به گزارش هنرآنلاین، مردِ فیلنما نمایشنامهای است از برنارد پامرنس که در سال ۱۹۷۹ در برادوِی نیویورک به نمایش درآمد و نقدهای مثبتی که دریافت کرد موجب شد برندۀ بهترین نمایشنامۀ جوایز تونی شود. یک سال بعد دیوید لینچ فیلمی با همین عنوان ساخت که باعث شناخته شدنِ بهتر مرد فیل نما در دنیا شد. داستان این نمایشنامه حکایتِ زندگی کوتاه فردی به نام جوزف مریک است که بخاطر ظاهرِ از ریخت افتادهای که داشته به مرد فیلنما معروف میشود. او در آن زمان به نوعی بیماری ناشناخته مبتلا بوده که موجب شده بود غدد پوستی و استخوانهایش رشد بیش از حد داشته باشند. او بخاطر قیافهاش مورد تمسخرِ مردم قرار گرفته و چون موجب وحشتِ آنها میشده جای امنی برای گریختن نداشته. مدتی را در نوانخانه سپری میکند و با کارهایی ساده زندگیاش را میگذراند. در این نمایشنامه فردی به نام راس برای نمایش گذاشتن ظاهرِ مریک از او سوءاستفاده میکند و پولهایش را میدُزدد. در یکی از همین نمایشهاست که دکتر ترویس او را میبیند و به دادش میرسد. مدتی را در بیمارستان لندن آسوده میگذراند اما این دوران کوتاه است و با مرگ او زندگی دردناکش به پایان میرسد. این نمایشنامه معروفترین اثر برنارد پامرنس است که برای اولین بار به زبان فارسی ترجمه شده است.
به همین منظور با مترجم این کتاب، احسان کرمویسی گفت و گویی داشته که در ادامه با هم می خوانیم:
داستان نمایشنامه مرد فیل نما در رابطه با چه موضوعی است و علت آنکه این کتاب را ترجمه کرده اید چه بوده است؟
مرد فیلنما سرگذشت زندگی کوتاه و دردناکِ جوزف مریک است که به خاطر ظاهر رعبآوری که داشته معروف میشود. ما الان میدانیم که مریک به سندرم پروتئوس مبتلا بوده که یک نوع بیماری نادر است و باعث رشد بیش از حد بافتها و استخوانهای بدن میشود. ظاهرا هنوز هم درمان قطعی و صد در صدی برای این بیماری کشف نشده. او با قیافۀ از ریخت افتادهای که داشته در دوره و زمانۀ خودش سر و صدایی کرده که باعث شهرتش میشود. البته مریک از شهرت گریزان بود و تنها چیزی که میخواست این بود که یک زندگی کاملا معمولی داشته باشد. او سالهای آخر عمرش را در بیمارستان لندن میگذراند و همانجا هم میمیرد.
مرد فیلنما را در ایران غالبا به لطف فیلمی که دیوید لینچ ساخته و چندین بار در تلویزیون پخش شده میشناسند. گویا دیوید لینچ بر اساس همین نمایشنامهای که برنارد پامرنس نوشته فیلمش را میسازد ولی خودش زیر بار نمیرفت و گفته که فیلمش را بر اساس زندگی مریک ساخته است. حقیقت ماجرا این است که پامرنس چندین سال روی نمایشنامهاش کار کرد و بر پایۀ اقتباسهایی که از زندگی مریک کرد نمایشنامهاش را نوشت و پس از چندین اجرا بالاخره موفق شد که آنرا در سال ١٩٧٩ در برادوِی نیویورک به نمایش دربیاورد. نمایش خیلی موفق از آب در آمد و سر و صدای زیادی کرد. همین باعث شد که توجه خیلیها به این نمایش جلب شود. عاقبت در همان سال، جوایز تونی جایزهاش را برای بهترین نمایشنامه به برنارد پامرنس داد. البته این اثر و نمایشش جایزه زیاد برده. دیوید لینچ فیلمش را یک سال بعد از این اتفاقات ساخت.
