سرویس سینمایی هنرآنلاین: عنوان فیلم "فیلم باز هم سیب داری؟" بیش از هر چیزی ما را به یاد داستان قدیمی و فولکلور حسن کچل میاندازد که مادرش پسرک تنبل و شکمویش را به بهانه خوردن سیب از خانه بیرون کشاند و او را مجبور کرد تا سفری پرماجرا را آغاز کند تا مرد شود. اما از همان صحنه ابتدایی که بجای پسرکی، مرد کچلی با اندامی درشت و هیکلی تنومند را میبینم که از دست تنبیه مادرش میگریزد و سر به بیابان میگذارد، تصویر ذهنیمان از داستانی که بارها شنیدهایم، به هم میریزد و هرچه فیلم جلوتر میرود، فضای انتزاعی و حال و هوای سورئالیستی پیدا میکند که از همه المانها و نشانههای معمول و همیشگی چنین افسانه کهنی آشنازدایی میکند و چنان به ترکیبی از عناصر ناهمگون سنتی و مدرنیسم دست میزند و امور و مسائل دنیای جدید و امروزی را در جهان بدوی و کهن داستان درهم میآمیزد که با قرائت جدید و خوانشی متفاوت از یک قصه قدیمی کودکانه مواجه میشویم.
درواقع فیلم به سادگی و سرراستی قصههای بچگیمان آغاز میشود، اما بهتدریج به اثری نمادین و پررمزوراز و چندلایه تغییر مسیر میدهد و یک مفهوم مهم و بنیادین و جهانی را در قالب داستانی کودکانه بیان میکند. اینجا هم مثل کهنالگوی داستان حسن کچل با شخصیتی تنبل و بیکاره و شکمو روبرو هستیم که به اجبار مادرش از خانه و زادگاهش به دور میافتد و سفری ادیسهوار را آغاز میکند و به وادیهای مختلف سر میکشد و منزلبهمنزل میرود و ماجرا پشت ماجرا برایش اتفاق میافتد، اما حسن کچل این فیلم بر خلاف نمونه اصیل و دیرینش در طول داستان هیچ تحولی نمییابد و به شناخت تازهای از جهان و زندگی و خودش نمیرسد و درنهایت هرچند او هم ناخواسته به قهرمان مردم تبدیل میشود، اما حکومت ظالمی که بر دنیای داستان غلبه دارند، او را به عمله خودشان تبدیل میکنند تا با یکی از خود مردم به آنها زور بگویند.
بنابراین آنچه فیلم بایرام فضلی را از منبع ادبی و قدیمی الهام گرفتهاش متمایز میکند این است که فیلمساز داستانش را در فضایی بیزمان و بیمکان که آمیزهای از نشانههای دنیای قدیمی و جهان معاصر است، روایت میکند که در آن همه چیزهای آشنا و معمولی به شکلی عجیب و غیرعادی به نظر میرسند و حالتی وهمآمیز و شگفتآور مییابند و با چنین رویکردی ما را با نتیجه و برداشتی کاملاً متفاوت ازآنچه انتظار میرود، روبرو میسازد و دغدغهها و دلمشغولیهای امروزی جهان معاصر و مدرن را از دل آن بیرون میکشد، اما نکتهای که بیش از هر چیزی از فیلم در خاطر میماند، فضاسازی زیبا و شاعرانه و ترکیببندیهای بصری چشمگیر و خیرهکننده است که انگار قدم در دنیای سحرانگیز و جادویی نقاشی گذاشتهایم.
درواقع فضلی که پیش از این او را به خاطر فیلمبرداری درخشان و خلاقانه در فیلمهایی همچون "خواب تلخ"، "نامههای باد" و "خانه مادریام مرداب" میشناختیم، موفق میشود هر صحنه از فیلمش را به یک قاب داستان تبدیل کند که به یک تابلوی نقاشی میماند که وقتی به آن نگاه میکنیم، ما را به درون فضای خیالانگیز و رویاگونه خود میکشاند و برایمان داستانی دلنشین را تعریف میکند.