سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: ناهید کبیری را خیلیها به شعر میشناسند، خود او میگوید شعر و رمان، هر دو او را به سمت خود میکشند. ناهید کبیری که فارغالتحصیل رشته علوم اجتماعی در مقطع لیسانس از دانشگاه تهران است مدتی نیز در ایالت جورجیای آمریکا دورههای بازیگری تئاتر و گریم گذرانده و در حوزه ادبی آثاری در شعر، رمان و داستان کوتاه منتشر کرده است.
او چندی پیش چهارمین رمانش "تیراندازی در باک هدِ" را در نشر ورا (بوتیمار) منتشر کرده است و مراسم رونمایی از تازهترین رمان ناهید کبیری، در موسسه هنری سکو برگزار شد. این رمان بهانهای است برای گفتوگو با این شاعر و داستاننویس.
خانم کبیری ابتدا از نخستین آثارتان برای ما و مخاطبانمان بگویید.
نوشتن را از همان سالهای نوجوانی و دبیرستان آغاز کردم. چیزهایی مینوشتم که گاهی شبیه شعر میشد و گاهی داستان. در این میان همیشه به دنبال کسی بودم که فرصت خواندن آن داستانها و شعرها را به من بدهد. اولین مخاطب و مشوق من مادرم بود. بعد هم معلمها و همکلاسیها. گاهی فکر میکنم کاش مادرم آن قصهها را نگه میداشت. بعدها کارحرفهای نوشتن را با شعر شروع کردم. با چاپ شعر در نشریات.
شما در دهه 60 دو مجموعه شعر داشتید، یکی سال 63 و دیگری 68. درست است؟
بله. نخستین مجموعه شعرم، "لحظهها در باد" نام داشت که در سال 1363 منتشر شد. سال 68 "آرزوهای پاییزی" منتشر شد. سال 72 مجموعه "غروبیها"، سال 74 "در ستایش خورشید"، سال 78 "دلخوشیهای پراکنده"، سال 81 "طرحی برای سنگ شرحی برای سار"، سال 86 "پنجرهای کافیست تا آفتاب بشود"، سال 88 "دامنم را میتکانم از ابر"، سال 92 "بیسرزمین " پس از آن گزینهای به نام "ضیافت شیشه و باران" توسط نشر پوینده در همان سال به چاپ رسید. امسال هم "بعد از ظهرهای عطر و شانه و چتر" از سوی انتشارات نگاه منتشر شد.
بیشتر شعرهای من از مضمونی عاشقانه - اجتماعی برخوردار هستند. در این میان دو آلبوم شعر شنیداری هم به نامهای "با تو گفتنها" از من منتشر شده است. اولین آلبوم از سوی موسسه هنری نواگر با صدای من و سیروس ابراهیمزاده و دومین آلبوم به همین نام از سوی انتشارات ابتکار نو. همچنین مجموعه شعر دیگری دارم به نام: "کلمه به کلمه تا تو" که در سال 2015 میلادی با ترجمه دکتر سعید سعیدپور در لندن به چاپ رسید.
شما شاعری هستید که معمولا به عنوان یکی از شاعران شناخته شده دهه 70 به شمار میروید. آیا خودتان هم تمایلی به قرار گرفتن در این طبقهبندیها دارید؟
من با این که همیشه با علاقه بسیار جریانات شعر سرزمینام را دنبال میکنم، اما هرگز نخواستهام خودم را به التزامی مقید و محدود کنم یا فردیت و استقلال خودم را تحت تاثیر جریانات مد روز و هیاهوی ارتباطات از دست بدهم. این تقسیمبندیها کار منتقد است و من به اغلب آنها احترام میگذارم. نگاه من به جهان، به هستی و به انسان، یک نگاه شخصی است. فرم و محتوای شعر مرا خودِ شعر تعریف میکند و آن حسِ ویژه و منحصر به فردی که همیشه از جامعه و از آدمهای آشنا و غریبه دریافت میکنم. نوشتن به باور من، نابترین لحظههای آزادی یک نویسنده و شاعر است. لحظههای صمیمیت و صداقت است و اگر بخواهد دغدغه دیگری داشته باشد، آن شور و جوشش و خلاقیت خود را از دست میدهد و محصولاش شعر یا داستان بیرنگ و بیرمقی است که هرگز با مخاطب ارتباط برقرار نمیکند.
