سرویس سینمایی هنرآنلاین: در همان آغاز مستند "در جستجوی فریده" ساخته آزاده موسوی و کوروش عطایی، فریده میگوید "وقتی مادرم حامله بود، بهم گفت برادرم از شکمش میآید و من از کشور دیگری آمدم" و با وجودی که سالها بهعنوان فرزندخوانده در میان یک خانواده هلندی زندگی خوبی داشته است اما همواره خود را جداافتاده و دور از خانه حس میکند و خودش را متعلق به جایی دیگر میداند که تا به حال ندیده است. بالأخره در آستانه چهل سالگی تردیدها و هراسهایش را کنار میگذارد و به ایران سفر میکند تا با پیدا کردن خانواده واقعیاش، بر درد و رنج ناشی از حس فقدان هویت خویش غلبه کند و به ریشههایش بازگردد. وقتی فریده برای اولین بار برای ورود به حرم امام رضا که در شش ماهگی در آنجا رها شده است، چادر سر میکند، دوست ایرانیاش به شوخی میگوید که "کاملاً ایرونی شدی" و فریده خودش را در آینه برانداز میکند و میکوشد آن شخصیتی ناشناسی را که روبرویش ایستاده است، بشناسد و خود گمشدهاش را پیدا کند.
فیلم بنیان خود را بر همین موقعیت متناقض شخصیت استوار میکند که او در هلند، یک ایرانی بهحساب میآید و در ایران، یک خارجی و خودش در میان این دو وضعیت، حس سرگشتگی و بلاتکلیفی دارد و نمیداند به کجا تعلق دارد و فیلمساز از این وضعیت دوگانه فریده بهعنوان آشنا / بیگانه بهخوبی بهره میبرد تا ایران و مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگیاش را از زاویه دید متفاوتی بنگرد و بهواسطه هراس و اشتیاق توأمان فریده در مواجهه با زادگاهی که هیچ از آن نمیداند، زمینه به چالش کشیدن فضای حاکم بر ایران را فراهم میآورد و در درون آن فضای گرم و پرشوری که فریده در بدو ورود به ایران در آن غرق میشود، تنشها و تعارضات و تضادهای پنهان میان او و جامعه ایرانی را نیز برملا میکند و نهفقط فریده که همه ما را با این پرسش روبرو میکند که با توجه به شناختی که نسبت به موطنمان داریم، آیا باز هم میخواهیم یک ایرانی باشیم؟
فریده در طول اقامتش در ایران، خود را غرق محبت و صمیمیتی میبیند که تا به حال تجربه نکرده است و وقتی در آزمایشگاه انتظار میکشد، جمعی دورش را گرفتهاند که هرچند هنوز نمیدانند که با او نسبتی دارند یا نه اما یکی دستش را میبوسد، یکی مویش را نوازش میکند، یکی در آغوشش میگیرد و یکی اشکش را پاک میکند. او که همواره از حس رها شدن در کودکی توسط خانوادهاش احساس رنج و اندوه و حقارت میکرده است، حالا میبیند که خانوادههای بسیاری با اشتیاق او را میپذیرند و آرزو میکنند که او، دختر گمشدهشان باشد و با چنین رویکردی است که هرچند خانواده واقعیاش را نمییابد اما خود را در خانهاش حس میکند و هر کدام از آن خانوادهها که برای مدت کوتاهی او را به جای فرزند گمشدهشان دوست داشتند، به نیازها و احساسات فروخورده و ناکام او پاسخ میدهند و فریده به درک و تلقی متفاوتی از هویت و خانواده و وطن میرسد و با وجودی که دوباره به هلند بازمیگردد اما حالا سرزمینی را میشناسد که به آنجا تعلق دارد و او را از خود میدانند.