سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: مهدی افروزمنش، نویسنده و رونامه نگار، متولد 1357 است. "سالتو" رمان خوش خوان و جذاب او زمستان سال پیش منتشر شد و اکنون به چاپ دوم رسیده است. افروزمنش پیش از این "تاول" را منتشر کرده بود؛ رمانی که جایزهی بهترین رمان سال هفت اقلیم را کسب کرد.
"سالتو" پر است از داستان، پر است از فراز و فرودهای داستانی، اتفاقها، کشمکشها و تعلیقهایی که نمیگذارد کتاب را زمین بگذارید؛ از عشق و خیانت گرفته تا ولع ثروت و مقام و جنایت. "سالتو" رمانی است به شدت خوش خوان؛ روایتی است جذاب از زندگی دوزخی و پر فراز و فرود جوانی به نام سیاوش. زندگی پر مصیبت و پر خطری که جان میدهد برای اقتباسهای سینمایی.
اکنون گفت و گوی ما را با این نویسنده درباره آخرین رمان او یعنی "سالتو" میخوانید.
اولین خصیصه رمان "سالتو"، خوشخوانی و جذابیت آن است. چقدر برای رسیدن به خوشخوانی و جذابیت رمان، واقعیت را فدای اثر کردید؟ در واقع عمق فاجعه و مصیبتی که در این رمان وجود دارد را تا چه اندازه واقعی میدانید؟
به نظرم این فجایع و مصیبتها در جامعه وجود دارد و چه بسا شدتش بیش از اینی باشد که من روایت کردهام. من برای نوشتن این رمان حدود 7 ماه تحقیقات میدانی و کتابخانهای انجام دادم و حتم دارم که این فجایع در جامعه رخ میدهد. نمونهاش گزارشی بود که هفته گذشته در مورد اجاره دادن یک دختر توسط پدرش در روزنامه ایران منتشر شد. در آن گزارش آمده بود که پدر برای اینکه دفعات بیشتری به دختر بچه خود تجاوز کند، دارو مصرف میکرد و این عمق فاجعه را میرساند. داستان آن دختر شبیه به داستان کاراکتر مریم در رمان "سالتو" است. حتی فاجعه در قصه مریم تقلیل یافته و گزارشی که من در روزنامه ایران خواندم عمق بیشتری از فاجعه را نشان میداد.
سیاوش، شخصیت اول رمان "سالتو"، کُشتیگیری فرز و تکنیکی است که ناگهان بخت به او رو کرده و یک عشقِ کُشتیِ ثروتمند تصمیم میگیرد از او حمایت کند. با توجه به اینکه خود شما هم یک دورهای کشتیگیر بودهاید، بخشهای مربوط به کشتی را هم بر اساس تحقیقات میدانی نوشتید یا از تجربیات شخصی خودتان بهره بردید؟
من یک زمانی کشتیگیر بودم ولی نه در سطح قهرمانی. بنابراین تصمیم گرفتم برای این کار با 20-25 نفر از کشتیگیرها و قهرمانان حرفهای صحبت کنم که این کار را انجام دادم. به 2-3 باشگاه مختلف رفتم و صحبتهای مختلفی با کشتیگیرها انجام دادم تا اینکه در نهایت بخشهای مربوط به کشتی هم از طریق مصاحبه و تحقیقها شکل گرفت.
قصه و اتفاقات بین شخصیتهای نادر و سیاوش هم میتواند یک واقعیت مفروض باشد یا صرفاً رنگ و لعاب داستانی دارد؟
من بیشتر سعی کردهام این اتفاقات به قصه نزدیک باشد اما بعید میدانم نمونه چنین اتفاقاتی در جامعه رخ نداده باشد. من تحقیقاتی روی باندهای قاچاق و موضوعات دیگر انجام دادهام و به موردهای مشابه به قصه نادر و سیاوش برخورد کردهام. اینگونه نوچهپروریها در دنیای کشتی و دنیای خلافکاری هم وجود دارد. نمیتوانم بگویم این وقایع کاملاً ساخته ذهن و تخیل من است. من سعی کردم یک رابطهای بسازم که تا حدودی داستانی باشد ولی حتماً نمونه این اتفاقات در جامعه هم میافتد و شکل عینی دارد.
