سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: آیین نوروزی، داستان نویس متولد سال 1369 است... دانش آموخته ارشد پژوهش هنر... از او داستانهای بسیاری در نشریات مختلف از جمله همشهری داستان، زنده رود و تجربه خواندهایم. اولین کتابش سال 92 با عنوان " آب و هوای چند روز سال" در انتشارات نگاه منتشر شد. این مجموعه داستان توانست برنده بهترین مجموعه داستان کوتاه جایزه ادبی بوشهر و جایزه ادبی هفت اقلیم شود.
آخرین اثر او، نوولا یا رمان کوتاهی است با عنوان "دستگاه گوارش" که در انتشارات چشمه منتشر شده است. گفت و گوی ما درباره همین "دستگاه گوارش" است.
به گمانم یکی از خصیصههای "دستگاه گوارش" این است که جهان بینی دارد... یعنی صاحب ایده است، ایدههای بسیاری که البته فکر نمیکنم نگاه ایجابی یا سلبی به آنها کاری از کار پیش ببرد... برعکس رویکرد توصیفی نسبت بهشان فکر کنم خیلی راهگشاتر باشد... این جهانبینی، شاید در نگاه اول نگرشی انزجارطلب باشد... جهانی مشحون از نفرت... اما این همهی قصه نیست... چطور دست به خلق شخصیت راوی داستان زدی؟ این شخصیت برآمده از زیست واقعی توست؟ یعنی نسخه ثانی یا شبیه آن را در همین جامعه میبینی؟ یا نه کمی اغراق و غلو چاشنی کاراکتر شده؟
به نظر من در لایهی زیرین هر اثر ادبی، یک جهانبینی وجود دارد. حتی اگر نویسنده به وجود آن آگاه نباشد. مثلا رمان عاشقانهی عامهپسندی را در نظر بگیریم: دختری ثروتمند و پسری فقیر و درگیر مشکلات خانوادگی، عاشق همدیگر میشوند و با وجود مخالفت اطرافیان و موانع دیگر، در نهایت به هم میرسند و زندگی سعادتمندانهای را آغاز میکنند. در دنیای درونی این اثر، یک نوع جهانبینی خاص حاکم است. در آن دنیا عشق بر همهی موانع و مشکلات پیروز میشود. همین رابطه ممکن است در یک اثر ادبی دیگر، به شکل کاملا متفاوتی پیش برود: بعد از چند وقت تضادها و تعارضهای خانوادگی و عقیدتی سر بر بیاورند، دخالتهای خانوادگی پیش بیاید و در نهایت این دو آدم به جایی برسند که از هم منزجر بشوند. خب جهانبینی این اثر قطعا با قبلی متفاوت است. فکر میکنم تفاوت اینجاست که در دستگاه گوارش، این جهانبینی به لایهی اولیهی اثر هم نفوذ کرده است. راوی تقریبا در هر لحظه مشغول اظهار نظر است. مدام رفتار مردم، خانوادهاش و خودش را تحلیل میکند و از عقایدش حرف میزند. شاید بخش مهمی از این عقاید و تحلیلها، با برداشت عمومی و معمول متفاوت باشد. به نظرم قطعاً انزواطلبی و حتی گاهی وقتها انزجار از دیگران، در شخصیت راوی وجود دارد، اما آنچه از اینها برجستهتر نمایان شده، تحقیر و ترحم همزمانی است که راوی نسبت به بیشتر آدمها – از جمله خودش – و رفتارهایشان احساس میکند.
راوی در این داستان منفعل است. یک گوشه میایستد و رفتار بقیه را زیر نظر میگیرد. قضاوتگر است و امید چندانی هم به بهبود اوضاع ندارد. راستش فکر میکنم اصلاً بعید نیست کسی در این کشور زندگی کند که رفتار و افکارش با این شخصیت تشابه زیادی داشته باشد، اما نه به شکلی که بتوان آن را نمایندهی بخشی از مردم دانست. در واقع اگر هم چنین نمونهای باشد، کمیاب است و نادر. چون من بعضی از جنبههای شخصیتی این آدم را – در تناسب با موضوع داستان و طنز درونی آن -برجستهتر کردهام.
