق را در کشور عزیز ایران ترجیح میدادم.
درباره مدت زمان تالیف کتاب "تاریخ ادب پارسی" بگویید.
حدود یک سال کامل وقت برد. این کتاب در ایران چندان مصرف نشد و بیشتر مصرف خارجی داشت. به علت این که من همراه با دستیارم احمد رسولی تاریخ سیاسی را حذف کردم این کتاب به زبانهای مختلف از جمله بوسنیایی، انگلیسی، روسی و بنگالی ترجمه شد. حتی آقای دکتر نظامیزاده داشت کتاب را به فرانسه ترجمه میکرد که سازمان فرهنگ و ارتباطات زیاد حمایت نکرد. وقتی کشورهای دیگر دریافتند در کتاب "تاریخ ادب پارسی" خبری از مناقشات سیاسی نیست از کتاب استقبال کردند. طبیعی است که وقتی شما در کتاب تاریخ ادبیات و فرهنگ به رهبران یک کشور یا یک منطقهای توهین کنید، هر چقدر هم که کتابتان امتیاز داشته باشد مسئولان و مردم آن کشور کتاب شما را نمیخوانند. الان در این فکر هستم که اگر عمرم اجازه بدهد بتوانم همین طرح مکتبهای ادبی را بیاورم و هنرهای دیگر مثل نقاشی، خطاطی، نمایش، موسیقی و سینما را هم در آن بگنجانم.
شما در کتاب "داستانهای ایرانی" به ادبیات پیش از اسلام توجه دارید و سراغ کتابهایی که مربوط به ایران باستان است رفتید. این اثر را با چه انگیزهای نوشتید؟
"داستانهای ایرانی" را در حوزه هنری کار کردم. مدیر وقت حوزه به این جور مباحث بسیار علاقه داشت. من همیشه فکر میکردم که چرا ما راجع به ادبیات ایران باستان کار نمیکنیم و چرا ادبیات بریده شده است؟ از ادبیات فارسی در سالهای بعد از اسلام بسیار میدانیم اما از قبل از اسلام نمیدانیم. در نتیجه به ادبیات پیش از اسلام توجه کردم و رفتم سراغ کتابهایی که مربوط به ایران باستان است. البته ممکن است این کتابها در قرن ۳ و ۴ هجری هم نوشته شده باشد ولی مربوط به فرهنگ ایران قبل از اسلام است. مثل "ارداویرافنامه" که بعد از اسلام تدوین شده اما راجع به قبل از اسلام است. از داخل کتابهایی که مربوط به ایران باستان است حدود ۲۱۰ داستان و روایت پیدا کردم و آنها را به صورت داستان نقل کردم. در پایان هر یک از داستانها هم نتیجه، طرح و شخصیتهای داستان را نوشتم. دکتر فرهاد ناظرزادهکرمانی که استاد دانشمند تئاتر است به من گفت: شما خیلی کار مهمی در این کتاب کردید چون دانشجویان رشته تئاتر یا ادبیات نمایشی این داستانها را میخوانند و ایده میگیرند تا بتوانند روی این داستانها نمایش جدیدی با مختصات امروز بیاورند.
چطور شد به فرهنگ عامه توجه کردید و کتاب "فرهنگ عامه" را در سال 1390 نوشتید که البته به چاپ هفتم رسیده است.
