سرویس فرهنگ و ادبیات هنر آنلاین: عید فطر یکی از موضوعات قابل توجه در شعر کلاسیک فارسی و شعر معاصر بوده است. شاعران هر یک از زاویه دید خود به این عید بزرگ اسلامی نگاه کرده‌اند؛ گاه سرور عیدانه را به تصویر می‌کشند و گاه افسوس می‌خورند که چرا ماه مبارک رمضان به پایان رسید.

اینک اشعاری از شاعران بزرگ کلاسیک و شاعران معاصر در این باب:

 فرخی سیستانی

 روزه از خیمه ما دوش همی‌شد به شتاب‌

عید فرخنده فراز آمد، با جام شراب‌

چه توان کرد اگر روزه ز ما روی بتافت‌؟

نتوان گفت مر او را که ز ما روی متاب‌

چه شود گر برود؟ گو برو و نیک خرام‌

رفتن او برهاند همگان را ز عذاب‌

خاقانی شروانی

صبح‌خیزان کز دو عالم خلوتی برساختند

مجلسی بر یاد عید از خلد خوشتر ساختند

هاتف میخانه داد آواز کای جمع‌الصبوح‌

پاسخش را آب لعل و کشتی زر ساختند

منوچهری دامغانی

ماه رمضان رفت و مرا رفتن او

عید رمضان آمد المنه لله

سعدی

برگ تحویل می کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

ماه فرخنده روی برپیچید

و علیک السلام یا رمضان

الوادع ای زمان طاعت و خیر

مجلس ذکر و محفل قرآن

بهر مردمان ایزدی بر لب

نفس در بند و دیو در زندان

تا دگر روزه با جهان آید

بس بگردد به گونه گونه جهان

بلبلی زار می‌نالید

بر فراق بهار وقت خزان

گفتم  انده مبر که باز آید

روز تو روز و لاله و ریحان

گفت  ترسم بقا وفا نکند

وره هر سال گل  رمدبستان

روزه بسیار و عید خواهد بود

تیر ماه و بهار و تابستان

تا که در منزل حیات بود

سال دیگر که در غریبستان

حافظ

بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد

هلال عید به دور قدح اشارت کرد

ثواب روزه و حج قبول آنکس برد   

که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد

امیر معزی

همایون و مبارک باد عید روزه دارانش      

چو عید روزه دارانش مبارک باد قربانش

عید اضحی رسم و آیین خلیل وآذرست

عید فطر اندر شریعت سنت پیغمبر است

 بیدل

عید آمده هر کس پی کار خویش است‌

می‌نازد اگر غنی و گر درویش است‌

من بی‌تو به حال خود نظرها کردم‌

دیدم که هنوزم رمضان در پیش است‌

سنایی غزنوی

ای ماه صیام ارچه مرا خود خطری نیست‌

حقا که مرا همچو تو مهمان دگری نیست‌

از درد تو ای رفته بناگه ز بر ما

یک زاویه‌ای نیست که پرخون جگری نیست‌

ای داده به باد این مه بابرکت و باخیر

مانا که‌ت از این آتش در دل شرری نیست‌

مولانا

بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد

بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد

معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد

شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت

هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو

جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته

بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم

بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد

قیصرامین پور

عید  است و دلم خانه ویرانه ، بیا

این خانه تکاندیم ز بیگانه ، بیا

یک ماه تمام میهمانت بودیم

یک روز به مهمانی این خانه بیا

غلامرضا سازگار

گذشت ماه صیام و رسید عید صیام

کنیـد یکسـره بهـر نمـاز عید، قیام

اگرچـه رفت مـه روزه و مـه تسبیح

مبارک است به اهل صیام، عید قیام

شراب کوثـر و باغ بهشت و جلوۀ یار

به روزه‌دار حلال و به روزه‌خوار حرام

بـرات عفـو بگیریـد از خـدای کریم

که گشته عفو عمومی به دوستان اعلام

هزار حیف! دریغا! چه زود پایان یافت

مهی که دست الهی به ما خوراند طعام

سلام بـاد بـه ماهی که بود ماه درود

درود باد به ماهـی که بود ماه سلام

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود لیلۀ قدر

سلام بـاد بـه ماهـی که بـود ماه تمام

سلام باد به ماهی که از نسیم خوشش

رسید بوی خداوند، دم‌بـه‌دم بـه مشام

بـه وسعت همـه عالـم برای مهمانان

گشـوده بـود خداونـد، سفــرۀ اطعـام

ثواب روزه خودش بود؛ بهتر از این چیست؟

ز هـر کرامت و لطف و عنایت و اکرام

اگرچه مـاه خـدا بـود ایـن مه پر فیض

بدان جلالت و قدر از علی گرفت طعام

سلام باد به ماهی که هر شبش دل ما

به "افتتاح" و "ابوحمزه" می‌گرفت آرام

مهـی کـه بود لیالیش بهترین شب‌هـا

مهـی کـه بـود در ایـام، بهترین ایـام

مهی که هر شب و هر روز در بهشت وصال

خدای، ریخت شراب طهورتان در جام

مه ولایت سبط نبی، امام حسن

مه شهـادت مـولا علی، امـام همام

علی که ذات خـداوند بـود مـداحش

علی کـه بعـد پیمبـر امـام بـود امام

علی حقیقت قرآن، علی حقیقت دین

علی ولـی خـدا و وصـی خیـرالانام

علی معلـم آدم، علـی سفینـه نـوح

علی روان مسیح و علـی کلیم کلام

علی که مدح و ثنایش حقیقت توحید

علی که مهر و ولایش تمامی اسلام

علی فـروغ بـه جـان بشر دهد دائم

علی که رحمت موصوله خداست مدام

علی که ماه، سـلامش کند ز اوج سپهر

علی که مهر، به انگشت او سپرده زمام

نماز و روزه و حـج و زکات بـی او هیچ

کتـاب و دین و نبـوت از او گرفت قوام

نهاده بوسه شجاعت به دست و بازویش

عبــادت همــه اولیــاش در هـر گـام

چه حاجتی چه نیازش بر این خلافت بود

کسی که بود به کویش امین وحی، غلام

فقط نه این که به دام جهـان اسیر نشد

ببین بـه گـردن دنیـا نهـاد، مـولا دام

چقـدر دور حـرم راه می‌روی “میثم!“

به طوف خانـۀ مـولا علـی ببند احرام