سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، مسلم قاسمی کارشناسی دو رشته مدیریت و کارگردانی است و به عنوان بازیگر، نویسنده، کارگردان، صداپیشه، پژوهشگر، مترجم ادبیات و ادبیات نمایشی کودک و نوجوان نیز مشغول فعالیت است. او تئاتر، نمایش خلاق و فن بیان را در دانشکده‌های تهران، علوم پزشکی و تربیت معلم تدریس کرده است. اجرای صدها نمایش سیار، خیابانی و صحنه‌ای در سراسر کشور و حضور در جشنواره‌های ایرانی و خارجی از دیگر فعالیت‌های این پیش‌کسوت حوزه تئاتر کودک و نوجوان به شمار می‌آیند. نقالی و پرده‌خوانی، ترجمه نمایش‌نامه و بیش از 180 داستان آموزشی و تربیتی و کتاب‌های تکنولوژی آموزشی، تالیف چندین مجموعه نمایش‌نامه برای کودکان و نوجوانان تحت عنوان "نمایش در کلاس درس" و نگارش و انتشار چندین مقاله در نشریات تخصصی فرهنگی و هنری از عمده کارهای این هنرمند محسوب می‌شوند که ساکن آلمان است. قاسمی در این کشور نیز همواره به فکر اشاعه هنر تئاتر بوده و هست. با او درباره کتاب‌هایی که در دست چاپ و نشر دارد گفت‌وگویی داشتیم که بازتاب آن را می‌خوانید:

 

در حال حاضر اثر جدیدی برای چاپ در دست ناشران دارید؟

بله. من در حال حاضر یک قرارداد 20 جلدی کتاب با انتشارات تربیت دارم. چهار سال است این قرارداد نوشته شده و نقاشی کتاب‌ها هم تقریبا انجام شده اما متأسفانه دو سالی است با رفتن مدیر قدیم و آمدن مدیر جدید، پروسه چاپ این کتاب‌ها با تغییر مدیریت متوقف شده است. 10 جلد از این کتاب‌ها، نمایشنامه‌های تکی است که هر نمایشنامه مانند کتاب‌های داستان، نقاشی دارد و 10 جلد دیگر که بسیار برایم ارزشمند هستند و در زمان خود بسیار بدیع و به روز بودند با گذشت این سالها کم کم  دارد کهنه می‌شود. البته کهنه از این نظر که در آن زمان طرحی نو و پیشرو بود.(روایت نمایش‌گونه زندگی انبیاء). من کتابی با نام "داستان پیامبران در قرآن" دارم که تا به حال به پنج زبان ترجمه شده است.. تمام نقاشی‌های این کتاب توسط جناب سید حسام‌الدین طباطبایی به صورت پرده‌خوانی کشیده شد است. هر دو صفحه متعلق به یک پیامبر است با دو تصویر پرده مانند، که اگر آن دو صفحه را در کنار هم بگذارید، یک پرده نقالی کامل می‌شود، به طوری‌که مربی می‌تواند از آن در پیشبرد روند داستان در مدرسه استفاده کند و دانش‌آموز ضمن این که داستان را می‌شنود همزمان تصاویر آن را نیز مانند یک داستان کمیک و مصور می‌بیند. بعد از این کتاب از من درخواست شد که در یک کتاب 10 جلدی به داستان 10 پیامبر بپردازم. من 10 پیامبر را انتخاب کردم و با یک نقاش خانم صحبت کردم که پرده‌های جدیدی بکشد. ما برای اولین بار نقالی، پرده‌خوانی و تئاتر مدرن را ادغام کردیم. این نمایش با یک استاد نقال و دستیارش شروع می‌شود و بعداً تماشاچیان به‌عنوان لشکریان، معاون، وزیر، سربازان و یاران انبیا و... به داخل نمایش می‌آیند و نقالی و پرده‌خوانی به شکل اتوماتیک‌وار به مدارس راهنمایی و دبیرستان راه می‌یابد. خوشبختانه الان مسئله نقالی در آموزش و پرورش رشد کرده است، با این حال ما این طرح را چهار سال پیش داشتیم ولی متأسفانه هنوز توسط انتشارات تربیت مسکوت مانده است. در حال حاضر دکتر رمضانی، مدیرکل معاونت پرورشی آموزش و پرورش که بسیار آدم فهیمی است باید بطور جدی با انتشارات تربیت صحبت کند تا این کتاب‌ها از بند حصر رهایی یابد!

به جز این مجموعه 20 جلدی چه آثار دیگری آماده چاپ دارید؟

20 تا 30 جلد اثر تکنولوژی آموزشی نیز در دست ناشران مختلف دارم که هنوز به دلیل مشکلات کاغذ منتشر نشده‌اند. این آثار ترجمه از آثار نویسنده‌های مختلف آلمانی هستند و هر کتاب سه تا چهار نفر تهیه‌کننده دارد. برخلاف ما که یک کتاب را هم می‌نویسم و هم نقاشی می‌کنیم یا یک نمایش را هم می‌نویسم و هم کارگردانی می‌کنیم، در آلمان روحیه همکاری بالاست و یک کتاب را ممکن است آدم‌های مختلف در همکاری با هم تألیف و چاپ کنند.

 این آثار در حال حاضر نزد انتشارات پژواک دانش،  نشر کلام و مهاجر هستند. در این سال‌ها تقریباً 200 جلد کتاب تکنولوژی آموزشی، داستان و نمایشنامه ترجمه و چاپ کرده‌ام که برخی از این‌‌ 20-30 جلد جدید، ادامه همان 200 جلد و برخی دیگر کارهای جدید هستند. 200 جلدی که تاکنون منتشر شده به 20-30 مجموعه مختلف تقسیم می‌شود. نویسنده‌های این کتاب‌ها سعی کرده‌اند موضوعات مختلفی مانند شهروندی، مسائل بهداشتی و مسائل روز جامعه، مفاهیمی از جمله رنگ‌ها، اعداد، ابزار و... را کاربردشان را بگونه‌ای بسیار جذاب و زیبا برای کودکان و نوجوانان همراه با جستجو و لذت بشناسانند. نکته حائز اهمیت در انتخاب این کتاب‌ها شناخت آموزشی، تعلیمی و تربیتی من به دو فرهنگ ایرانی و اروپایی‌ست، لذا این انتخاب بسیار دقیق و ظریف و کارشناسانه است. گاهی از بین 100 کتابی که در قفسه‌های کتاب آلمان می‌بینم شاید در نهایت تعداد انگشت‌شماری را برای ترجمه برگزینم. در برخی ترجمه‌ها شاید شکل کتاب را از نثر به شعر برگردانم.

مسلم قاسمی

با چه ناشرانی همکاری می‌کنید؟

با 4 الی 5 ناشر به طور جدی کار می‌کنم؛ ولی تک و توک با ناشرهای جدید هم ارتباط خواهم داشت. وقتی به ایران می‌آیم واقعاً وقتم پر است و فرصت نمی‌کنم بروم با ناشرهای مختلف ارتباط برقرار کنم و این شاید یکی از اشکالات اینجانب باشد، مگر اینکه در نمایشگاه‌ها با ناشران جدیدی آشنا شوم.