اولا در دانشکده سینما و تئاتر و دانشکده ادبیات یک درسی را گذاشتهاند به نام "فرهنگ عامه". مدیر نشر مهکامه به من پیشنهاد کرد که یک کتاب فرهنگ عامه تدوین کنم. من وارد بحث فرهنگ عامه شدم و یازده فصل درباره هنرهای عامه ایرانی درآوردم. البته وزارت ارشاد هم کمک کرد و خیلی سختگیری نداشت. فقط داستان "بابا کرم" حذف شد. البته تیترش در فهرست داستانها مانده است اما مطلب حذف شده. من در چاپ جدید کتاب در سال ۹۷، بخش "سینمای عامهپسند" و "نمایشهای تلویزیونی" را هم درآوردم و فهرست اعلام هم به کتاب اضافه کردم. یک فصل مفصل هم راجع به اصطلاحات فارسی به انگلیسی در مردمشناسی و فرهنگ عامه به آن افزودهام. این کتاب در حال حاضر در رشتههای هنر، ادبیات و جهانگردی(گردشگری) تدریس میشود. مستشرقان اروپایی جهت تسلط به فرهنگ شرق به ویژه از قرن هجدهم به بعد آثار مهمی در فرهنگ عامه ایران تدوین کردهاند. ما متاسفانه در شناخت فرهنگ عامه ایران و هم در شناخت فرهنگ عامه دیگر کشورها، بسیار دیر به تحقیق پرداختیم.
به زبان انگلیسی از چه زمانی تسلط پیدا کردید؟ چون بخش دیگری از فعالیتهای شما ترجمه پژوهشهای خارجی درباره زبان و ادبیات فارسی است.
من در دوره دبیرستان پول نداشتم به کلاس زبان بروم. یک دوستی به اسم عباس فلسفی داشتم که به کلاسهای موسسه ایران و آمریکا میرفت و کتابهای آنجا را برای من میآورد و مباحثه میکرد. یادگیری زبان خارجی ۹۵ درصدش علاقه است و پنج درصدش کتاب و معلم. آدم تا نخواهد و علاقه نداشته باشد نمیتواند انگلیسی یاد بگیرد. من به زبان خیلی علاقه داشتم. زمانی که آقای محمد خاتمی وزیر فرهنگ و ارشاد بودند بنده را به عنوان مدیر مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان در شهر اسلامآباد مامور کردند. من وقتی به آنجا رفتم دیدم به ما هر چه انگلیسی یاد دادهاند یا قرائت بوده یا گرامر و ترجمه. ما لیسینینگ نداشتیم. در ایران دانشجوها معمولا لیسنینگ ندارند. در اسلامآباد زبان رسمی و اداری، زبان انگلیسی است و اردو زبان ملی، عربی زبان مذهبی و فارسی زبان فرهنگی است. آنها زبانها را درست تقسیمبندی کردهاند. من برای ارتباط با استادانی که فارسی نمیدانستند مجبور بودم که روی انگلیسی تمرکز کنم و سعی کنم یاد بگیرم. وقتی دو نفر با هم مکالمه انگلیسی میکردند گوش میکردم. 6 ماه در اسلامآباد روی زبانم به شدت کار کردم و بعد کم کم مسلط شدم به نوشتن. آنجا استاد هم گرفتم. البته درک ضرورت و علاقه از همه مهمتر بود در مکالمات و مباحثات دینی از کتاب ترجمه ارشاد مفید اثر آقای هوارد بسیار بهره بردم و پس از آن در پاکستان و سپس در بنگلادش حدود 10 مقاله به انگلیسی تدوین کردم که در روزنامهها و مجلات رسمی به چاپ رسیده است.
در مورد کارهای ترجمهتان توضیح دهید.
یک کتابی از جان دی یوحنان ترجمه کردم به نام "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا". یوحنان یک ایرانی آسوری مذهب و بزرگ شده در آمریکا بود که ادبیات فارسی میدانست. در دانشگاه کلمبیا در رشته ادبیات انگلیسی، ادبیات آمریکایی و ادبیات تطبیقی درس خوانده، کتاب "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" رساله دکتریاش بوده است. در سال 1960 از این رساله دفاع کرد و سال 1977 آن را نشر داد. من کتاب را ترجمه کردم و سال 1386 به چاپ رسید.