نادر، شخصیت تیزهوش، مجرب و پختهای است که به راحتی به کسی اعتماد نمیکند اما چرا به سیاوش تا این حد اعتماد میکند که او را به بازوی توانمندش در فساد و جنایت تبدیل کند؟
من اسمش را میگذارم نقطه ضعف. فکر میکنم بزرگترین سیاستمداران و جانیهای تاریخ هم یک جاهایی نقاط ضعفی داشتهاند که غیر قابل تصور بوده است. شخصیت نادر اصولاً یک آدم سرخورده است و کسی بوده که دوست داشته خودش یک قهرمان شود اما این اتفاق نیفتاده و حالا میخواهد قهرمانپرور شود. به همین خاطر است که خیلی چشم و گوش بسته به سیاوش اعتماد میکند و سعی میکند به قول شما بازوی توانمند سیاوش باشد. در واقع شدت احساسی که از مشاهده استعداد سیاوش در او شکل می گیرد جلوی منطقش را می گیرد و به اصطلاح وا می دهد.
به نظر میرسد شخصیت سیاوش، نسخه ثانی شخصیت نادر است. سیاوش مثل نادر کشتی را محور زندگی خود قرار میدهد و بعد وارد عرصه فساد میشود و قدرت میگیرد. انگار در روند داستان یک نادر دیگر درست میشود. خودتان در مورد شباهت این دو شخصیت چطور فکر میکنید؟
به نظرم سیاوش حتی بدتر از نادر است و او را میشود تلفیقی از نادر و سیا (سیامک) دانست. نادر یک شخصیت تک بعدی دارد و خیلی پر هیاهو، باهوش، قدرتمند و خلافکار است و اما تا حدی فاقد برنامه ریزی های پیچیده است و به همین خاطر به سیامک وابسته است چون این توانایی در سیامک دیده میشود. سیامک همیشه پشت پرده است و کارش را آرام و ساکت انجام میدهد ولی نادر اینطور نیست اما هر دو در حال تکمیل یکدیگر هستند. به همین خاطر من سیاوش را تلفیقی از سیامک و نادر میدانم، با همان بی رحمی ها، خونسردی ها، زیرکی ها و پیچیدگی ها، مهربانی ها و البته وجوه قربانی بودن که اجازه نمی دهد از او متنفر شویم.
برای دیالوگهای نادر در مورد حیوانات و حیات وحش هم تحقیقات میدانی انجام دادید؟
بله، چون هیچ پیش زمینهای در این مورد نداشتم. برای این بخش با یکی دو جانورشناس صحبت کردم که خیلی نتوانستند کمکم کنند چون نمیدانستند به دنبال چه هستم. به همین خاطر سعی کردم با خواندن کتاب و مجلاتی همچون "نشنال جئوگرافیک" به آنچه که مد نظرم است برسم. من یک موضوعی در ذهنم بود که به دنبال مثال متناسب با آن میگشتم. دلیلش هم این بود که شخصیت نادر دنیای اطرافش را دائماً با مثال میبیند. من سعی کردم وارد دنیای جانوران شوم تا مثالهایی که به دنبالش بودم را از دل جانوران به دست بیاورم. در مورد زندگی شیرها مطالعه زیادی انجام دادم اما به دردم نخورد ولی مطالعاتی که در مورد حلزونها و گرگها داشتم به کارم آمد و آنها را در روند قصه به کار گرفتم.
خودتان هم مخاطب داستانهای خوشخوان هستید؟
بله. برای من همیشه اسم نویسندهها در سایه قصههایشان قرار دارد. ممکن است رمانهای معروفی در دنیا وجود داشته باشد که من از آنها خیلی لذت نبرم و از رمانهای بدون اسم و رسم خوشم بیاید.