در حال حاضر یکی از مهم‌ترین مشکلات من برای کارهای تالیفی، شناخت و انتخاب تصویرگر است، تصویر‌گری که جز حرفه تصویرگری به معرفت آن نیز واقف و متعهد باشد. البته شاید من شناخت کافی نسبت به تصویرگران ندارم و با آنها کمتر در ارتباط  بوده‌ام. اقرار می‌کنم این مسئله برایم دردسرساز شده است.

بنابراین به نظر می‌رسد بخش عمده‌ای از آثار شما ترجمه است؟

بله. البته همواره نگاه و علاقه‌ام به تخصص اصلی که همان نمایشنامه‌نویسی برای کودکان و نوجوانان است، هست، اما متاسفانه جامعه آموزشی و تربیتی ما هنوز به نمایش به عنوان یک کار تفننی نگاه می‌کنند، حتی نویسندگان و به اصطلاح خردمندان این عرصه. به تازگی سه مجموعه به انتشارات مدرسه داده‌ام که یک سری از آن دو کتاب ترجمه بسیار زیبا و جدید است با مفاهیمی ارزشمند، اما احساس می‌کنم این دو کتاب باید در بخش خصوصی چاپ شوند و با فضای ناشر دولتی همخوانی ندارند. به توصیه دوستان تصمیم گرفتم این کتاب‌ها را توسط ناشرهای خصوصی به چاپ برسانم. یکی از این دو اثر "موش کوچک و دیوار بزرگ" و دیگری "خانه ما می‌تواند در هر جایی باشد" است که دومی در مورد پناهندگان است که متأسفانه در کشور ما هنوز بطور جدی به این مهم نپرداخته‌اند. دومی هم موش کوچکی‌ست که در جستجوی آن‌ است که به پشت دیواری که آنها را احاطه کرده برود و این مورد، مذمت و تعجب دیگر حیوانات را به همراه دارد. کتاب‌های ترجمه شده‌ای که برای کودکان و نوجوانان در دست چاپ دارم زیاد است ولی الان واقعاً دست ناشران خالی است و من برای چاپ این کتاب‌ها دنبال فرصت بهتری هستم. اما برای این دو جلد اصرار بیشتری برای چاپ دارم.

گویا یک سری قصه‌های نمایشی نیز در دست چاپ دارید. در مورد این آثار صحبت کنید.

سال گذشته موقعیت بسیار مغتنمی دست داد تا داور جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان باشم. خب این برای اینجانب که تجربیات خوبی در زمینه قصه‌گویی و نقالی داشتم فرصت خوب و زیبایی بود. البته با گذشت از بی‌برنامگی و تغییر مدیریت‌های سلیقه‌ای که این نهاد را از یک جایگاه بین‌المللی به موسسه‌ای کم کاربرد تبدیل کرده؛ آن هم برای من که نهاد فکری‌‌اش را از افتتاح اولین کتابخانه مدیون آن هستم و منتقد سر سخت حال و روز فعلی آن، واقعا این رویداد شوق‌انگیز و زیبا بود. البته به لطف قصه‌گویان و دست‌اندرکاران آن جشنواره! زیرا، ما با قصه به کانون پرورش فکری آمدیم و با قصه جذب آن پرنده جادویی شدیم. همه چیز برایم خوب و قشنگ بود. متوجه شدم مربی‌ها و اعضا تلاش زیادی برای قصه‌گویی می‌کنند اما اکثرا بدنبال قصه‌هایی هستند که بار نمایشی بیشتری داشته باشند. این مورد ذهن مرا به خود مشغول کرد. لذا به یک سری از نمایشنامه‌های خودم فکر کردم که می‌خواستم آنها را برای چاپ بفرستم. دیدم چقدر بجاست اگر این نمایشنامه‌ها تبدیل به قصه‌های نمایشی شوند، نمایشنامه‌ها را از قصه تبدیل  به نمایش کردم، البته این آثار هم ترجمه بودند. می‌دانید که قصه دنیایی وسیع‌تر از حد و مرز و جغرافیا دارد و گاها اکثر قصه و افسانه‌ها ریشه‌های مشترکی دارند که در پروسه زمان، مهاجرت‌ها، و....  در هر کشور به شکل بومی آن منطقه در آمده‌اند. مثلاً همین قصه‌هایی که ترجمه کردم من را به یاد "کلیله و دمنه" و "مرزبان‌نامه" می‌اندازد. این نمایشنامه‌ها را دوباره‌بینی کردم و آنها را به شکل قصه‌های نمایشی درآوردم. این آثار را به انتشارات مدرسه سپردم که خوشبختانه قبول کردند آن را ویژه مربیان به چاپ برسانند.

کتاب دیگرم اثر چهار جلدی "ماجرای نیکی و نوید" است که برای کودکان پیش دبستانی تألیف شده است. نیکی و نوید بچه‌های یک و سه ساله هستند. این دو نفر فکر می‌کنند، می‌توانند مانند بزرگترها همه کارهای‌شان را خودشان انجام دهند، ولی در انجام کارهای‌شان دچار یک سری مشکلات اغلب خنده‌دار می‌شوند و در آخر، پدر و مادر کمک‌شان می‌کنند که بتوانند آن کارها را انجام بدهند. مجموعه قابل گسترش و شیرینی هستند. داستان لطیف و ظریفی که می‌توانند در شکل‌های مختلف ادامه داشته باشند.

در حال حاضر مشغول نگارش چه آثاری هستید؟

این روزها مشغول کار بر روی دو اثر دیگر هستم. یکی از آنها "قصه‌های پشت کرسی" است. این قصه‌ها را مادرم برای‌مان در کودکی تعریف کرده است. ایشان تنها زن با سواد محله و مدرس قرآن بود. یادش به خیر او سعی می‌کرد اغلب اوقات، به جای آنکه ما برای بازی به کوچه برویم، کوچه را به خانه می‌آورد. یادم می‌آید دور کرسی می‌نشستیم و در حالی که به قصه مادر گوش می‌کردیم نخودچی و کشمش هم می‌خوردیم. وقتی بزرگ شدم و در کانون پرورش فکری به کار تئاتر و نمایشنامه‌نویسی پرداختم، در سن 21-22 سالگی احساس کردم این قصه‌ها را باید ضبط کنم. تقریباً 17 قصه را با کاست ضبط کردم. بعد از سال‌ها یک سری از این قصه‌ها را روی کاغذ آوردم. همیشه تصمیم داشتم این قصه‌ها را با عنوان "قصه‌های پشت کرسی" بنویسم. قبل از درگذشت مادرم با ایشان صحبتی داشتم که بیاییم دوباره نگاهی به این قصه‌ها بکنیم و برای چاپ آماده‌شان سازیم. اما متأسفانه مادر بطور ناگهانی و به تازگی از دنیا رفت و من را با خاطرات و قصه‌ها تنها گذاشت. اثر دیگری که در حال آماده کردن دارم، مجموعه خاطراتی است به نام "بردار آینه را" که از نقاط عطف کارنامه کاری من محسوب می‌شود. این کتاب را که وقت زیادی روی آن گذاشته‌ام، خاطرات و وقایع 40 سال مربی‌گری و مسئولیت من در نظام جمهوری اسلامی است. وقایعی که از ابتدای انقلاب اتفاق افتاده است و هر کدام بار معنایی خاصی دارد را جمع‌بندی کرده و می‌نویسم. متأسفانه یک زمانی چند تایی را نوشتم اما متن آن در کامپیوتر از بین رفت و این مسئله در مقطعی من را سرد کرد؛ اما دوباره شروع کردم این‌ها را به صورت قصه نمایش درآورم، البته این کارها را نه به‌عنوان یک مورخ، بلکه به‌عنوان معلمی که وقایع را با تیزبینی و ظرافت می‌بیند و برای آیندگان به یادگار می‌گذارد، انجام می‌دهم.

