سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: آخرین امام شیعیان، مهدی صاحب الزمان (عج) به انحای مختلف در شعر فارسی امروز نمود داشته است. شعر فارسی بعد از انقلاب، به کرات مسئله انتظار را سوژه آثارش کرده است و در تکریم حضرت ولی عصر آثار بسیاری خلق کرده است.
عبدالجبار کاکایی در مورد موضوعیت امام زمان (عج) در شعر فارسی میگوید: مسأله امام زمان جزو موضوعات قدیمی شعر فارسی است. حتی پیش از ظهور مذهب تشیع، علاقه شاعران به مسأله انتظار را میتوان در اشعار گذشته یافت. انتظاری که در بستر آن رد پای امید به نابودی ظلم و ستم و پیدایش عدالت و قسط را میتوان دنبال کرد.حتی شاعری مانند حافظ در شعر "ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی" نیز به موضوع انتظار توجه کرده است. همچنین مولانا و دیگر شاعران نیز به این موضوع توجه بسیار داشتهاند. در واقع مقوله انتظار نه تنها در ادبیات فارسی بلکه در ادبیات بسیاری از ملل بهکار رفته است. کاکایی میگوید: اما بهطور ویژهای پس از ظهور مذهب تشیع و پیدایش حکومت صفویان و توجه به شعر ائمه، مسأله امام زمان (عج) نیز مورد توجه خاص و دقیقی قرار گرفت.
در گزارشی که ذیلا میبینید شعرهایی میخوانیم از قیصر امین پور، مشفق کاشانی، علی اصغر قهرمانی، آقا سی، محمود تاری، سعید بیابانکی و قاسم صرافان.
قیصر امین پور
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم میپرد نشانه چیست
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر از هزار بار بهار
کسی شگفت کسی آن چنان که میدانی
مشفق کاشانی
مردم دیده به هر سو نگرانند هنوز
چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز
لالهها، شعلهکش از سینه داغند به دشت
در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
از سراپرده غیبت، خبری باز فرست
که خبریافتگان، بیخبرانند هنوز
رهروان، در سفر بادیه حیران تواند
با تو آن عهد که بستند، برآنند هنوز
ذرهها در طلب طلعت رویت با مهر
همعنان تاخته چون نوسفرانند هنوز
طاقت از دست شد ای مردمک دیده! دمی
پرده بگشای که مردم نگرانند هنوز
علی اصغر قهرمانی
ای آشنای درد ما ، مهدی بیا مهدی بیا
ای یاور درمانده ها ، مهدی بیا مهدی بیا
فرمانده و رهبر تویی ، آقا توئی سرور توئی
ای وارث آل نبی، مهدی بیا مهدی بیا
بینم اگر رخسار تو ،بوسه زنم بر پای تو
بر چهره زیبای تو ،مهدی بیا مهدی بیا
مهدی تو هستی در دلم ، نور امیدی سرورم
عنوان کنم راز دلم ، مهدی بیا مهدی بیا
سلطان قلب ما توئی ،درمانده ایم مولا توئی
درمان درد ما توئی ،مهدی بیا مهدی بیا
شمعها همه افروخته ، پروانگانش سوخته
چشمها به راهت دوخته ،مهدی بیا مهدی بیا
ما جملگی لب تشنه ایم ، بی تاب و هم سرگشته ایم
ساقی به تو دل بسته ایم ،مهدی بیا مهدی بیا
اصغر ندیده روی تو ، عاشق شده بر خوی تو
قربان تار موی تو ، مهدی بیا مهدی بیا
آقاسی
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه زما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه مارا عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خط امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
محمود تاری (یاسر)
هــر نــفـــس آیـنــه روی تـو را میطلبم
از گـلستان جهان بوی تو را میطلبم
ای بــهــشت همــه دلهـای خـداجوی بیا
عطر گلچـهره مینوی تو را میطلبم
گــیــسـوانـت شب یــلدا و رُخَت ماه تمام
ماه در ظلمت گیسوی تو را میطلبم
دشـت در دشـت به دیدار تو مشتاق شدم
کو به کو ناله کنان کوی تو را میطلبم
افـــق صــبــح دل افـــروز تــو را خــواهانم
آفــتــاب رخ نـیـکــوی تـو را مـیطلبم
زمــــزم اشــک تـــو و زمـــــزمـه یـــارب تو
ذکـر روشـنـگر یـا هوی تو را میطلبم
بی خبر از توام ای عشق کجا منزل توست
هـر قـدم جـاده رهپوی تو را میطلبم
گلشن خاطرهام تا که نگردد پاییز
دفــتــر سبـــز ثـناگوی تو را می طلبم
آفتاب دل من، چهره برون آر و بتاب
"یاسرم" سایه دلجوی تو را میطلبم
سعید بیابانکی
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
قاسم صرافان
دل ما و صفای بارانت، از دعای تو سبز و سیرابیم
"و من الماء کل شئ حی" همه مدیون حضرت آبیم
از زلال تو روشنیم ای آب، دل به دریا که میزنیم ای آب
موج در موج شرح دلتنگی ست، لب هر جوی اگر که بیتابیم
دجله هر شب هزار و یک قصه از نیستان سامرا دارد
مثل ما که هزار و یک سال است زائر غصههای سردابیم
بی تو یک روزِ خوش نبود و نرفت آبِ خوش از گلویمان پایین
یا سرابیم بی تو در پوچی یا که در خواب خویش مردابیم
کی بتابی تو یک شبِ بی ابر، بر شبستان حوض کوچکمان؟
و ببینیم باز هم با تو، غرقِ تسبیح موج و مهتابیم
گفته پیری که از بلندی کوه، جویبار دل تو جاری شد
ما که یک عمر رفت و در خوابیم "مگر این چند روز دریابیم"
آمدی بغض کوچهها وا شد، اشکها قطره قطره دریا شد
با شما هر جزیره خضراء شد، در بهارت چه سبز و شادابیم