سرویس سینمایی هنرآنلاین: امیرحسن ندایی از اساتید شناختهشده عرصه هنر در دانشگاه است که علاوه بر تدریس و پژوهش در مقام کارشناس، مجری، تهیهکننده و کارگردان نیز فعالیت دارد.
او که این روزها بیش از هر چیز وقت خود را صرف تدریس میکند، بهتازگی کلاسهای آموزش موسیقی فیلم را برای علاقهمندان به این عرصه تشکیل داده که با استقبال خوبی نیز مواجه شده است.
ندایی میگوید ما کارگردانهای خوب زیاد داریم و موسیقیدانهای خوب هم داریم ولی کارگردانی نداریم که موسیقی را بشناسد. به همین بهانه گفتوگویی با او داشتیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
آقای ندایی، با توجه به این که در تلویزیون برنامهای در حال حاضر ندارید، این روزها مشغول چه فعالیتی در حوزه برنامهسازی هستید؟
فعلاً در حوزه کارهای پژوهشی مشغول به کار هستم و روی یک تعداد مقاله کار میکنم. همچنین مشغول کار بر روی یک کتاب در حوزه چگونه شنیدن موسیقی هستم و اگر خدا بخواهد، میخواهم برای سازمان میراث فرهنگی مستندی را شروع کنم که متن آن را همسرم، خانم ستاره ایرانی نوشته است.
مستندتان قرار است به شکل سینمایی ساخته شود یا برای تلویزیون تولید میکنید؟
یک مستند کوتاه درباره یکی دو نفر از کسانی است که کارهای متفاوتی در حوزه شیشه و آینه انجام میدهند. یکی آقای راشد است و دیگری آقای هیاس. آنها با شیشه کارهای جالبی انجام میدهند و بعضی از آن کارها تکنیکهایی است که برای اولین بار اتفاق میافتد. این مستند از جانب یکی از دوستان به من پیشنهاد شد و با مشارکت سازمان صداوسیما و سازمان میراث فرهنگی ساخته میشود.
پروژه چه زمانی کلید میخورد؟
برنامهریزی بر این است که در شهریورماه کلید بخورد. در حال حاضر فیلمنامه آن تمام شده و کارهای پیشتولید اولیه آن اتفاق افتاده است. تهیهکننده این مستند نیز آقای داوود سماواتی است.
ما شما را بیشتر در مقام کارشناس مجری در تلویزیون و رادیو میشناسیم، قصد ندارید برای تلویزیون برنامه جدیدی مانند "شبهای سینما" تولید کنید؟
برنامه "شبهای سینما" به پایان رسید و با تغییر مدیریت شبکه، یک سری تغییر ذهنیت نیز در بین اعضای گروه به وجود آمد که نمیدانم چه اتفاقی در آینده قرار است رخ دهد. فعلاً با من صحبت نشده و من در حوزه اجرا کاری ندارم. البته یک برنامه به نام "روزگار تئاتر" در رادیو دارم که چهارشنبهشبها ساعت 21 از رادیو نمایش پخش میشود. این برنامه یک نگاه جامعهشناختی به حوزه تئاتر دارد. در هر برنامه یکی از دستاندرکاران و استادان حوزه تئاتر حضور پیدا میکنند و معمولاً بحثهای خوبی صورت میگیرد. این برنامه قبلاً یک سال پخش شد و مدتی به خاطر کرونا در پخش آن وقفه افتاد اما تقریباً یک ماهی است که پخش آن را مجدد از سر گرفتیم.