شما در چند اثرتان به مقوله روستا پرداخته‌اید و داستان‌هایی را در فضای روستایی خلق کرده‌اید. اساساً مقوله روستا از چه جهت برای‌ شما اهمیت دارد؟

مجموعه چهار جلدی با عنوان "مرداد و مهتاب در دهکده هستی" نوشتم. در این مجموعه دهکده‌ای آرمانی ساخته‌ام که مراد و مهتاب با مادر، پدر و مادربزرگ‌شان در آن زندگی می‌کنند. در این اثر برای اولین بار به یک روستای آرمانی نگاه کردم که در نوع خودش کم نظیر و جالب است، اما متأسفانه نقاشی این کتاب خوب درنیامد و کتاب را از اعتباری که باید داشته باشد، انداخت. به هر صورت این کتاب چاپ شد ولی قرار است در چاپ بعدی اصلاحاتی در آن لحاظ کنیم. بعد از این کتاب یک چهار جلدی با نام "دوباره برمی‌گردیم" نوشتم. این اثر نگاه به گیاهان دارویی دارد که به سفارش یکی از ناشران که کارش پزشکی گیاهی است و نسخ خطی را جمع‌آوری می‌کند، نوشته شده است. کتاب "دوباره برمی‌گردیم" نگاهی نه چندان عمیق به گیاهان دارویی کشورمان دارد. ناشر پیشنهاد کرد، داستانی بنویسم تا گیاهان دارویی به طوری غیرمستقیم برای بچه‌ها معرفی شود. ابتدا قرار بود که کتاب "مراد و مهتاب" در انتشارات تربیت تبدیل به یک برند شود. در واقع قرار بود عروسک‌‌هایش نیز ساخته شوند و در روند کار اعیاد و مراسم دیگر نیز در پی آن در روستای هستی نوشته شوند، اما متاسفانه عدم درک صحیح تصویرگر و تغییر مدیریت، این طرح را ناکام گذاشت.لذا، من آمدم از داستان "مراد و مهتاب" استفاده کردم و بعضی از شخصیت‌هایش را به کتاب "دوباره بر می‌گردیم" بردم و یک مجموعه 4 جلدی جالب در روستا خلق کردم. یکی از دوستان فعال در تلویزیون گفت: این داستان قابلیت سریالی در 40 قسمت کوتاه برای کودکان را دارد. در هر حال فعلا دو سال است که بدنبال یک تصویرگر مناسب برای این کتاب هستیم و هنوز موفق نشده‌ایم.

اگر من به دنیای زیبای روستا می‌پردازم به خاطر فضای زیبا و نوستالوژیکی‌ست که در روستا دیده‌ام. در زمانه‌ای که مهاجرت‌ها و هجوم روستاییان به شهرها با شتابی سرسام‌آور در جریان است و روستاهای‌مان در حال نابودی هستند و اکثر روستاییان‌مان دیگر فکر برگشت به زادگاه خود را ندارند، من می‌خواهم دوباره لااقل آن فضای زیبا را در کتاب‌ها به یاد فرزندان آنها بیاورم. متاسفانه این جابجایی‌ها باعث تخریب ارزش‌ها و گسست فرهنگ‌ها خواهد شد. در حالی که در کشورهای غربی به ویژه جایی که من در آن تحقیق می‌کنم، از هر 10 کتاب لااقل 2 الی 3 کتاب‌شان درباره طبیعت و زندگی در روستاست.

شما مجموعه‌ آثاری را شامل چندین نمایشنامه برای اجرای دانش‌آموزان در مدارس نوشته‌اید. این مجموعه‌ها چگونه پدید آمدند؟

 من معتقدم نویسنده‌ای که روند کارش، جهت و هدف نداشته باشد و باری به هر جهت؛ هر چیز را مستمسکی برای نوشتن قرار دهد به ویژه در خصوص کودک و نوجوان، به نتیجه‌ای مطلوب نخواهد رسید. خصوصا در فضای کاری ما که هدف نوشته سالاری، هنرپیشه سالاری و جایزه سالاری نیست. آثاری از این دست که ما می‌نویسیم آرام و مستتر و بدون هیاهو در مدارس اجرا می‌شوند، نه بازتابی در جراید و... دارند و نه به به و چه چه‌ای برای نویسنده. فقط عشق به یک هدف والاست. شوربختانه ما در فضایی این هدف را انتخاب کرده‌ایم که حتی دست‌اندرکاران تعلیم و تربیت نیز به این ابزار مهم تعلیمی و تربیتی به گونه‌ای تفننی و گاها کمدی نگاه می‌کنند و حتی نویسندگان و شاعران نیز نگاهی جنبی به آن دارند. شما به جشنواره‌های ادبی کانون، رشد و آموزش و پرورش هم اگر نگاهی بیندازید برای خاطره و داستان جایزه‌ای ویژه در نظر می‌گیرند،  اما هنگامی که به نمایشنامه می‌رسند جوایزشان ته می‌کشد و به تقدیری بسنده می‌کنند. یا بخش نمایشنامه را با فیلم و سینما مخلوط می‌کنند که در جشنواره چند روز پیش رشد، شاهد آن بودیم.

بگذریم که این رشته سر دراز دارد. من در کار خودم مخصوصاً در کلاس‌ها یک ایده و شیوه خاصی دارم که روی آن‌ها کار می‌کنم، مانند همین مجموعه‌های "اولی‌ها"، "دومی‌ها"، "سومی‌ها"، "چهارمی‌ها"، "پنجمی‌ها" و "ششمی‌ها". هر کدام از این‌ مجموعه‌ها دارای 9-10 نمایشنامه از موضوعات کتاب‌های درسی همان مقطع هستند. علت گرایش به این روش، اولا تجربیاتی بود که در کانون پرورش قبل از انقلاب در پی دوره‌های بسیار کارشناسانه در محضر اساتید ایرانی و خارجی بود و سپس سال‌ها مربی‌گری تئاتر خلاق در اقصی نقاط کشور و همچنین اجرای نمایش در قلب روستاها و شهرهای ایران.  مسئولیت فرهنگی و هنری که در آموزش و پرورش در بعد از انقلاب به عهده گرفتم و گفتگو و تقابل به مسئولان جدید و نوکیسه‌ای که نمایش را هم ردیف لودگی و آتش جهنم می‌پنداشتند. بنابراین هنگامی که مشاهده کردم از طریق اداری نمی‌توان با آنها به نتیجه‌ای مطلوب رسید فکر کردم چگونه می‌توان نمایش را بدون این جدل‌ها به داخل کلاس‌ها برد. آن شد که پس از نوشتن دو نمایشنامه "پرواز از قفس" و "گرگر گرگ است"، مجموعه تئاتر در کلاس درس دومی‌ها و سومی‌ها را نوشتم که بازدهی بسیار وسیع در سطح کشور داشت. در این مجموعه بر روی متون کلاس‌های درسی مثل فارسی، ریاضیات و علوم کار کردم و نمونه‌سازی‌ هم انجام دادم. نمایش "دومی‌ها، سومی‌ها" که به طور الگوساز در آخر این کتاب آمده است، موضوع پایان‌نامه دانشگاهیم بود که در عرض این 20 سال، در 3 مقطع زمانی به تعداد 600-700 بار در طول این سال‌ها توسط خود من با هنرپیشه‌های مختلف اجرا شد و بازتاب بسیار زیبایی در مطبوعات داشت، حتی روزنامه‌ای در تیتر اول خود  با عنوان معجزه‌ای در آموزش و پرورش از آن یاد کرد. بنا براین کار اینجانب فقط تئوری‌پردازی نبود بلکه اکثر آثارم را خود نیز برای نمونه‌سازی و تجربه و ترمیم کاستی‌های آن شخصا روی صحنه برده‌ام، از جمله در مصلی تهران نمایش روایت‌گونه انبیاء ( زندگی حضرت ابراهیم و نوح) را دو سال اجرا کردم و در فستیوال کاشان ضمن ایجاد یک کارگاه آموزشی، به همراهی دستیارم زندگی روایت‌گونه حضرت اسماعیل را به صحنه بردیم. بنابراین من ابتدا خودم اجرای آن را تجربه می‌کنم تا نقاط ضعف و قدرت آنها را متوجه شوم. هدف از مجموعه "دومی‌ها" این است که چگونه می‌توان در کلاس درس نمایش درست کرد. برای نمایش "روباه و زاغ" خود بچه‌های تماشاگر با جارو، درخت درست کردند و با گل‌هایی که برای‌شان آماده کرده بودیم صندلی را بر روی میز گذاشتند و با انداختن رومیزی و چسباندن گل‌های کاغذی بر روی آن کوه و دشت درست کردند. دو جوانی که به‌عنوان روباه و زاغ انتخاب شده بودند، توسط خود بچه‌ها گریم می‌شدند و این بچه‌ها بودند که به این‌ها یاد می‌دادند باید چگونه کار کنند و غیر مستقیم روش ایجاد نمایش در کلاس درس به آنها آموزش داده می‌شد.

