سرویس سینمایی هنرآنلاین: از همان ابتدا که بابک حفیظی (امیر جدیدی) در نیمه تاریکی اتاق بازجویی روبرویمان مینشیند و قصه عجیبوغریب ورودش به کشتی مرموز به خاک نشسته در گورستانی متروک و نفرینشده را تعریف میکند و ما همراه با او روی تخت تبعیدی به دار آویخته دراز میکشیم و صدای جادویی منوچهر انور را میشنویم که جملات رازآلود داستان ملکوت را برایمان میخواند و میگوید که "در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد"، احساس میکنیم انگار آرامآرام در حال هیپنوتیزم شدن هستیم و به خواب میرویم و به قول کیوان حداد (احسان گودرزی) فکر میکنیم در حال خواب دیدن هستیم اما میدانیم که بیداریم. فیلم "اژدها وارد میشود" ساخته مانی حقیقی با داستانی ماجراجویانه و معمایی، رنگ و نور اثیری گونه، مکانهای سحرانگیز و رازآلود، ترکیببندیهای اعجاببرانگیز، حرکات سیال و رقص گونه دوربین، قابهای شاعرانه و نقاشیوار و موسیقی وهمناک و سرخوشانه جهانی مالیخولیایی و هذیان گونه را خلق میکند که انگار شخصیتهایش اشباح و ارواحی از گذشته هستند که احضار شدهاند تا ما را از این جهان واقعی اطرافمان جدا کنند و به دنیای رؤیا و وهم و خیال ببرند تا رازی مکتوم را با ما در میان بگذارند که جز در قلمروی خواب- مرگ نمیتوان آن را درک کرد و این تعبیر جادویی "خواب- مرگ" که از نقد شاعرانه پرویز دوایی بر فیلم "سرگیجه" وام گرفتم، چقدر با دنیای غریب فیلم حقیقی قرابتی عمیق دارد.
در جایی از فیلم بابک حفیظی به دنبال الماس به مراسم تکاندهنده زار میرود و مادر حلیمه او را به گوشهای میکشاند و از زیر النگوی پهنش سیگاری درمیآورد و به او میدهد و میگوید "بکش. تا نکشی، گپ من نافهمی" و بابک حفیظی بعد از کشیدن سیگار دچار حالت وهمآلود و تخدیر گونهای میشود که همچون خوابگردهای طلسم شده در بیابانهای اطراف گورستان پرسه میزند تا کسی از عالم غیب را ملاقات کند که به او جای حلیمه گمشده را نشان دهد. فیلم دقیقاً با ما همان کاری را میکند که سیگار مادر حلیمه، بابک حفیظی را به آن مبتلا میسازد. یعنی ما را همچون آدمهایی مسخشده در حالتی خلسهوار و افیونبار فرومیبرد و در فضایی آمیخته از رؤیایی سحرانگیز و کابوسی هراسناک غرق میسازد که با وجود بیم و خوفی که از مواجهه با آن احساس میکنیم، نمیتوانیم در برابر جذبه آن مقاومت کنیم و جلوی وسوسه ورود به آن را بگیریم و بعد از اینکه قدم در فضای مسحورکننده و افسونگرش گذاشتیم، چنان مفتون و مجذوب آن میشویم که دیگر قادر به خروج از آن نیستیم.
فیلم میتوانست بدون آن بخشهای مستند، داستانی جذاب و مهیج را تعریف کند و مخاطب را در لذت دیوانهوار خود غرق سازد، اما عامدانه این روند تخدیر گونه و تب آلود را از هم میگسلد و در سرخوشی و لذت خمارآلود او وقفه ایجاد میکند. درست مثل لحظهای که وسط خوابی عجیب و رازآلود کسی بیدارمان کند و ما را از میانه دنیایی خیالانگیز به واقعیت کسالتبار بازگرداند.
این تخریب آگاهانه لذت که با قطع و وصل مدام روایت خیالی توسط جریان واقعگرایانه فیلم صورت میگیرد، در جهت یادآوری این است که تمام این چیزهایی که ما را مسحور و مجذوب خود کرده است، چیزی جز تجربهای خوابآلود نیست و در واقعیت وجود ندارد. اما این گسست بیرحمانه نه فقط میل و اشتیاق مخاطب به فرو رفتن در نشئگی لذتبخش خوابوخیال را ارضانشده باقی میگذارد و تصویر افسونگر پیش رویش را از هم متلاشی میکند، بلکه واقعیتی زمخت و زننده را نیز جایگزین آن میکند که خودش نیز فریب و جعلی بیش نیست و مخاطب وامانده از سرخوشی رخوت بار حتی نمیتواند به واقعیت پیشین خود بازگردد و به آن اعتماد کند و درنهایت بهتزده در خلأیی در میانه واقعیت و خیال رها میشود و از این روست که آزرده میشود و احساس میکند فیلم او را به بازی گرفته و لذت او را ناتمام گذاشته است.
در پس این نارضایتی و اعتراض مخاطب از مخدوش کردن جریان پرجذبه خیال توسط هجوم واقعیت است که فیلم یکی از مهمترین تمهای پنهان خود را بازمینمایاند: ناخشنودی و بیرغبتی ما نسبت به واقعیت مسلم و محضی که احاطهمان کرده است و مدام درصدد محدود کردن و در فشار گذاشتن ما عمل میکند و جلوی خیالپردازی و رؤیابافی بازیگوشانه و سرخوشانه ما را میگیرد. درواقع مانی حقیقی با چنین رویکرد رادیکال و آلترناتیوی امکان عصیان در برابر رئالیسم جعلی پیرامونش را برای مخاطب خویش فراهم میکند و نشان میدهد که چه شور و اشتیاق مهارناشدنی در وجود ما برای آزادی بخشی به تجربههای دیوانهوار و نامتعارف سرکشی میکند.
بنابراین هرچند در ظاهر فیلم به طرز سادیسمواری مخاطب خود را از رسیدن به اوج لذت ممانعت میکند و در روند پیوسته آن وقفه میاندازد، اما با برآورده نکردن میل و نیازش امکان فوران و افشانش احساسات سرکوبشده را برایش فراهم میکند و او را تحریک مینماید تا پوسته جعلی و فریبکارانه واقعیت را پاره کند و احساسات و امیال و آرزوها و دغدغههای سرکوبشدهاش را رها سازد و همان واقعیتی را برای خود بسازد که در خوابوخیالش آن را میپروراند.
به همین دلیل است که دلمان میخواهد بعد از تمام شدن فیلم همچنان در سالن تاریک سینما بمانیم و چشمهایمان را ببندیم و سعی کنیم دوباره به خواب برویم و به آن گورستان وهمآلود بازگردیم و مثل شخصیتها دور آتشی بنشینیم و به قبرهای اطرافمان چشم بدوزیم و اجازه دهیم روح خفته اژدهای مدفون در زیر خاک ما را تسخیر کند تا سرخوشیمان را کامل کنیم و این بار امیدوار باشیم که دیگر هیچ واقعیت کسالت باری نمیتواند ما را بیدار کند و لذت از خودبیخودی مان را از سرمان بپراند. پس کسانی میتوانند از تماشای فیلم لذت ببرند که خود را از قیدوبند و الزامات واقعبینی و رئالیستی مألوف و رایج رها کنند و خویش را به جریان سیال خوابآلودگی فیلم بسپارند و اجازه دهند سحر و جادوی فیلم آنها را بفریبد و در سرمستی رخوت بار خود غرق سازد و فکر کنند در حال دیدن خوابی هستند که هیچکس نمیتواند آن را تعبیر کند و رمزگشایی نماید.