سرویس سینمایی هنرآنلاین: پوستر فیلم و عکس فیلم یکی از شاخصها و مؤلفههای اساسی برای جذب مخاطب و کشاندن آن به سالن سینما هستند. درگذشته که فضای مجازی وجود نداشت و دسترسی به اطلاعات فیلمها بسیار سخت بود و تنها از طریق مطبوعات و یا پوستر فیلمها این امکان وجود داشت، مخاطب با دیدن اطلاعاتی که روی پوستر فیلمها بود و برمبنای طراحی که داشت جذب فیلم میشد.
امروزه و با ورود تکنولوژی دیجیتال این هنر- صنعت نیز دستخوش تغییرات بسیاری شده است و مخاطب نیز امکان دسترسی به اطلاعات از سایر طرق را نیز دارد. اما پوستر فیلم هنوز هم از جذابیتهای اصلی برای جذب مخاطب است. بهزاد خورشیدی ازجمله گرافیستها و طراحانی است که به گفته خودش از دهه 80 به شکل جدی وارد این وادی شده است و در طی این سالها در آثار شاخص امضای او را روی پوستر آثار میتوانیم جستجو کنیم. با او درباره پوستر فیلم و سینما به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
آقای خورشیدی چه شد که به فضای گرافیک علاقهمند شدید و سر از سینما درآوردید؟
من از دوران کودکی، عاشقانه روزنامه و کتاب را دوست داشتم. در خانواده هفتنفریمان هیچکدام گرایشی که من به مجله و کتاب داشتم را نداشتند و تا شعاع زیادی هم این علاقهمندی در اطرافم وجود نداشت. در دوران مدرسه این علاقهمندی بیشتر شد. هلاک کیهان بچهها و داستانهای پلیسی بودم. سالهای دهه شصت به بعد دنبال مجلههای ارزان و دستدوم بودم و مجلات فکاهی بیشتر من را جذب کردند. کاریکاتورهای روزهای انقلاب هنوز در ذهنم بود. در همان زمان شروع کردم به خطخطی کردن و طراحی برای بولتن مدرسه که بسیار تشویق شدم. در آن سالها طرحهای کلیشهای و تکرنگ روی جلد کتابها ازجمله تصویرسازیهای کتاب هفته، تمام تصورات ذهنیام را تحت شعاع خود قرار داده بود. طراحان را نمیشناختم ولی طرحها برایم جذاب و شگفتانگیز بود. بهمرور به اسامی دقت کردم، اردشیر محصص، ایرج زارع، جواد علیزاده، مسعود مهرابی و بسیاری دیگر؛ اما کاریکاتور برایم از همه جذابتر بود. هر چه بیشتر طراحی میکردم بیشتر به سمت فکاهی و کاریکاتورمیرفت. اطرافیانم واقعاً مشوقم نبودند و هیچکس اهل کتاب و مطبوعات هم نبود. در همان زمان پولتوجیبی خودم را میدادم برای خرید مجله و حتی قیمت آنها را پاک میکردم که مورد سرزنش پدرم قرار نگیرم.
خانواده شما اهل کتاب و روزنامه نبودند آشنایی شما از چه طریقی با مطبوعات و گرافیک رقم خورد؟
مادرم سیاهقلم را خوب میکشید و در همان زمان به دستانش نگاه میکردم. اولین بار در دبستان روزنامه دیواری کارکردم و جایزه گرفتم. مادرم نقاشیهای روزنامه دیواری را انجام میداد و به من نیز آموزش میداد. ولی کنکاش و جستوجوی مداوم من برای دیدن و یادگیری زمینه اصلی کارم شد.
چه بخشی برایتان جذاب بود عکس یا مطالب آن مجلهها؟
اولین بار طرح من در مدرسه چاپ شد و این چاپ شدن حس خیلی خوبی به من داد، حس اول بودن و جلوتر بودن. هنوز همفکر میکنم راه را درست رفتم. وقتی به زندگی مرتضی ممیز نگاه میکنید تمام اقوام نزدیک، دایی و عمو نقاش و خوشنویس بودند یعنی بستر مهیا بود برای اینکه در این دریا غرق شود. البته وقتی مرتضی ممیز رفت و در مجله کتاب هفته با احمد شاملو همکار شد گفته بود که حتی پدرش با او برخورد فیزیکی هم کرده و مورد سرزنش قرارگرفته است. بالاخره کمکم و با سرسختی تمام، من خورشیدی هم کاریکاتوریست شدم و آثارم در مجلات چاپ میشد. اولین کاریکاتورهایم در مجلههای جوانان و دنیای ورزش چاپ شد و البته به مجله فکاهیون نیز دعوت شدم. در جلسات تحریریه، من تنها جوان 18 ساله آن جمع بودم. اعضاء تحریریه پا به سن گذاشته و بهاصطلاح پیشکسوت بودند. البته در آن زمان یک مجله فکاهی بیشتر نبود و من در آن کاریکاتور میکشیدم. شنیدم تیراژ مجله هم بالا بوده است. دوران جنگ بود و این مجله فکاهی هم در زمان خودش سرآمد مطبوعات. اولین دستمزدم هزار تومان بود. در آن زمان حقوق یک کارمند 2500 تومان بود. بعد از چند سال فعالیت در مطبوعات، متوجه شدم نوع دیگری از کاریکاتور نیز وجود دارد. یک نگاه عامهپسند بود و دیگری مفهومی ولی خاص! و بیشتر کاریکاتوریستها به این سمت میرفتند که عام مردمدوست داشته باشند و ساده فهم تر باشد. درگذشته هم مجله "توفیق"، سرآمد نشریات طنزوفکاهه بود. ولی تفاوت نگاهی که کاریکاتور و طنز در مجله"توفیق"داشت باکارهایی که در روزنامهها و یا مجلات به چاپ میرسید بسیار متفاوت بود. دهه هفتاد آقای کیومرث صابری مجله "گلآقا " را راه انداخت و آقای فرجیان که سردبیر مجله بود از من هم دعوت به همکاری کرد. تا امروز هر کاری را شروع کردم برای عشق و علاقه خودم بود نه صرفاً برای دستمزد. در همان زمان خیلی زود متوجه شدم نوع نگاه، اندیشه و قلم من با دیگر دوستان مجله "گلآقا" متفاوت است و پس از مدت کوتاهی همکاریام را با این مجله قطع کردم. چراکه احساس کردم به کاریکاتورهای کامبیز درم بخش، سخاورز، دیوید لیون و استاین برگ که کاریکاتورهای پرمغز، مفهومی و غالباً بدون شرح بودند گرایش بیشتری داشتم. البته همزمان با مجله "گزارش فیلم" بهعنوان گرافیست همکاری داشتم. وقتی روزنامه ایران به سردبیری آقای حسین الهامی پایهگذاری شد، از من هم دعوت به همکاری کردند که به پیشنهاد من آقای جواد علیزاده بهعنوان دبیر بخش کاریکاتور انتخاب شدند (هرچند ایشان بعد از مدت کوتاهی همکاریشان را با روزنامه قطع کردند) من و آقای ایرج زارع به مدت هفت سال برای روزنامه، کاریکاتور میکشیدیم. درهمان روزنامه شروع کردم به تصویرسازی برای صفحات اجتماعی، فرهنگی، فلسفه و جامعهشناسی. این کارها را بیشتردوست داشتم تا چیزهای ساده مثل کاریکاتور کشیدن با موضوعات گرانی بلیت اتوبوس و میوه و... دیگر اینها برایم جذاب نبود.
همانطور که کاریکاتور کار میکردید این روحیه طنازی را همراه خودتان داشتید؟
من بذلهگو نبودم ولی همیشه فضای شاد و اکتیو را دوست داشتم. جلوتر که رفتم نگاهم به سینما متفاوتتر شد. دیدم که سینمای دیگری هم هست. البته از همان سنین کودکی و درواقع اوایل انقلاب، عاشقانه تصویر و پوستر را دوست داشتم. از دیدن پردههای سینما لذت میبردم چراکه آنهمه نقش و رنگ من رو سحر میکرد.
پوستر را به خاطر پیشزمینهای که در ذهنتان بود دوست داشتید؟
همه در کنار هم هستند؛ یعنی علاقهمندی به موسیقی، نقاشی، سینما، گرافیک، نگارگری، خطاطی همه اینها باهم است. کسی که عکاسی میکند قطعاً نگاهش به نقاشی جدی است. هنرمند وقتی نگاه و نگرش جدی به پیرامون خود دارد نسبت به همه مسائل هم ایده متفاوتتری دارد. آقای آیدین آغداشلو که نقاش خوب و صاحب سبکی است منتقد خوبی نیز هست. البته معمولاً نقد فیلم ایرانی نمینویسد. در دوره جوانی من، مجلات ادبی مثل "آدینه" و "دنیای سخن"...از گرافیک و صفحهآرایی بهتر متفاوتتری برخوردار بودند. از کارهای مرتضی ممیز بر روی جلد کتابها و مجلات ادبی لذت میبردم. فکر اینکه چطور یک گرافیست به اینهمه ایده خلاقانه و باقدرت دست و قلم میرسد برایم عجیب و دوستداشتنی بود. درهمان روزها مجله "کتاب هفته"را با لذت ورق میزدم و میخواندم. آقای مرتضی ممیز همیشه در اوج و بر قله بود. ولی خب بخشی هم از خوششانسی، بخت یارش بود که در اوج شکوفایی مطبوعات فرهنگی ایشان هم آغاز به کارکردند. درواقع نام و اثرممیز در دهه پنجاه سینمای موج نو و سینمای نوین ایران شکل میگیرد. گویا روزی مهدی میثاقیه به آقای کیمیایی میگوید که طراحی پوستر فیلم "گوزنها" را به او بسپارد؛ و او نیز بعدها برای کارگردانانی چون بهرام بیضایی، مسعود کیمیایی، ناصرتقوایی، عباس کیارستمی و... که به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفته بودند، پوستر طراحی میکند. آنها با نگاه و ایده متفاوتتری به سینما آمده بودند. به طبع ابزار متفاوتی هم برای معرفی آثارشان طلب میکردند این ابزار، پوستر و گرافیک متفاوت است. درواقع یکی از دلایل مهم من برای کار در مجلههای سینمایی، نزدیکترشدن به سینما و طراحی پوستر برای سینما بود.
در همین زمان خط فکریتان مشخص شد؟
بله من در مجلههای ادبی و فرهنگی صفحهآرایی و گرافیک کار میکردم و البته به شکل پراکنده برای برخی از مجلهها یادداشت و نقد هنری مینوشتم. در این روزها بود که علاقهام به طراحی کاریکاتور کمرنگتر شد و از آن فاصله گرفتم چون کاریکاتور راضیام نمیکرد و حس میکردم به روزمرگی افتادهام. از سویی دیگر مدام به گرافیک و طراحی پوستر نزدیکتر میشدم. کلاژ و چیدمان عکسها را بسیار دوست داشتم و در این زمینه موفق بودم. روزی استاد والیپور به من گفت "کاری که با بریده مجلات خارجی، قیچی، چسب، خطکش و گونیا میکنی عالی است." همزمان که در مجلات سینمایی بهعنوان مدیر هنری و گرافیست کار میکردم، آرامآرام راه برای طراحی پوستر سینمایی هموارتر شد و با حضور دردفاترپخش فیلم، با کارگردانها و سینماگران آشنا شدم.