اگر قرار باشد مهمترین ویژگی رمانت را نام ببرم، به همین کاراکتر اول/ راویِ داستان اشاره میکنم. همه چیز حول محور تصورات او نسبت به دیگران میچرخد. این تصورات اما جایی تبدیل به اعتراف میشود. اعترافات جسورانهای که گاه یقهی خودش را میگیرد. به گمانت "دستگاه گوارش" را میتوان رمانی در ژانر رمانهای اعتراف قرار داد؟
موافقم که بخش قابل توجهی از داستان، اعترافگونه است. در واقع این فقط جهان بیرون و آدمهای دور و اطراف نیست که راوی را اذیت میکند. بخش مهمی از درگیرهای او با خودش است. از درگیری با مسئلهای مثل چاقی تا انزواطلبی و رفتار اجتماعی ناشیانه. در نیمهی دوم داستان و بعد از سفر به آلمان، این جنبه کمی پررنگتر میشود و در انتهای داستان، طبیعی است شخصیت به این فکر کند که چه دستاوردی داشته و در چه وضعیتی قرار دارد. اما همهی اینها آمیخته است با نقل وقایع داستان و این چیزی است که در خیلی از رمانهای اول شخص میبینیم. مثلا در ناتور دشت هم راوی مدام دربارهی دیگران حرف میزند و رفتارشان را تحلیل میکند و در خلالش، به وضعیت و فکرهای خودش هم اشاره میکند. راستش نمیدانم که میشود این کتاب را در چنین ژانری طبقهبندی کرد یا نه.
به نظرت در عنصر طنز تا چه میزان نیروی مخرب و ویرانگری وجود دارد؟ چقدر امکانش هست که برای خلق روایتی با رویکردی سلبی از "طنز" استفاده کنی؟
از طنز میتوان به شیوههای خیلی مختلفی استفاده کرد. از تحقیر و تخریب گرفته تا حتی تحسین. ممکن است کسی صداقت دیگری را دستمایهی طنز قرار دهد و هدف نهاییاش هم ستایش این ویژگی در طرف مقابل باشد. اما فکر میکنم طنزی که در این کتاب وجود دارد، بیشتر از هر چیز با تحقیر و ترحم همراه است. راوی وضعیتهای مختلف انسانی را به سخره میگیرد و در خلال آن، محدودیت انسان را برجسته میکند. در کنار این، احساس ترحم هم در نگاهش وجود دارد. یعنی این دو در اکثر لحظات به موازات هم بروز مییابند. طنز، قدرت ویرانگری بسیار زیادی دارد. در بسیاری از بحثها و مناظرهها، صحبتهای منطقی از یادها میروند اما حرف طنزآمیزی که یکی به دیگری زده، در ذهنها باقی میماند. البته طنز در اثر ادبی، چیزی مستقل نیست که به شکل مجزا به اثر اضافه شود، مثلاً شبیه غذایی که کمی بهش نمک بزنند تا خوشطعمتر بشود. نگاه طنزآمیز باید در همان جهانبینی نهفته باشد، در لایههای زیرین. در آن صورت است که میتواند کل یکپارچهای را بسازد.
فکر میکنم "بی هویتی" یکی از مضامین مهم "دستگاه گوارش" است... این راوی داستان کیست؟ چرا با اینکه همهش داریم از زبان او داستان را میشنویم اما در عین حال چیز زیادی نمیدانیم ازش؟ مثلا میدانیم معلم است یا پدرش چطور آدمی است اما واقعا نسبت به او دچار یک جور سردرگمی هستیم...
جنبههایی از شخصیت راوی به عمد پنهان مانده. حتی به نامش در طول داستان اشارهای نمیشود. بیشتر از هر چیز، با تلقیاش از از زندگی خودش و اطرافیانش سراغ داریم. با نوع نگاهش به دور و اطراف. دلیل اصلیاش این است که چنین چیزهایی در اولویت بوده. به نامش اشارهای نمیشود چون اهمیت چندانی ندارد. همینطور به کودکی، رابطه با مادر، نسبتهای خانوادگی و ... بنابراین موافقم که خیلی چیزها را دربارهی شخصیت اصلی نمیدانیم، اما چیزهای مهمی را هم میدانیم. چیزهایی که شاید در شکلگیری شخصیت او، مهمتر از نشانههای معمول هویتبخش، مثل خانواده و محیط باشد.
