به گزارش هنرآنلاین، بورخس، یکی از برجستهترین نویسندگان امریکای لاتین است. مردی که کوری را به ارث برد تا با همه عشقی که به خواندن و نوشتن داشت، در اوج جوانی به جای صفحه سفید کاغذ، در صفحه نامریی ذهنش بنویسد. خودش میگوید: «نخستینبار وقتی شش یا هفت ساله بودم به نوشتن دست زدم. از نویسندگان کلاسیک اسپانیایی - مثل میگوئل دو سروانتس- تقلید میکردم. با انگلیسی خیلی بد نوعی راهنمای اساطیر یونان ترتیب داده بودم که بیشک از کتاب لمپرییر اقتباس شده بود. این را میتوان نخستین فعالیت ادبی من به حساب آورد. اولین داستان من داستان مزخرفی به سیاق کار سروانتس بود، رمانسی قدیمی به نام کلاهخود مرگآور...». خورخه لوئیس بورخس با داستانهای کوتاهش بر قله ادبیات امریکای لاتین ایستاده است. او تمام زندگیاش را وقف کتاب کرد و در تمام دوران زندگیاش، معدودی رمان خوانده که خودش میگوید: «در بیشتر موارد هم، تنها از سر وظیفه خودم را به صفحات آخر رمان رساندهام.»
بورخس حدود پانزده سال پیش از مرگش در حالی که هفتاد و یک سال داشت، در «گزارشی از زندگی» که در مجموعه «مرگ و پرگار» با ترجمه زندهیاد احمد میرعلایی منتشر شده، نوشته: «حال بهرغم سن و سالم، هنوز به سنگهای بسیاری میاندیشم که برنگردانده گذاشتهام و سنگهای دیگری که دوست دارم باز برگردانم... میتوانم بگویم که شور جوانی اکنون از وقتی که مرد جوانی بودم به من نزدیکتر است. دیگر شادی را چیزی دستنیافتنی نمیدانم؛ زمانی، خیلی پیشترها، آن را چنین میپنداشتم. اکنون، میدانم که شادی میتواند هر لحظه رخ دهد، اما هرگز نباید به دنبال آن رفت. شکست یا شهرت، چیزهایی کاملا نامربوطند و هرگز خودم را نگران آنها نمیکنم. آنچه امروزه میجویم آرامش است، لذت اندیشیدن و لذت دوستی، هرچند این شاید خیلی بلندپروازانه باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن.» در آستانه یکصد و بیست و پنج سالگی بورخس با احمد اخوت، نویسنده و مترجم درباره او گفتوگو کردهایم.
پیش از هر چیزی میخواهم درباره تاثیر بورخس بر نویسندههای ایرانی صحبت کنیم. کدامیک از نویسندههای ایران از جهان داستانی بورخس اثر گرفتهاند و به صورت مشخص تاثیر بورخس بر نویسندههای حلقه اصفهان چه بوده؟
بهنظرم، بهطور مستقیم نمیتوان گفت بورخس تاثیر چندانی به خصوص بر نویسندههای اصفهان داشته است. البته سرنخها و اشارههایی وجود دارد؛ اما اینکه بورخس تاثیر مستقیم روی آنها گذاشته باشد، زیاد نیست. در «برادران جمالزاده» به نظرم تاثیر پررنگی از بورخس دیده میشود. داستان «برادران جمالزاده» بهنظر میآید مقالهای است درباره جمالزاده، اما پیچشهای داستانی زیادی در آن دیده میشود. بهطوری که بهنظر مقاله میآید، اما داستان است. مقاله-داستان؛ یعنی کار اصلی که بورخس در زمینه داستاننویسی انجام داده است و اسمش را «فیکسیون» گذاشته. در فارسی «فیکسیون» معادل «فیکشن» ترجمه شده که به نظرم درست نیست، چرا که ترکیبی از فیکشن و استوری است. اما به هر حال در جمعبندی داستاننویسی بورخس میتوان آن را به کار برد، چیزی که مخصوص به او است همین مقاله-داستانهاست. یعنی داستانهایی که به نظر مقاله میآیند و از امکانات مقاله استفاده کردهاند، اما خط داستانی خود را دارند. در داستانهای ایرانی به صورت مشخص «برادران جمالزاده» این ویژگی را دارد.
پس نویسندههایی که همزمان با دوران ترجمههای آقای احمد میرعلایی و ورود آثار بورخس مینوشتند هم تاثیر مستقیم و محسوسی از جهان داستانی و سبک بورخس نگرفتهاند.