خود جاذبه سینما تا چه اندازه باعث این شد که به سمت سینما و کار کردن در این فضا بروید؟ همیشه میگویند سینما کارخانه رؤیا سازی است و این را نمیتوان انکار کرد، از سر در سینما تا عکس و پوستر و...همه شکلدهنده هستند.
بله قطعاً. همیشه علاقهمند بودم کارم در فضای گستردهتری دیده شود. همان زمان که گرافیک و"لی اوت" کار میکردم، دلبستگی توأمان هم به کار در مطبوعات داشتم. در هفتهنامه "سینما" و در کنار آقای فریدون جیرانی، یاد گرفتم چطور مطلبی را تنظیم کنم و تیتر بزنم. در بخش خارجی مجله گاهی لید یا سرفصل متن را خودم مینوشتم. البته جیرانی متوجه میشد که بخشی از تیترها کار من است. هفتهنامه به دو بخش ایرانی و خارجی تفکیکشده بود، در آن مقطع منتقدان خوبی آمدند و نوشتند. هفتهنامه به لحاظ شکل و شمایل هم دوپاره شده بود. دوست همیشگی و استاد من آقای محمود مختاریان (مسئول فنی و رابط سردبیری) میگفت انگار بخش اول که سینمای ایران بود در جزیره دیگری است و بخش خارجی در جزیره دیگر. درواقع بخش جدیتر و انصافاً خواندنیتر، بخش خارجی مجله بود. مجله، هم تیراژ خوبی داشت و محبوب آن روزهای سینما. ولی متأسفانه مثل همه مطبوعات موفق ایران که تاریخ و سرنوشت غمانگیزی دارند، ماندگار نشد و نیروهای کیفی و نویسندههایش یکبهیک از مجله جدا شدند. سال 87 به پیشنهاد آقای نظری و طی دیداری که با آقای نقیزاده مدیر مجله فیلم و سینما داشتم از هفتهنامه سینما جدا شدم و بهعنوان سردبیر و گرافیست مجله، دوران تازهکاریام را شروع کردم. میدانید که اصولاً وقتی کسی در مجله یا روزنامهای کار میکند، سودای سردبیری و مدیریت را نیز در سر دارد. البته فکر میکنم امروز سهلتر از گذشته باشد، درگذشته این کار شغل سختی بود. به مدت یک سال سردبیر مجله بودم. قطع مجله ما رحلی بزرگ بود و قطع مجله "دنیای تصویر" نیز به همین شکل بود. به خاطر دارم که آن زمان آقای علی معلم گفته بود اینها آمدهاند برای ما رقیب شدهاند؛ البته بعدها باهم دوست شدیم.
در آن سالهایی که این کار را داشتید انجام میدادید دنیای فکری و ذهنی آن سینماگر چقدر برای شما اهمیت داشت؟ مثلاً چقدر از آثار کوبریک را دیدهاید؟
اول سینما برای ما خواندنی و شنیدنی بود. بچههای دهه 60 میدانند، سینما برای ما دور از دسترس بود و ما نمیتوانستیم این فیلمها را ببینیم. بعد که وارد مجلات سینمایی شدم ویدئوها آمدند و ما فیلم دیدیم. البته فیلمها نیز زباناصلی بود و دیدنش برای ما سخت؛ فیلمهای اینگمار برگمن و فلینی را بیشتر دیدم و بیشتر دوست داشتم. در آن زمان دیدن فیلمهای وسترن راحتتر بود چون دوبله بودند. یادم میآید وقتیکه کلاس چهارم- پنجم ابتدایی بودم اسامی بازیگران فیلمهای خارجی را میدانستم چراکه پدرم مرا به سینما میبرد و فیلمهای خارجی که اکران میشد میدیدم حتی فیلمهای هندی را. حین کار در مجلات سینمایی با سینمای جدی و متفکرانهتر آشنا شدم و احساس خوبی داشتم. اصولاً کسی که کار و انگیزه متفاوتتری را جستوجو میکند، همهچیز را جدیتر نگاه میکند. من با آقای پرتو اشراق در سن 23 سالگی و دریک مجله هفتگی که مدیریت آن را به عهده داشت آشنا شدم. او مهمترین استاد و معلم من در تمام دوران زندگیام بود. چراکه او بود که اولبار مرا برای تصویرسازی و نوشتن ترغیب کرد. پرتو اشراق محقق خوبی بود. نقاشی، موسیقی، سینما را بهخوبی میشناخت. او دانشآموخته سینما و ادبیات در ایران و فرانسه بود. بسیار باسواد و با کمالات بود. بیش از شش زبان میدانست و به فارسی، انگلیسی و فرانسه بیشتر از دیگر زبانها اشراف داشت. چه دوران کوتاه کار در آن هفتهنامه و چه سالیان طولانی که معمولاً ماهی یک یا دومرتبه برای دیدنش به خانهاش در دزاشیب میرفتم. 