اگر بخواهید از شاعران اثرگذار بر روی شعرتان نام ببرید به چه اسامی اشاره میکنید؟
اغلب منتقدان بر این باورند که شاعران بسیاری اعم از زن یا مرد در ابتدای کارشان تحت تاثیر فروغ فرخزاد بودهاند. من هم بدون شک از این تاثیر به دور نبودهام؛ اما از سوی دیگر شاملو در ذهن من همیشه جایگاه ویژهای داشته است و من از تاثیر شاملو در مقدمه کتاب "ضیافت شیشه و باران" یاد کردهام. نویسنده و منتقد گرامی آقای کامیار عابدی هم معتقد است که "فضای شعری و بازنمایی فکر و فرهنگی که در شعر شاملو گسترش دارد در شعرهای من نیز دیده میشود. اما زبان حماسی شاملو بدون تردید در شعر من به عنوان یک زن موضوعیت ندارد."
قریب به سه دهه است که اشعار شما منتشر میشود. نخستین رمانتان را چه زمانی نوشتید؟
نخستین رمان من با عنوان "مرا به بغداد نبردید" در سال 1384 منتشر شد که جریانات سیاسی و عاطفی و اجتماعی بخشهایی از خاورمیانه را به تصویر کشیده است. بخشی از این رمان در امریکا میگذرد و بخشهای دیگر در تهران و بغداد. رمان "مرا به بغداد نبرید" شخصیتهایش را به سمتوسویی میبرد که احساس میکنند در این جهان آشفته گم شدهاند و به هیچ سرزمینی تعلق ندارند و ماندهاند که کجای این جهان پرخشونت، کجای این نقشه پاره پاره جغرافیا، وطن آنان است. انسانهایی که در نهایت بیسرزمین و قربانی مسائل سیاسی و اجتماعی سرزمین بومی خویشاند و به دلیل رانده شدن از این سوی جهان به سویی دیگر، هیچ گوشه امنی برای خود پیدا نمیکنند...
این رمان مورد توجه چند تن از کارگردانها و بازیگران سینما قرار گرفت اما برای ساخت فیلم لازم بود تغییراتی در آن اعمال شود. از سوی دیگر از آنجا که رمان از مسیر سه لوکیشن میگذشت، برای بخش خصوصی هم مستلزم هزینه زیادی بود. این رمان قرار بود از سوی خانم پوران درخشنده ساخته شود خبر آن هم بارها در روزنامهها به چاپ رسید. گویا قرار بود برای نقش اول فیلم از خانم فاطمه معتمدآریا برای بازی در نقش "یاسمن" هم دعوت شود.
این رمان مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را دریافت کرده بود. پس به چه دلیل برای ساخت فیلم به آن مجوز داده نشد؟
رمان "کشتی ماه عسل" هم مجوز فیلم نگرفت. شاید به این دلیل که سینما مخاطبان بیشتری دارد و از کتاب تأثیرگذارتر است.
آیا این امکان وجود نداشت که شما با کمی تعدیل، این رمان را تبدیل به فیلمنامه کنید تا مشکلی برای ساخت فیلم وجود نداشته باشد؟
من برای فیلم، کتاب نمینویسم. در پروسه نوشتن به هیچ یک از این فرصتها و ظرفیتها فکر نمیکنم. کار من نوشتن رمان است نه سناریو. البته اگر رمانی استعداد و قابلیت تبدیل شدن به فیلم سینمایی را هم داشته باشد هر نویسندهای را خوشحال میکند. اما فضاها و تصویرهایی که در رمانهای من وجود دارد صرفا برای رمان نوشته شده است که البته گاهی چنین تصوری را در ذهن دوستان هنرمند بوجود آورده است.
این را هم بگویم که ممیزی بارها و بارها مرا به گریه انداخته است. به طور مثال در رمان "کشتی ماه عسل" روزی را که ناشرم چندین صفحه اصلاحیه ارشاد را به دستم داد هرگز فراموش نمیکنم. روزی که احساس میکردم باید مرا همراه تک تک آدمهای خوب رمانام تکه تکه کنند و من مانده بودم برای نجات جان خودم و این آدمها چه کنم؟... طبیعی است که اغلب رمانها در یک مقطع زمانی و در یک مکان جغرافیایی خاص شکل میگیرند. نویسنده چگونه میتواند تنها به صرف گرفتن مجوز، آن حس ملموس و واقعی خودش را پنهان کند و دروغ بنویسد؟ ما در روزگاری زندگی میکنیم که اغلب قربانی و زخمی مسائل جامعه خود هستیم. انسان به طور کلی درگیریهای فکری بسیاری با مقوله هستی دارد. با بودن و نبودن. با رازهایی که در این کهکشان شیری هست و با خیلی چیزهای دیگر... که از همان دوران کودکی ریشه اضطرابها و هراسهای او بوده است. مثلا همین پدیده مرگ و پذیرفتن این که روزی ناپدید خواهد شد و همه آنهایی را که دوست میدارد ناپدید خواهند شد... و این حس غربت و تنهایی محتوم آدمی ...
