سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "اروند" ساخته پوریا آذربایجانی با صدای یونس (سعید آقاخانی) شروع میشود که میگوید از بچگی به دنبال این بوده که به دل آبهای اروند بزند و مروارید پیدا کند و او را در قالب پسربچهای میبینیم که در زیر آبهای اروند شنا میکند و بعد او را از آب بیرون میکشند که حالا مردی میانسال با حالی نزار و خسته است. انگار در تمام این سالها هرگز دست از جستجو برای یافتن گنج پنهان در اروند برنداشته است. بنابراین وقتی اصرار میکند تا با گروه تفحص برای یافتن جنازه شهدای غواص همراه شود، سفرش ادامه همان جستجو و کنکاش دیرینه او به نظر میرسد.
او بارها در طول راه از جمع همراهانش جدا میشود و ظاهراً به بیراهه میرود و گم میشود و گروه همراهش این گمشدنها و سر درآوردن از ناکجاآبادها را به حساب پریشان احوالی یونس میگذارند، اما آرامآرام معلوم میشود که نیروی مرموز و ناپیدایی یونس را به دنبال خود میکشاند و او را هدایت میکند و راه را نشانش میدهد تا به جای گنج برسد. درواقع او هرچند به پای خود به این سفر آمده است اما کسانی دیگر او را قدمبهقدم به سوی مقصدی خاص جلو میبرند تا درنهایت که یونس موفق میشود جای جنازههای شهدا را بیابد و به همان میعادگاهی برسد که دوستانش او را دعوت کردهاند و در تمام این سالها انتظارش را میکشیدند.
فیلم در ابتدا بر اساس پیشزمینههای ذهنی مخاطب تصوری افسانهای از شهدا را در ذهن به وجود میآورد و شهدای غواص را به صورت اسطورههایی دستنیافتنی و رازآلود نشان میدهد که کسی درباره سرنوشت نامعلوم آنها چیزی نمیداند و فقط ابژههایی درک ناشدنی در ذهن یونس هستند که از گذشتهای دور سر برمیآورند، اما به تدریج که آنها را از میان خاطرات یونس زنده میکند و از حالت اشباح و ارواحی نادیدنی خارج میسازد و جنبههای ناگفتهای از شخصیت و زندگیشان را آشکار میکند، غرابتشان رنگ میبازد و جنبه عینی و ملموس مییابند. بعد که جلوتر میرویم و سرگذشتشان را از میان مرور خاطرات یونس میبینیم که چطور دست به انتخابی دشوار زدند، شناخت کلیشهایمان تغییر میکند و تصویر واقعی و قابل درکی از آنها در جایگاه قهرمانهای مردمی در ذهنمان شکل میگیرد و فیلم به خاطر انتخاب چنین رویکردی است که از دچار شدن به کلیگویی و شعارزدگی نجات مییابد.
فیلم از ما میخواهد که همراه با یونس به اعماق گذشته برویم و در جستجوگری او شریک شویم. چون اگر راهی برای رسیدن به حقیقت شهدا باشد، از همراهی با کسانی به دست میآید که مدام حضور شهدا را در کنار خود احساس میکنند و قدم در همان راهی میگذارند که شهدا پیش از این رفتهاند. فیلم در این زمینه به خوبی موفق میشود حس زنده بودن شهدا را القا کند که حتی با دستهای بسته میتوانند دست گمشدگان در راه را بگیرند و به آرامش برسانند.
استفاده از جریان سیال ذهن و رفتوبرگشتهای مکرر میان گذشته و حال باعث میشود که ما مسیر سرراست و متداوم و پیوستهای از ماجرای شهدای غواص نبینیم و بارها در روند آن وقفه ایجاد شود و هر بار که یونس به گذشته میرود، فقط بخشی از قصه را به یاد بیاورد و با بازگشت ناگهانی به حال، بقیه آن به تعویق بیفتد. پوریا آذربایجانی با چنین تمهیدی میل و کنجکاوی و اشتیاق مخاطب را برمیانگیزد و او را در التهاب و تعلیق مدام نگه میدارد تا فیلم را با علاقه دنبال کند و قدمبهقدم با یونس جلو برود و تکههای پراکنده قصه را همچون پازلی کنار هم بچیند تا ببیند دقیقاً چه بر سر شهدا آمده است.
بزرگترین نقطهضعف فیلم این است که در لحظه اوج داستانش آنچنان که انتظار میروند، تصویر حماسی و باشکوهی از موقعیت تلخ و دلخراش شهدای غواص ترسیم نمیکند و همه چیز را در حد یک تصویر ساده و کوتاه از چند نفر در یک کانال که با دستهای بسته بر رویشان خاک ریخته میشود، خلاصه میکند و موفق نمیشود چنین موقعیت تکاندهنده و منقلبی را به اندازه کافی تأثیرگذار و عمیق درآورد.
در حالی که میتوانست با انتخاب زاویه و اندازه نمای دوربین ابعاد تراژیک این فاجعه را برجستهتر کند و حس متعالی و معنوی آن را بیشتر و بهتر انتقال دهد. مثلاً میتوانستیم رزمندگان غواص را ببینیم که با دستهای بسته در کنار هم چنان به هم پیوستهاند که گویی همه آنها یک پیکره واحد هستند که همچون گنجی پنهان در زیر خاک، وطن را بازمینمایانند. همانطور که یونس در پایان میگوید که "به اروند رفتم، مرواریدی نبود، مروارید رفقام بودند، وطنم بود" و بعد دوربین چنان از زمین فاصله بگیرد و آنها را در یک لانگ شات از دور در قاب قرار دهد و این حس را القا کند که هرچند آنها در خاک مدفونشدهاند اما روحشان عروج کرده است و آزادانه به هر کجا بخواهد، سفر میکند.
با این وجود فیلم از این جهت که موفق میشود مسیر جستجوی یونس و شناخت ما برای دستیابی به شهدا را همچون سفری رازآلود برای یافتن گنجی پنهان نشان دهد و درک و دریافت رایج مخاطب را نسبت به شهدا متحول کند، اثری قابل توجه است.
در واقع آن گنج پنهانی که یونس در آبهای اروند به دنبالش میگردد، آنجا نیست. حتی زیر خاکهای منطقهای در غربت سرزمینی دیگر هم نیست. در سینه یونس و آنهایی است که هرگز از شهدا جدا نشدهاند و فراموششان نکردهاند ولی خود در حال از یاد رفتن و طرد شدن هستند. پس فیلم نه فقط مخاطب را به سرنوشت آنها که رفتهاند، علاقهمند میکند، بلکه توجه ما را به وضعیت آنها که بازماندهاند، نیز برمیانگیزد و از واکاوی گذشته به نقد امروز میرسد.