4 - 5 ساعتی را در کتابخانهاش به گپوگفت مشغول بودیم از هر آنچه در حوزه هنروادبیات بود حرف میزدیم، البته بیشتر در حیطه سینما، نقاشی و درباره نویسندههای بزرگ ایرانی و خارجی! او سالها در فرانسه با سینما و نقاشی زندگی کرده بود. کتابهای مهمی هم درباره سینمای آیزنشتاین و کارل تئودور درایر ترجمه کرده بود (او همهسالهای آخر عمر گرانقدرش را به کار ترجمه کتابهای رمان و تئوری موسیقی گذرانده بود) از حضور و دیدار همیشگی با او سیراب نمیشدم. بیانی شیرین و دریایی از دانش و معلومات بود اصولاً سمپاتی خوبی داشت برای مخاطبانش. پرتو هیچ نوع گرایش فکری به اندیشه خاصی در دنیا نداشت. میگفت هنر بزرگ است و هنرمند وارسته در اوج قله قرار دارد. وقتی از آیزنشتاین صحبت میکرد، گویی از خالق سینما حرف میزند، بسیار او را ستایش میکرد. در همان زمانها من را نیز تشویق کرد تا حتماً آثار آیزنشتاین مثل "رزمناو پوتمکین" را ببینم. پایاننامهاش سینمای فلینی بود ولی ویسکونتی را بیشتر میپسندید. از سینمای نئورئالیسم ایتالیا میگفت و از دسیکا. تا آن زمان من اغلب این فیلمها را بیشتر خوانده و شنیده بودم. با چنان حسرتی به این اسامی فکر میکردم که حد نداشت. آرزو داشتم روزی بتوانم این فیلمها را ببینم (که خوشبختانه بعدها اغلب شاهکارهای تاریخ سینما را در ویدیو و قبلتر در بخش سینمای بینالملل جشنواره فیلم فجر دیدم تا سهگانه مورنائو که با خواندن مطلب احمدرضا احمدی در مجله "فیلم" تشویق به دیدنش شدم) نسل ما نسل مجله "فیلم" بود. ما بیش از اینکه فیلم خوب ببینم همه را در این مجله خوانده بودیم. همه بچههای آن سالها مریض خواندن این مجله کاهی سینمایی بودند که خیلی هم شیرین و جذاب بود. پرتو اشراق سینمای شوروی را خیلی خوب میشناخت. البته که اساساً عاشق سینمای کلاسیک بود. هوارد هاکس را بیشتر از جان فورد دوست داشت همانقدر که سینمای ناب منکهویتس و کوبریک را تحسین میکرد. از "اودیسه 2001" کوبریک میگفت و اینکه کوبریک سینمای جدیدی خلق کرده است. خوشبختانه 13 فیلم کوبریک را دیدهام و حتی در دورهای که سردبیر مجله فیلم و سینما بودم پرونده سینمای استنلی کوبریک و "چشمان کاملاً بسته" را که تازه اکران شده بود را منتشر کردیم. خب مسلم بود بخشی از آشناییام با سینمای ناب و کلاسیک توأم با جهان فکری و تصویریام در همان سالها قوام گرفت در ضمن پرتو اشراق، به موسیقی کلاسیک و مدرن نیز خیلی خوب اشراف داشت. درواقع او بود که من را با موسیقی کلاسیک آشنا کرد. از بتهوون و موتزارت میگفت تا شوستاکویچ فیلم "هملت". براین باور درست بود که، گوش را میتوان به شنیدن اصوات خوب عادت داد. سمفونی نهم بتهوون اولین کاستی بود که از بازار خریدم. تا پیش از آن تاریخ، اغلب موسیقی پاپ و بعضاً شجریان و ناظری گوش میکردم. با فوت ناگهانی پرتو اشراق در آذر 91، من مهمترین معلم و دوست همه زندگیام را از دست دادم.درواقع نگرش من به هنر و سینما باراهنماییها و تشویق او شکل گرفت و من همه عمرم را مدیون بزرگی او هستم!
اولین پوستری که در سینما کارکردید چه فیلمی بود؟
"روزهای خوب زندگی" به کارگردانی مهدی صباغ زاده و" روز شیطان" بهروز افخمی.
از چه طریقی با آقای صباغ زاده آشنا شدید؟
با آقای جیرانی دوست بودند و جیرانی رابط آشنایی من با او شد.
در آن زمان هم به شیوه دستی کار میکردید یا دیجیتال وارد این عرصه شده بود؟
در آن زمان ابزار اصلیام برای طراحی و تولید کارهای گرافیکی و پوستر کامپیوتر شده بود. هرچند پیشازاین در مجلات آمده بود اما در آن زمان همهچیز خیلی با شتاب در حال تغییر شکل دادن بود و صفحهآرایی مجلات و روزنامهها با سیستم دیجیتالی در مطبوعات ایران هم بسیار تحت تأثیر این تغییرات آنی قرارگرفته بود. در پوسترها، ذوقزدگی با تصاویر بزرگ کامپیوتری خلق شد و هنوز به شکل حرفهای و قوامیافته نبود و به طبع هنوز رموز این تکنولوژی مدرن قوام و دوام نیافته بود.
قبل از اینکه پوستر فیلم کارکنید با پوسترهای سینما آشنا بودید؟
پیش از آن، صفحهآرایی مجلات و آگهی سینمایی و روی جلد کتاب کار کرده بودم؛ و میدانستم که یک پوستر خوب باید از یک "لی اوت" درست، ایده و اجرای خوب به وجود آید. اینها لازم و ملزوم هم هستند. در آغاز خیلی تلاش کردم تا به الگو و کاراکتر همعرض با آثار گرافیستهای مطرح ازجمله استاد ممیز برسم. حتی در پوستر فیلم "اعتراض"، به توصیه تهیهکننده آقای هاشمی و کارگردان آقای کیمیایی به آثار پیش از انقلاب ایشان نزدیک شوم و حاصل آن، پوستر دورنگی بود که در اولین دوسالانه انجمن گرافیستهای ایران جزو منتخبین پوستر بودم، پوستری که شخص آقای ممیز بر آن صحه گذاشتن که دلیل انتخاب، برای اجرا و ایده تازهتر در طراحی پوستر فیلم "اعتراض " بوده است.