انگیزه شما برای ترجمه این کتاب چه بود؟
"گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" از جهت فرهنگی و ادبی بسیار کتاب مهمی است منتها دولت ما کمک و تشویق نمیکند. اگر فرضا یک فرد فرانسوی بودم و چنین کاری کرده بودم امکانات زیادی به من میدادند ولی متاسفانه دولتهای ما نسبت به این مسایل حساسیت خاصی ندارند. انگیزهای که برای من ایجاد شد تا این کتاب را ترجمه کنم این بود که از سال 1375 به دعوت دکتر محمود عزیزی که در دانشگاه تهران استاد و هنرمند هستند ادبیات تطبیقی تدریس کردم و در آن زمان دنبال کتاب و منبع میگشتم که یک روز برخورد کردم به کتاب آقای یوحنان. کتاب را خواندم و دیدم عجب کتابی است. درباره ترویج و تاثیر شاعران بزرگ ایران در ادبیات انگلیس و آمریکا. پس از ترجمه و تحقیق دریافتم نزدیک 500 ادیب انگلیسی و آمریکایی از ادبیات فارسی اقتباس، ترجمه یا گرتهبرداری کردهاند و تحت تاثیر بودهاند. اصلا مکتبهای ادبی و تفکر فرهنگیشان در مسایل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی تغییر پیدا کرده است. خیلی برایم عجیب بود. پیشتر از استادان مختلف میپرسیدم که شما همیشه درباره تاثیر فرهنگ غرب در ایران تدریس میفرمایید ولی فرهنگ ما چی؟ تاثیری در غرب داشته یا نه؟ کسی به این سوال پاسخ نمیداد تا اینکه من با کتاب "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" آشنا شدم و دیدم کتاب معرکهای است. تاثیر حافظ، سعدی، مولوی، فردوسی و حتی جامی بر انگلستان و آمریکا را بررسی کرده است. خیلی برایم عجیب بود که ادبیات کلاسیک ما وقتی در قرن هجدهم به بعد برای کشورهای غربی ترجمه شد در آنجا بهعنوان ادبیات نو مطرح شد. اصلا انگار با سعدی مکالمه میکنند و انگار دیوان حافظ توی جیبشان است. زنده است و با او بحث میکنند. یوحنان در کتاب "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" نوشته در سال 1789 که سال انقلاب کبیر فرانسه و سال تدوین اعلامیه استقلال آمریکا است، یک مجلهای به نام مجله سیاسی چاپ میشود که خبر انتخاب نخستین رئیسجمهور آمریکا (جرج واشینگتن) را درج میکند، در این دو مجله، داستانهایی راجع به سعدی و حافظ نوشته شده است. این بسیار برای من عجیب بود. حافظ را به عنوان آناکروئون قرن معرفی میکنند. آناکروئون شاعر قدیمی یونانی بوده که تاثیر زیادی در ادبیات یونان داشته است. سعدی را هم ماکیاول قرن تلقّی کردهاند، ماکیاول به معنای مثبت. یعنی آثارش موجب تقویت قدرت سیاسی، قدرت اجتماعی، اخلاق و تربیت بوده است. بنابراین سعدی را بهعنوان بزرگترین مرجع سیاسی، تربیتی و فرهنگی گرفتهاند و حافظ را بزرگترین مرجع رمانتیک. همچنین در همین کتاب متوجه حضور هنگامه خیام در ادبیات غرب شدم. در همین کتاب رباعیات خیام تحت عنوان "آیین رباعیات" معرفی میشود، یعنی رباعیات خیام تبدیل میشود به یک چیزی مثل یک مذهب که یک عده مومن و یک عده کافر، یک عده مفسر و یک عده تاویلگر دارد. جای تعجب دارد که شعرا و نویسندگان ایران در جامعه غرب چه جایگاهی دارند و متاسفانه خود ما هیچ خبری از آنها نداریم و حتی گاه تکفیرشان هم میکنیم! من همیشه میگویم کاش در مناقشات سیاسی سهم فرهنگی ما پایمال نشود. بالاخره یک زن و شوهر هم که با همدیگر دعوا میکنند باید مراقب بچههایشان باشند. متاسفانه ما در مناقشات سیاسی سهم فرهنگ خودمان را از بین میبریم. یوحنان که با یک اخلاصی کتاب "گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا" را نوشته، 702 منبع برای این کتاب ذکر کرده که بسیار است. ما با آموختن زبانهای غربی دست کم باید با تاثیرات دویست ساله ادبیات فارسی در آثار غرب آشنا شویم و سهم فرهنگی ایران را در تدوین فرهنگ کشورهای مهم غربی همچون آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، ایتالیا و دیگر سرزمینهای باختری ... بشناسیم.