مسلم قاسمی

فعالیت‌هایی که شما در این زمینه داشته‌اید یکی از بخش‌های مهم کاری شما را در برمی‌گیرد. این تجربیات آن‌طوری که توقع داشتید موفقیت‌آمیز بود؟ آیا بازخوردهای خوبی گرفتید؟

بله. بازخورد را باید از چاپ‌های متعددی که از کتاب‌ها می‌شود، سنجید. خوشبختانه بازخورد خوب است اما در زمینه پخش کتاب مشکل داریم. من در مصاحبه‌ای که با خود انتشارات مدرسه و انتشارات تربیت داشتم به این نکته اشاره کردم، واقعاً تأسف‌آور است که ما چندین هزار مدرسه در این کشور داریم و 17-18 میلیون نفر دانش‌آموز داریم که شاید 6-7 میلیون نفر کودک هستند و هزاران مربی داریم که به دنبال نمایشنامه می‌گردند، اما نمی‌توانیم نمایشنامه‌ها را به دست این‌ها برسانیم. باید ببینیم مشکل کجاست. مشکل ما اداری رفتار کردن است. اگر بخش خصوصی این کار را عهده‌دار می‌شد، می‌دانست که چگونه این کتاب‌ها را باید به اقصی نقاط کشور برساند. یکی از مشکلات بزرگ ما شناساندن و پخش این کتاب‌ها است. تقریبا 15 سال پیش، مهمانی داشتم که به آلمان آمده بود. ایشان مهندسی بود که برای چند روزجهت شرکت در نمایشگاهی به آلمان آمده بود و شرایطی پیش آمد که به منزل ما بیاید. ایشان در رابطه با موضوعی گفت: پسرم من را ذله کرده است. گفتم چطور؟ گفت: یک کتاب دستش گرفته است و می‌گوید ما برای اجرای نمایش‌مان پارچه مشکی برای نقش کلاغ می‌خواهیم، سبزه و... می‌خواهیم، می‌خواهیم نمایش بازی کنیم. گفتم: می‌دانی اسم کتاب چه بود؟ گفت: نمی‌دانم، اسمش "دومی‌ها" یا "سومی‌ها" این جور چیزا بود. گفتم تو می‌دانی چه کسی این جرم را واقع شده و این کتاب را به دست بچه‌ها داده است؟! گفت: نه. گفتم: من! آن موقع جایزه خودم را گرفتم، خیلی بیش از این تقدیرنامه‌ها و جایزه‌ها! من در آلمان زندگی می‌کنم اما آثارم در مدارس کشورم اجرا می‌شوند. چقدر زیباست. بچه‌های ما احتیاج به فضای خلاق دارند. جایی که بتوانند خودشان را بروز دهند. قصه ایجاد تخیل می‌کند اما این نمایش است که این تخیل را به واقعیت و خلاقیت مبدل می‌سازد.

 در آلمان هر هفته دانش‌آموزان را به موزه، تئاتر و سینما می‌برند. پلیس به آنها آموزش شهروندی را یاد می‌دهد و پزشکان هم می‌آیند مسائل ضروری بهداشتی و پزشکی را به آنها می‌آموزند. کودکان دائم در حال مواجه شدن با پدیده‌ها و شناخت آنها و مواجهه با آن‌ها هستند. اما واقعاً بچه‌های ما چه انگیزه‌ای دارند؟ در مدرسه هم که می‌دوند صدای وحشتناک ناظم از پشت بلندگو ناظر آنهاست و یا ....

این مسائل من را وادار کرده است، کتاب‌هایی بنویسم که دانش‌آموز نه به اجبار آن را بخواند، بلکه آن را بخواند، بفهمد تا خوب بتواند آن را بازی کند. این خود به خود باعث می‌شود که دانش‌آموزها یک سری مفاهیم را که در حالت عادی میلی به فهمیدن آن ندارند را با بازی و نمایش بفهمند. گفت‌وگو و بازی باعث این اتفاق می‌شود. آموزش و پرورش ما باید از این ابزار و هنر که ودیعه خداوندی در انسان‌هاست، استفاده کند و دانش‌آموزان را از طریق این هنر با مدیریت، اتکای به نفس، رهروی آگاهانه، بیان خواسته‌ها، نقد و ابراز نظر، همکاری، رقابت صحیح و.... آماده نماید.

نمایشنامه‌هایی که نوشته‌اید برای دانش‌آموزان چه مقاطعی قابل استفاده است؟

برای دوره دبستان تا مجموعه "ششمی‌ها" کار شده است. البته چون اولی‌ها خواندن و نوشتن نمی‌دانند، مجموعه "اولی‌ها" متشکل از 13 شعر و آهنگ مفهومی است که به صورت دکلمه درآمده و بچه‌ها می‌توانند این‌ها را بازی کنند. چون این مجموعه شعر و آهنگ دارد، متأسفانه هنوز انتشارات مدرسه زیر بار تهیه آن نرفته است. همچنین "کوتوله‌ای که همیشه فریاد می‌کشید" از انتشارات کانون پرورش برای مقطع آخر دبستان و اول راهنمایی. مجموعه 40 نمایشنامه‌های کوتاه، خنده‌دار و بامزه برای دوره راهنمایی. از انتشارات قطره و چاپ بعد انتشارات پنجره‌ای به روشنایی. کتاب "مردی که برای انسان شدن آمده بود" و "بهشت فروشی" که حاوی 30 نمایشنامه اخلاقی، حماسی، ملی و تاریخی است. این 30 نمایشنامه کوتاه هستند و در همه جا می‌توانند اجرا شوند، ویژه دوره راهنمایی و دبیرستان. و "پشت چراغ قرمز"  از انتشارات سوره مهر، مجموعه 6 نمایشنامه آموزشی برای دبیرستان و..

