سرویس سینمایی هنرآنلاین: با وجودی که هر یک از اعضای خانواده فیلم "ابد و یک روز" ساخته سعید روستایی در گوشهای از آن خانه در حال ویرانی در رخوت و رکود همیشگی خود فرو رفتهاند و به طرز یأس باری به فقر و بدبختی و فلاکتشان عادت کردهاند و هیچ تمایل و تلاشی هم برای تغییر شرایط ناگوار خویش نشان نمیدهند، اما هرگاه پیشامدی تلخ یا شیرین رخ میدهد که زندگی روزمره را از روال عادی و یکنواختش خارج میکند، همه افراد خانواده از گوشه ملالتبارشان بیرون میآیند و هر کدام کاری انجام میدهند.
مثل وقتی که نوید (مهدی قربانی) به خانه میآید و به بقیه میگوید که مأمورها محسن (نوید محمدزاده) را گرفتند و هر لحظه ممکن است که برای یافتن مواد به خانهشان بیایند، همه آن آدمهای رخوت زده و منفعل به تکاپو میافتند و دستبهدست هم میدهند تا مواد محسن را سربهنیست کنند که او را از عاقبت وحشتناکی که انتظارش را میکشد، برهانند. حتی همان لیلای تنبل و افسرده (معصومه رحمانی) که حوصله ندارد یک تشت آب در دستشویی بریزد تا نگیرد یا مادر علیل و زمینگیری (شیرین یزدان بخش) که به یکجا نشستن و غر زدن خو گرفته است. یا وقتی سمیه (پریناز ایزدیار) خبر شاگرد اول شدن نوید را به مرتضی (پیمان معادی) میدهد و از او میخواهد تا تشویقش کند و فضای سرخوشانهای بر خانواده حاکم میشود، میبینیم که یکدفعه سروکله هر یک از آن آدمهای در خود فرو رفته و دلمرده پیدا میشود و همه گرد هم میآیند و در شادی جمعی خانواده شریک میشوند. حتی محسن هم از دخمه دلگیر همیشگیاش بیرون میآید و در راهپلهها با رقصی از راه دور به جمع خانوادهاش میپیوندد و همراهیشان میکند. اما شاید تأثیرگذارترین لحظهای که این پیوند جداناشدنی خانوادگی را در آمیزهای از عشق و نفرت و مهر و جفا مینمایاند، صحنهای باشد که محسن به طرز رقتانگیزی در چنگال مأموران که او را کشانکشان میبرند، به برادر کوچکترش که لحظاتی قبل بیرحمانه کتکش زده، التماس میکند تا او را لو ندهد و آدرس خانهشان را به مأمورها نگوید و نوید معصومانه مأموران را به دنبال خود میکشاند تا خانه را نشانشان بدهد و بعد وقتی نوید با نگاهی معصومانه به در خانهشان از جلوی آن میگذرد و برادرش را از مخمصهای جبرانناپذیر نجات میدهد،
در نگاه وحشتزده محسن به در خانه حسی از بهت و ناباوری را میبینیم که انگار تازه فهمیده است که در این دنیای تیرهوتار تنها سرمایهای که دارد، همین خانوادهای است که هرچند از یکدیگر خسته و دلزدهاند اما پشت هم را خالی نمیکنند. پس میتوان گفت یکی از دستاوردهای مهم فیلم نمایش همین پیوند عمیقی است که میان افراد خانواده وجود دارد، رابطهای گرم و جاندار اما تنش آمیز و مسئلهدار. در این نوع طبقه اجتماعی که مجبور به زیستن در شرایط دشوار و طاقتفرسایی هستند و برای به دست آوردن خواستههای معمولی روزمرهشان باید به جدالی سخت با روزگار مشغول باشند، عواطف و احساسات نیز در لحن و ادبیات و رفتارهایی گزنده و تلخ و زمخت ردوبدل میشود و مهر و محبتی که شخصیتها از یکدیگر بر دل دارند، با خشونت و تندی و تنش به هم انتقال مییابد. به همین دلیل است که تمام آن صحنههای پر از زدوخورد و دادوبیداد و بدوبیراه بین اعضای خانواده این چنین پرشور و گرمابخش و سرزنده به نظر میرسد و پشت همه آن لیچار و متلک و طعنه و کنایه و نفرین و زخمزبانها مهر و عاطفه و دلسوزی عمیقی به نظر میرسد و با وجودی که مدام با هم دعوا میکنند و به یکدیگر زخم میزنند اما حس میکنیم که جانشان به جان هم بند است. با چنین رویکردی است که سعید روستایی بجای اینکه موقعیتهای داستانش را در راستای روابط علت و معلولی پیش ببرد و هر موقعیت ما را به موقعیت دیگری برساند که در حال بسط و گسترش طولی داستان است، میکوشد تا در یک موقعیت ثابت و ساکن پابرجا بماند و در لایههای عمیقتری از آن نفوذ کند و با فرو رفتن و شکافتن و واکاوی درونی و عمقی موقعیت، وضعیت هولناک و ناامیدکننده خانوادهای را نشان بدهد که مدام در حال درجا زدن و غرق شدن در منجلاب بدبختی هستند و اگر راهی برای نجات از غرق شدن داشته باشند، در این است که دست هم را بگیرند، نه اینکه یکدیگر را واگذارند و بروند.
وقتی فیلم را میبینیم به نظر میرسد که بیش از همه اعضای خانواده سمیه و مرتضی هستند که میخواهند تغییر و تحولی در این وضعیت نکبتبار و رقتانگیز خانوادگیشان ایجاد کنند. سمیه فکر میکند وقتی او نباشد تا یکتنه بار تنبلی و رخوت و بیعاری دیگران را به دوش کشد، بقیه به خودشان میآیند و تکانی به زندگیشان میدهند و تصور مرتضی این است که با فروختن سمیه به یک خانواده افغانی هم خواهر بیچارهاش را از این شرایط مصیبتبار و دردناک نجات میدهد و هم با پولی که به دست میآورد، زندگی خود و خانوادهاش را بهبود میبخشد و همگی از این وضعیت ناامیدکننده خارج میشوند.
آن چرخش غیرمنتظره در انتهای فیلم که مخاطب را غافلگیر میکند، از دل وارونهسازی و نقض هوشمندانه ساختار بیانی فیلم برمیآید که برخلاف انتظارمان سمیه و مرتضی که تنها راه ایجاد تغییر و دگرگونی در خانواده را در رفتن میبینند، باعث ایجاد تحول نمیشوند، بلکه آنکه این دور باطل انفعال و رخوت را بر هم میزند و در این منجلاب راکد و ساکن حرکتی به وجود میآورد، محسن است که از سر و رویش نکبت و بدبختی میبارد و روزبهروز بیشتر در تیرهروزی فرو میرود، اما آنقدر حواسش هست که بداند با قربانی کردن یکی از اعضای خانواده نمیتوان کل خانواده را نجات داد و اگر برای چنین خانواده مفلوکی رستگاری و رهایی و امیدی وجود داشته باشد، در این است که کنار هم بمانند و دست از یکدیگر نکشند. با چنین دیدگاهی است که فیلم از دل همه تلخی و تیرگیها راهی به امید باز میکند و از مخاطبانش میخواهد برای دوست داشتن یکدیگر بجنگند.