شما یک کتاب ترجمه دیگر به اسم "مقدمهای بر ادبیات، نقد و نظریه" دارید. این کتاب چطور اثری است؟
"مقدمهای بر ادبیات، نقد و نظریه" نوشته مشترک نیکلاس رویل و اندرو بنت، دو استاد و مدرس انگلیسی هستند که من آن را به سفارش پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی وزارت علوم ترجمه کردم. تقریبا یک سال روی این کتاب که بسیار مهم است کار کردم. البته چاپ جدید آن یک کتاب انگلیسی دیگر متعلق به 2009 یا 2011 است. کتابی که من ترجمه کردم متعلق به 1996 بود. به چاپ جدیدش 10 فصل اضافه شده است. کتاب جدید هم داستان عجیب و غریبی دارد. کتاب اولا هم درباره شعر است هم درباره داستان. معمولا در کتابها 12 آیتم برای شعر و داستان آوردهاند در حالی که آقای رویل و آقای بنت 36 آیتم آوردهاند که در کتابی که من ترجمه کردهام 24 آیتم هست. 10 فصل جدید کتاب آقای رویل و آقای بنت را ترجمه کردهام و دنبال فرصتی هستم تا آن را در چاپ جدید کتاب به سایر فصلها اضافه کنم. مثلا نقش تاریخ در ادبیات یا نقش خنده و نقش گریه در شعر و داستان یکسری از بخشهای جدید کتاب است. ما در فرهنگمان عبید زاکانی را داریم که داستانش خیلی خندهآور است ولی ما ادبیات خنده و ادبیات فکاهی را معرفی نمیکنیم. همه را درهم حساب میکنیم و تفکیک شده نیست. یا یکی از آیتمهایی که آوردهاند این است که میگوید آثار ادبی "مونومنت" یعنی مثل بناهای باستانی هستند. مثلا سعدی و حافظ به عالی قاپو یا منارجنبان اصفهان میماند که همچنان باقی ماندهاند و به هیچ وجه از بین نمیروند.
آقای تمیمداری، شما مدیریت نشر بایا را نیز به عهده دارید و کتابهای شعر، داستان، نقد ادبی، تاریخ ادبیات، نمایش و... منتشر میکنید. آیا امسال کتاب جدیدی منتشر کردهاید؟
سال 1397 کتاب دخترم زهره تمیمداری تحت عنوان "کت و شلواری برای هوبیلای خان" منتشر شد که یک داستان تخیلی است. امسال هم چند کتاب زیر چاپ داریم که من ویراست آخرش را انجام میدهم. چندی پیش هم کتاب "گلشن راز" شیخمحمود شبستری با ترجمه انگلیسی زیر چاپ رفت. کتاب را اچ. وینفیلد ترجمه کرده که بسیار مترجم قابلی است. یک کتاب دیگر مجموعه مقالات خودم با عنوان "جرعه جام" است که در سه جلد منتشر میشود. فعلا یک جلد آماده شده است. این مجموعه مقالات درباره ادبیات تطبیقی، نقد و مسایل مختلف دیگر است. کتاب "سازمانهای تمدن امپراطوری اسلام" اثر بسیار مهم دیگری را که به چاپ رساندم؛ نخستین رساله و دومین رساله با عنوان سازمانهای تمدن امپراطوری اسلام، اثر استاد دانشمند سیدفخرالدین طباطبائی است. نخستین رساله ترجمه و تحقیق استاد طباطبائی از کتاب پروفسور استانیسلاس گویارد(1884- 1846م) بود. با عنوان تمدن مسلمانان (La civilisztion Musulmane) یا تمدن اسلامی. دومین