سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: امروز میلاد امام زمان منجی عالم بشریت است. شخصیتی که به انحای مختلف در شعر فارسی معاصر نمود داشته است. به همین مناسبت هنرآنلاین اینک شعرخوانی با موضوعیت صاحب الزمان و مفهوم "انتظار" منتشر کرده است.
در این گزارش اشعاری میخوانیم از نصرالله مردانی، قیصر امین پور، مشفق کاشانی، علی اصغر قهرمانی، آقاسی، علی معلم و شعری از شیخ بهایی.
نصرالله مردانى
صداى سم سمند سپیده میآید
یلى که سینه ظلمت دریده میآید
گرفته بیرق تابان عشق را بر دوش
کسى که دوش به دوش سپیده میآید
طلوع برکه خورشید تابناک دل است
ستاره اى که ز آفاق دیده میآید
بهار آمده با کاروان لاله به باغ
به دشت ژاله گل نودمیده می آید
به سوى قله بی انتهاى بیداری
پرنده اى که به خون پر کشیده میآید
درآن کران که بود خون عاشقان جوشان
شهید عشق سر از تن بریده میآید
به پاسدارى آیین آسمانى ما
گزیده اى که خدا برگزیده میآید
قیصر امین پور
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانه چیست
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که میدانی
مشفق کاشانی
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز
لالهها، شعلهکش از سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غیبت، خبری باز فرست
که خبریافتگان، بیخبرانند هنوز
رهروان، در سفر بادیه حیران تواند
با تو آن عهد که بستند، برآنند هنوز
ذرهها در طلب طلعت رویت با مهر
همعنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد ای مردمک دیده! دمی
پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز
علی اصغر قهرمانی
ای آشنای درد ما ، مهدی بیا مهدی بیا
ای یاور درمانده ها ، مهدی بیا مهدی بیا
فرمانده و رهبر تویی ، آقا توئی سرور توئی
ای وارث آل نبی، مهدی بیا مهدی بیا
بینم اگر رخسار تو ،بوسه زنم بر پای تو
بر چهره زیبای تو ،مهدی بیا مهدی بیا
مهدی تو هستی در دلم ، نور امیدی سرورم
عنوان کنم راز دلم ، مهدی بیا مهدی بیا
سلطان قلب ما توئی ،درمانده ایم مولا توئی
درمان درد ما توئی ،مهدی بیا مهدی بیا
شمعها همه افروخته ، پروانگانش سوخته
چشمها به راهت دوخته ،مهدی بیا مهدی بیا
ما جملگی لب تشنه ایم ، بی تاب و هم سرگشته ایم
ساقی به تو دل بسته ایم ،مهدی بیا مهدی بیا
اصغر ندیده روی تو ، عاشق شده بر خوی تو
قربان تار موی تو ، مهدی بیا مهدی بیا
آقاسی
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
محمود تاری (یاسر)
هــر نــفـــس آیـنــه روی تـو را می طلبم
از گـلستان جهان بوی تو را می طلبم
ای بــهــشت همــه دلـهـای خـداجوی بیا
عطر گلچـهره مینوی تو را می طلبم
گــیــسـوانـت شب یــلدا و رُخَت ماه تمام
ماه در ظلمت گیسوی تو را می طلبم
دشـت در دشـت به دیدار تو مشتاق شدم
کو به کو ناله کنان کوی تو را می طلبم
افـــق صــبــح دل افـــروز تــو را خــواهانم
آفــتــاب رخ نـیـکــوی تـو را مـی طلبم
زمــــزم اشــک تـــو و زمـــــزمـه یـــارب تو
ذکـر روشـنـگر یـا هوی تو را می طلبم
بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست
هـر قـدم جـاده رهپوی تو را می طلبم
گلشن خاطرهام تا که نگردد پاییز
دفــتــر سبـــز ثـناگوی تو را می طلبم
آفتاب دل من، چهره برون آر و بتاب
"یاسرم" سایه دلجوی تو را می طلبم
علی معلم
وعده صبح شام غم فرداست
منشین باد صبحدم برخاست
ابر گوهر به گوش گل آویخت
باد مشاطه زلف بید آراست
فرودین فرش زمردین گسترد
به گل افشان، شکوفه را یاراست
گوشوار گل است شبنم صبح
ساقی خاک چشمه خاراست
آنچه زین پیش کام دشمن بود
دوست آمد ز مقدمش ماراست
آفتاب جمال حق سر زد
زخم تیغ طلاییاش کار است
نور و باران سپاه جمشیدند
روز مرگ سکندر و داراست
موعد پاگشای موعود است
غالیه مشک و عنبر ساراست
خط و خالی ملطغهست از دوست
خال و خط گرچه روی زیبا راست
این سحر یک ستاره رخشا باش
هر که روشن چریکه تاراست
و شعری از شیخ بهائى که به روایتی در مدحت امام زمان (عج) سروده شده است:
تاکى به تمناى وصال تو یگانه
اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟
اى تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعى به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهى عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنى که تو را مى طلبم خانه به خانه
روزى که برفتند حریفان پى هر کار
زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوهگه یار
حاجى به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همى جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم، صاحب آن خانه تویى تو
هر جا که روم،پرتو کاشانه تویى تو
در میکده و دیر که جانانه تویى تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویى تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روى تو در پیر و جوان دید
یعنى همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید
دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچهى بشکفتهى این باغ که بوید
هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه
بیچاره بهایى که دلش زار غم توست
هر چند که عاصى است، زخیل خدم توست
امید وى از عاطفت دم به دم توست
تقصیر خیالى به امید کرم توست
یعنى که گنه را به از این نیست بهانه