سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "بهمن" به کارگردانی مرتضی فرشباف با تمرکز بر برنامه مراقبت ده شب متوالی از یک بیمار، پروسه تکراری زندگی روزمره هما را به تصویر میکشد و بر بی اتفاقی و بی کشی آن تأکید میکند. از این رو با روایتی پر از لحظات مرده از زنی درگیر بحران میانسالی روبرو هستیم که شخصیت بیآنکه دست به کاری بزند یا به رویدادهای اطرافش واکنشی نشان دهد، وقتش را به بطالت و بیهودگی میگذراند. هما در بیمارستان شب را با بیحوصلگی و خستگی پشت سر میگذارد تا شیفت کاریاش تمام شود و به خانه برگردد و وقتی به خانه میرسد، خودش را با کارهای معمولی خانه مشغول میکند تا روز به پایان برسد و دوباره به بیمارستان برود. به همین دلیل وقتی در رفتوبرگشتهایش میان خانه و بیمارستان در جاده برفی گیر میکند و برخلاف دیگران با آرامش منتظر باز شدن جاده میماند، زنی را مینمایاند که میداند هیچچیز و هیچکسی انتظارش را نمیکشد و دیگر برای رسیدن به هیچ جایی عجله ندارد.
هما بارها به چینوچروکهای دستها و صورتش نگاه میکند و خود را زنی در آستانه میانسالی میبیند که برای هر کسی میتواند پایان شگفتی و شور و هیجان در زندگی باشد و نسبت به همهچیز بیتفاوت شود و همین بیتفاوتی مداوم آرامآرام او را به ملال و سکونی مرگبار کشاند. این حس یکنواختی و رخوت و ملالت از تعارض میان آدم میانسال و دنیای اطرافش شکل میگیرد که جهان همواره به طرز غیرقابلکنترل در حال شتاب و تغییر و تحول است و هر لحظه در آن اتفاقی تازه و متفاوت رخ میدهد ولی آدم میانسال که زندگیاش رو به کندی و سکون و توقف میرود و به ورطه تکرار میافتد، دیگر نمیتواند همپای چنین دنیای سریع و تغییرپذیری پیش برود و خود را با آن هماهنگ کند و درنهایت این احساس را درمییابد که از جریان تپنده زندگی عقب مانده و فقط دچار روزمرگی فرسایندهای شده است.
اما مرتضی فرشباف نمیتواند از دل روایتی ساکن، نماهای ایستا، ریتم کند و فضای سرد فیلمش بحران میانسالی شخصیت و حس پوچی و سرخوردگی ناشی از آن را القا کند. زیرا بجای اینکه بی کنشی و انفعال هما را در تعارض با محیط پویا و پرشور و غیرقابلپیشبینی پیرامونش قرار دهد تا درخودفرورفتگی و تک افتادگی کاراکتر برجسته شود، جهان بیرونی را به عنوان بازتابی از احوالات و احساسات پنهانی زن به کار میبرد و حس فلج شدگی و بیتحرکی ناشی از میانسالی هما را به کل جهان اطرافش تعمیم میدهد. از این رو ما نمیتوانیم بر اساس رویدادهای محیط بیرونی هما احساسات پنهانی و بر زبان نیامده در ذهن او را دریابیم و خلأها، فاصلهها و سکوتهای موجود در فیلم را پر کنیم و بفهمیم زن از چه چیزی رنج میکشد. درواقع در طول فیلم هیچ نشانهای از وقوع بحران یا چالشی که زندگی شخصیت را به تباهی کشانده باشد یا در آینده بکشاند، نمیبینیم ولی فیلمساز انتظار دارد که ما بپذیریم هما در بهمن سهمگین و کشندهای گرفتار شده که اساساً رخ نداده است.
بنابراین بزرگترین مانع برقراری ارتباط میان فیلم و مخاطب در این است که فیلمساز همان رویکرد خوددارانه و خاموشی را به عنوان استراتژیک سبکی و محتوایی اثرش در نظر میگیرد که شخصیت در برابر جهان اطرافش در پیش گرفته است ولی به این نکته توجه ندارد که با مخفیکاری و پردهپوشی عامدانهاش ما را از خلوت زن دور نگه میدارد و اجازه نمیدهد احساسات و دغدغههای درونی او بر ما عیان شود و دلایل و انگیزه کارهایش شکل روشنی بیابد. به همین دلیل ما هم همچون همسر هما در هنگام مواجهه با عصیان ناگهانیاش دچار احساس گیجی و سرگشتگی میشویم و نمیدانیم چرا آن سکوت و بغض و بیخوابی به این اعتراض و شورش غیرمنتظره منجر میشود و چه چیزی در زندگی مشترک یا حرفهای او منجر به نارضایتی و سرخوردگی او شده است.
از این رو فیلمی با ساختاری مینیمالیستی و خویشتندارانه و موجز که میتوانست با بازی ظریف و درونگرایانه و پر از جزئیات فاطمه معتمدآریا به اثری تأملبرانگیز پیرامون چگونگی مواجهه با بحران میانسالی و تبعات آن تبدیل شود، به دلیل رویکرد پنهانکارانه افراطی فیلمساز در ارائه اطلاعات کافی درباره شخصیت و دنیای درونیاش، اثری مبهم و گنگ و نامفهوم به نظر میرسد که برای بیانگیزگی و انفعال و سکون شخصیت آن هیچ دلیلی نمییابیم و نمیتوانیم فروپاشی روحی او را درک کنیم.