رساله بیشتر افاضات خود استاد دانشمند است که یک بار در سال 1337 شمسی به چاپ رسیده بود. این کتاب اطلاعات بسیار مهمی در اختیار خواننده قرار میدهد و موضوعهایی همچون امامت و ولایت، عود ارواح، بحث وحدت وجود، ریشههای تمدن و فرهنگ در قلمرو اسلام به قلم فلاسفه و اندیشمندان و پژوهشگران بزرگ اسلامشناس و ... را دربر دارد. این کتاب با نفقه دکتر نازنین طباطبائی استاد زبان و ادبیات فرانسه و برادران شهیریپور و اهتمام نگارنده به چاپ رسید. استاد فخرالدین طباطبائی در فلسفه، ریاضیات، طبیعیات، زبان فارسی و عربی از مهارتهای خاص برخوردار بودند. در شیمی قدیم و جدید و علم کیمیا از سرآمدان روزگار بودند. این کتاب در دو مجلد در سال 1394 شمسی در نشر بایا انتشار یافت. ناشر کتاب "مقدمهای بر ادبیات، نقد و نظریه" وزارت علوم است ولی به این فکر هستم که چاپ جدیدش را در نشر بایا منتشر کنم.
این روزها در حال نگارش یا تحقیق کار خاصی هستید؟
در حال حاضر دارم روی "گزیده غزلیات طالب آملی" کار میکنم. زیباترین و قویترین غزلهای طالب آملی را انتخاب میکنم و بعد یکسری نقد و توضیحات زیباییشناسانه درباره آنها مینویسم.
چرا این شاعر را انتخاب کردهاید؟
به خاطر اینکه یک بخش از عرفان و ادب عصر صفوی مربوط به سبک هند و ایرانی است که سبک بسیار مهمی به شمار میرود. ادبای قدیم ما چندان به آن توجه نکردهاند و حتی سبک هندی را مسخره کردهاند، در حالی که سبک هند و ایرانی مهمترین سبکی است که حدود 250 سال بین ایران و هند وجود داشته و در هند همچنان ادامه دارد. در ایران بعد از اینکه صفویها از بین رفتند و نادرشاه بر کشور حاکم شد، سبک هندی هم کنار رفت. در دوره قاجار هم انجمنهای ادبی تشکیل شد و دوباره ادبیات را به دوره سبک خراسانی و عراقی برگرداندند، یعنی مثلا سبک سعدی و فردوسی. همزمان از قرن دهم تا نیمه اول قرن دوازدهم. در اروپا هم سبکهای باروک، مارینیسم، گوتیک و متافیزیکی مطرح شد که با سبک هندی و ایرانی بسیار مشابهت دارند. منتها ادبای ما روی سبک هندی کم کار کردهاند. دلیلش هم این است که ما زبانهای خارجی چندان نمیدانیم و اطلاعاتمان خیلی محدود است. بیشتر همان موضوعات قدیمی در دانشگاه تدریس میشود. البته تعدادی از استادان برجسته همچون دکتر صورتگر، غلامحسین یوسفی، دکتر محمد معین، ماهیار نوابی و ... زبان انگلیسی یا فرانسه یا هر دو زبان را میدانستهاند و آثار بدیعی ترجمه و تالیف کردهاند اما کافی نیست. در جهان وسیع امروز مهمترین مشکل ما در زبان و ادبیات، مشکل ترجمه است که باید آنچه را دیگران درباره فرهنگ ایران نوشتهاند، ترجمه کنیم و آنچه را که مربوط به فرهنگ ایران است به زبانهای زنده و پویای جهان برگردانیم و اشتباهات ترجمههای بیگانگان را تصحیح کنیم.