این روزها کلاسهایی در حوزه موسیقی متن فیلم دارید که در حال برگزاری است، چطور شد به سراغ این موضوع رفتید و قرار است در این برنامه از چه دیدگاهی به بحث موسیقی فیلم بپردازید؟
موسیقی تخصص اول من است. من از سالهای دور و دوره نوجوانی ابتدا موسیقی را شروع کردم و بعد در رشته سینما تحصیل کردم. موسیقی چیزی بود که کار میکردم و هنوز هم کار میکنم. درواقع سالهاست که موسیقی را چه بهصورت تدریس ساز و چه بهصورت تئوری موسیقی و حوزههای مربوط به پژوهشهای مرتبط با موسیقی درس میدهم. در دانشگاه هم درس آشنایی با موسیقی را در مقطع کارشناسی ارشد تدریس میکنم. آنچه در این حوزه احساس میشود، مسئله شناخت موسیقی است که به یکی از کمبودهای بزرگ در کشور ما تبدیل شده است. نکته جانبی آن، ارتباط میان موسیقی و سینما است. شما وقتی تمام کارگردانهای بزرگ دنیا را نگاه میکنید، متوجه میشوید آنها نهتنها سینما را میشناسند، بلکه نقاشی و موسیقی را هم به طریق اولاً میشناسند. در سینمای ما به غیر از چند استاد معدود مانند زندهیاد علی حاتمی، استاد بیضایی و زندهیاد کیارستمی که معرف همه سینمادوستان ایرانی هستند، سایر فیلمسازان نه موسیقی را میشناسند و نه نقاشی را، در صورتی که اینها هنرهای بسیار مرتبطی با سینما هستند. من همیشه در دانشگاه تلاش میکنم یک ذهنیت موسیقیشناختی به دانشجویانم بدهم که تا حدی احساس میکنم در این زمینه موفق بودهام. بر همین اساس یک سری از دوستان پیشنهاد کردند که بیاییم دورههایی را در حوزه موسیقی فیلم تعریف کنیم. ایده اولیه برنامه ما صرفاً آشنایی با موسیقی فیلم بود، اما بعد گستردهتر شد. درنهایت با دوستان کانون موسیقی چیزی حدود 70-80 ساعت کار فکری کردیم تا توانستیم یک مجموعه دروس برای این امر طراحی کنیم.
این برنامه به چه شکل برگزار میشود؟
این برنامه فعلاً با کارکردهای موسیقی فیلم شروع شده است. با وجود وضعیت کرونا و با توجه به این که کلاسها حتماً میبایست حضوری برگزار میشدند، استقبالها بسیار خوب و بیش از انتظار ما بود. از سویی امکان آنلاین برگزار شدن کلاسها وجود ندارد و در تلاش هستیم تا طراحیهایی را انجام دهیم که شاید بشود کلاسها را آنلاین نیز برگزار کرد، ولی هنوز نتوانستیم به یک سازوکار مشخص در این زمینه برسیم. انجام دادن یک سری کارها بهصورت آنلاین بسیار دشوار است. استقبالها از این برنامه بسیار خوب بود. ابتدا قرار بر این بود که یک روز در هفته باشد، اما فعلاً به دو روز کشیده است. ادامه ماجرا هم یک سری دورههاست که آن را مدام گستردهتر و تخصصیتر میکند. یعنی ما با کارکردها شروع میکنیم و مدام موسیقی فیلم را تخصصیتر میکنیم و درنهایت وارد حوزه آهنگسازی فیلم میشویم.
سیلابسهای درسی ارائهشده به چه شکل است و آیا سینمای جهان را به شکل کشور به کشور هم بررسی میکنید؟
ما یک سری کارکردها برای موسیقی فیلم تعریف کردهایم. بهطور مشخص یک سیلابس درسی در دانشگاه میشیگان تعریف شده که من در کلاسهای دانشگاه نیز بر اساس همان درس میدهم. ما آمدیم همانها را گسترده کردیم و بر اساس آن کارکردها، نمونههای مختلف از دورههای مختلف را جمعآوری کردیم. ممکن است یک فیلمی از سینمای کلاسیک باشد و حتی ممکن است از سینمای صامت باشد که موسیقیهای اجراشونده داشته است. از فیلمهای کلاسیک عصر طلایی هالیوود تا فیلمسازان نوین، نمونههای مختلف داریم. بعضی از فیلمسازان مانند استنلی کوبریک و آندری تارکوفسکی از موسیقی کلاسیک استفاده کردهاند و برخی دیگر از فیلمسازان مانند فدریکو فلینی که با یک آهنگساز مشخص مانند نینو روتا کار کردهاند. کارکردهای موسیقی در تمام این آثار جمعآوری شده است. نزدیک 150-200 فیلم را برای این کلاس فهرست کردهایم.