زمانی که شما به این عرصه ورود پیدا کردید چه تفاوتهایی با سالهای قبل داشت؟
صنعت هنر دیجیتال کامپیوتری تازه آمده بود و مثل تمام عرصههای دیگر تکنولوژی، متأسفانه دچار ذوقزدگی شده بودیم. عکس و تصویر بزرگ در ابعاد پوسترهای 100x70 اولویت اول این پوسترها بود. درواقع جزو گروه اولیها بودیم که با دیجیتال کارکردیم و سردرها و بیلبوردهای سینما از نقاشیهای سنتی و دستی خارج شد. بعضی از نقاشیهای سر در سینماها خوب نبودند ولی گاهی یک حس صمیمی و خوب داشتند. قطعاً فیلم بد، پوستر درخشانی هم نخواهد داشت. پوستر سازی درسینمای ایران در چند مقطع تاریخ صدساله سینمای ایران دچار تحولات اساسی شد. از طراحی پوسترهای تکرنگ که در گراور سازی در سال 1228 برای فیلمهای "دختر لر" و "آبی و رابی" ساخته شد تا تصاویر نقاشی رنگی اندام نیمه عریان بازیگران زن در پوسترهای بعضاً مفتضح و ضعیف که زینتبخش سردر سینماهای آن سالها بودند. با آمدن تازهنفسهای عرصه فیلمسازی موج نو در اواخر دهه چهل و عمدتاً در دهه پنجاه، پوسترهای سینمای ایران دستخوش تغییرات اساسی شد. پوستر"گاو" فرشید مثقالی، "قیصر" عباس کیارستمی، "گوزنها" مرتضی ممیز محصول دوران طلایی پوستر سینمای ایران بود. در دوران پس از انقلاب نسل تازهای آمدند که برخی هم درگذشته سابقه طراحی پوستر داشتند. قباد شیوا، ابراهیم حقیقی، آیدین آغداشلو، حسین خسروجردی، مجید اخوان و طراحان پوستری که با الگوی سینمای بدنه مشغول کار بودند. شاخصترین آنها محمدعلی حدت و باطنی بودند. ما نسل طراحان پوستر دهه هشتادی بودیم که با موج فیلمهای بهاصطلاح بدنه و پرفروش همکاری میکردیم. فیلمهای عامهپسند، برای کمپانیها پول خوبی میآوردند. امروزه عددها نیز جذابتر شدهاند و سینما نیز با پول سرپا است. ولی جز پول و سرمایه، قطعاً آنچه ماندگار خواهد بود خلاقیت است که اهمیت دارد. آنچه نگاه جدیتر دارد باقی میماند. در پوستر سازی نیز همین است. بعد از انقلاب، بنیاد سینمایی فارابی میشود منجی فیلمهای خاصتر و بهتبع آن پوسترهای هنرمندانهتری هم تولید میشود و با نگاه تازهتر پوسترهای متفاوتی برای فیلمهای ایرانی میآیند؛ مثلاً فیلم "هامون" که ساخته میشود دو جنس پوستر برایش طراحی شد، یک پوستر برای جشنوارههای خارجی و پوستری دیگر برای اکران داخل کشور. در اوایل دهه نود و به دعوت آقای علم الهدی به مدت سه سال با حوزه هنری هم مشغول به کار شدم. فرصت خوبی بود که پوسترهای متفاوتتری که خودم نیز به آن علاقه داشتم را کار کنم. برآیند این دوران پوستر فیلمهای "یه حبه قند"، "حوض نقاشی"، "بوسیدن روی ماه"، " رستاخیز"، "سربه مهر" و... بود. همزمان در این روزها با بخش بینالملل بنیاد فارابی نیز همکاری داشته و دارم. از سال 93 تا به امروز هم بهعنوان مدیر هنری سینمای هنروتجربه مشغول به کار هستم. عمدتاً در دهه گذشته سعی کردم پوسترهایی با رویکرد متفاوتتری را طراحی کنم. به طبع نقش سفارشدهنده و ساختار خود فیلمها نیز در شکلگیری یک پوستر خوب نقش مهمی دارند.
در یک دوره زمانی ما وقتی به پوسترها نگاه میکنیم میبینیم خیلی متفاوت هستند. قبل از انقلاب بیشتر پوسترها کلاژ هستند و نقاشی و بعد دچار تغییر تحول شدند. ولی امروز میبینیم که پوسترها هیچ هویتی ندارند. عکس یک بازیگر را بزرگ میکنند و یک سری فونت میگذارند کنارش. این بحث به خاطر مخاطب خاص و عام شکل گرفت یا از کجسلیقگی گرافیستها بود؟
واقعیت این است که در دهه اخیر یکجور زوال سلیقه عمومی در همه زمینهها دیده میشود و نمیتوان آن را کتمان کرد. ما هم نه اینکه پیشرفت نداشتیم هنر و فرهنگ ما در همه ادوار تاریخی خود، هنرمندانی برجسته و کارآمد را به خود دیده است. سهراب شهید ثالث و بهخصوص عباس کیارستمی، سینمای متفاوت ایران را به جهان شناساندند. " خانه دوست کجاست" نماینده سینمای شاعرانه و انسان دوستانه ایران شد، ازاینرو قطعاً پوستری متفاوتی هم طلب میکرد. کیارستمی نقاشی خوانده بود، تصویر و قاببندی را استادانه میشناخت و در آثارش سادگی موج میزند. تصویر فیلمهایش عین اغلب پوستر فیلمهایش است. ساده، موزون و قدرتمند. هنر در بیست سال گذشته جهان، پوست ترکاند و هنر دیجیتال همه عرصههای زندگی ما را احاطه کرد. البته منصفانه بگویم که نسل جوان خوب و تازهنفسی هم در دهه 90 آمدهاند، وقتی اساتید و چهرههای مهم گرافیک جهانی در دوسالانههای مختلف گرافیکی به ایران میآیند تعجب و حیرت میکنند که باوجود اینهمه گرافیست خوب، چطور آثارشان در سطح شهر و معابر عمومی دیده نمیشود. قطعاً بخشی از آن به خاطر کمتوجهی مدیران فرهنگی است.