شما عضو هیات علمی شورای "گسترش زبان و ادبیات فارسی" نیز بودید درست است؟
زمانی که آقای مسجدجامعی وزیر ارشاد بود عضو این شورا بودم و الان نمیدانم این شورا در چه وضعیتی است. وقتی آقای محمدی رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات شد از من دعوت کرد رئیس شورای گسترش زبان فارسی باشم اما ظاهرا وزیر ارشاد بنا بر دلایلی قبول نکرد و آقای محمدخانی مسئول این کار شد. اما من در عضویت آن شورا باقی ماندم و معمولا هم اظهارنظرهایم جنجال برانگیز بود. متاسفانه یک عده سعی میکنند همه چیز را بسیار محترمانه برگزار کنند و چای و شیرینی بخورند و بروند. آقای سابقی که مدیر فرهنگی ما در چین بود، در شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی گزارش داد که نسخههای خطی ایرانی در کنار خیابانهای چین حراج شده است و غربیها، یهودیها و مسیحیها آنها را میخرند و با خودشان میبرند. من بسیار ناراحت شدم. آقای دکتر محقق، آقای مسجدجامعی، نماینده وزارت علوم و نماینده وزارت امور خارجه هم در آن جلسه بودند. من گفتم نسخههای خطی ایرانی ناموس فرهنگی کشور ماست که حراج میشود ولی چطوری است که ما نسبت به مسایل فرهنگیمان غیرت نشان نمیدهیم؟ آنقدر مسایل سیاسی در کشور ما حاد شده که مسایل فرهنگی فراموش میشود، در صورتی که بسیار مهم هستند. من پنج سال در شبه قاره خدمت کردم. سه سال در پاکستان بودم و دو سال در بنگلادش و همزمان به هند هم رفت و آمد داشتم. طبق آماری که میدهند ما در سرزمین شبه قاره نزدیک سه میلیون نسخه خطی داریم که همه دارند پودر میشوند و از بین میروند. افرادی غیرایرانی که وارث این کتابخانهها و کتابها هستند این نسخههای خطی را به افراد بیگانه میفروشند تا پول به دست آورند و با آن خوشگذرانی کنند. البته یک مسئول ایرانی در هند هست که تعدادی از نسخههای خطی را آماده میکند و به ایران میفرستد اما این کافی نیست و خیلی ضعیف است و ما به یک کار وسیع نیاز داریم. باید یک نهضت فرهنگی درست کنیم. اروپاییها یک وحدت فرهنگی دارند که مرکزش هم آلمان است. وحدت فرهنگی ما چیست و مرکزش کجاست؟ ما چنین چیزی نداریم. نه وزارت ارشاد و نه سازمان فرهنگ روی چنین چیزی کار نمیکنند. ما میتوانیم از استادهای بزرگ کشورهای منطقه دعوت کنیم تا یک نهضت فرهنگی تشکیل دهند و یک شهری را هم مرکز این نهضت کنیم. این مرکز میتواند تهران یا اصفهان باشد یا سمرقند، دوشنبه و هر شهر دیگری که قابلیتش را دارد. اگر ما وحدت فرهنگی ایجاد کنیم مسایلی مثل نسخههای خطی حساس میشوند. نسخههای خطی بسیار مهم هستند. اینها مثل پشتوانههای بانک مرکزی برای پول ایران یا مثل جواهر کوه نور هستند.
آقای تمیمداری، شما همچنان تدریس میکنید؟
بله. در دانشگاه علامه طباطبایی درس "فرهنگ و عامه" و درس "زبان تخصصی ادبیات" را تدریس میکنم. دو درس دکتری هم دارم در دانشگاه آزاد تهران مرکز با عنوانهای "زبان تخصصی" و "ادبیات تطبیقی".