در رمان "سالتو"، قصهپردازی از درجه اهمیت فراوانی برخوردار است. حین نوشتن "سالتو"، دغدغه این را داشتید که رمانی بنویسید که به شدت مخاطبپسند باشد؟
من کلاً دوست دارم کارم مخاطبپسند باشد و حتی در رمان "تاول" هم به این موضوع توجه زیادی کردم. قصه برایم اهمیت زیادی دارد و فکر میکنم مخاطبان رمانی را میخرند که قصه خوبی داشته باشد و آن قصه به درستی تعریف شده باشد. به جز یک سری مخاطب خاص که بخواهند تکنیک را در رمان ببینند، بقیه مخاطبان دوست دارند قصه خوب بخوانند. من در رمان "تاول" و رمان "سالتو" و همچین تمام رمانهایی که در آینده خواهم نوشت، خیلی برایم مهم است که قصه یا رمانی که مینویسیم، بین روشنفکری و عامهپسند بودن معلق باشد و به سمت هیچکدام نغلتد تا نه ارزش ادبی خود را از دست بدهد و نه آنقدر خاص باشد که مخاطب عام با آن ارتباط برقرار نکند.
به نظرتان یک اثر داستانی لازم است دغدغههای برونذاتی و غیر ادبی هم داشته باشد؟
بله. نمیگویم صد درصد باید اینطور باشد اما معتقدم که هنر باید ویژگی برونذاتی و غیر ادبی هم داشته باشد. یعنی هنر باید بازتابی از جامعه و اطرافیان هنرمند باشد. غیر از این هم نمیتواند باشد چون هنر در اجتماع رشد میکند و در خلأ به وجود نمیآید. من اگر نوشتههای ماریو بارگاس یوسا را ترجیح میدهم به خاطر این است که هم دغدغههای ادبی دارد و هم دغدغههای غیر ادبی و اجتماعی. نوشتههای ایوان کلیما و میلان کوندرا و همینطور بخشی از ادبیات آمریکای لاتین هم همچین وضعیتی دارند و نگارش آنها بین دو فضای درونذاتی و برونذاتی معلق است. در واقع این رمانها هم ارزشهای ادبی و فلسفی دارند و هم با روایت بازی میکنند که به نظرم جذابترین رمانها هم همین رمانها هستند.
خود شما در نگارش رمان "سالتو" بیشتر ترجیحتان بر ادبیات زبانورز و تکنیکمحور و ادبیاتی بوده که بالذات است یا ادبیاتی که ولع قصه گفتن دارد؟
باز هم میگویم که قصه گفتن برای من خیلی مهم است. شاید خودم بتوانم از رمان "سالتو" ایرادات زبانی و یا حتی تکنیکی بگیرم و شاید اگر بخواهم آن را یک بار دیگر بنویسم، زبان و تکینک نوشتنم را عوض کنم ولی به احتمال 99 درصد محتوای قصه را تغییر نمیدهم و فقط ممکن است به آن عمق بیشتری بدهم که آن هم به خاطر بالا رفتن تجربیات نویسنده است. همیشه دوست دارم قصهای بگویم که مخاطب آن را در دنیای اطرافش احساس کند. شاید به همین خاطر است که تحت تأثیر بارگاس یوسا هستم.