با توجه به این که شما به شکل تخصصی در این زمینه فعالیت میکنید و به علاقهمندان این حوزه آموزش میدهید، فکر میکنید چرا در حال حاضر موسیقی آنطور که باید و شاید در سینمای ایران و حتی جهان، آن نقش و رنگی که در سینمای کلاسیک داشت را دیگر ندارد یا حداقل موسیقی فیلمهایی که میشنویم چندان در ذهن مخاطب ماندگار نیستند؟ شاید اگر الآن موسیقی فیلم "پدرخوانده" را بگذارند همه بهوضوح بگویند این موسیقی مربوط به فیلم "پدرخوانده" است، ولی از فیلمهایی که در دهه گذشته منتشر شدهاند چیز زیادی نمیشنویم و این آشنایی وجود ندارد. فکر میکنید این موضوع به چه دلایلی بستگی دارد؟
سؤال بسیار ظریف و دقیقی را پرسیدید. بگذارید من اول با یک جمله قاطع حرفم را شروع کنم. ما الآن در عصری زندگی میکنیم که دوران غولهای هنر به پایان رسیده است. این مسئله در همه حوزهها وجود دارد. چرا ما دیگر بتهوون و شوستاکوویچ نداریم؟ چرا ما در شعر مانند گذشته شاعران بزرگ نداریم؟ در مورد موسیقی فیلم هم همین اتفاق افتاده است. البته در سینمای دنیا هنوز فیلمسازان متفکری هستند که موسیقی در آثارشان بهصورت خاص و ویژه استفاده میشود، ولی همانطور که شما دقیق اشاره کردید، ما دیگر کوبریک نداریم که موسیقی یوهان اشتراوس را متفکرانه استفاده کند و یا تارکوفسکی نداریم که موسیقی بتهوون را متفکرانه استفاده کند. دوره گروهی از آهنگسازان فیلم مانند نینو روتا، انیو موریکونه، جیمز هورنر و جان ویلیامز به پایان رسیده است. پایان عصر غولهای هنری یکی از دلایل این اتفاق است. یکی دیگر از دلایل این است که ما در عصر کالاشدگی همه آثار هنری زندگی میکنیم. آثار هنری، کالاهایی هستند که الآن مصرف میشوند و دو روز دیگر از رده خارج میشوند. درست مانند گوشی تلفن همراه که ما دستمان میگیریم. شما اگر سه، چهار سال گوشی همراه خودتان را عوض نکنید عقب میمانید. یک سری امکانات میآید که گوشی شما آنها را پشتیبانی نمیکند و شما از خیلی چیزها عقب خواهید ماند. بسیاری از امکانات را از دست میدهید. ارتباطتان با جهان پیرامون قطع میشود و نمیتوانید بسیاری از کارها را انجام بدهید. فیلمها هم همینطور شدهاند. فیلمها تولید میشوند که مصرف شوند. وقتی هم مصرف شدند از رده خارج میشوند. دوره این که یک اثر هنری مثل سمفونی شماره 9 بتهوون پدید بیاید که قرنها تکرار شود به پایان رسیده است. در حال حاضر خود سمفونی شماره 9 بتهوون تبدیل به آبنباتهای چوبی میشود که بهصورت پکهای کوچولو فروخته میشوند و مردم تیکههای کوچک آن را در کوچه و خیابان گوش میدهند و فکر میکنند سمفونی نهم بتهوون را شنیدهاند، در صورتی که این سمفونی یک ساعت و اندی دقیقه است. همانطور که اشاره کردید ملودی فیلم "پدرخوانده" ملودی است که روی آن اندیشه شده است و در ذات خودش پیچیدگی دارد، ولی فیلمهای امروزی هیچکدام اینطور نیستند چون صرفاً تولید میشوند که مصرف شوند.
این مسئله به جنس مخاطب هم برمیگردد؟ شاید امروز مخاطب چندان حوصله تمرکز و تفکر در آثار سینمایی را ندارد و فقط میخواهد دو ساعت در سینما وقت بگذراند.
دقیقاً. مخاطب میخواهد فقط سرگرم شود. فیلمی مثل "کازابلانکا" یک فیلم چندلایه حیرتانگیز است که از عناصر رمانتیک و عاشقانه در درونش وجود دارد تا مفاهیم پیچیده سیاسی پروپاگاندایی. همه اینها در لایه به لایه اثر نمود پیدا میکند. طبیعی است که از چنین اثری یک موسیقی حیرتانگیز عجیب و غریب مانند قطعه "همچنان که زمان میگذرد" بیرون میآید. ترانهای که در میانه فیلم هم توسط آن نوازنده سیاهپوست نواخته میشود. ما دوره آیکونها و شمایلهای سینمایی را پشت سر گذاشتهایم. ما دیگر هامفری بوگارت نداریم. بازیگران امروز، ستارههایی هستند که دو روز هستند، اما دو روز دیگر نیستند. دقیقاً به همان چیزی رسیدهایم که اندی وارهول گفت. اندی وارهول حدود 50 سال گذشته پیشبینی کرد ما به دورهای خواهیم رسید که هر هنرمندی در آن فقط 15 دقیقه معروف است. ما الآن در همان دوره زندگی میکنیم. طبیعتاً این مسئله درباره همه هنرها صدق میکند که موسیقی فیلم هم یکی از آنها است.
