سرویس سینمایی هنرآنلاین: روایت خودبیانگرانه مینا در فیلم "رگ خواب" ساخته حمید نعمتالله، مجموعهای از اعترافات تکاندهنده زنی است که با بیرحمی به نحو عجیبی خود را تحقیر میکند و ضعفها و نقصها و ناکامیهایش را فاش میسازد. سوزان سانتاگ میگوید که "تمامی آثار اعتراف گونه از دل عشق به خویشتن برآمدهاند و غایت آشکار آنها دفاع از خود و توجیه نفس است" اما برخلاف این رویکرد رایج، مینا آگاهانه نفرت و کراهت و شرم از خودش را بیان میکند و چیزهای رقتآور و دافعه برانگیزی را درباره خود میگوید و نریشنها از رهگذر همین نفی عشق و احترام به خود از کارکرد عادی خارج میشود و مسئولیت خطیری را در نمایش استحاله شخصیت بر عهده میگیرد و به متفاوتترین نریشنی تبدیل میشود که تا به حال از زبان کاراکتری در توصیف احوالاتش شنیدهایم.
از دل همین صدای خودویرانگر شخصیت است که آرامآرام روند نابودی او آغاز میشود و احساس گناه و شکست و بدبختیاش از صدای او به قالب جسمانیاش انتقال مییابد و مینا خود را تسلیم فوران نکبت و فلاکتی میکند که همواره در وجود خویش سرکوب کرده بود و تمام عناصری که در نیمه اول در قالب رؤیایی پرشور به دست آورده بود، در نیمه دوم به اجزای آزارنده یک کابوس درمیآید. انباری که به خانه آرامشبخش او تبدیل شده بود، به شکل بیغولهای کثیف و نکبتبار تغییر ماهیت میدهد و پالتوی سفید و زیبایش چرک و کثیف و متعفن میشود و صورتش به حالتی نزار و از هم فروپاشیده درمیآید و درنهایت به هیبت ولگردی بیخانمان و آواره بدل میشود.
اما مینا از خلال این فرو رفتن در منجلاب بدبختی و فلاکت، عشق و احترام به خود را درمییابد. یعنی درست زمانی که اجازه میدهد تمام ناتوانیها و ضعفهایش به صورت تمام و کمال ظاهر شود و او را از پای درآورد، تازه قدرت مییابد تا روح رنجور خود را از وابستگی به هر چیزی جز خود رها سازد و به شکل خشونت باری به پالوده سازی و تزکیه خود دست بیابد.
"رگ خواب" تکنگاری درخشانی است درباره زیباییشناسی زوال و تباهی و ایستادن بر قله تابناک اضمحلال و همین ادراک شاعرانه از مفهوم رنج کشیدن و از دست دادن است که فیلم را از نمونههای مشابه که درصدد نمایش بحرانهای یک زن تنهاست، متمایز میکند. لیلا حاتمی در فیلم با جسارتی ستودنی همان کاری را با خود میکند که ژولیت بینوش در فیلم "عشاق پن نف" انجام میدهد و از تماشای خود در هیئت زنی زشت و حقیر و خجالتزده نمیهراسد و تا انتهای خودافشاگری احساسات نازل و شرمآور خویش پیش میرود. طبیعی است که هر کسی که خود را دوست دارد، نتواند در این استحاله هولناک شخصیت شریک شود و تجربه مازوخیستی و بیمارگونه او را درک کند.