سرویس سینمایی هنرآنلاین: حالا که کل آثار کیارستمی را مرور میکنیم، به نظر میرسد او همواره در تلاش بوده است تا به آن حس ناب و خالص در یک عکس برسد و جهانی عظیم و پیچیده را در تک قابی فشرده کند و چکیده بیکرانگی هستی را در یک رخداد ساده و عادی بگنجاند و کائنات را با همه بزرگی و شکوه و شگفتیاش در یک لحظه متجلی کند. از این رو "24 فریم" بهعنوان واپسین فیلم او را میتوان عصاره و جانمایه سینمای او دانست که بر اساس عکسهایی است که پیش چشمانمان جان میگیرند و زندگی را آغاز میکنند. هر یک از این عکسها که لحظات اندک و کوچکی از زندگی را نشان میدهند، فاقد هر قصه و ماجرا و کنشی هستند اما در هر یک از آنها شاد تقلا و تکاپوی پرشور زیستن هستیم که بهطور غیرمنتظرهای سر برمیآورد و ما را در برمیگیرد. بنابراین ظاهراً هر فریم شامل همان لحظهای میشود که در عکس ثبت شده است اما کیارستمی با خیالپردازی شاعرانهاش، آن را امتداد و گسترش میدهد و ما میبینیم که چطور هر لحظه حیات ناگهان آغاز میشود و ناگهان به پایان میرسد.
در واقع داستانی وجود ندارد. از نظر کیارستمی، داستان همین است. همین لحظه ساده و کوتاه از راه رسیدن کلاغی و چریدن یک آهو و تکان خوردن برگهای درخت پشت پنجره و باریدن برف. در ظاهر هیچ کاری نکرده و در گوشهای آرام ایستاده و جهان را نظاره کرده است اما این فیلم، بهترین نمونه برای تأکید بر اهمیت زاویه دید در آثار کیارستمی است که به ما نشان میدهد از چه دریچهای به دنیای پیرامونمان بنگریم تا عظمت و شکوه و رازآلودی پنهان در آن را دریابیم. ژاک لوک نانسی چه تعبیر درستی دارد که مسئله سینمای کیارستمی را دقیقتر دیدن و زیرچشمی پاییدن میداند. آن قابی که کیارستمی از فضاهای اطرافش میبندد، پیشنهادی است برای متفاوت دیدن و اساساً رویکرد عکسواره فیلم نیز در جهت برجسته کردن همین ایده نگریستن از زاویهای تازه به زندگی است و از این رو هر فریم به مثابه همان پردهای است که بالا میرود و از پنجره راهی به تماشا میگشاید.
موقع دیدن "24 فریم" با خود فکر میکردم که جهان هستی بدون انسان چقدر رها و آرام و تغزلی و باشکوه و زیباست و واقعاً چه شد که پروردگار، آدمی را خلق کرد تا بیرحمانه هر لحظه شورانگیز از زندگی را به تباهی بکشاند. بعد وقتی به آن فریم پایانی رسیدم که کیارستمی فیلمش را با تصویری از معاشقه دو انسان در قاب سینما به پایان میرساند، احساس کردم لابد خدا هم برای جهان سحرانگیزی که خلق کرده، تماشاگری میخواسته است که دنیا را نظاره کند و آن را از نو بیافریند، کسی مثل کیارستمی که بلد بود حس دستنیافتنی و کمیاب زندگی را از دل رخدادهای ساده و کوچک به چنگ آورد و داستانی سترگ از تاریخ خلقت را در آن بگنجاند و آن را ابدی بسازد.