وضعیت موسیقی در سینمای ایران چطور است؟
ترجیح میدهم وارد این بحث نشوم. همانطور که عرض کردم ما در سینمای خودمان هیچ کارگردانی نداریم که موسیقی را بشناسد. این موضوع را با اطمینان میگویم.
کارگردانها نسبت به موسیقی شناخت ندارند، خود آهنگسازان چطور؟
آهنگسازان ما هم از سینما شناخت ندارند. یک آهنگساز فیلم بدیهی است که ابتدا باید موسیقی را بشناسد و بعد باید نسبت به سینما هم شناخت داشته باشد و کارکردهای گوناگون را بداند. بهعنوان مثال نگاه کنید والت دیزنی، در آثار کلاسیکش چگونه تاریخ موسیقی را مورد استفاده قرار میدهد. هیچکدام از اینها ایراد جهان امروز نیست، بلکه خصوصیت جهان امروز است. همانطور که یک مقطعی رمانتیسیسم به پایان رسید و یک دوره دیگر آغاز شد، در حال حاضر آن دوره هم به پایان رسیده است. ما داریم در عصری زندگی میکنیم که همه چیز پکیجی شده است. من اسم دانش الآن را دانش اینستاگرامی گذاشتهام. اینستاگرام در حد دو، سه پاراگراف بیشتر به شما اجازه نوشتن نمیدهد. آدمها تمام مدت دارند در اینستاگرام میچرخند و با خواندن همین پاراگرافها فکر میکنند همه چیز را فهمیدهاند.
یعنی بحث مخاطب امروز ما بسیار سطحی است و عمقی نیست و در مورد آهنگسازان و فیلمسازان ما هم صدق میکند؟
کاملاً همینطور است. این حرف اصلاً به این معنی نیست که ما کارگردان خوب نداریم. ما کارگردانهای خوب زیاد داریم و موسیقیدانهای خوب هم داریم ولی کارگردانی که موسیقی را بشناسد نداریم. همانطور که عرض کردم اثری وجود ندارد که بتوانم نام ببرم و بگویم در آن موسیقی هوشمندانه و با یک معنای خاص استفاده شده است. مثل کارکردی که موسیقی باخ در فیلم " فهرست شیندلر " پیدا میکند. چه خود موسیقی متن که جان ویلیامز برای این فیلم ساخته و چه موسیقی کلاسیکی که در بخشی از فیلم مورد استفاده قرار میگیرد. در فیلم "هفت " به کارگردانی دیوید فینچر هم از یک قطعه باخ استفاده میشود. اینها به یک پیچیدگیهای معنایی و فلسفی در اندیشه کارگردان نیاز دارد. میتوانم بگویم ما کمتر به آن میپردازیم. ما فیلمسازان خوبی داریم ولی تعداد آنها کم است.
سبکهای موسیقی تا چه اندازه در این زمینه نقش دارند؟ مثالهایی که شما میزنید عمدتاً فیلمهایی هستند که در آنها از موسیقی کلاسیک استفاده شده است.
من موسیقی کلاسیک را بهعنوان مثال عرض کردم. یکی از آخرین سبکهایی که در موسیقی به وجود آمده یک سبک به نام وهم صوتی است. چیزی که در کار آهنگساز فیلم اهمیت دارد این است که اول از همه تاریخ موسیقی را بداند. اصلاً منظورم این نیست که چهار آهنگ از بتهوون، باخ و موتزارت گوش کرده باشد، بلکه باید بهصورت عمقی و از بنیان، عناصر بیانی تاریخ موسیقی را بشناسد. ما در همین فیلمهای آبنبات چوبی میبینیم که از ملودیهای قرون وسطایی استفاده میشود. یعنی موسیقی امروزی است و با گیتار برقی و ارکستر راک نواخته میشود ولی بنیان موسیقی دارد از یک آبشخوری ریشه میگیرد. آهنگساز باید این چیزها را بداند که در دورههای مختلف از چه سازهایی استفاده میشده است. ما الآن راجع به سمفونی شماره 9 بتهوون حرف زدیم. این سمفونی چندین تنظیم دارد. از آن چیزی که بتهوون نوشته است، ما 70-80 سال بعد یک تنظیم از ریچارد واگنر میشنویم که بینظیر است. الآن همه میدانیم که اغلب آهنگسازان ما یک سینتى سایزر جلوی خودشان میگذارند و تمام صداها را با سمپلهایی که در آن سینتى سایزرها وجود دارد درمیآورند و تنظیم میکنند و با یک نرمافزار بیرون میدهند. حالا یکی دو نوازنده سازهای آکوستیک را نیز به استودیو دعوت میکنند و ساز آنها را ترکیب میکنند و تحویل کارگردان میدهند. کارگردان فقط موسیقی را میشنود، درحالیکه کارگردان خودش باید یک پیشزمینه ذهنی از موسیقی داشته باشد و موسیقی را بشناسد. نمونههایی از این دست بسیار وجود دارد. عدم شناخت موسیقی توسط کارگردان، یک سری فجایع به دنبال دارد. درواقع امکاناتی که در سینتى سایزر وجود دارد از درون تاریخ موسیقی بیرون میآید. اصلاً واژه سینتى سایزر از سینتى سایز کردن صداها منشأ میگیرد. این که در چه دورهای و چه کسانی با تکنولوژی جدید شروع به تجربه کردن در پدید آوردن صداهای جدید کردند، چیزی است که یک آهنگساز ضرورتاً باید بداند.
