سرویس سینمایی هنرآنلاین: محمدحسین مهدویان در فیلم "ماجرای نیمروز" با هوشمندی تحسینبرانگیزی با توجه به آگاهی مخاطب از وقایع به دلیل پشتوانه مستند تاریخی آن، داستانش را بر تعلیق و غافلگیری حاصل از وقوع رخدادها بنا نمیکند. چون مخاطب از اتفاقات تکاندهنده دهه شصت که یکی از عجیبترین دورههای تاریخی ایران است، خبر دارد و میداند که بنیصدر و مسعود رجوی از ایران فرار خواهند کرد و دکتر بهشتی و آقای رجایی ترور میشوند. پس رویارویی با هیچ یک از این حوادث برای مخاطب نامنتظره و غیر قابل پیشبینی نیست که بتواند او را به دنبال کردن قصه فیلم علاقهمند کند و کنجکاویاش را برانگیزد.
پس مهدویان تمرکزش را بر فضاسازی پیرامون دشواری عملکرد یک تیم امنیتی در این فضای پر از آشوب و سوءظن و خیانت میگذارد و ما را به قلب روابط پشت پرده وقایع سیاسی میبرد تا ببینیم این گروه مردانه که درگیر ماجرایی بزرگ و پیچیده شدهاند، با وجود گرایشها و دیدگاههای متفاوتشان چطور برای رسیدن به هدفی مشترک کنار هم کار میکنند. درواقع فیلمساز بیش از آنکه به دنبال ثبت و طرح مستندات تاریخی باشد، درصدد خلق موقعیتهای ملتهب و بغرنجی است که مردان داستانش در آن گرفتار شدهاند و با همه کارآزمودگی و حرفهای بودن خطا میکنند، شکست میخورند، ناامید میشوند، میترسند، از پا میافتند اما چارهای ندارند، جز اینکه دوباره روی پا بایستند و تا انتهای کار ادامه دهند.
با چنین رویکردی است که شخصیتها ابعادی فراتر از نسخههای پیراسته و معصوم انقلابی مییابند و به قهرمانان زخمخورده و سرسخت فیلمهای محبوبمان از سینمای جهان پیوند میخورند که برای خروج از جهنمی که در آن بودهاند، سهمی از تیرگی و آلودگی و تاریکی را نیز بر وجود خود به یادگار دارند و عنوان فیلم که به یکی از وسترنهای مهم و ماندگار تاریخ سینما اشاره دارد، ارتباطی بینامتنی میان جهان هر دو فیلم برقرار میکند و به خوبی دشواری قهرمان بودن را در زمانهای که جای دوست و دشمن عوض شده، القا میکند.
فیلم "ماجرای نیمروز" همچون بهترین تریلرهای سیاسی جهان یکسره در فضایی مردانه میگذرد و مهدویان چنان به قدرت داستانگویی و فضاسازیاش اطمینان دارد که نیازی نمیبیند برای دستیابی به جذابیت به داستان عاشقانهای متوسل شود و پای ملودرامهای خانوادگی را به فیلم جاسوسی و سیاسی خود باز کند.
آن رابطه عاطفی کمرنگی هم که در فیلم وجود دارد، چنان در کلیت حال و هوای متلاطم و مردد فیلم میآمیزد که به خدمت مفهوم اصلی فیلم یعنی چگونگی انجام کار درست درمیآید و نشان میدهد که در این بازی پیچیده و مبهم جایی برای احساساتی شدن وجود ندارد و فقط کسانی میتوانند دوام بیاورند و از میدان مبارزه حذف نشوند که بتوانند زودتر از رقیب دست او را بخوانند و به موقع عمل کنند. بنابراین آن رگه عاشقانه که فیلم اساساً بر آن متمرکز نمیشود، در جهت تغییر و تحول جوان تازهوارد و خام و خوشقلب فیلم است که هنوز درک کامل و عمیقی از خشونت و جدیت عرصه پیش رویش ندارد و فیلم با کمک همین بیتجربگی و درگیری عاطفی جوان است که هم کارکشته بودن شخصیتی مثل هادی حجازی فر را مینمایاند و هم ناامنی و بیاعتمادی حاکم بر آن دوران را نشان میدهد که معلوم نبود باید با چه کسی جنگید.
درواقع فیلمساز سعی میکند با خلق فضای مبهم و مهآلود آن دوران که سرشار از تردید و سوءظن و خیانت است، دشواری قضاوت کردن درباره اتفاقات شوم و سیاه آن سالها را پیش روی مخاطب بگذارد و نشان دهد حتی کسانی که خود در میانه حوادث ایستاده بودند، درک و تحلیل روشن و قطعی نسبت به موقعیت پیچیده و مخاطرهآمیز مملکت نداشتند و دقیقاً نمیدانستند که برای رهایی از وضعیت هولناکی که درگیرش هستند، چه باید بکنند و چه نباید بکنند و این موضعگیری فیلمساز همانقدر که میتواند عملکرد آن دوره را تطهیر کند، به همان اندازه نیز میتواند آن را زیر سؤال ببرد و برآیند چنین دوگانگی و تناقضی است که فیلم را به اثری متمایز و مهم تبدیل میکند.