سال‌ها پیش من را به مدرسه‌ای مذهبی دعوت کردند تا دروس ادبیات، و علوم اجتماعی و انشا را با آنها تدریس کنم. دیدم بعضی از بچه‌ها با وجود جو مذهبی مدرسه حتی به نمازخانه هم نمی‌روند. مشکل مسئولان مدرسه این بود که چگونه بچه‌ها را به نمازخانه بکشانیم. هرشخصی یک ایده‌ای می‌داد و در واقع در این کار مانده بودند. مدیر که دوست من نیز بود نظر مرا جویا شد. گفتم: من طرحی دارم اما فکر نکنم مورد نظر آقایان باشد و.... گفتم: طرحی دارم که می‌تواند نمازخانه‌تان را پر کند. گفتند: چه طرحی؟ گفتم: من چند نمایشنامه کوتاه می‌نویسم و به بچه‌ها می‌دهم تا بیایند در نمازخانه اجرا کنند. بعضی از مسئولان مدرسه گفتند مگر می‌شود در نمازخانه نمایش اجرا کرد؟ آنها مخالف بودند اما مدیر مدرسه از من حمایت کرد. چهار نمایشنامه تاریخی و اخلاقی مناسب نمازخانه نوشتم و به دست دانش‌آموزان چهار کلاس دادم. از همان روز اوضاع و جو مدرسه دگرگون شد. شور و حال در تمرینات و تهیه مقدمات و.... بقیه کلاس‌ها معترض بودند که ما هم می‌خواهیم نمایش اجرا کنیم. نمایش‌ها بین دو نماز در نمازخانه اجرا می‌شد و شور و حال و اجرای با شکوه نماز و.... هفته بعد هم دانش‌آموزان من را ذله کردند که ما دوباره می‌خواهیم نمایش اجرا کنیم. البته همچنان برخی از مسئولان مدرسه با بنده مخالف بودند، چون معتقد بودندکه من نظم مدرسه را بهم زده‌ام!. الان نزدیک به 25 تا 30 سال از آن زمان می‌گذرد و من فکر می‌کنم چه کار بزرگی برای آن مدرسه انجام دادم. چندی پیش به یاد آن تجربه مجددا شروع به مطالعه کردم اما نه فقط برای اجرا در نمازخانه بلکه در همه جا و با موضوعاتی از جمله پیامبر (ص)، امام علی (ع)، بهلول، امام محمد غزالی، ابن سینا، مصدق، کریم‌خان زند و... نمایشنامه نوشتم. این نمایشنامه‌های کوتاه را جمع‌آوری کردم و در دو کتاب "مردی که برای انسان شدن آمده بود" و "بهشت فروشی" با همکاری انتشارات مدرسه و با تصاویر مناسب به چاپ رساندیم.

کتاب شما چه تفاوت‌هایی با نمایشنامه‌های آسان آقای حسن دولت‌آبادی دارد؟ 

شاید در اصل هدف‌ها یکی باشد ولی به هر حال فرق می‌کند. هر گلی یک بویی دارد. آقای دولت‌آبادی عزیز هم بسیار زحمت کشیده‌اند. من نمی‌دانم استاد دولت آبادی چقدر در فضای مدرسه و کانون پرورش بوده‌اند، نگاه من در تمامی آثارم نگاهی اخلاقی و تربیتی‌ست و بعد تکنیکی، یکی دو اثر از ایشان را خوانده‌ام و برایم جالب بوده و امیدوارم قلم‌شان در راه اعتلای فرزندان این مرز و بوم همواره روان و گرم باشد. به نظر اینجانب هر جامعه‌ای که از اخلاق دور ‌شود، فاتحه آن خوانده می‌شود. متأسفانه در طول این سال‌ها جامعه ما نیز صدمات زیادی از بی‌اخلاقی خورده است. یکی از محورهای بی‌اخلاقی را رادیو و تلویزیون می‌دانم و محور دیگر سازمان آموزش و پرورش است. تلویزیون‌های بیگانه هم تأثیر می‌گذارند ولی اگر خانواده‌ها متوجه باشند، آنها نمی‌توانند بی‌اخلاقی را نشر بدهند. به نظرم، ما نسبت به اخلاق اجتماعی بسیار بی‌توجه هستیم. در مقدمه کتاب "پشت چراغ قرمز" برای جوانان نوشتم که اخلاق شیره مذهب است، اگر کسی اخلاق خوبی نداشته باشد، ما حتماً در القا و رساندن پیام آن مکتب دچار مشکل می‌شویم. در تمام نوشته‌های من، اخلاق در صدر قضیه قرار دارد. آقای دولت‌آبادی هم همین‌طور است.

منظورتان این است که شما اخلاق را صدر موضوع قرار داده‌اید ولی ممکن است آقای دولت‌آبادی به موضوعات دیگر هم پرداخته باشد. درست است؟

 من علاوه‌ بر اخلاق، به تربیت و تعلیم آموزش شهروندی و به هر آنچه که بچه در آینده احتیاج دارد هم می‌پردازم. مگر کمک به هم نوع اخلاق نیست، دروغ نگفتن و آزاده بودن اخلاق نیست، حتی از چراغ قرمز گذر نکردن و احترام به حق دیگری، اخلاق نیست، حتی زباله نریختن در خیابان و گذرگاه‌ها اخلاق نیست؟ اخلاق یعنی احترام متقابل به هر چیزی که در زندگی با آن مواجهیم. در واقع هدف من هنرپیشه‌سازی و قهرمان‌سازی نیست، بلکه استفاده از این ابزار برای تعلیم و تربیت است. حتماً آقای دولت‌آبادی هم همین مسئله را در نظر دارند. البته این را متذکر شوم، منظور از اخلاق صرفا نوشتن موضوعات دینی و مذهبی نیست، ما در تاریخ و پروسه زیستی خود با انسان‌هایی روبرو می‌شویم که ذکر ماجراهای آنها نمونه و الگوی با شرافت زیستن و عمل‌شان الگوهای موثری در جامعه آینده ما خواهند بود، ملاک من بیشتر عمل انسان‌هاست تا گفتار ظاهری آنها. در مقدمه همین کتاب نوشته‌ام. وقتی این کتاب را به ناشری دادم. ناشر ورقی زد و گفت: فلانی مذهبی بنویس، کتاب را گرفتم و گفتم، من اخلاقی می‌نویسم و اگر هم مذهبی بنویسم، مذهبی سفارشی نمی‌نویسم. زیرا می‌شناسم نویسندگان زیادی که متاسفانه خود به چیزی که می‌نویسند اعتقادی ندارند.و این مشکل ما در نویسندگی برای کودکان و نوجوانان در این سال‌هاست.

