افشین سنگچاپ کولهباری تجربه از حضور در دنیای هنر دارد. او کارش را در دهه ۶۰ با فیلم کودک شروع کرد و تا مدتها پس از آن همچنان در این حوزه فعالیت کرد. اما با کمرنگ شدن دامنه فعالیت سینمای کودک، سنگچاپ نیز حضورش در این حوزه کمرنگ شد. او در جشنواره فیلم کودک و نوجوان اصفهان به عنوان بازیگر در فیلم «آرزوی اسب چوبی» حضور داشت و همین فرصت خوبی را فراهم کرد تا دقایقی با او درباره سینمای کودک و دلایل افت آن در سالهای اخیر صحبت کنیم.
وضعیت سینمای کودک و نوجوان را در حال حاضر چطور میبینید؟
برای ارزیابی بهتر امروز باید به گذشته نگاه کرد. اگر بخواهیم با گذشته مقایسه کنیم میبینیم در سینما پسرفت داشتهایم. چرا مدیر و مسئولان ما به دهه ۶۰ نگاه نمیکنند. دهه ۶۰ جنگ بود و این امکانات وجود نداشت، ولی تولیداتی داشتیم که الان نمیتوانیم آنها را بسازیم. ما آن موقع زیر موشکباران کار تولید میکردیم. نگاه به گذشته میتواند کمکمان کند. زمان ما جشنواره کودک واقعا یک جشنواره استعدادیابی بود، اما الان استعدادی یافت نمیشود. با این حال باز موافقم که بودن جشنواره بهتر از نبودنش است. باید ممنون کسی بود که چهار جوان را از طریق همین جشنواره پیدا و حمایت میکند. همین رقابت کردن اتفاق خوبی برای هنرمندان است. خودم از رقابت کردن پیشرفت کردم. دوره ما رقابت خیلی جذاب و هیجانانگیز بود، ولی الان این چیزها کم شده است. من در دوره خودم خیلی تلاش کردم کشف استعداد کنم و در موارد زیادی هم خیلی اذیت شدم، ولی الان این ممکلت پر از استعداد است. کمی همت میخواهد. دچار روزمرگی و ادارهزدگی شدهایم که یک مسئله فرهنگی است.
میتوان گفت، چون حوزه کودک و نوجوان ظرافت و سختیهای بیشتری دارد، هنرمندان برای کار انتخابش نمیکنند؟
خودم اولین کاری که کردم برای کودک بود. سال ۱۳۶۴ «ما میتوانیم» را کار کردم که بعد از محله «برو بیا» پخش میشد. بعد «چاق و لاغر» را کار کردم و آدم آهنی را من میچرخاندم. فکر کنم آن زمان ۱۹ سالم بود. بعد از آن هم باز کار کودک انجام دادم. خاطرم هست «النگ و دولنگ» را با آقای طهماسب کار کردم. بهترین شیوه پرش در زمان ما کار کردن در فیلم و سریال کودک بود. آقای خمسه اگر «هوشیار و بیدار» را کار نمیکرد کسی او را نمیشناخت. خمسه کسی بود که کار آقای بیضایی یعنی «مرگ یزدگرد» را کار کرده بود، ولی کسی او را نمیشناخت. ولی بعد از «هوشیار و بیدار» مردم او را شناختند. کار بینظیری بود و مردم کارشان را تعطیل میکردند تا آن را ببینند. جمعهها تفریح بخشی زیادی از مردم دیدن برنامه آقای خمسه بود. ما کانون پرورش فکری و تعداد زیادی دانشگاه داریم که باید در این زمینه فعالیت داشته باشند. من با بچههای خارج کشور که صحبت میکنم به من میگویند جشنوارهای که کارگردان ایرانی در آن حضور نداشته باشد درجه کیفیاش افت پیدا میکند. انقدر ما را در خارج کشور قبول دارند، ولی ما خودمان را قبول نداریم.
شما ارتباطات خوبی دارید با فیلمسازان دارد. با آنها درباره دلایل بیعلاقگی و کار نکردنشان در حوزه کودک صحبت کردهاید؟
من با بیشتر بزرگان سینما کار کردهام و با همه گفتگو داشتهام و همهشان عشق خدمت کردن از طریق هنر را داشتهاند. تو وقتی عاشق پرچم و سرزمین و کارت باشی دیگر به چیز دیگری فکر نمیکنی. تمام اتفاقات بزرگ از همین سبک فکر کردن افتاده است. اتفاقات بزرگ همیشه در جبهه عاشقان افتاده است. ایران را چه کسی از دست صدام و دشمن بعثی نجات داد؟ همان رزمندگان عاشق بودند که آن حماسهها را آفریدند.
وقتی این هنرمندان با این عشق حاضر هستند مدیران باید آستین را بالا بزنند و کار را به بهترین شکل مدیریت کنند. خیلی چیزها دیگر دست هنرمند نیست. برایم سوال است که مدیران تلویزیون چرا از امثال من و آقای خمسه و رضا بابک که بیش از ۴۰ سال تجربه کار داریم مشورت نمیگیرند. باید هنرمندان را صدا کنند و بگویند تجربیاتتان را به ما انتقال بدهید. از شیوههای استعدادیابی بپرسند. وقتی میگوییم ادارهزده میشویم یعنی همین! یعنی به حقوق و ماشین دلخوش میشویم و چیزهای دیگر را فراموش میکنیم.
یک مدیر دلسوز باتجربهها را صدا میزند و از آنها مشورت میگیرد. دیگر آن اتحاد زمان قدیم نیست. من دلم برای سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ لک زده است. زمانی که آقای طهماسب هر سال کار کودک میساخت. الان همین آقای طهماسب را هم اداری کردهاند. او را داخل پلتفرمهای نمایش خانگی برد هاند و گفتهاند همین که در فضای مجازی بازدید بگیرید خوب است. در صورتی که قدیم تلویزیون مدیرانی داشت که دلشان برای هنر میسوخت. مدیران خوب و دلسوز آدم هنرمند را پس نمیزدند. الان میگویند مردم تلویزیون را نگاه نمیکنند، من میگویم تو کار خوب بساز اگر مخاطب دائم تلویزیون نشدند.