سرویس سینمایی هنرآنلاین: حالا با دیدن "متری شیش و نیم" ساخته سعید روستایی میتوانیم ما هم از شمایل یک پلیس ایرانی در قد و قامت "هری کثیف" یاد کنیم که همانقدر که ریشه در واقعیت ایرانی دارد و ملموس و باورپذیر به نظر میرسد، به همان اندازه خصلتهای سینمایی اسلافش در فیلمهای پلیسی درجه یک را تداعی میکند و پیمان معادی موفق میشود شخصیت سمپاتیکی از یک پلیس کارکشته و سرسخت و خشن را به نمایش بگذارد و بهخوبی موقعیت دشوار انسانی را بازنماید که در معرض آلوده شدن به همان منجلابی است که با آن مبارزه میکند. از این رو فیلم در نیمه ابتداییاش که به واسطه شغل پیمان معادی به زیر پوست شهر نفوذ میکند و آن تیرگی و آلودگی و تباهی مفرط را به شکل ناتورالیسمی هولناک به تصویر میکشد و وضعیت معتادان را از نگاه سرد و صریح و زمخت یک پلیس میبینیم، با داستانی تکاندهنده و تأثیرگذار روبرو هستیم که بعد از تمام شدن فیلم نیز رهایمان نمیکند. اما در نیمه دوم که به سراغ نوید محمدزاده در جایگاه یک تولیدکننده مواد میرود و انگیزهها و دلایل شخصی او برای ورود به دنیای کثیف و خشن مواد مخدر را میکاود و سرنوشت یک مجرم را بهعنوان قربانی فقر و فلاکت دنبال میکند، فیلم آن غرابت و بداعت سینمایی اولیهاش را از دست میدهد و سمت و سوی سانتیمانتالیسم میگیرد و به آفت آسیبشناسی اجتماعی دچار میشود. به نظر میرسد سعید روستایی نگاهی به تقابل پلیس و تبهکار در"مخمصه" مایکل مان دارد اما نمیتواند آن رابطه رقابت / رفاقت میان آل پاچینو و رابرت دنیرو را به واسطه تأکید بر ویژگیهای مشترکشان همچون پایبندی به اصول فردی در حرفهشان میان دو شخصیت خود برقرار کند و قادر نیست کشمکش پرتعلیق و جذابی را میانشان به وجود آورد که هر بار یکی از آنها موازنه میانشان را بر هم بزند و بازی را به نفع خود تغییر دهد. به همین دلیل موفق نمیشود مرز میان دو مرد را از میان بردارد و هر دو را به یک اندازه آلوده به زخمها و چرکهای آن توده انبوه رنجوری نشان دهد که یکی در جایگاه قانونگریز نابودشان کرده است و دیگری بهعنوان قانونمند میخواهد نجاتشان دهد و درنهایت فیلم در چند قدمی اثری ماندگار پیرامون نمایش تباهی فراگیری که همه را دربرمی گیرد، متوقف میماند.
بهرام توکلی که روزی به خاطر سبک شخصیاش در فیلمهای خاصی همچون "پرسه در مه" و "آسمان زرد کمعمق" فیلمساز محبوبم بهحساب میآمد، حالا به فیلمسازی بدل شده است که از کار کردن روی پروژههای عظیم و جاهطلبانه لذت بیشتری میبرد تا خلق دنیای دستنیافتنی و رازآلود شخصیتهای درک ناشدنی. از این رو فیلم "غلامرضا تختی" نیز اثری بیوگرافیک پیرامون قهرمان بزرگ و نامداری است که به توکلی این فرصت را میدهد تا با اجرای چشمگیری از صحنههای دشوار و باشکوه دست به خودنمایی بزند، اما قادر نیست تک افتادگی و فردگرایی عجیب و توصیفناپذیر تختی را که بهعنوان یک قهرمان محبوب به انزوایی خودخواسته میرود، ترسیم کند. پس آنچه در فیلم میبینیم، بخشهای مهم و معروف از زندگی پرفرازونشیب اوست، همان روایت آشنا و آشکاری که همه میدانند و آن وجوه نادیده و پنهان شخصیتش که او را خاص و متمایز میکند، همچنان در فیلم غایب است و توکلی قادر به رمزگشایی از آن نیست. فیلم خودش را پشت این جمله که هیچکس نمیتواند ادعا کند همه چیز را درباره تختی میداند، پنهان میکند و ناتوانی و ناکامیاش در نفوذ به دنیای خصوصی او را به بهانه اینکه تختی دوست نداشت کسی در زندگی شخصیاش سرک بکشد، توجیه میکند و ابهامات و رازهای زندگی او را همچون حفرههای خالی در روایتش باقی میگذارد و از پاسخگویی به پرسشهای تاریخی مخاطب شانه خالی میکند. به همین دلیل فیلم درک و شناخت مخاطب از تختی را متحول نمیکند و در حد تاریخنگاری یک زندگینامه متوقف میماند و به تکرار گزارههای آشنایی مثل مردمداری و اخلاقمداری و روحیه پهلوانی او قناعت میکند. فیلم بیش از هر چیزی بر رابطه قهرمان و مردم تمرکز دارد اما فاقد جسارت و صراحتی است که بتواند در برابر خصلت قهرمان کشی مردم موضعگیری کند و نشان دهد که چطور شعار زندهباد یک ملت به مرده باد تبدیل میشود. تختی میتوانست فیلمی خاص درباره قهرمان محبوبی باشد که از میان مردم و برای مردم برمیآید و به نماد پیروزی و غرور ملیشان تبدیل میشود اما همان مردم نمیتوانند پایبندی او به اصول فردیاش را درک کنند و بهتدریج رانده میشود و تنها میماند و به سرنوشت اندوهبار همان بزرگمردی دچار میشود که عکس و دستخطش را بهجای هر مدال طلایی به دیوار اتاقش میزند.