شما در آلمان زندگی می‌کنید. ظاهراً در آنجا یک کتاب‌فروشی دارید. درست است؟

من تا سال گذشته در شهر فرانکفورت، خانه کتاب و فرهنگ پنجره را داشتم .متاسفانه، آن پاساژ توسط یک نفر خریداری شد و آن شخص هم خواست پاساژ را تغییر کاربری بدهد. البته من در آنجا کار فروشندگی نمی‌کردم و بیشتر نقش مشاور فرهنگی را داشتم و خانواده‌ها و دانشجویان را راهنمایی می‌کردم که چه کتابی به درد آنها می‌خورد.برای پایان‌نامه کسانی که می‌خواستند درباره ایران و فرهنگ و ادبیات ما تحقیق کنند گفتگو می‌کردم و تا حد امکان نیازهای‌شان را بر آورده می‌کردم. گاهی با اساتید هم صحبت می‌کردم که چه کتاب‌هایی برای دانشجویان‌شان مناسب هستند و... البته خانه کتاب متعلق به من بود، اما دخالتی در فروش نداشتم.

در حال حاضر در آلمان مشغول چه کاری هستید؟

من با یک جایی به طور کوتاه همکاری می‌کنم. فعلا بیشتر کار من با ایران است و دیگر بازنشسته می‌شوم. و اگر عمری باشد می‌خواهم بیشتر در ایران باشم. بعد از فوت پدر و مادر، بواسطه مسئولیتی که دارم، در کنار عزیزان.

بیشتر در آلمان زندگی می‌کنید یا ایران؟

امسال بیشتر در ایران بودم ولی در کل زندگی‌ام در آلمان است.

مسلم قاسمی

اخیراً اعلام کرده بودید یک همکاری بین ایران و آلمان می‌خواهد صورت بگیرد. این همکاری در چه زمینه‌ای است؟

البته، می‌خواست صورت بگیرد! حدود دو هفته پیش من را به جایزه نویسندگی سالانه آلمان دعوت کرده بودند. این شانزدهمین سالی بود که از بنده دعوت می‌کردند و من تنها و یا معدود خارجی و غیر اروپایی این جمع هستم. در آن مراسم کارت دعوت سال 2002 خودم را به پروفسور تابه رئیس تئاتر کودک و نوجوان آلمان نشان دادم و ایشان از این مسئله متعجب شدند. پروفسور اشنایدر رئیس اسیتسج که دو هفته پیش مدال ملی گرفته بود و آقای گوردن واین، رئیس تئاتر هاوس فرانکفورت هم در آن جلسه حضور داشتند. در پایان از طرف دولت آلمان و تئاتر هاوس به من تقدیرنامه دادند و پس از 17-18 سال از من تشکر کردند، منتها در کشور خودمان کسی وجود نداشت که از من بابت ده سال همکاری تئاتر کودک ایران و آلمان حتی تشکری زبانی کند. آقای هنینگ فان گاف، رئیس دراماتورژی آلمان هم در آن مراسم حضور داشت. در طول این 18 سال همه سر جای خودشان بودند و تغییر نکردند ولی ما در تئاتر ایران ده‌ها نفر را عوض کردیم. آیا می‌شود روی این تئاتر و فرهنگ کمی حساب کرد؟ آنها صریحاً به ما گفتند که دیگر با تئاتر ایران کار نمی‌کنیم چون تئاتر شما مسئول  مشخصی ندارد. هر بار یک مسئولی از ایران به آلمان می‌آمد و از دست‌اندرکاران تئاتر آلمان دعوت می‌کرد منتها زمانی که آنها می‌آمدند، می‌دیدند که هیچ‌کس سر جای خودش نیست. زمان دعوت که فرا می‌رسید، مدیر کل و رئیس جشنواره عوض شده بودند. این افرادی که نام بردم، شخصیت‌های مهمی هستند و برای دیدن هر کدام‌شان باید کلی وقت بگذارید. الان اگر به آقای تابه بگویید که من می‌خواهم شما را ببینم، تقویم سال 2024 را به شما نشان می‌دهد و می‌گوید من تا این زمان وقتم پر است. بنابراین ما چه توقعی داریم که به آنها می‌گوییم هفته بعد بیایید؟ با این حال من این کار را انجام داده‌ام و آنها را آورده‌ام ولی متأسفانه هر چقدر برنامه ریختم، از بین رفته است. تنها ارتباطی که باقی مانده، خاطرات زیبایی است که آنها از ایران داشته‌اند. من به صورت جدی می‌گویم که دوستان ایرانی به جز شهرام کرمی نه تنها به من و کار ما حسن نظر نداشتند بلکه سوءنظر هم داشتند چون نمی‌دانستند چه ‌کاری دارد انجام می‌شود. در یکی از جلساتی که آقای آشنا و آقای کرمی هم برای امضا پیش‌نویس پروتکل در مرکز تئاتر کودک و نوجوان آلمان حضور داشتند، اسم بنده به‌عنوان امضاء‌‌کننده در زیر پروتکل نوشته شده بود. آقای آشنا به اسم بنده برخوردند و گفتند اسم ایشان نمی‌تواند به‌عنوان امضاء‌کننده اینجا باشد. گفتند چرا؟ گفت چون ایشان جزو پرنسل ما نیستند. آقای گوردن با تعجب گفتند ایشان 10 سال است دارد زحمت می‌کشد، مگر می‌شود از شما حقوق نگیرد؟ و ادامه دادند: اگر مسلم قاسمی امضاء نکند، من هم پروتکل را امضاء نمی‌کنم. من به آقای گوردن گفتم این صحبت را قطع کن. واقعیت این است که مسلم قاسمی احتیاجی به مسائل مالی اینها ندارد. آلمان در زمینه تئاتر کودک و نوجوان کشور کمی نیست. من فقط یک تعهدی را احساس ‌کردم که از این راه می‌توانم کارهای زیادی در کشور خودم انجام بدهم. در تمام این سال‌ها تمام هم و غمم این بوده که بروم و بیایم و نگذارم این ارتباط‌ قطع شود. کتاب‌های من در کنار رود راین و یا از بیکاری نوشته نشده است. پول در آوردن در آنجا به این سادگی‌ها نیست. روزی 8-9 ساعت و حتی بیشتر کار می‌کردم. و برای برقراری این ارتباط حتی از هزینه شخصی نیز دریغ نمی‌کردم.من برای تفریح به آلمان نرفتم و یا فقط برای جشنواره‌ها به ایران نمی‌آیم. آری ارتباطی بود اما دیگر به آن شکل نیست.

در نهایت آن پروتکل به کجا رسید؟

در حال حاضر به ابدیت پیوسته است. در واقع من دیگر نیستم مگر اینکه آقای کرمی این کار را دنبال کنند. آخرین باری که من با آنها صحبت کردم، به من گفتند ما سه چهار سال است که برنامه خودمان را از ایران به آفریقا برده‌ایم و تا به حال 25 هزار یورو به جوانان و گروه‌های تئاتر آفریقا کمک کرده‌ایم چون آنها مسئول دارند و مسئول‌شان هم مشخص است. در آخرین دعوت ما از آنها قرار بود که خواهرخواندگی همدان و فرانکفورت امضاء شود. سه نماینده از گروه سبزها و رئیس فرهنگ استان هسن هم به جشنواره تئاتر کودک دعوت شده بودند ولی همان سال آقای کرمی استعفاء دادند و رفتند. آقای آشنا که اصلاً کارش چیز دیگری بود هم رفت و آقای پیام دهکری آمدند. یک آقایی با نام طاهری هم مدیرکل شد. اینها فاتحه این مسئله را خواندند و من تا مرز سکته پیش رفتم. دائم به من می‌گفتند چرا دعوتنامه نیامد؟ من پیش آقای آشنا رفتم ولی ایشان گفت من دیگر کاره‌ای نیستم. بعد به آقای دهکردی گفتم و دیدم این آقا اصلاً در باغ نیست. در نهایت به جز ناراحتی و فشار عصبی چیزی عاید بنده نشد. ما می‌خواستیم یک گروهی با این عظمت را به همدان بیاوریم ولی متأسفانه نشد. من باید چه‌کار می‌کردم؟

شما در چه زمینه‌ای تحصیل کرده‌اید؟

من دو مدرک کارشناسی دارم. شاگرد اول دانشگاه هنر شدم و نفر دوم تربیت مدرس، ولی همسرم بیمار شد و برای مداوای ایشان باید به آلمان می‌رفتم. در آلمان هم دوره‌های مدیریت را گذراندم و در ورک‌شاپ‌های زیادی شرکت کردم. شرایط ادامه تحصیل حتی نوشتن تز دکترا برایم مهیا شد اما زندگی در آنجا با دو فرزند و همسر بیمار خرج داشت و برایم امکان ادامه تحصیل به شکل آکادمیک نبود.