این که چطور شد که من این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردم به این دلیل بود که وقتی اصل اثر را خواندم دیدم که این کتاب، یک اثر مهم و جدی در ادبیات نمایشی است. البته فکر میکردم که کتاب قبلا ترجمه شده ولی دیدم هنوز مترجمی سمت او نرفته. هنوز هم دلیلش برای من معلوم نشده که چرا این اتفاق افتاده. به هر حال از خوش اقبالی من بود یا هر چه، نمایشنامه را برای اولین بار ترجمه کردم. سختترین کاری که در ترجمه داشتم پیدا کردن زبان مناسبی برای آن بود. چون پامرنس آنرا به انگلیسی دورۀ ویکتوریایی نوشته بود و پیدا کردن معادل آن زبان در فارسی سخت بود. زبان انگلیسی دورۀ ویکتوریایی همان دورهای میشود که چارلز دیکنز و اسکار وایلد در آثارشان از آن استفاده کردند و ماجراهای نمایش هم در این دوره اتفاق میافتند. ترجمههای ابراهیم یونسی از دیکنز و عبدالله کوثری از سالومۀ اسکار وایلد خیلی به من کمک کرد.
یکی از صحبت هایی که کمتر مطرح می شود، بحث وضعیت معیشت مترجمان است. نظر شما در این رابطه چیست؟ چه مشکلاتی سر راه مترجمان کتاب وجود دارد؟
مترجم مشکلات کم ندارد. از انتخاب کتاب برای ترجمه گرفته تا چاپِ درخور برای آن. ممکن است کتاب خوبی بخوانی و تصمیم به ترجمهاش بگیری. بعد میفهمی چند مترجم در حال ترجمهاش هستند. کتاب در ایران فروش بالایی ندارد؛ به همین خاطر ریسک نمیکنی. ترجیح من این است که از نویسندگانی ترجمه کنم که تا حالا آثارشان به فارسی ترجمه نشده است. کم نیستند کتابهای خوبی که هنوز ترجمه نشدهاند. پیدا کردنشان سخت است و وقتگیر، اما ارزشاش را دارد. پیدا کردن کتاب پرفروش کاری ندارد. آثاری زیادی هستند که میآیند و سر و صدایی میکنند و بعد از مدتی هم فراموش میشوند. اگر بخواهی روی اینها کار کنی ممکن است بتوانی درآمد بخور و نمیری داشته باشی. البته با از دست دادن هنر ترجمهات و این که تبدیل به ماشین ترجمه بشوی. وگرنه که مترجم ادبیاتِ جدی همیشه مشکلات دارد. اصلا مگر میشود با این راه گذران کرد؟ از مشکلات مالی و درآمد مترجم که بگذریم، رویارویی با ناشرین هم معضلی است. پیدا کردن ناشری که قدر زحمتت را بداند سخت است. البته هستند چند انتشاراتی که حرفهای کار میکنند و درکت میکنند. ولی اکثر ناشرها تره هم برای ترجمهات خرد نمیکنند. فقط فکر سود خودشاناند. به همین خاطر باید کمی دیوانه باشی تا بخواهی مترجمی را به عنوان شغلت انتخاب کنی. البته این جنون لازمهاش عشق است. عشق به ادبیات. عشق به کتاب. عشق به جملات و کلمات. و همهی عاشقها کمی دیوانهاند.
آیا وضعیت کسانی که این شغل را انتخاب کرده اند نسبت به سالهای گذشته بهتر شده است یا خیر؟
در مورد اینکه وضعیت ترجمه این سالها چطور شده حقیقتش این است که من نمیتوانم پاسخ دقیقی به این پرسش بدهم زیرا کارشناس این گونه مسائل نیستم و باید جوابش را از کسانی که شرایط مترجم ها را بررسی میکنند جویا شوید.
گفت و گو: علیرضا امامی فرد