سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "رقص خاک" ساخته ابوالفضل جلیلی با تصویری ثابت و طولانی از پسرکی نوجوان آغاز میشود که پشت به دیواری گلی و خشتی به نقطهای مبهم خیره شده است و اندوهی عمیق و مبهم در چهرهاش دیده میشود که به شخصیت او رمز و راز میبخشد و ما را برای شناخت او به مکاشفه در چهرهاش دعوت میکند.
از این رو وقتی به آن شیارها و چروکهای عمیق پسرک نگاه میکنیم که صورتش را همچون پیرمردی فرتوت و زمخت نشان میدهد، نوجوانی را میبینیم که بسان درختی کهنسال ریشه در دل این خاک و آب دارد و به جزئی جداناشدنی از این طبیعت تبدیل شده است و فیلم از دل تضاد و تقابلی که میان چهره معصوم و دردمند پسرک و محیط خشن و بدوی پیرامونش برقرار میکند، جدال ازلی ابدی میان انسان و محیط در جهان را نشان میدهد.
جلیلی با تأکید بر بی اتفاقی روایت و بیکنشی شخصیتها، قابهای ثابت و طولانی، ریتمی کند و ملالآور و لحنی سرد و فاصلهگیرانه فضای تهیوار و خلأگونهای از زندگی را به نمایش میگذارد که گویی به دنبال یافتن لحظه تپنده و پرشوری از زیستن چشم به این جهان خاموش و خالی دوخته است و در این نظارهگریاش چیزی زیباتر از سختجانی آدمی در این دنیای بیرحم نیافته است. از نظر او نمایش دوام آوردن و از پا نیفتادن آدمی در این جهانی که همه چیز در آن علیه اوست و زندگی چیزی جز مبارزهای بیپایان به نظر نمیرسد، تصویری باشکوه و بهیادماندنی است.
فیلم چنان سرشار از اینسرتهای پیدرپی است و نماهای درشت پشت سر هم به یکدیگر کات زده میشوند که انگار در حال دیدن عکسهای متوالی هستیم و در هر عکس زنان و مردانی به ما چشم میدوزند که گویی همه هستی در چهره آنها خلاصه شده است. در میان این نماهای درشت و ثابت از چهره شخصیتها تصاویری از اشیاء و اجزاء پیرامون آنها نشان داده میشود که به کمک آنها میتوان از آن چهرههای خاموش و ساکن رمزگشایی کرد و حس معنادار، اما مبهم جاری در صورتهایشان را تأویل نمود. درواقع جلیلی نماهای کلوزآپ را جایگزین کنشها، دیالوگها و اکتهای شخصیتها میکند و با این تمهید احساسات درونی و پنهان و ناگفتنی آنها را نشان میدهد. همان چیزی که کارل تئودور درایر نیز به آن اعتقاد داشت و میگفت: "هیچ تصویری باشکوهتر از چهره انسان بر پرده سینما نیست".
جلیلی بجای استفاده از بازیگران حرفهای به سراغ آدمهای معمولی میرود که در حال زندگی عادیشان هستند و بیاعتنا و فارغ از دوربینی که چهرهشان را ثبت میکند، مشغول کارهای همیشگیشان هستند. او همواره تلاش کرده تا نقش مداخلهگر دوربین و حضور خود به عنوان فیلمساز را از میان بردارد و چهرههای اشخاص را در لحظاتی به تصویر بکشد که بیتوجه به چشم مزاحمی که آنها را مینگرد، ظاهر شوند. چون اساساً در چهره افراد زمانی که نمیدانند به آنها نگاه میکنیم، چیزی هست که زمانی که از نگاه ما اطلاع دارند، هیچگاه آن را نمیبینیم. سوزان سانتاگ به درستی گفته است که رنج در پرتره آدمهای معمولی بیشتر به چشم میخورد و جلیلی با تمرکز بر صورت پسرک و مردم عادی پیرامونش تصویر تغزلی از درد زیستن را به نمایش میگذارد.
بنابراین هرچند فیلم اثری تقریباً خاموش و بیکلام است و دیالوگی در آن ردوبدل نمیشود ولی کمبود کلام در آن احساس نمیشود و فقدان زبان به چشم نمیآید. زیرا جلیلی موفق میشود به واسطه همنشینی چهرههای خاموش و گنگ شخصیتها با محیط برهوت و خالی بیابانی که در آن زندگی میکنند، سکوت و بیصدایی آنها را معنادار جلوه دهد و گویای هزاران کلام ناگفته بنمایاند. به همین دلیل وقتی در صحنه پایانی فیلم پسرک از کوه بالا میرود و پشت به دوربین دردمندانه فریاد میکشد و بعد صورتش را میچرخاند و به ما نگاه میکند، در آن چشمهای غمگین و فریاد رنجبار میتوان خلاصه دردهای بشری را دید که گویی او را وارث رنج ازلی ابدی انسان در جهان هستی نشان میدهد.