چند سال است که در آلمان اقامت دارید؟

23 یا 24 سال.

اطلاع دارید که دقیقاً چه تعداد کتاب از شما چاپ شده است؟

بیش از 200 کتاب تکنولوژی آموزشی، داستان، نمایشنامه ترجمه کرده‌ام  و 150 نمایش کوتاه و بلند تالیفی از من در مجموعه‌های مختلف چاپ شده است. حدود 13 یا 14 مجموعه نمایش دارم. ضمن اینکه داستان‌هایی مثل داستان "پیامبران در قرآن" و داستان "مراد و مهتاب در دهکده هستی"،  مجموعه "دوباره بر می‌گردیم"، "ماجراهای نیکی" و...را هم نوشته‌ام.

جریان پرداختن شما به مذهب و دین به همان نوع تربیت مادرتان که اشاره کردید برمی‌گردد؟

خیر. نگاه من به داستان "پیامبران در قرآن" صرفا نگاه مذهبی نبود. کتاب "پیامبران در قرآن" را از دیدگاه اخلاقی پیامبران نوشتم. پیامبران با وجود مرارت‌های فراوان هیچ‌وقت تندی نمی‌کردند بلکه به خدا پناه می‌بردند. رمز موفقیت پیامبران، اخلاق، صبر و شکیبایی بود. ضمن اینکه این کتاب یکی از تنها کتاب‌هایی است که خرافات و اسرائیلیات هم از آن بیرون کشیده شده است. بسیاری از تفاسیر ما اسرائیلیات و خرافات مجعول دارند که برخی از دوستان کودک‌نویس بنده هم از این کتاب‌ها نوشته‌اند و بابتش جایزه هم گرفته‌اند. در حال حاضر نیز مجموعه داستان‌هایی تحت عنوان حکایات راستان نوشته‌ام که قرار است اول به زبان آلمانی منتشر شود و سپس در ایران چاپ شود. اکنون در حال تصویرگری‌ست. ضمنا 20 نمایشنامه از دو مجموعه "بهشت فروشی" و "مردی که برای انسان شدن آمده بود"، انتخاب و برای چاپ در آلمان در حال ترجمه شدن هستند.

علاقه به نوشتن چگونه در شما به وجود آمد؟

همانطور که گفتم فضای ذهنی من با قصه‌های مادر آغاز شد. در مدرسه با معلمانی برخورد کردم که در آینده ادبی من تاثیر زیادی داشتند. آقای افشار معلم کلاس ششم که کتاب بوستان را به من هدیه کرد و مرتضی رضوان نویسنده معروف کودک که با یک آکاردئون به کلاس ما می‌آمد و برای‌مان قصه می‌گفت و سرود تمرین می‌کرد. در دبیرستان نیز معلم انشای ما در من تاثیر بسیاری گذاشت. تا اینکه به اولین کتابخانه کودک و نوجوان کانون واقع در انبار مدرسه شایسته در خیابان باغ‌شاه رفتم و آن لحظه با برخورد زیبای خانم متقیان مربی مهربان، عضو کتابخانه شدم و از آنجا در مسیر زیبای شعر، ادبیات، روزنامه‌نویسی، نقاشی، موسیقی و نمایش قرار گرفتم.

اولین زمزمه‌های قصه‌گویی را آقای م. آزاد در گوش من خواند. من در کتابخانه با انسان‌های بزرگی نظیر آقای قاضی میرسعید، آقای نفیسی، آقای کیارستمی، آقای نصرت کریمی، نادر ابراهیمی و... و افراد دیگری آشنا شدم. آنها افراد بزرگی بودند و ما انسان‌های کوچک و جوانی بودیم. من در همان زمان شعر می‌گفتم و آقای آزاد من را راهنمایی می‌کرد. کم کم به دنیای نمایش کشیده شدم و حدود 4-5 سال در گروه بی‌نظیر کانون پرورش به‌عنوان بازیگر نوجوان در گروه تئاتر نوجوانان کانون زیر نظر اساتید آمریکایی، کانادایی و ایرانی به بازیگرانی دوره دیده بدل شدیم و با مینی بوس و تریلی سیار تئاتر در اقصی نقاط کشور سفر می‌کردیم و از قلب جنگل‌های شمال تا زاغه‌های کرمان، شهرها و روستاهای آذربایجان غربی و شرقی، شهرها و روستاهای گیلان و مازندران، جزایر قشم و هرمز، جشنواره‌های شیراز و طوس و .... نمایش اجرا می‌کردیم. سپس با ورود به دنیای مربی‌گری خلاق در شهرهای مختلف ایران به تدریس این هنر مشغول شدم و خلاصه ما هر آن چه که داریم، در کانون پرورش فکری قبل از انقلاب اندوختیم. سال 57 پس از خدمت سربازی به رادیو رفتم و برنامه کودک و نوجوان را به دبیری خانم ایزدیار به عهده گرفتم، نویسندگی و کارگردانی نمایش‌های آن به عهده من بود. پس از انقلاب در سال 61 گوینده خبر فرهنگی شدم و سپس همزمان با خدمت در آموزش و پرورش مسئول آموزش دوبله فیلم سیما شدم و دوره شش ماهه دوبله را همزمان با آموزش عهده‌دار شدم و در سال 64 مسئول هنری و فرهنگی استان تهران شدم. آنجا احساس کردم که بچه‌ها در مدارس به نمایش احتیاج دارند و به همین خاطر از شعر و داستان کاستم و به نمایشنامه روی آوردم. در هر صورت کار اصلی من تئاتر بود.

در مورد فعالیت‌های مدیریتی و اجرایی که در زمینه برگزاری رویدادهای نمایشی و آموزش تئاتر انجام داده‌اید بفرمایید.

