سرویس سینمایی هنرآنلاین: داستان فیلم "آستیگمات" با امید آغاز میشود. مهران (محسن کیایی) بهتازگی اعتیادش به الکل را ترک کرده است و تلاش میکند در شرکت تاکسیرانی استخدام شود و با فروش زالوهایی که با خون دل پرورش میدهد، از بیکاری و فلاکت و بیپولی خلاص شود. سمیرا (باران کوثری) بعد از قهری طولانی از طلاق منصرف میشود و بازمیگردد و خیال میکند همسرش سر کار میرود و بهزودی صاحب خانه میشوند. الهه (مهتاب نصیرپور) میخواهد با ازدواج مجدد با یک مرد خوب زندگی جدیدی را شروع کند و طعمی از عشق و آرامش و خوشبختی دریغ شده از خود را بچشد. در این خانواده آشفته تنها کسی که هیچ امیدی به بهبود اوضاع ندارد، پسر کوچک است که میتوان یأس او را در ایده هوشمندانه تیتراژ ردیابی کرد. وقتی که نوشتهها با اعوجاج ظاهر میشوند و بعد آرام آرام محو و ناواضح میشوند، انگار در حال بازنمایی جهان پیش چشمان کسری هستند که به تازگی از عینک استفاده میکند تا بهتر و دقیقتر ببیند اما چیز زیبا و خوشایندی در دنیای اطرافش وجود ندارد که ارزش دیدن داشته باشد. جز همان فلامینگوی صورتی در باغ وحش که تماشایش تنها رؤیا و دلخوشی او وسط ناملایمات و تنشهاست.
فیلم هرچند به خوبی به تک تک بحرانها و چالشهای هر یک از شخصیتها نزدیک میشود و هر کدام را آدمهای وامانده و مفلوک و مستأصلی نشان میدهد که نمیدانند چطور از پس زندگی طاقت فرسایشان برآیند اما همه چیز وقتی شکل فاجعه بار، تراژیک و هولناکی مییابد که در ارتباط با یک کودک تعریف و تبیین میشود. مجید مصطفوی با تأکید بر حضور خاموش کسری در تمام موقعیتهای ملتهب و متلاطم داستانش، جنبههای تکان دهنده و مهیب آن را شدت میبخشد و تبعات و پیامدهای تلخ آن را به شکلی دامنهدار و متداوم مورد توجه قرار میدهد. اینجا فقط با یک پسربچه معصوم روبهرو نیستیم که شاهد اختلافات و تنشها و بدبختیها و مصائب خانوادهاش است و از آن رنج میبرد و قربانی میشود، بلکه فیلم با بهره گرفتن از نگاه کسری در جایگاه یک ناظر نشان میدهد که چطور عصبیتها، ناکامیها و سرخوردگیها از والدین به بچهها منتقل میشود و کودکان را به مابه ازاهایی از پدر و مادرهایشان بدل میسازد. کسری همان دوران کودکی پر از خشونت و اضطراب و ناامنی را طی میکند که پدرش از سر گذرانده است و وقتی میبینیم که مهران چطور به همان پدربزرگ مست و بیکار و عصبی تبدیل شده است، میتوانیم استحاله زودهنگام کسری به پدرش را نیز پیش بینی کنیم و گویی با یک چرخه بی پایان از انحطاط و تباهی خانوادگی سر و کار داریم.
در انتها هیچ نشانی از آن امید و آرزوهای ابتدای فیلم را نمیبینیم و وضع زندگی شخصیتها بهبودی نیافته است و همه چیز خرابتر و آشفتهتر به نظر میرسد اما آنچه اصلاح و درست شده، طرز نگاه و نحوه عملکرد خانواده در مواجهه با کودک است و حالا بچهای را که در میان مشکلات فراموش شده بود، میبینند و متوجه تأثیرات مخرب اعمالشان بر حال و آینده او هستند. در انتها هنوز زندگی کسری به سامان نشده است اما فیلم با تأکید بر عوض کردن عینکش بهعنوان یک تغییر کوچک، خبر از تلاش خانواده برای متحول کردن زندگی او میدهند. فیلم هرچند سیاهیها و تیرگیها و تلخیها را به شکلی واقعبینانه ترسیم میکند و انسان امروزی را عاجز و ناتوان از تغییر وضع نامطلوبش نشان میدهد اما امید واقعی و راستین را در همین تغییرات کوچک و جزئی شخصیتها در زندگیشان بازمینماید که آرامآرام میتواند منجر به تحولات بزرگتر و طولانیتر شود. در صحنه پایانی وقتی مهران به سمت صورت کسری دست میبرد تا عینکش را درست کند و کسری از روی ترس صورتش را عقب میکشد، مهران میگوید که "من تاحالا تو را نزدم و هیچوقت هم نمیزنم". او هرچند در طول داستان همچون پدر لاابالی و بیمسئولیتش رفتار کرده و زندگی خود و خانوادهاش را به مخاطره انداخته اما همین که توانسته در بدترین لحظات درباره فرزندش خشونت را به خرج ندهد که خود از پدرش دریافت کرده است، معلوم میشود میتواند از این دور باطل بدبختی خارج شود و اجازه ندهد پسرش دنبالهروی این مسیر ویرانگر باشد.