خیر، به نظر من چنین چیزی به صورت مشخص و دقیق وجود ندارد. اولین داستانی که زندهیاد مرحوم میرعلایی از بورخس ترجمه کرد و سرآغاز کار شناسایی بورخس در ادبیات فارسی است، «ویرانههای مدور» است که در شماره سوم جنگ اصفهان در تابستان 1345 منتشر شد. زمانی که بنده چهاردهساله بودم. این داستان ترجمه و با نام «خورخه لوئیس بورگس» منتشر شده که فکر میکنم شاید در قیاس و تحت تاثیر «آنتونی بورجس»، نویسنده انگلیسی که خیلی جا افتاده بود شاید، در فارسی چنین آمد. البته در داستان بعدیاش «بورخس» قید شد. طبیعتا به لحاظ تکنیکهای داستاننویسی شاید تاثیری بر نویسندهها گذاشته باشد. دقیقا زمانی که ویرانههای مدور منتشر میشود، میتوان دید در شکل داستاننویسی سنتی امریکایی که بیشتر در ایران معمول بود، صدای دیگری به عنوان اولین صدا شنیده شد. این داستان که نمیتوان گفت داستان است و خط داستانی و مقالهای در آن دیده میشود باعث شد، صدای دیگری در مقابل شکل قدیمی داستان رئالیستی و حتی داستانهای فرارئالیستی که بعد به وجود آمد، قرار بگیرد. این بسیار مهم است، چرا که تعبیر دیگری از داستان به وسیله بورخس ارایه شد. اما اینکه به صورت مشخص تاثیرگذار باشد به نظرم خیر چنین نبود.
پس میتوان گفت تکنیکهای بورخس در داستانهای ایرانی اثر گذار بوده. برخی البته معتقدند این تاثیر مستقیم بوده. مقالاتی وجود دارد که به بررسی داستانهای گلشیری و بورخس پرداخته و نقاط مشترک این دو نویسنده را در داستانهایی مثل گنجنامه، شب شک و... به عنوان تاثیر بورخس بر گلشیری مطرح کرده. این ویژگیها را نمیتوان تاثیر بورخس بر گلشیری دانست؟
به نظرم اینطور نیست. اتفاقا داستان شب شک که مطرح میشود یا شب هول نوشته آقای شهدادی، اتفاقا متاثر از قبل از بورخس است. بیشتر تکنیکهای فاکنری که در زبان فارسی جا افتاده بود در این آثار دیده میشود؛ ذهنینویسیهایی که قبل از بورخس هم وجود داشته. در کارهای بورخس ذهنینویسی چندان غالب نیست. به عبارت دیگر جزو تکنیکهای خاص بورخسی نیست.
یعنی میتوان گفت کارهای آقای گلشیری بیشتر فاکنری است تا بورخسی.
دقیقا، به نظرم حداقل در سالهای اولیه آشنایی فارسیزبانها با کارهای بورخس چنین چیزی وجود ندارد که تاثیر مستقیم گرفته باشد.
موضوع را برعکس کنم. نظرات زیادی درباره اینکه بورخس تحت تاثیر ادبیات کهن ایران بوده وجود دارد. نظر شما در این باره چیست؟
بهنظر من چنین چیزی نیست. بورخس به لحاظ کاری خود با ادبیات کهن ایران هم تا حدودی آشنایی داشته. به خصوص کارهای عطار و کارهای ترجمه شده مولانا را خوانده. او بیشتر تحت تاثیر هزار و یک شب است. شاید بتوان گفت تکنیکهای هزار و یک شبی در داستانهای بورخس بسیار پر رنگ است.
پس اینکه گفته میشود بورخس تحت تاثیر این شاعر ایرانی قرار داشته و مقاله داستان «درباره ادوارد فیتزجرالد» نیز اشاره مستقیمی به این موضوع است را رد میکنید؟
نه رد نمیکنم؛ ولی اینکه صددرصد تحت تاثیر خیام بوده باشد چنین چیزی نیست. در کارهای او بیشتر تکنیکهای هزار و یک شب دیده میشود. در مقاله بسیار درخشان بورخس به نام «مترجمان هزار و یک شب» میتوان سرچشمههای تاثیر ادبیات ایران را دید. البته بخشی از روایتهای هزار و یک شب ایرانی است. اگر کسی بخواهد دقیق این پیوند را با آثار بورخس پیدا کند باید این مقاله را بخواند. دو ترجمه در زبان فارسی وجود دارد از این مقاله: یکی آقای کوثری و دیگری شاپور بهیان. در «مترجمان هزار و یک شب» خیلی خوب و دقیق پیوندهای بورخس را با این سوی دنیا میتوان دید. جز این مقاله، به صورت پراکنده مقالاتی مانند همان مقاله درباره فیتزجرالد میتوان دید که تاثیراتی از ادبیات ایران دارند. اما در این مقاله دقیقا میتوان دید این پیوندها چه بوده. بسیاری دیگر از کارهای بورخس هم وجود دارد که متاسفانه ترجمه نشده و شاید بتواند به بررسی این پیوند کمک کند.