این سوالی است که تقریبا از هر داستان نویسی میپرسم... یک جور مرض است انگار: چقدر به وقت نوشتن کارت دغدغه "زبان" داری؟ حد و میزان زبان ورزی در رمان تو به چه چیزهایی بستگی دارد؟
هر واژه، هالهی معنایی منحصر به فردی به دور خودش دارد. در واقع هیچ دو واژهای کاملاً با یکدیگر برابر نیستند. جملهی ساده و کوتاهی مثل "به آن طرف نگاه کرد" را میتوان به شکلهای دیگری هم نوشت: به آن سو نگریست، آن طرف را نگاه کرد، به آن سمت خیره شد، زل زد، چشم دوخت و ... هر کدام از اینها تفاوتهای عمیقی در متن ایجاد میکنند در حالی که با نگاهی مسامحهگر، میتوانند معادل هم تلقی شوند. مهمترین توجه من به زبان داستان در همین انتخاب واژههاست. باید واژهای را انتخاب کنم که بیشترین هماهنگی را با بافت متن داشته باشد و برای رساندن منظورم، بهترین گزینه باشد.
از بازخورد "دستگاه گوارش" در جامعهادبی و جامعه مخاطبان راضی بودی؟ اصلا به نظرت چه طور بوده؟
خیلی مهم است که جایگاهمان را بشناسیم و در موردش دچار توهم نباشیم. واقعیت این است که کتاب من با تیراژ هزارتا چاپ شده و بعد از شش ماه، چاپ اولش رو به اتمام است. غمانگیز اینجاست که چنین وضعیتی نسبتاً خوب ارزیابی میشود چون خیلی از کتابها هیچ وقت به چاپ دوم نمیرسند. بنابراین باید بازخورد احتمالی را در محدودهی همین هزار نفر بررسی کنیم. بییشتر بازخوردهایی که شخصاً گرفتهام مثبت بوده. طنز کتاب به نظرشان موفق رسیده و گهگاه با راوی همدلی نشان دادهاند. مایهی تعجب اینجاست که در این میان، احساسات دو سه نویسنده و منتقد به خاطر اسم آوردن از روشی درمانی به نام "پیوند مدفوع" شدیداً جریحهدار شده. ایشان معتقدند اسم آوردن از چنین چیزی، کتاب را بیبرو برگرد مبتذل میکند. با این طرز فکر، نیمی از مشاهیر ادبی و هنری مبتذل تلقی خواهند شد. از مونتنی گرفته تا فیلیپ راث و پازولینی. غمانگیز است که یک نویسنده چنین فکری بکند. زندگی ما، مشکلات و درگیریهایمان و هر چیز دیگری که فکرش را بکنیم، با بدنمان پیوند خورده. بخش مهم و غیرقابل انکاری از زندگی ما به وضعیت جسمیمان وابسته است. هر تغییری در این وضعیت جسمی، میتواند تغییرات بنیادینی در زندگی و شخصیت ما به همراه داشته باشد. پرداختن به یک بیماری انسانی – هر نوعی که میخواهد باشد – و تاثیر آن بر فرد، نه تنها مبتذل نیست که عمیقاً مهم است. در دستگاه گوارش، بارها به محدودیتهای جسمانی ما اشاره شده. اینکه تغییری کوچک در کارکرد هر بخش از جسم ما، میتواند زندگیمان را از بیخ و بن دگرگون کند. حتی نام کتاب را هم – علیرغم مخالفت ناشر – با اصرار شخصی انتخاب کردم تا تاکیدی روی این ماجرا باشد. به هر حال، خوشحالم که نظر بقیهی خوانندهها کاملاً متفاوت بوده.
اکنون در حال نوشتن چه کاری هستی؟
روی یک رمان کار میکنم. البته فعلاً مشغول نوشتن طرح آن هستم و چون چیزی قطعی نیست، بهتر است حرفی دربارهاش نزنم. فقط در این حد مشخص است که سه شخصیت اصلی دارد و بخش مهمی از آن در بیمارستان میگذرد.