در بخشهایی از رمان "سالتو" یک سری دغدغههای سیاسی را مطرح میکنید. حین نگارش رمان نگران نبودید این دغدغههای سیاسی به روند قصه لطمه بزند؟
واقعیت است که خیلی از این اتفاق میترسیدم ولی وسوسه گفتنش را داشتم و فکر میکردم این حرفها را باید بزنم. البته این موضوع را با خودم حل کردم که قرار است ادبیات بنویسم و قصدم انجام دادن یک کار جامعهشناسی وسیاسی نیست. پس تصمیم گرفتم کارم در ابتدای امر یک کار ادبی باشد و همه چیز در اختیار قصه بیاید ولی در عین حال به این هم فکر کردم که اگر توانستم دغدغههای سیاسی را با روند قصه تطبیق بدهم، این دغدغهها را هم مطرح کنم. اصراری نداشتم که به هر طریقی این حرفها را در همین قصه بزنم چون میتوانستم آنها را در قالب یک یادداشت در روزنامه یا در قالب یک کتاب دیگر به زبان بیاورم ولی چون دیدم این حرفها به روند قصه لطمه نمیزند، در همین رمان مطرحشان کردم.
رمان "سالتو" پس از چند ماه به چاپ دوم رسیده است که به نظر میرسد چاپ دوم برای همچین رمان خوشخوانی کافی نباشد. فکر میکنید چرا حساب کتابها درست در نمیآید و رمانی که تصور میشود بیشتر بفروشد همچنان در چاپ دوم قرار دارد؟
من معمولا وقتی ویراست اولیه رمانم تمام میشود و اصطلاحا نقطه آخر را میگذارم، آن را به چند نفر از کتابخوانها میدهم تا بخوانند و نظر بدهند. در مورد رمان "سالتو" هم این کار را انجام دادم و همه آن آدمها متفقالقول بودند که این رمان در بازار کتاب به چاپهای متعدد میرسد و با فروش ویژهای مواجه میشود. با این حال آنطور که فکر می کردیم اتفاق نیفتاد که به نظرم دلیلش تا حدودی فرا متنی است. یعنی یک سری اتفاقات باید خارج از خود کتاب بیفتد که کتاب با فروش زیاد مواجه شود که این اتفاقات در مورد رمان من رخ نداد. بخشی از این دلایل فرا متنی به ناشناخته بودن من به عنوان نویسنده رمان بر میگردد. طبیعی است که خیلی وقتها رمانها بر اساس نام نویسندگان آنها به فروش میرسد ولی من علیرغم اینکه قبل از رمان "سالتو" یک رمان دیگر هم منتشر کرده بودم و آن رمان فروش خوبی هم داشت ولی همچنان تا حدی گمنام بودم که همین روی فروش اثر تأثیر سوء گذاشت. دلیل دومی که میتوانم بیاورم، فضای اجتماعی جامعه در چند ماه اخیر بود. کتاب "سالتو" زمستان سال گذشته منتشر شد و خیلی زود به تعطیلات نوروز برخورد کرد و بعد از آن هم انتخابات و سپس ماه رمضان فرا رسید. در این بین نمایشگاه کتاب هم برگزار شد و همه اینها فروش رمان مرا تحت تأثیر قرار دادند ولی با این حال رسیدن رمان "سالتو" به چاپ دوم خیلی هم بد نیست. البته غافلگیریها نسبت به بازار کتاب برای من فقط در حوزه فروش رخ نداد، نمونه جالبتری که برایت می توانم تعریف کنم درباره جامعه مخاطبان است، آدمهایی که قبل از انتشار سالتو آن را خواندند، معتقد بودند رمان یک رمان مردانه خشن است ولی عجیب اینکه بعد از منتشر کردن کتاب، بیشترین بازخورد را از طرف خانمها دریافت کردم. شاید به خاطر کاراکتر رویا که حضورش در رمان پر رنگ است و یا به هر دلیل دیگری، خانمها از این رمان استقبال بیشتری کردند که این استقبال برایم قابل تصور نبود.
فکر میکنید بتوانید مشخصه یک کتاب پر فروش را بگویید؟
نه نمیتوانم. اگر میتوانستم این کار را انجام بدهم، تلاش میکردم در عین رعایت موارد ادبی، رمانم پرفروش شود. اصلاً نمیخواهم بگویم که فروش برای من اهمیتی ندارد و فکر میکنم هر کسی این را بگوید، دروغ میگوید چون فروش رمان برای نویسنده جنبه انگیزشی و مالی دارد و اعتماد به نفس بیشتری به نویسنده میدهد.