این ترجمه نشدن کارهای جدید از بورخس به خاطر نثر پیچیده این نویسنده و سختی ترجمه آثار او است؟
بله هم این مساله است، هم اینکه به هر حال ترجمه سختی است که زمان میبرد. متاسفانه در کشور ما بارز است که ناگهان یک نویسنده رو میآید و همه شروع میکنند به ترجمه و بعد ناگهان به محاق فراموشی میرود. این افت و خیز از سال 1345 که میرعلایی ترجمه بورخس را آغاز کرد تا امروز میتوان دید. یک زمانی یک عده مترجم میروند سراغش و بعد فراموش میشود. بعضی هم هر از گاهی سراغ بورخس میروند. اما به هر صورت ترجمه برنامهریزی میخواهد و حمایت. مهمتر از برنامهریزی، حمایت است. فرض کنید باید وقت زیادی برای ترجمه بگذارید و متاسفانه چندان استقبالی از آن نمیشود.
پیش از صحبت درباره ویژگی داستانهای بورخس، میخواهم درباره نویسندههایی که بر بورخس اثر گذاشتهاند، صحبت کنیم.
بورخس نویسندههای قبل از خودش را کامل خوانده. او بسیار فرهیخته بوده. چه زمانی که رییس کتابخانه ملی آرژانتین بوئنس آیرس بود که خودش میگوید حدود یک میلیون کتاب را زمانی به من هدیه کردند که من نابینا بودم و نمیتوانستم از آنها استفاده کنم، چه قبل از آن. در مصاحبهها بیشتر و بهتر میتوان این سرنخها را دید. در مقاله «گزارش یک زندگی» که احمد میرعلایی ترجمه و در «مرگ و پرگار» منتشر شد، میتوان رد کتابخوانیهای او را دنبال کرد. آلبرتو مانگوئل کتاب کوچکی به نام «با بورخس» دارد که در آن دقیق درباره کتابخوانی بورخس مینویسد و میگوید روزهایی میرفته برای بورخس کتاب میخوانده یا در مقاله دیگری در کتاب «تاریخ خواندن» که از همین نویسنده منتشر شده و تقریبا کامل شده «با بورخس» است به این مساله پرداخته شده است.
گمانم بورخس آنقدر نوآور و ایدهپرداز بوده که مستقیم نمیتوان گفت در داستاننویسی از چه کسانی تاثیر گرفته.
دقیقا همینطور است. چیزهایی از جاهای مختلف گرفته و در حقیقت از آن ِ خود کرده است. یکی از ویژگیهای جالب بورخس جز فروتنی او، این است که بسیار کتاب خوانده و بیشتر تاثیرهای مختلفی که گرفته را از آن خود کرده. هضم کردن گذشته و استفاده برای خود، کار جالبی است که بورخس بدون سر و صدای زیاد انجام داده است.
در مورد داستانهایش صحبت کنیم. رازآمیزی و ابهام در داستانهای بورخس را شاید بتوان از ویژگیهای جهان داستانی بورخس دانست. جز این مورد، داستانهای بورخس چه ویژگیهایی دارد؟ آیا شما هم داستانهای او را داستانهایی پست مدرن میدانید؟
پستمدرن تعبیری است که معلوم نیست از کجا وارد زبان فارسی شده. من نمیدانم کسانی که داستانهای بورخس را پستمدرن میدانند، دقیقا تعریفشان از پستمدرن چه چیزی است. چیزی که به نظر من میآید در کارهای داستانی بورخس، خیلی بارز است و مال خود اواست، مقاله-داستانهای اواست. قضیه رازآمیز بودن در داستانهای آلنپو هم هست که اتفاقا بورخس از او بسیار تاثیر گرفته. وامداری بورخس به ادبیات امریکا نیز بارها توسط خود او هم گفته شده. این رازآمیزی قبل از بورخس هم بوده حتی در داستانهای کلاسیک خوب میتوانید ببینید. اما چیزی که کار بورخس را در داستاننویسی متمایز از بقیه میکند و مهر خودش را روی آن زده همین مقاله-داستان است. اگر بخواهیم هر نویسندهای که در داستاننویسی تاثیرگذار بوده را با شاخصهاش مشخص کنیم، یکی از نویسندههایی که باید به صورت مشخص دربارهاش صحبت کرد، بورخس و این ویژگی او است. ممکن است قبل از بورخس، بعضی بدون اینکه آگاه باشند مقاله-داستان نوشته باشند، اما کسی که دقیق روی آن کار کرده و به صورت مشخص این ویژگی را از آن خود کرده ،بورخس است. به نظر من شاخصترین کار بورخس که با بقیه فرق دارد و در سیر داستاننویسی باید حتما به آن اشاره کرد، مقاله-داستان است.