شاید موسیقی در کشورهای اروپایی و آمریکایی در زندگی آدمها نقش اساسی و جایگاه خاصی داشته باشد. حداقل ما در فیلمها میبینیم که بچههای آنها از کودکی با موسیقی آشنا میشوند. اما ما در کشوری زندگی میکنیم که موسیقی در آن نقش اساسی ایفا میکرده است. هر شهری از کشور ما یک رنگی از موسیقی را دارد و ما میتوانیم یک جنسی از موسیقی را در شهرهای مختلف کشورمان ببینیم، که متأسفانه امروز کودکان ما با موسیقی ارتباط چندانی ندارند. فکر میکنید عدم آشنایی گوش مخاطب در حال حاضر تا چه اندازهای نمود دارد که نمیتواند موسیقی خوب را از موسیقی بد تفکیک کند؟ ما جدای از بحث فیلم، این معضل را در موسیقی هم داریم که گوش مخاطب ما به شنیدن عادت نکرده است. عدم عادت دادن گوشها به شنیدن موسیقی خوب تا چه اندازه میتواند در این زمینه اثرگذار باشد؟
شما روی یک نقطه دردناکی از فرهنگ ما در سالهای گذشته انگشت گذاشتید که خودش یک مبحث طولانی است. موسیقی در سالهای اخیر بهتدریج از زندگی ما حذف شده است. بسیار ساده و مستقیم عرض کنم، اصلیترین منبعی که موسیقی را برای مخاطب عام ارائه میکند سازمان صداوسیما است. در این سالها صداوسیما موسیقی بسیار نازلی را به مخاطب ارائه کرد. برخی از خوانندهها پول داده بودند و یا برای مطرح شدن آشنا داشتند. به قول جوانها برخی از آنها صداهای فالش دارند و چیزهای عجیب و غریب میخوانند. ما از حدود قرن 18 میلادی یک مفهومی را در بنیان فلسفه و زیباییشناسی هنر تحت عنوان "ادراک ذوقی" داریم که مفهومی را به نام سلیقه شکل میدهد. سلیقه یک چیز اکتسابی است و ما آن را میآموزیم. مانند طرز حرف زدن و چیزهایی که ما از محیط پیرامونی خودمان یاد میگیریم. ما سلیقه را یاد میگیریم. وقتی خوراکی که به کودک ما داده میشود در مجموع موسیقیهای مبتذل با شعرهای پیشپاافتاده و بیمعنا و ملودیهایی که با سه، چهار نت شکل گرفتهاند هستند، شعور موسیقیایی مخاطب را پایین میآورد. اینجا منظور از شعور، توانایی تجزیه و تحلیل است. همانطور که در چشم یک مفهومی به نام کوررنگی وجود دارد، ما در حوزه ادراک موسیقی یک مفهومی به نام کری موسیقیایی داریم. این اتفاق بهتدریج در ما رخ میدهد. همانطور که در تلویزیون ما نقاشیهای باب راس بهعنوان نقاشی خوب معرفی میشود و سطح سلیقه مخاطب ازنظر تماشای نقاشی سقوط میکند، در حوزه موسیقی نیز همین اتفاق میافتد. اینها روی همدیگر تأثیر میگذارند.
و در پایان نکتهای باقی مانده که بخواهید عنوان بفرمایید؟
امیدوارم مفهوم شناخت موسیقی بهعنوان یکی از بنیانهای بسیار محکم در شکلگیری فرهنگ یک جامعه گسترده شود.