به نظر شما پوسترهای بد امروز سینما به دلیل کجسلیقگیهایی است که از سوی مدیران فرهنگی وجود دارد؟
به نظر من این عامپسند شدن و پس رفت حاصل کمکاری و بیحوصلگی هم هنرمند و هم سفارشدهنده است، ولی عاقبت هر کار خوبی راهش را پیدا میکند و روبهجلو میرود. متأسفانه فیلم زرد میتواند شرایطی پیش بیاورد که کسی که نگاه عمیقتری دارد منزوی شود. هرچند که خوشبختانه از چهار سال گذشته تا امروز، و با شکلگیری سینمای هنروتجربه بسیاری از جوانهای فیلمساز، مجالی برای عرضه آثار خود و برای سینمای متفاوت و متفکرانهتر پیداکردهاند. مخاطب کم، الزاماً به معنای بیارزش بودن یک فیلم نیست. همانطور که فیلمهای پرفروش عامهپسند عمدتاً فیلمهای ضعیف و بدی هم هستند. من و مجموعه مدیریتی هنروتجربه به سهم خودمان تلاش کردیم تا با جهتدهی درست، رویکرد متفاوت و هنرمندانهتری به پوسترهای سینمایی بدهیم که حاصل آن درخشش چندین گرافیست خوب در این عرصه بوده است. من بارها در مصاحبهها و مقالاتم نوشتم که . بخشی از این بیقوارگی در تبلیغات سینمای ما مدیون این نگرش غلط است. واقعاً اگر این سلیقه و ایده درست است باید همه فیلمهای سینمای ما، در سال جزو پرفروشها باشند! درصورتیکه بیش از هفتاد درصد فیلمهای ما در اکران عمومی شکستخوردهاند. پس چرا همه تبلیغات و پوسترهای فیلمها را با یک روش و اسلوب عرضه کردید؟ درواقع بخشی از این سلیقهسازی از جای دیگری میآید. آیا این تصاویر و عکسهای بدقواره بر روی شیشههای سینماها جذاب هستند؟ چه بار زیباییشناختی دارند؟ هر چه امکانات تکنولوژی و دیجیتالی بیشتر میشود، بار جذابیت بصری و هنرمندانهتر آن نیز کم میشود. برچسب شیشهای (مش) را اولین بار من برای فیلم "یه حبه قند" کارکردم. بعدازآن تاریخ، شیشه پردیس سینماهای ما پر شد از تصاویر کجومعوج، رنگهای عجیب تند، عکسها و تصاویر یکشکل که هیچ مؤلفه و شناسنامهای از فیلم فوق در آن دیده نمیشود. واقعاً اینها را چه کسی هدایت میکند. مدیران و مسئولان فرهنگی؟ و یا برخی از سینماداران! دفاتر پخش هم میگویند سینمادار باید راضی شود. عباس کیارستمی سالها فیلمهایش اکران نشد، نه به خاطر اینکه دولت جلوی آن را بگیرد بلکه سینمادار قبول نمیکرد فیلم بهاصطلاح کمفروش را اکران کند! در سینمای جهان و آمریکا فرمول درستی را شکل دادهاند، فیلمهای اسپیلبرگ در دو هزار سالن اکران میشود و در کنار آن فیلمهای وودی آلن در دویست سالن اکران میشود، وودی آلن راضی است که همیشه هم تهیهکننده خوب دارد وهم اکران مناسب. ولی ما به لحاظ تبلیغاتی ضعیف عمل میکنیم. اگر از ابتدای کار یعنی پیشتولید یک کمپین تبلیغاتی درست شود و یک گرافیست خوب، یک مدیر رسانهای خوب، یک سازنده آنونس خوب در کنار هم در این کمپین قرار بگیرند و همراه فیلم بیایند، اثر مخاطب خودش را پیدا میکند و با یکروند مناسب پیش میرود. سینمای ما گرافیست خوب دارد ولی به دلیل تحمیل سلیقه و بهتبع آن، دستمزد بسیار نازل، برآیندش همانی میشود که در حال حاضر با آن مواجه هستیم.