در بین نویسندههای بعد از بورخس، نویسندههای معاصر، چه کسانی از این ویژگی بهره برده و به بورخس نزدیکترند؟
در ادبیات داستاننویسی افراد زیادی سراغ فراداستان رفتهاند؛ مطرح کردن یک شخصیت واقعی به عنوان یک شخصیت داستانی. متافیکشن یا فراداستان اشکال مختلفی دارد که یکی از آنها همین مقاله-داستان است. بورخس به صورت مشخص گفته به جای اینکه یک رمان 500 صفحهای بنویسیم، یک داستان 4 صفحهای بر اساس آن 500 صفحه مینویسیم. او به شوخی و خنده میگوید من آدم تنبلی هستم، حال و حوصله اینکه 500 صفحه بنویسم، ندارم و داستان 4 صفحهای بر اساس 500 صفحهای مینویسم. این تکنیک، تکنیک فراداستان است. فکر میکنید درباره یک شخصیت واقعی صحبت میکند، اما وسط داستان میفهمید شخصیت داستان او است. یک مثالش همان مقاله فیتزجرالد است که نمونه کامل فراداستان است. یعنی داستانی درباره یک شخصیت واقعی. در فراداستانها میتوان خط بورخس و تاثیری که در ادبیات داستانی گذاشته را دید. به اعتقاد من سرچشمه فراداستان با تکنیک بورخسی آغاز شده.
از بین نویسندههای معاصر در حوزه فراداستان به چه کسانی اشاره میکنید؟
در ادبیات امریکا بیشتر میتوان چنین نمونههایی دید. یکی از کسانی که متاسفانه تا به حال از او کاری ترجمه نشده، «یان رید» است. او چند داستان دارد که به نظر میآید درباره یک شخصیت واقعی است، اما شخصیتی داستانی است. از کس دیگری هم میتوان صحبت کرد: «جان بارت». جان بارت از بورخس بسیار تاثیر گرفته. او کتابی به نام «کتاب جمعه» دارد که در آن داستانی به نام شهرزاد بر اساس شهرزاد هزار و یک شب؛ اما جان بارت شهرزاد خود را نوشته. این داستان را شاپور بهیان ترجمه کرده و در یکی از شمارههای آخر سینما ادبیات منتشر شده است. فراداستان بسیار خوبی است؛ ویژگیهای شهرزاد هزار و یک شب را دارد، اما شهرزاد جان بارت است. البته دقت کنیم، اغلب فراداستان را با بینامتنیت اشتباه میگیرند. در حالی که بینامتنیت یک شکل از فراداستان است. فراداستان حدود شش یا هفت تکنیک دارد.
میدانم شما به بورخس علاقه دارید و درباره این نویسنده زیاد مطالعه کردهاید. درباره چگونه نوشتن بورخس میتوانید به نکتهای اشاره کنید؟
چیزی که خودش مطرح میکند قضیه ذهنینویسی است. به دلیل نابینا بودن در سیوچهار سالگی به اجبار ذهنینویسی میکند. ذهن بسیار خلاقی هم دارد. آن چیزی که در ذهن مینوشته را برای کسانی که برایش کتاب میخواندند، میگفته تا بنویسند. قضیه کتابخوانی برای بورخس هم خودش موضوع بسیار جالبی است که مطالب زیادی هم به زبان فارسی دربارهاش ترجمه شده. زمانی که ماریا کادوما منشی او بود (او دو ماه پایان زندگی بورخس همسرش شد) متنی که در ذهن داشت را به او دیکته میکرد. بعد خوانده میشد و او تصحیح میکرد. حداقل من گزارشی درباره چگونه نوشتنش زمانی که نابینا نبود، نخواندم. فکر میکنم قضیه ذهنینویسی را نیز یکی از کسانی که به صورت مشخص مطرح کرد، بورخس بود.
بخواهید چند داستان درخشان از بورخس را نام ببرید به کدام داستانها اشاره میکنید؟
داستان مرگ و پرگار به نظرم بسیار خوب است. از دیگر داستانهای شاخص بورخس، داستان الف است. ویرانههای مدور هم داستان بسیار خوبی است. اما در فیکسیونها یا مقاله-داستانهایش، مطالب بسیار درخشانی دارد. مثلا در 9مقاله درباره دانته که ترجمه شده، میتوانید فراداستان را به خوبی ببینید. کاوه سید حسینی آن را ترجمه کرده. اگر بخواهید حد فاصل بین داستان و مقاله را در کارهای بورخس ببینید، این مجموعه را مطالعه کنید. کتابخانه بابل نیز مجموعهایست که بسیاری از داستانهای شاخص بورخس را میشود در آن دید.
منبع: اعتماد