سرویس سینمایی هنرآنلاین: ارزش فیلم "نگار" در تصمیم جسورانه و مخاطرهآمیز رامبد جوان برای ورود به فضای کمتر تجربه شده در سینمای ایران است که سعی میکند یک داستان معمایی جنایی را در یک فضای سوبژکتیو و ذهنی روایت کند.
در ابتدا به نظر میرسد که نگار برای سر در آوردن از ماجرای خودکشی پدرش سیر و سلوکی ذهنی را از سر میگذراند و در دنیای خوابوخیال و کابوسش به قهرمانی با انگیزه انتقام گرفتن تبدیل میشود و از دل این استحاله و دگردیسی ذهنی به نوعی پالایش روحی دست مییابد و آرام میگیرد.
اما در طول داستان که پیش میرویم، میبینیم که همه آن وقایع و روابطی که فقط در فضای ذهنی و خیالی شخصیت، قابل باور و منطقی است و همین پیچیدگی بیمعنا و فقدان قاعدهمندی که منجر به جذبه فیلم میشود، در دنیای رئال و عینی فیلم شکل جدی به خود میگیرد و نگار واقعاً از یک دختر مرفه و روشنفکر به هیبت گنگستر و آدمکشی کارکشته درمیآید که به تنهایی حریف زد و خورد و کشتار یک باند مثلاً مخوف و خطرناک میشود.
از جایی که روایت ذهنی نگار عینیت مییابد و همه چیز از فضای موهوم و کابوسزده به محیط واقعی کشیده میشود و فیلمساز میکوشد تا درباره جدیت و منطقی بودن مسائلی که اساساً باید رازآلود و مبهم باقی بماند توضیحاتی ارائه دهد؛ داستانی که ما را مجذوب خود کرده است، سحر و جادویش را از دست میدهد و حفرهها و خلأهای توجیهناپذیر فیلم رخ مینماید و مخاطب متوجه بیمعنایی و بیمنطقی زنجیره علت و معلولی داستان میشود و همه چیز بر باد میرود.
درواقع تلاش رامبد جوان برای قانع کردن مخاطب در جهت اینکه روایت ذهنی و درونی نگار واقعی است و همه چیز دلیل روشن و شفافی دارد، منجر به فروپاشی کل پیکرهای میشود که قرار است با سوبژکتیو کردن روایت، واقعیت دردناکی را که شخصیت تحمل پذیرش آن را ندارد، به عرصه خیالی براند و به همان صورتبندی دلخواهی درآورد که میتواند باورش کند. همان چیزی که ژیژک میگوید که " اگر چیزی بیش از حد وحشتزا، خشن و یا حتی بیش از حد لذتبخش باشد که نظام واقعیت ما را درهم بکوبد، باید آن را به داستان تبدیل کنیم". نگار نیز در آن گفتگوی هیستریکش با مادر میگوید که "من خودکشی پدر را باور نمیکنم. تو هم اون چیزی رو که دوست داری، باور کن".
فیلمساز با زحمت بسیار دنیایی موهوم، مرموز و مالیخولیایی را در فیلمش خلق میکند و بعد درست وقتی که مخاطب خود را با سلوک کابوسوار شخصیت همراه میکند تا در ذهن او سفری وهمآلود و هذیانوار از سر بگذراند، یک دفعه استراتژی خود را زیر پا میگذارد و بازی را بر هم میزند و ما را وسط برهوت واقعیت پرت میکند و میکوشد برای داستانی که از اساس ماهیتی خیالی و ذهنی دارد و فقط در فضای وهم و کابوس و راز قابل درک و پذیرفتن است، پشتوانه رئالیستی بیابد و پیچیدگی و گنگی و ابهام ذاتی فیلم را توضیحپذیر کند و با رمزگشایی و ابهامزدایی آن را برای همه قابل فهم جلوه دهد.
جوان فیلمش را با ایده جسورانه و رادیکالی آغاز میکند اما بجای اینکه در طول مسیر آن را عمیقتر کند و گسترش دهد، پا پس میکشد و با محافظهکاری آن را به پایان میرساند. انگار از یک سو دلش میخواهد فیلم متفاوت و خاصی بسازد و از سوی دیگر میهراسد که نتواند مخاطبان انبوهی که در برنامه تلویزیونیاش جذب کرده است، با خود همراه بسازد.