جمعبندیتان از این گفتوگو را بفرمایید؟
ادبیات ایران دغدغه من است. ادبیات ایران یازده گویش شامل گیلکی، مازندرانی، بلوچی، لری، کردی و... دارد، اما این گویشها کجا تدریس میشوند و اصلا کجا به حساب میآیند؟ شما یک دانشکده ادبیات پیدا کنید که این زبانها و گویشها را تدریس کند. این زبانها حتما باید در دانشگاه تدریس شوند تا شناخته شوند. نمیگویم در کشور رسمی شوند ولی باید شناخته شوند. ما اگر این کار را نکنیم اروپاییها گوی سبقت را از ما میربایند و این کار را انجام میدهند. ما به تاسیس مرکز آموزش زبانهای غربی و شرقی احتیاج داریم که در آن زبانهای شرقی و چندین زبان اروپایی را تدریس کنیم. ما با اندونزی و مالزی که کشورهای اسلامی هستند چقدر ارتباط فرهنگی و زبانی داریم؟ ما زبان آنها را نمیدانیم چون در کشور ما تدریس نمیشوند. برای زبان چینی تدریس گذاشتهاند که آن هم خیلی پررنگ نیست چون جنبه اقتصادی و سیاسی دارد. سال 1381 زمانی که من معاون آموزشی دانشگاه علامه طباطبایی بودم رشته "ترکی استانبولی" در دانشگاه علامه تاسیس شد. در واقع آنقدر برای ترکیه مهم بود که آقای احمد نجدت سزر رئیسجمهور وقت ترکیه، خودشان آمدند و دپارتمان ترکی استانبولی را در دانشگاه علامه طباطبایی افتتاح کردند. ما باید به مسایل فرهنگی، تالیف، ترجمه و آموزش زبانهای خارجی بسیار توجه کنیم. وحدت فرهنگی برای ما خیلی مهم است. با افغانستان، پاکستان، هندوستان، اندونزی و مالزی و کلا کشورهای اسلامی از نظر اصول عقیده مذهبی نمیتوانیم کنار بیاییم چون به هر حال مذاهب ما متفاوت است، اما در مورد مسایل فرهنگی میتوانیم با هم وحدت داشته باشیم. در اصل مسایل فرهنگی یک فضای مشترک بین مذاهب و فرقههاست. ما وقتی فضاهای فرهنگی و ادبی را بین کشورهای منطقه توسعه بدهیم حتما ارتباطها و دوستی فرهنگی ایجاد میشود و حتی اختلافات مذهبی هم کمرنگ میشود. اینها مسایل مهمی است که بنده تاکید میکنم؛ اما چقدر گوش شنوا دارد نمیدانم. همچنین نیازمندیم که دانشگاههای زبان خارجی در سراسر ایران تاسیس کنیم تا بتوانیم با فرهنگ جهانی آشنا شویم و مزیتهای فرهنگی ایران را بشناسیم و روابط مشترک فرهنگی با دیگر سرزمینها ایجاد کنیم. ادبیات تطبیقی و فرهنگهای تطبیقی را تحقیق و تدریس کنیم تا ارزشهای درست جهانی را بشناسیم و ارزشهای بینظیر فرهنگ ایرانی را در جهان آشکار کنیم. من از سال 57 که فوقلیسانس گرفتم تا زمان حاضر مدام موضوعات، مقالهها و چیزهای غلطی را که راجع به فرهنگ ایران شنیدهام تصحیح میکنم. یک نمونهاش این است که میگویند ما ایرانیها غیرت زبانی داشتیم و در مقابل عربها زبانمان عربی نشد ولی کشورهای دیگر مثل مصر، تونس، اسکندریه و مراکش، عربی شدند. این یک توهین بزرگ بینالمللی است. یعنی آن کشورها غیرت زبانی نداشتهاند؟ ما به چه مجوز به دیگران اینقدر توهین میکنیم؟ میگویند یک استادی به مصر رفته و با محمد حسنین هیکل روزنامهنگار مصری، مصاحبه کرده و گفته چرا زبان شما عربی شد ولی برای ما فارسی ماند؟ حسنین هیکل هم تعارفی گفته شما فردوسی داشتهاید و ما نداشتهایم. اما آیا واقعا اگر فردوسی نبود ما زبان فارسی نداشتیم؟ ما رودکی و دقیقی هم داشتیم که فردوسی از دقیقی اقتباس کرد. اصلا این حرف یک حرف غلط است. کشورهای آفریقایی و جنوب مدیترانه، کشورهای کوچک با جمعیتهای کم بودند که عربها فورا توانستند آنها را تسخیر کنند، اما ایران پنج برابر وضعیت فعلی مساحت داشته و به صورت مربع هم بوده است؛ از مرزهای چین شروع میشده تا دریای مدیترانه. یعنی از یک چهارم خشکی جهان، هفتاد تا هشتاد درصدش ایران بوده است. ایران در وسط ربع مسکون بوده و با شمال، جنوب، شرق و غرب ارتباطهای فرهنگی داشته است. بیش از 40 زبان در ایران رایج بوده است. آنوقت زمانی که عربها وارد شدند تیسفون و مدائن را گرفتند. آن موقع عراق جزو ایران بود که زبان آنها عربی شد و الان هم به زبان عربی صحبت میکنند. عراق شد دو قسمت؛ عراق عرب و عراق عجم. ایران کوهستانی بود و اصلا کسی به آن راه پیدا نمیکرد. ایران جنگلهای به مراتب بیشتری هم داشت و راه پیدا کردن به جنگلها سخت بود. عربها چطور میتوانستند به جنگلهای مازندران بیایند و به مردم عربی یاد بدهند؟ نه تنها زبان فارسی دری، زبانهای دیگر هم در ایران باقی ماند چون ایران مربع بود و جمعیت زیادی داشت. نکته دیگر این است که بزرگترین صرف و نحونویسان و بزرگترین بلاغتنویسان ایرانی بودهاند. کتاب "جامع المقدمات" که طلبههای ما میخوانند شامل 10 کتاب است که مولفان 10 کتاب، ایرانی هستند. "صحاح سته" سنیها و کتب "اربعه شیعه" را ایرانیها نوشتهاند. بنابراین اصل ماجرا چنین بوده و اینکه ما میگوییم کشورهای دیگر غیرت زبانی نداشتهاند خیلی توهین بزرگی است. حرفهای غلط را به گوش مردم میدهند. اینها اندیشههای غیر علمی است و متاسفانه ما تحلیلهای عالمانه درباره مسایل ادبی و فرهنگ ایران نداریم. روز بزرگداشت "مولوی" دکتر بلخاری یک سخنرانی در انجمن مفاخر گذاشته بودند که من آنجا راجع به ترجمههای غلط بحث کردم. گفتم الان مشکل زبان ما نه ویراستاری و نه "غلط ننویسیم" زندهیاد ابوالحسن نجفی است، بلکه مشکل زبان ما ترجمه است و باید علوم جهانی را به فارسی ترجمه کنیم و علوم و معارف ایرانی را به زبانهای بینالمللی. این غول مشکل عظیم در سر راه ما قرار دارد که باید آن را حل کنیم ولی شخصی به این حرفها گوش فرا میدهد؟ در جلسات وزارت علوم شرکت میکنم و همین حرفها را میگویم که مرا بهتزده نگاه میکنند و بسیار احترام هم میگذارند. ولی وقعی نمینهند. به جای تاسیس مراکز ایرانشناسی باید مراکز غربشناسی تاسیس کنیم. غربیها، "شرقشناسی" یا Orientalism دایر کردند و ما باید در مقابل "غربشناسی" یا Occidentalism راهاندازی کنیم. برای شناخت روشهای کلان فرهنگی یا کلاننگری یا تعیین استراتژیهای فرهنگی به مشاورتهای بسیار فرهنگی نیازمندیم. استمرار مشاورتها ضروری است. من موفقیت تمامی مسئولان فرهنگی ایران را آرزومندم.