سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "اژدها وارد میشود" ساخته مانی حقیقی تجربهای رادیکال و نامتعارف در فرم بصری و روایی است که عامدانه از دستور زبان آشنای سینما سرباز میزند و الگوی رایج داستانگویی را به چالش میکشد و سرسختانه در برابر طبقهبندیها و تعاریف قراردادی مقاومت میکند و هرگونه پیشفرض و انتظار مخاطب در مواجهه با خود را از بین میبرد.
یعنی با وجودی که نشانههایی در فیلم است که ما را به سمت نمونههای مشابه و آشنا از لحاظ ژنریک میبرد، اما در ادامه از همه آن قواعد و اصول تثبیتشده سرپیچی میکند و هنجارهای پذیرفتهشده را زیر پا مینهد و به راهی متفاوت و خلاف جهت میرود و به نوعی آشناییزدایی از قالب شناختهشده نزد مخاطبان دست میزند و با این حرکت ضد جریان خود به دنبال کشف قابلیتهای تازه و اعجاببرانگیز سینما و برقراری شکل متفاوت و دگرگونشدهای از ارتباط با مخاطبانش است.
بنابراین کاملاً طبیعی است که درک دنیای مالیخولیایی، جنونآمیز و مبهوتکننده فیلم مانی حقیقی برای عدهای دشوار باشد و به نظر بعضیها اثری مغشوش، خودنمایانه و پرادعا برسد.
اما با وجود رهایی مهارناشدنی، غرابت افسارگسیخته و خودانگیختگی دیوانهوار فیلم که منجر به خلق فضایی موهوم و رازآمیز و کابوسوار شده است، همه اجزای فیلم چنان درست و دقیق سر جای خود قرار دارد و در ارتباطی معنادار با هم پیوند برقرار میکند که تماشای آن نوعی خوابگردی لذتبخش را تداعی میکند، با همان حالت گیجکننده و خلسهآوری که در اینجور مواقع به سراغ آدمی میآید. مثل این میماند که وارد رؤیایی عجیب شدهایم که آنقدر به واقعیت شباهت دارد و با منطق و نظم و روابط علت و معلولی رئالیستی شکل گرفته است که مرز میان خوابوبیداری را از میان برمیدارد و جهان منحصربهفرد و بکر و دستنخوردهای را خلق میکند که گویی رؤیاها و کابوسها را برایمان واقعی کرده است.
فیلم با حضور آدمهای واقعی مثل لیلی گلستان، مسعود بهنود و خود مانی حقیقی که روبرویمان مینشینند و با ارجاعات به نشانههایی چون داستان "ملکوت" بهرام صادقی، فیلم "خشت و آینه" ابراهیم گلستان و تئاتر نعلبندیان داستانی در ظاهر واقعی را برایمان تعریف میکنند، به گسستن، ایجاد وقفه و رخنه گشایی در روایت دست میزند، بدون اینکه جریان قصه را قطع کند.
مانی حقیقی در عین حال که در دل رویکردی مستندوار متنی داستانی را برای ما میسازد، آن را آگاهانه تخریب میسازد و در برابر شکلگیریاش مقاومت میکند و آن را به عقب میراند و از دیالکتیک پارادوکسیکال میان آن دو، به تجربه روایی متفاوتی در قالب اثری ضدمتن دست مییابد. یعنی با تغییر در تعریف از واقعیت و نمایش آن در صورتبندی عجیب و غیرعادی، پوسته اولیه و سطح ظاهری آن را کنار میزند و تصویر متفاوتی از آنچه تاکنون در قالب واقعیت میپنداشتیم و باور کرده بودیم، عیان میکند و به بازتعریف واقعیت تازهای دست مییابد.
فیلم به طرز تحسینبرانگیزی موفق میشود قالب نامعمول روایی خود را در شکل بدیع و تازهای از استتیک بصری بیامیزد و جهانی وهمانگیز، هذیان گونه و رازآلود را خلق کند که با وجود خوف و هراسی که از مواجهه با آن احساس میکنیم، نمیتوانیم جلوی وسوسه ورود به آن را بگیریم و بعد از اینکه قدم در فضای مسحورکننده و افسونگرش گذاشتیم، دیگر قادر به خروج از آن نیستیم. هر یک از نماهای فیلم با فضاسازی زیبا و شاعرانه و ترکیببندیهای بصری چشمگیر و خیرهکننده و همراهی موسیقی که وهمناکی سرخوشانه غرق شدن در کابوسی لذتبخش را تداعی میکند، به تابلوی نقاشی میماند که هنرمندی در حالت ازخودبیخودی آن را کشیده باشد و حاصل آن آمیزهای از نبوغ و جنون شده باشد.
حس و حال ما موقع تماشای فیلم در لحظات نخستینش شبیه همان احساس افسونشدگی بابک حفیظی (امیر جدیدی) موقع ورود به آن کشتی عجیبوغریب فرورفته در خاک گورستانی متروک است که دلش میخواهد تمام شب را همانجا بماند و خود را در سحر و جادوی هراسناک، اما دلنشین قصههای جنونآمیزی که مرد تبعیدی به دار آویخته بر دیوارها نوشته، غرق کند و پس از آن نیز نمیتواند اتفاق شگفتآوری را که جلوی چشمش رخ داده، فراموش کند و دو تن از دوستان دیگرش را با خود به آن فضای کابوس گونه میکشاند تا راز آن مکان مخوف و موهوم را بیابد. حالا من هم امید دارم که بتوانم با این نوشته برای خود همراهانی بیابم تا در کنار آنها دوباره به دنیای خیالانگیز فیلم بازگردم و با لذتی مضاعف از ایدههای خلاقانه و دیوانهوار مانی حقیقی رمزگشایی کنم.