سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: قهرمان‌ها همیشه قهرمان نیستند، گاهی ناقهرمان‌اند در عین حال که می‌خواهند نقش اولِ قصه را بازی کنند. آن‌ها قدرت این را ندارند که قهرمان باشند اما میل و تلاش بیشتری نسبت به همتایان‌شان برای به کرسی نشستن حرف حق دارند.

شخصیت پلیس رمان کوتاه "عقب گردِ یک پیاده‌ی شطرنج" جزو همین دسته از قهرمانان شکست خورده است. البته اینجا شکست نمی‌تواند صرفا حامل بار معنایی منفی باشد، چرا که پلیس مفلوک، خشن و متفاوت داستانِ غلامرضا معصومی برای حقانیت حقیقت، هر آنچه در چنته دارد، رو می‌کند. علیرضا پژمان در الف کتاب نوشت:  او شبیه بسیاری از شخصیت‌های آشنای فیلم‌های گنگستری یا کلاسیک است که توان آن را دارد یک تنه برابر شخصیت‌های شرور قرار بگیرد، با این فرق که نمی‌خواهد یا نمی‌تواند به سرانجامِ ماجرا بیندیشد. شاید گفتار پایانی این پلیس درمانده، که متناظر است با عنوان کتاب، تاکیدی بر همین معنا است: "تو تاریخ، تو کتاب‌ها به ما ظلم شده، همیشه تو سایه روشن بودیم، عین پیاده‌ی شطرنج، بود و نبودمون دست بازیکن‌های آماتور بوده. کسی روی افکار و احساسات‌مون زوم نکرده... تمام هیبت ما هم به لباس‌های رنگی و دست و پاگیرمون بوده. تو شعرها محتسب نتراشیده‌ای بودیم مقابل مستان حاضر جواب و شوخ و شنگ، یا داروغه‌ای که شریک دزده... بعد شدیم شرطه‌ای که با باطوم تو سر جماعت می‌زد و قول تو فقط دستور اجرا می‌کرد. مثل پیاده‌ی شطرنج... نمی‌تونستیم عقب گرد کنیم. ولی حالا اوضاع فرق کرده. عیبی نداره که متهمی رو که دستگیر می‌کنیم و براش پرونده می‌نویسیم قلبا دوست داشته باشیم و باور کنیم که بیشتر از اون، کسانی مقصرن که آزادانه بیرون می‌چرخن. مهم‌تر این که متهمی که مقابل ماست ممکن بود خود ما باشیم..."

"عقب گردِ یک پیاده‌ی شطرنج" با ورود همین قهرمان پلیس به زندان آغاز می‌شود... زندانی شدن شخصیت اصلی داستان مصادف است با مرور رویدادهای گذشته‌ی قهرمان. ما نمی‌دانیم او چرا زندانی شده است و حالا همراه او به گذشته می‌رویم تا از همه‌ی اتفاقات مهم داستان سردربیاوریم.

داستان غلامرضا معصومی، داستان جذابی است. "عقب گردِ یک پیاده‌ی شطرنج" رمانی موجز و قصه‌گوست که مخاطب را دنبال خودش می‌کشاند. نثر رمان، نثری پرشتاب است که در گیرو دار آرایه‌های لفظی گرفتار نیست، قصه می‌گوید و به اقتصادی‌ترین وجه کلمه روایت اصلی داستان را دنبال می‌کند. نکته‌ی دوم شخصیت پردازی معصومی در این رمان کوتاه است. شخصیت‌های موجود در این داستان، خصوصا کاراکتر اصلی، آدم‌های به یادماندنی هستند که نویسنده از پس خلقِ پویاشان برآمده. بنا به همین خصیصه، مخاطب می‌تواند خیلی زود با شخصیت‌های داستان معصومی همدلی کند. خصوصا پلیس این داستان که کاراکتری با ویژگی‌های مشخص و به یاد ماندنی است. رفتار و سکنات او، نحوه‌ی حرف زدنش و عصبانیت خاصش به ویژه در شرایط خاص از او کاراکتری ویژه درست کرده است. خشونت او از جنس خشونت معمولِ داستان‌های این چنینی نیست، و آرامش‌اش نیز شباهتی به  خونسردی کلیشه‌ای پلیس‌های قهرمان ندارد.

در طول داستان، خصوصا طی رجعت به گذشته‌ای که در روایت روی می‌دهد، مخاطب اطلاعات و پس آن شناخت مناسبی از شخصیت داستان به دست می‌آورد تا رفتارهای بعضا عجیب این پلیس برای خواننده‌ی داستان شکلی منطقی و معقول داشته باشد. اما مهمترین ویژگی پلیس داستان ما، سرسختی اوست. این ویژگی هم مهم‌ترین ویژگی و مزیت اوست، و هم نقطه‌ی ضعف و شکستش. قهرمان ما به کارش باوری عمیق دارد و به همین دلیل به راحتی از بار مسئولیت شانه خالی نمی‌کند. او ممکن است به صورت قدم آهسته به سوی آینده حرکت کند، اما بردوام و پیوسته می‌رود. شاید کمتر کسی پیدا شود که در میان مهره‌های شطرنج از وزیر یا مثلا اسب بگذرد و به سرباز رضا دهد، اما قهرمان رمان معصومی، مصممانه سربازِ پیاده را انتخاب می‌کند. سربازی که یکی از ویژگی‌های او این است که نمی‌تواند به عقب برگردد. این نقص البته در جهتِ سیری تکاملی رشد می‌کند، اما قهرمان داستان را هم از گزینه "اختیار حقیقی" محروم می‌کند. ما متعاقب این راهِ ناگزیر، با انتخاب‌های ناگزیر شخصیت داستان نیز مواجه می‌شویم، اما از سوی دیگر می‌بینیم که قهرمان داستان با طیب خاطر به سوی این مسیر قدم برمی‌دارد.

 

شطرنج همچنان که از عنوان این رمان کوتاه برمی‌آید مهم‌ترین استعاره به کار گرفته شده در متن اثر است. استعاره‌ای که هرگز متن را ترک نمی‌کند و همیشه مراه روایت پیش می‌آید.

می‌پرسم: "تا حالا شطرنج بازی کردی؟"

"چی؟"

"شطرنج... شطرنج بلدی؟"

"شنیدم."

"مثل خود زندگیه. اگه حواست نباشه، یه مهره رو الکی حرکت بدی کارت تمومه؛ تا آخر بازی باید مرتب مهره از دست بدی، یا وسط بازی باید همه چیز رو به هم بزنی..."

افسرِ داستانِ "عقب گردِ یک پیاده‌ی شطرنج" این قانون را می‌شناسد و می‌داند که باید حساب شده گام بردارد، اما گاه بعضی از رویدادها غیرقابل پیش‌بینی است. این تو نیستی که حرکت می‌کنی اما باید تا پایان بازی تاوانِ این کار نکرده را پس بدهی.