علت میتواند این باشد که گرافیستهای خوب یا فضای کار را عوض کردهاند یا خانهنشین شدهاند؟ یا جوانانی آمدهاند که کمتجربه هستند و از پوستر سینما شناختی ندارند و امروزه مشغول کارند؟
بالاخره فارغالتحصیلان رشته گرافیک نیز بازار کار میخواهند. اگر فقط 100 نفر بخواهند در سال جذب بازار کار شوند و درزمینهٔ "لی اوت" مجله، طراحی جلد کتاب یا پوستر فیلم کار کنند، این بازار تولید ما ظرفیت پذیرش اینهمه گرافیست را نخواهد داشت. اساساً اغلب گرافیستها طراحی پوستر را بیش از دیگر امور گرافیک دوست دارند. خب باید فضا برایشان فراهم باشد. من خودم تخصص اصلیام، طراحی پوستر است. اما در ابتدا کارم را با صفحهآرایی مجله شروع کردم، چراکه آموخته بودم "لی اوت" در گرافیک بسیار بااهمیت است و بعد به صفحهبندی و طراحی روی جلد کتاب پرداختم که همه این در طراحی پوستر به کارم آمد. مسلماً در این شلوغی بازار، جایی برای عرضه کار خاص و هنرمندانهتر باقی نمیماند؛ وقتیکه پوستر و سردر متفاوت مرتضی ممیز برای فیلم "آرامش در حضور دیگران" ساخته ناصر تقوایی اکران میشود، مسلم است که پشت آنیک همفکری و اعتماد متقابل است. درواقع پوستر خوب و گرافیک خوب از سفارشدهنده خوب و آگاه میآید. مرتضی ممیز در فرانسه درس میخواند و بعد در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار میکند، اما بیشترین تأثیر را در لهستان از کار رومن سیسلویچ گرفته است وزندگیاش دگرگون میشود. همانطور که کامبیز درم بخش میرود آلمان و کاریکاتورهایش بهشدت تحت تأثیر آلمانیها قرار میگیرد، خطهای ممتد در فضاهای خالی و سفید شکل پختهتری را به اثرش میبخشد. او در مطبوعات ایران نیز همین سبک کاریکاتور را داشت ولی در آلمان کارش قوام گرفت. امروزه در فضای کار حرفهای ایران، دیگر منتظر یک گرافیست نمیمانند که کار را حتماً به او بسپارند، اگر او تلفنش را جواب ندهد به نفر بعدی میسپارند. منتظر نمیشوند که حتماً طرح جلد را فلانی بکشد. البته بخشی از کارهای من در سینما و در نشر کتاب بهواسطه سالها آشنایی و دوستی و همفکری با کارگردان و یا ناشرین بوده است. اگر سینماگران و تهیهکنندگان به این فکر کنند که میتوانند حتی با پوستری خاص و هنرمندانهتر هم فیلمشان را عرضه کنند، قطعاً برآیند خوبی نیز حاصل خواهد شد. بله فیلم زرد، پوستر زرد هم دارد و سفارشدهنده بد پوستر بد هم میخواهد. دور از انصاف است که همه را به یک چوببرانیم. واقعاً در حال حاضر گرافیستهای خوب هم در سینمای ایران مشغول کار هستند. نسل تازه، پوستر خوب کار میکنند ولی آنها هم شاید به مرور زمان فاصلهشان باسلیقه اصلی خودشان کمرنگتر شود و پول جریان قالب همه آثار شود.
چه اتفاقی افتاده در این چند سال اخیر که خیلی از پوسترها کپی از پوسترهای خارجی است؟ مگر ایده وجود ندارد؟ مگر بین اینهمه فارغالتحصیل ایده خلاقانه دیده نمیشود؟
من چون هرروز پوستر فیلمهای ایرانی را میبینم این را قبول ندارم. یک دوره اشتباهی بود که برخی مرتکب شدند و خوشبختانه به دلیل هیاهویی که به وجود آمد گرافیستها هم ترجیح دادند دیگر به آن سمت نروند. در همان زمان هم که من با بعضی از این دوستان صحبت داشتم میگفتند بخشی از این موارد خواسته خود صاحبان فیلم بوده است. البته به همان دوست عزیز هم گفتم اگر حتی کارگردان و تهیهکننده از تو خواستند که این کار را انجام بدهی، اما نباید امضایت را پای پوستر میگذاشتی که این تبدیل به شناسنامه کاریات شود. اما بههرحال پوستر بد هم زیاد داریم چون فیلم بد هم زیاداست. وقتی قرار است از روی دست هم نگاه کنیم این میشود که یکهو بر پرده سینما 12 تا فیلم کمدی دیده میشود. علت را پی میگیری، میگویند چون جامعه افسرده است و مردم در فشار اقتصادی هستند پس باید فیلمهای عامهپسندتر تولید کنیم! خیلی از مردم میگویند ما وقتی به سالن سینما میرویم میخواهیم سرگرم شویم. جالب است بدانید که در دوره قحطی آمریکا در دهه 20 یا 30 در اوج ورشکستگی اقتصادی حتی قبل از جنگ جهانی اول آنجا هم کمپانیها هدایت میشوند و کارخانه رؤیا سازی فعال میشود و سینمای موزیکال از آن سالها رشد میکند. در ایران هنوز هم فیلم خوب ساخته میشود اما با حجم انبوه فیلمهای عامپسند و نازل، جایی برای عرضه کار جدی نمیماند.
اما متأسفانه در این حجم از آثار، فیلمهای خوبی هم که تولید میشوند فرصت دیده شدن نمییابند!
ایده اصلی سینمای هنروتجربه این بود که مثل فرانسه یک پردیس سینمایی چند سالنِ شکل بگیرد برای عرضه این نوع فیلمهای خاص، بهمانند خانه هنرمندان که امروز جاافتاده است و همه میدانند که به چه منظوری میتوانند آنجا مراجعه کنند. در فرانسه هم سینما از حمایت دولت برخورداراست والا سینمای فرانسه سالها پیش ورشکست شده بود. فرانسویها فیلمهایشان را با شناسنامه و مؤلفههای خودشان رشد دادند. سینمای انگلستان بر اساس خط داستانی محکم و سینمای قصهگو قوام گرفت نه سرمایهگذاری بر روی سوپراستارها. البته فرانسویها بر موج گیشه هم سوار شدند و در این زمینه موفق هم بودند. این مسئله در جهان عمومیت دارد. مگر در جهان چند فیلم خوب هست که بخواهیم ببینیم؟ بیشتر فیلمها بازسازی میشوند. انگار قصهای در دنیا نمانده که ساخته شود. ولی وقتی حول یکدیگر جمع میشوند و غیررقابتی کار میکنند، فیلمسازان تازه دنیا را کشف میکنند و میبرند فیلمهای خوب هم میسازند. ولی در اینجا میخواهند سلیقه نازل شود و همین عامل موجب میشود تا سینمای ناب و قصهگو ضربه خورد. مثل اوضاع مجلات و روزنامههای ما که در طی این سالها آسیب زیادی خوردهاند. درست است کاغذ گران شده، ولی همهچیز گران شده است. امروز مردم پول خود را خرج رستورانهای لاکچری میکنند ولی آنقدری هزینه برای کالای فرهنگی نمیکنند. هر چه خریدار کتاب کمتر شود، تیراژ کتاب نیز پایین میآید. البته وجود فضاهای مجازی هم بیتأثیر نبوده است.