این همه، دغدغههای مشترک ذهن و زندگی همه آدمهاست که بیتردید در ذهن هنرمندان و نویسندگان تاثیر عمیقتری دارد. حالا شما تمام اینها را در کنار این فشارها و تنگناهای اجتماعی بگذارید و ببینید حال و روز یک نویسنده در چنین شرایطی چگونه میتواند باشد. نویسندهای که همیشه در اضطراب سانسور و خود سانسوری به سر میبرد. (بگذریم از این که من هرگز نتوانستهام خودم را به خود سانسوری عادت دهم). نویسندهای که باید یک بار بنویسد و یک بار هم بخشهای جذاب داستاناش را تخریب کند، حذف کند یا در بهترین نوعاش آن را به زبان دیگری بنویسد. زبانی که زبان او نیست و او را راضی نمیکند. مثلا در رمان کشتی ماه عسل شخصیت اصلی که در سالهای پیش از انقلاب مهماندار هواپیما و مهماندار مخصوص خانواده سلطنتی بوده است، دچار مشکلات سیاسی میشود که البته این بخش از داستان برای ممیزی به شدت حساسیت ایجاد میکند و نویسنده را وا میدارد که کلی از سطرها و دیالوگها و واژهها را حذف کند! ... مثل واژه "مردان خاکستری" یا چیزهای دیگر...
در چنین شرایطی و با مشاهده وجود برخی موانع در نوشتن و با توجه به اینکه فرمودید تلاش میکنید که از خودسانسوری فاصله بگیرید، چگونه خود را با این فضای کاری منطبق ساختید و تجربیات بعدی را در کارنامه هنریتان مانند رمان "شب و ستارهها و سارا" به ثبت رساندید؟
به این دلیل که هیچ چیز نمیتواند نویسنده را از نوشتنن باز دارد. اگر چه چنین شرایطی گاهی به میدان جنگ شباهت دارد.!...ابزار جنگ نویسنده هم قلم اوست. در این میان بعضی از نویسندگان ترجیح دادهاند کارشان را به طور زیرزمینی چاپ کنند اما من همیشه ترجیح دادهام سختیها را تحمل کنم و کارهایم را به طور رسمی و برای مخاطبان بیشتر در همین سرزمین به چاپ برسانم. این را دوباره تکرار کنم که با خودسانسوری هم هیچ میانهای ندارم و در لحظههای نوشتن و خلاقیت همه این باید و نبایدها را از یاد میبرم. رمان "شب و ستارهها و سارا" دو راوی دارد که زن و شوهرند و سرایدار یک ساختمان مثلا 8 طبقه که در زیر زمین این ساختمان اتاق تنگ و تاریکی دارند که روی فاضلاب است و در همجواری دهها موش ... همه رویدادهای داستان از زبان این زن و شوهر با برداشتهای متفاوت خودشان از روزمرهگی روایت میشود و هر واحد آپارتمان هم با همه تفاوتهای فرهنگی و اخلاقی که با هم دارند نمادی است از یک قشر جامعه. در یکی از نقد و بررسیهایی که از این رمان شده است این ساختمان را نمادی از شهر تهران دانستهاند. شهری که روی فاضلاب بنا شده است و با هزاران موش هولناک دست به گریبان است ... اما در این کار هم عشق فراموش نشده است. یک عشق پنهان درونی در پس همه این سختیها هست که پا به پای داستان پیش میرود.
"تیراندازی در باکهِد" آخرین رمان شماست که به تازگی منتشر شده است. در توصیف این کتاب معمولا از کلمه "رومنس" استفاده شده است. آیا میتوان گفت عنصر جداناپذیر از آثار شما مفهوم "عشق" است؟
بله همینطور است. بدون عشق زندگی مفهومی ندارد. عشق انگیزه نوشتن است. انگیزه زندگی کردن است. عشق آن ریسمانی است که ما را به زندگی پیوند میزند و من عاشق زندگی و عاشق انسانها هستم. این عشق در همه کارهای من موج میزند آن هم در روزگاری که انسانها عشق را گم کردهاند... "تیراندازی در باکهد" رویکردی به رمان نو دارد. با یک معماری متفاوت از زندگیهای خانوادگی... راوی آن زن کوردی است به نام "هنار" که به زبان کوردی "انار" معنا میدهد. رمان یک مونولوگ ذهنی است که از سوی شخصیت اول روایت میشود. زندگی این زن محصول یک سونامی اجتماعی و سیاسی برگرفته از قانون اساسی امریکاست. رمان، روایتی تکه تکه دارد و از جهت ساختار زمان و حوادث، پس و پیش میشود و خواننده را در تعلیق نگاه میدارد.