من در سال‌های ابتدایی انقلاب از دانش‌پژوهی و مربی‌گری تئاتر کانون پرورش فکری به مدیریت هنری و فرهنگی استان تهران رسیده بودم و امکانات بیشتری در اختیار داشتم. ابتدا اساتیدی را آوردم که به مربیان آموزش و پرورش تعلیم بدهند. خانم اعظم بروجردی مسئول تئاتر خانم‌ها در تالار محراب بودند و خود بنده هم به آقایان تئاتر خلاق را آموزش می‌دادم. در یک دوره در دانشکده آموزش و پرورش، تئاتر خلاق و تئاتر را به مسئولان آموزش ‌دادم. این آموزش‌ها باعث شد که یک جوش و خروشی در استان به وجود بیاید و اولین جشنواره تئاتر و سرود کودک و نوجوان آموزش و پرورش استان برگزار شود و حاصل آن نشریه‌ای فاخر با نام "تربیت، هنر و انقلاب" بود. ببینید ما در آن زمان چه قدرتی داشتیم که تالار وحدت، تالار محراب، موزه هنرهای معاصر، تئاتر شهر و تالار فرهنگ در خدمت این جشنواره بودند. در واقع جشنواره تئاتر و سرود دانش‌آموزی قوی‌ترین حرکتی بود که پس از انقلاب شروع شد. آدم‌های بزرگی برای جشنواره پیام دادند و مقاله نوشتند. در ادامه یکی دو سال بعد هم جشنواره ادامه پیدا کرد ولی متأسفانه کار جشنواره با رفتن نیروهای آگاه و خلاق به تعطیلی کشیده شد. جشنواره نمایش‌ تربیت معلم را آغاز کردم که سال بعد از آن یک آقای دیگری را آوردند و آن جشنواره متوقف شد. جشنواره نمایش‌های کوتاه و مسابقه سراسری نمایشنامه‌نویسی کودک از دیگر فعالیت‌های من در آن زمان بود. ما زیر بناهای خوبی را پایه‌گذاری کردیم ولی متأسفانه همه ایده‌ها با تعویض مدیریت‌ها از بین رفت. در حال حاضر مسئولین آموزش و پرورش می‌خواهند دوباره کاری کنند، ولی من هیچ امیدی به مانایی مسئولین در این نهاد ندارم.

شما در زمینه شعر کودک هم فعالیت داشته‌اید؟

قرار بود چندین کتاب شعر کودک هم منتشر کنم اما فرصت تدوین آنها را نداشتم. در گذشته معمولاً برای مهدکودک‌ها و گروه‌های سرود شعر می‌گفتم. یادم می‌آید در زمان عضویت در کانون آقای محمدرضا لطفی یکی از سرودهای بنده را تنظیم کردند. آقای حسین علیزاده هم از دوستان من در دوران مربیگری کانون بودند، آنها در آن زمان مربی موسیقی کانون بودند و در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی نیز مشغول بودند. در مروری بر آثار نمایشی من همواره با شعر و ترانه برخورد خواهید کرد. نمونه بارز آن نمایشنامه‌های آهنگین است که در مجموعه‌های نمایش در کلاس درس آمده است.

آیا تصمیم ندارید کتابی در مورد بالا و پایین‌های زندگی خودتان بنویسید؟

معمولا زندگی افراد را باید دیگران بنویسند. البته کتابی با نام "یادش‌ بخیرها" دارم که بسیار زیبا است. این کتاب را سه چهار سال پیش تحویل ناشر دادم و قرار است منتشر شود. این کتاب حاوی مقاطعی از زندگی من به صورت داستان‌های کوتاه است. نهایتاً فکر می‌کنم اولین چیزی که باید به جوانان یاد داد، معرفت عملی‌ست. متأسفانه بسیاری از اساتید ما جنبه هنرمند بودن را به جوانان یاد نمی‌دهند. من همیشه در کلاس‌های خودم ابتدا می‌گویم هنرمند باید خودش و خدای خودش را بشناسند، آنگاه با چند تکنیک می‌تواند موفق شود. ما نباید بچه‌های مردم را هرگونه که خود فکر می‌کنیم، بسازیم. کودک باید در کلاس‌های ما راه درست زندگی کردن در اجتماع را بیاموزد. خوب و بدش را بعدا خودش خواهد آموخت. اجازه نداریم که پای تئاتر حرفه‌ای را به مدارس بکشانیم. اگر پای بازیگران و کارگردان حرفه‌ای که معلمی نکرده باشند به آموزش و پرورش باز شود، باید فاتحه آموزش و پرورش را بخوانند. بنابراین از نظر من، باید مربی آموزش و پرورش را در زمینه تئاتر خلاق آموزش داد تا با دانسته‌های معلمی خود بتواند افکار و فضای فکری بچه‌ها را خلاق کنند.

در ابتدای گفت‌وگو اشاره کردید یکی از مشکلاتی که در مورد کتاب‌های تألیفی خودتان وجود دارد مشکل تصویرگر است. در این مورد بیشتر توضیح بدهید.

 ضمن احترامی که برای همه تصویرگران قائل هستم، یکی از روضه‌هایی که باید بخوانم در این مورد است. ببینید، خواننده برای شعر مثل کارگردان برای نمایشنامه است و باید ارزش‌های شعر را متبلور کند. به نظرم یک نقاش هم باید با نوشته زندگی کند. نقاشی که می‌خواهد با یک سری فرمول نقاشی کند، نه تنها به خودش بلکه به نوشته هم خیانت کرده است. در یکی از آثاری که من ترجمه کردم، داستان در مورد یک خوک در یک خوک‌دانی بود که هفت توله داشت که از هفت پستان شیر می‌خوردند. من به یک گرافیست که از دوستان هم بود گفتم این خوک را تبدیل به یک گوسفند کن. فردا دیدم یک گوسفند را کشیده است که هفت بره داشتند از آن شیر می‌خوردند! من باید به این آقا چه می‌گفتم؟ گفتم تو کجا درس خوانده‌ای؟ گفتم در معرفت تصویرگری به تو نگفته‌اند که خوک با گوسفند که دو پستان دارد، فرق می‌کند؟ وی گفت: فلانی شما گفتید خوک را بردار و به گوسفند تبدیل کن، این فقط یک نمونه کوچک از مسائلی است که در حوزه تصویرگری برای آثار من پیش آمده است.

مسلم قاسمی

چرا تصویرگر مورد نظر خودتان را معرفی نمی‌کنید؟

من تصویرگر خاصی را نمی‌شناسم. تصویرگرها را به من معرفی می‌کنند. می‌بینم تصویرگر، بک‌گراند زیبایی درست می‌کند اما هیچ‌وقت چهره را نشان نمی‌دهد. می‌گویم: من در این تصویر نوشته‌ام مریم اشک‌هایش را پاک می‌کند! می‌گوید من نمی‌توانم چهره یک شخصیت را در نماهای مختلف بکشم. بعضی از عزیزان، شمع و گل و پروانه را خوب می‌کشند، نقش ترمه و بال فرشته و... اما رئالیستی نمی‌توانند کار کنند. من یک‌بار به یک آقایی گفتم تو اگر زیر این تصویر‌ها، مثل بقیه کارها امضای خودت را بزنی، من کارت را می‌پذیرم، اما آن فرد قبول نکرد. من هم گفتم پس من این نقاشی را نمی‌خواهم. من از تصویرگران می‌خواهم که با نویسنده ارتباط کلامی و فرهنگی داشته باشند و از همدیگر یاد بگیرند. متأسفانه برخی تصویرگران ما غروری دارند که فکر می‌کنند نویسنده و ناشر باید هر آن‌چه که آنها کشیدند، قبول کنند. اذعان می‌کنم همان‌قدر که مجموعه داستان "مراد و مهتاب در دهکده هستی" توسط تصویرگری خراب شد، کتاب "داستان‌های پیامبران" توسط آقای حسام‌الدین طباطبایی متبلور گردید و به پنج زبان ترجمه شد. یعنی تصویرگری این‌قدر تأثیر دارد.