اشاره میکنید به دو جنبه بودن پوسترها، فکر میکنید این جریان تا چه اندازه اثر گذاشته و مخاطب با آن ارتباط برقرار کرده است که یک پوستر خارجی داشته باشیم و یک پوستر ایرانی. مثلاً امروز برای یک فیلم در حال اکران، از ابتدا تا پایان، بالغبر چند پوستر کار میکنند. به نظر شما این حجم طراحی پوستر برای یک فیلم طبیعی است؟ مگر نه اینکه هر فیلم باید یک پوستر داشته باشد.
بله این شیوه کاملاً غلطی است. من امسال چند فیلم مستند و خاص کارکردم که بهجز پوستر اصلی، اتود من را هم خواستهاند. گفتند فکر سومی هم داریم؛ که البته من زیر بار نرفتم. در دنیا هر فیلم با یک عکس یا با یک لوگو شناخته میشود. درواقع اتفاقی که افتاده این است که فیلمها یک گروه مجازی دارند و یک گروه بیرونی که میخواهند در رأس اخبار باشند. آن مسئول رسانهای میگوید ما پوستر میخواهیم بعد تهیهکننده سفارش میدهد و هر طرحی که گرافیست کار میکند نامش را میگذارند پوستر. درواقع پوستر تازه نیست همان است که روز اول منتشرشده است و تنها اتودهای طراح را چاپ میکنند و در فضای مجازی به انتشار میگذارند.
وقتی میخواهید یک پوستر فیلم را طراحی کنید فیلمنامه را میخوانید؟
نود درصد امکان دیدن فیلم برایم مهیا میشود و یا گاهی هم فیلمنامه یا قصه کوتاهی از فیلم را میخوانم. بعضیاوقات هم از توالی عکسها میشود به خط داستانی فیلم نزدیک شد.
زمانی که میخواهید پوستر را طراحی کنید ویژگی مهمش چیست؟
معمولاً بر روی کاغذ و یا با موس و کیبورد کامپیوترم شروع به خطخطی میکنم گاهی هم بعد از دیدن فیلم به روی یک تصویر در ذهنم فوکوس میکنم چراکه این اواخر پوسترهایم را تنها با یک عکس خاص کارکردهام. ولی اینکه از کجا میآید، نمیدانم. قطعاً از یکجایی از گوشه ذهنم نقش میگیرد و کار شکل میگیرد. درواقع زمانی که میخواهم پوستری را طراحی کنم، در ذهنم آن را پرورش میدهم، روی کاغذ پیاده میکنم و بعدازآن اسکن میگیرم و رفتهرفته آن را پرورش میدهم تا به پوستر دلخواه برسم.
تم فیلم چقدر برایتان مهم است؟
بسیار بااهمیت است. چون پیرنگ کار از آن شکل میگیرد. من همیشه از کارگردان و یا تهیهکننده خواستهام که فیلم را حتماً ببینم. مگر اینکه فیلم قابلدسترس نباشد. بیان بصری و استخوانبندی پوستر بر اساس تم و محتوای فیلم ساخته میشود البته همیشه بنا ندارم تا همه تم اصلی فیلم را برای جذب مخاطب آشکار کنم. کاملاً زیرپوستی و حتی پنهان را بیشتر میپسندم.
انتخاب فونت تا چه اندازه در طراحی پوستر اهمیت دارد؟
همه در کنار هم مهم است. یک "لی اوت" همانقدر دارای اهمیت است که چیدمان فونت و لوگو در ساختار یک پوستر خوب نقش دارند. در گرافیک امروز جهان در بعضی از پوسترها، محتوا و فرم بر پایه فونت و تایپوگرافی صرف شکل میگیرد و تبدیل به یک اثر آرتیستیک و درجهیک میشود. من هم در پوسترهایم از فونت ساده استفاده میکنم گاهی اوقات نیز کالیگرافی با قلممو، ماژیک یا مداد و یا حتی تایپوگرافی. نوع چیدمان و قرار گرفتن تیتراژ نام و عوامل فیلم بر روی پوستر همانقدر اهمیت دارد که تصویر و یا فضاسازی که برای طراحی پوستر میخواهیم انجام دهیم. همه عناصر در شکلگیری یک پوستر خوب و استاندارد نقش مهمی را ایفا میکنند.
المانهای شخصی شما روی آثار چه هستند؟ اگر بخواهیم پوستری را ببینیم و بگوییم این کار آقای خورشیدی است باید چه المانهایی را در نظر بگیریم؟
اگر توالی کارهای مرا بهدقت دیده باشید، عامل حرکت، مهمترین عنصری است که در کارهای من بسیار دیده میشود. گاهی اوقات تاشهای منقطع و گاهی هم خطوط اریب در پوسترهایم بهوفور دیده میشود. ولی درعینحال مدام در حال تجربه کردن شکلهای گرافیکی ساده در کارهایم هستم تا به موتیفهای شخصیتر برسم.
این روزها چهکاری در دست دارید؟
دو سه فیلم اکران نشده دارم مثل فیلم " کار کثیف" ساخته آقای خسرو معصومی، یک فیلم تجاری و فیلمهای مستند " قطار مسیر 60" و " ورزا جنگ"؛ و چند پوستر مناسبتی و مستند که در آینده نزدیک رونمایی میشود.
چند نمونه پوستر از آثار بهزاد خورشیدی