وقتی ماهها روی تحقیقات یک رمان وقت میگذارید و نهایت انرژیتان را برای نگارش آن به کار میگیرید ولی آن رمان با فروش ویژهای مواجه نمیشود، از وضعیت موجود دلزده و دلسرد نمیشوید؟
مطمئناً این وضعیت روی آدم تأثیر میگذارد ولی نمیدانم باید چکار انجام بدهم. یک کتابهایی در جامعه با استقبال مواجه میشود که شما فکرش را هم نمیکنید و یا عکس. با این حال بعضی وقتها به خودم میگویم که شاید نویسندگی مثل به غلتک افتادن چیزی است که باید به غلتک بیفتد تا همینطور به حرکتش ادامه بدهد. یعنی شاید یک کتاب از من بتواند مرا بیشتر به جامعه معرفی کند و برای آثار بعدیام اتفاق بهتری را رقم بزند. حتی ممکن است بعدها برای کتابهای "تاول" و "سالتو" هم اتفاق بهتری بیفتد و یک حادثه، جایزه یا هر چیز دیگری باعث این اتفاق شود.
تأثیر جوایز ادبی در فروش یک کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
طبیعتا بسیار اثر دارد اما الآن همچین جایزهای وجود ندارد. البته من برای رمان "تاول" یک جایزه گرفتم که چندان تأثیری در فروش آن نداشت که اگر کسی از من بپرسد چرا، جواب خواهم داد چون اصولاً جایزهای که نتواند چهره بسازد، خودش هم راه به جایی نمیبرد و این موضوع در حال حاضر مبتلا به هم جوایز ادبی است. من معتدقم جایزه صرفاً یک عنوان نیست یا حتی جایزه نقدی بلکه هاله ای باید باشد از شهرت و در منظر قرار گرفتن که به دنبال خودش اعتبار، حمایت مالی و حمایت معنوی بیاورد، ولی متأسفانه هیچ کدام از جوایز ما این قابلیت را ندارند. وقتی مراسم یک جایزه مورد توجه روزنامهها قرار نمیگیرد و خبرش به دست مردم نمیرسد، چه انتظاری وجود دارد که اهدای آن جایزه به یک کتاب باعث دیده شدن آن کتاب شود؟ جایزه ادبی هوشنگ گلشیری در یک مقطعی قابلیت این را داشت که برنده جایزه را تبدیل به یک چهره کند ولی الآن همچین جایزهای وجود ندارد. مجله ادبی خیلی حرفهای تخصصی هم نداریم که مخاطب از آن تأثیر بگیرد. در نتیجه با توجه به وضعیت فعلی جوایز خیلی نمیشود انتظار داشت اثر یک نویسنده ناشناخته بعد از برنده شدن با فروش خیلی بالایی مواجه شود.
در حال حاضر مشغول نوشتن رمان جدیدی هستید؟
من معمولاً وقتی آخرین کتابم را تحویل نشر میدهم، شروع به نوشتن یک رمان جدید میکنم که بعد از رمان "سالتو" هم این کار را انجام دادم و خواستم بخش سوم از تریلوژی "تاول" و "سالتو" بنویسم و دوباره قصهای از جنوب شهر را روایت کنم که در این بین با حادثه پلاسکو برخورد کردیم و من رمان جدیدم را در مورد آن واقعه نوشتم. الآن مردد هستم که آن رمان را منتشر کنم یا نه. دلیلش هم به این خاطر است که فضا و روایتم عوض شد و کاری نیست که دوست داشته باشم چاپش کنم. شاید مجدداً زیر و رویش کردم و آن را به حد دلخواهم رساندم ولی در غیر این صورت آن را کنار میگذارم و بخش سوم از سهگانه رمانهای "تاول" و "سالتو" را مینویسم و به انتشار میرسانم.