به چه دلیل، شخصیت اصلی رمان شما یک زن کرد است؟
من تنها در زمانی مینویسم که از نوشتن سرشار شده باشم. زمانی که شخصیتهای اول داستانام به سراغام آمده باشند و مرا ملزم به نوشتن کنند. در این کار بخصوص هنار کورد بود و من پس از شناخت او خانوادهاش را هم در ذهنام پیدا کردم و بعد آدمها و زندگیهای دیگر را... از این که بگذریم من در یک خانواده کورد به دنیا آمدهام و تصویرهای کودکی من را سنندج و کرمانشاه و قصر شیرین و ایلام غرب و پاوه و شهرهای دیگر آن حاشیه ساختهاند با مردمانی شریف و مهربان. مثل همان "کاک نیاز" یا دکتر "دیاکو" در این رمان. نزدیکیام به جامعه امریکا هم به دلیل تجربه زندگیام در آن کشور بوده است.
چطور شد که بخشی از این رمان در قالب پرفورمنس اجرا شد؟
تهران به قدری پر از سر و صدا و هیاهو است که ما اغلب صدای یکدیگر را نمیشنویم و از کارهای هم اطلاعی نداریم. سبک کار من از سالها پیش همیشه همین بوده است. هر جا که قرار است برنامهای داشته باشم کار متفاوتی ارائه میدهم و شعرها یا داستانهایم را اجرا میکنم؛ زیرا اعتقاد دارم خواندن یک اثر برای مخاطب، با این که کسی کتابی را در دست بگیرد و در خلوت بخواند، بسیار متفاوت است. من از سالها پیش این کار را به طور حرفهای انجام دادهام. اولین کار همراه همسرم سیروس ابراهیمزاده بود در "آرت سنتر" آتلانتا به نام "با تو گفتنها" که شعرهای مرا بر اساس نمایشنامهای که سیروس تنظیم کرده بود روی صحنه بردیم و بعد هم کارهای دیگر. مثل اجرای شعر "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" فروغ، یا آیدا و شاملو در خانه هنرمندان تهران، یا صادق هدایت و دیگران. این را هم بگویم که دعوت و حضور در چندین جشنواره جهانی شعر هم تجربه بسیار با ارزشی برای من بوده است. مثل جشنواره جهانی شعر بارسلونا در اسپانیا، مدیین در کلمبیا، دوبی، مایورکا، جشنواره شعر المتنبی در زوریخ، ترکیه و... در وین و برلین هم شعرخوانی داشتهام که حاصلاش چاپ یک مجموعه شعر به زبان آلمانی با ترجمه آقای کورت شارف بوده است. در هر یک ار این برنامهها تمام شعرهایام را که در هر نوبت حدود 15 یا 16 شعر بوده است از حفظ میخواندم و اجرا میکردم. آشنایی و دیدار با شاعران مطرح جهان حس بسیار خوبی دارد. در چنین جمعی احساس یگانگی و مهربانی و انرژی بینظیری احساس میشود. حسی شبیه اینکه همه این آدمها را از پیش میشناختی و دوست میداشتی. حسی که شبیه احساس تنهایی و غربت در وطن نیست. گاهی فکر میکنم آیا شاعران دیگر هم در وطنشان احساس تنهایی و غربت میکنند؟... اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم بله. در آیین رونمایی رمان تازهام در موسسه هنری سکو هم، همراه هنرمندان موسیقی فلامنکو به رهبری امیر حسین حمیدی بخشهایی از رمان را اجرا کردیم.
خانم کبیری شما بیشتر خود را شاعر میدانید یا داستاننویس و یا هر دو؟
خیلی جالب است که در یکی از شعرهایم به این نکته اشاره کردهام: " یک شاخه قصه / نیمهی راستام را آبستن کرده / یک شاخه شعر نیمهی چپام/ به چپ و راست برای همین هی کشیده میشوم / و منطقِ راهِ راست را خطخطی میکنم/ ... شعر و رمان میتوانند هر دو، هم زمان در وجود شاعری که نویسنده هم هست، یا نویسندهای که شاعر هم هست زندگی کنند. شعر در یک لحظه اتفاق میافتد. البته میتواند روزها ادامه داشته باشد یا در همان ابتدا کامل شود و به پایان برسد. اما رمان یا حتی داستان کوتاه پس از جرقه زدن به فکر کردن و قدم زدن و نوشتن و پاره کردن و خلاصه زمان بیشتر ی نیاز دارد. این را هم بگویم که من هیچ وقت کل داستان را پیش از نوشتن طراحی نکردهام. پایان آن را هم پیشبینی نمیکنم. اینها همه در پروسه نوشتن پیدا میشوند و گاهی خودم را هم یه حیرت میاندازند. داستان کوتاه البته به شعر نزدیکتر است. این را هم بگویم که بخشی از زندگی و تجربیات از یاد رفته، نویسنده را غافلگیر میکند و بیآنکه حتی خودش بخواهد در بخشهایی از کار نمایان میشود و خود را به ثبت میرساند. و این نیز شاید یکی از راز و رمزهای جادوی نوشتن است.