سرویس سینمایی هنرآنلاین: سید جواد هاشمى را از سالیان پیش مىشناسم، از زمانى که به عنوان معلم در مدارس جنوب شهر تدریس مىکرد، یا آن زمان که درکانون فرهنگى "حر" در میدان راه آهن به نوجوانان تئاتر و سرود آموزش مىداد. شاید از آن روزها، سالها گذشته باشد، اما عشق به آموزش و دلنگرانى نسبت به آینده کودکان و نوجوانان این دیار از ذهن و روح هاشمى نرفته و شاید همین مهم او را بر آن داشته تا به عنوان اولین تجربههاى کارگردانیاش براى گروههاى سنى الف، ب و جیم فیلم تهیه وتولید کند. به بهانه اکران فیلم "پیشونى سفید 2"با او به گپ وگفت نشستهایم:
آقای هاشمی، اجازه دهید گفتوگو را با فعالیتهای شما در آموزش و پرورش و کانون فرهنگی حر شروع کنیم چون ممکن است برخی از مخاطبان در جریان نباشند که شما سالها در تئاتر و مدارس به نوجوانها تدریس میکردید و به همین خاطر احتمالاً از اینکه برای اولین تجربه کارگردانی در سینما به سراغ کارگردانی فیلم کودک و نوجوان رفتهاید، متعجب شدهاند. در مورد سابقهتان در زمینه تدریس و فعالیت با نوجوانان توضیح دهید.
من با بچهها بزرگ شده و زندگی کردهام. در واقع بچهها باعث رشد من در زمینههای مختلف هنری شدهاند، چه در عرصه تئاتر و چه در عرصه موسیقی، شعر، نویسندگی و حتی بازیگری. من بازیگری را پیش از ورود به آموزش و پرورش انجام میدادم ولی انگیزه کار با بچهها باعث شد که در کارهای خودم هم بازی کنم. تئاترهایی که با بچهها کار میکردم دستمایه اتفاقات تجربی دلانگیزی در دوران جوانی من برای حضور در فیلمهای سینمایی از جمله "پرواز در شب" به کارگردانی رسول ملاقلیپور شد. من پیش از آن یک گروه خوب تئاتری داشتم که بازیگران نوجوان خودم را به کارهای آقای ملاقلیپور معرفی میکردم. مثلاً علی یعقوبزاده یکی از کسانی است که من به آقای ملاقلیپور معرفی کردم. ما در کانون حر بودیم و علی یقوبزاده در یکی از مدارس مناطق 16 درس میخواند. من 18 سالم بود که معلم شدم و در کانون حر شروع به فعالیت در زمینه تئاتر کردم. حتی ابوالفضل دهقانیان را هم من به آقای ملاقلیپور معرفی کردم. ابوالفضل فاصله سنی چندانی با من نداشت، شاید خود او هم این داستان را نداند که من معرف او به آقای ملاقلیپور بودم. من و رسول ملاقلیپور هر دو عکاس جنگ بودیم. گاهی عکسهای ما با همدیگر جابهجا میشد چون آن موقع عکسها را به اسم نمیزدند و ما با هم سر این موضوع بحث میکردیم که کدام عکس برای کدام عکاس است. این ماجرا باعث دوستی و آشنایی ما شد. پس از مدتی او با آقای جمال شورجه به دنبال انتخاب بازیگر بودند. در حقیقت همان آشنایی باعث شد که من از طریق کار با بچهها در مرکز فرهنگی معراج در منطقه 11 آموزش و پرورش وارد عالم سینما شوم و در فیلم "پرواز در شب" بازی کنم. در ادامه در فیلمهای مختلف ایفای نقش کردم اما همیشه خودم را مدیون بچهها میدانم.
یکی از ماندگارترین آثاری که از دوران دفاع مقدس باقی مانده است همین عکسهایی است که امثال شما از جنگ گرفتهاید. شاید آن موقع به ارزش عکسها واقف نبودند ولی الآن مشخص میشود که پافشاریهای شما، رسول ملاقلیپور، ابراهیم حاتمیکیا و عکاسان دیگر چقدر ارزشمند بوده است چون الآن میشود از آن عکسها بهعنوان مستندات جنگ حرف زد. شما سن کمی داشتید که به منطقه رفتید و عکاسی کردید، چطور این اتفاق افتاد؟
بسیاری از عکسهای من از دوران جنگ منتشر شده است ولی هیچکس نمیداند عکسها متعلق به من است. من عکسها و کادرهای خودم و آدمهایی که در عکس هستند و شهید شدهاند میشناسم. عکسهایی که من در واحد تبلیغات "لشکر 27 محمد رسولالله" گرفتم در تاریخ عکاسی جنگ به ثبت رسیده است. من 18 یا 19 سالم بود که آن عکسها را گرفتم و چون حرفهای محسوب نمیشدم، همیشه عکسهای من بدون نام منتشر میشد. تقریباً 50 درصد سلسله عکسهایی که از فاو گرفته شده را من گرفتم. حتی فیلمهایی ثبت شده که خودم آنها را ندیدهام چون آن موقع فرصت چاپشان را نداشتیم. برخی از آن فیلمها جزو سندهای مهم جنگ است. احتمالاً برخی از آنها در حال حاضر منتشر شده است. عکسها و فیلمهای جنگ بدون شک اهمیت ویژهای دارند. فکر میکنم یکی از مواردی که باعث شد من وارد دنیای هنر و به طور خاصه سینما شوم، همین اهتمام در عکاسی دوران دفاع مقدس و شرکت در واحدهای تبلیغاتی بود. من شاید بیشتر از 4-3 هزار عکس از آن دوران گرفتم.
شما جزو گروههای تئاتری که به جبهه میرفتند و اجرا میکردند هم بودید؟
بله. من هم گروه خودم را به جبهه میبردم و فکر میکنم 13 دوره این اتفاق افتاد. گروههای سرود میبردم و در خط مقدم جبهه سرود میخواندیم. دورههای ما 15 تا 45 روزه بود؛ یعنی گاهی ما 45 روز بچههای گروه را به خط مقدم میبردیم و سرود میخواندیم. شهید علیرضا جلیلی جزو بچههای گروه ما بود که در همان دوران به شهادت رسید. آن موقع فعالیت تبلیغات جنگ در حوزه اجرای کارهای هنری در جبهه بود. من بسیاری از گروههایی که به جبهه میآمدند را به جاهای مختلف اعزام میکردم تا اجرا کنند. آدمهای بزرگی جزو گروههای هنری حاضر در جبهه بودند که در حال حاضر هم مشغول فعالیت هستند.
به طور همزمان فعالیتهای فرهنگی خودتان را به کانون حر بردید و در یکی از جنوبیترین مناطق تهران مستقر شدید. آن موقع محیط جنوب تهران برای بزهکاری مستعد بود و ممکن بود آدمها خلافکار و یا معتاد شوند ولی شما با این حال رفتید و در کانون فرهنگی حر شروع به پرورش بچهها در زمینههای سرود، موسیقی و تئاتر کردید. حتی در یک دوره کوتاهی فیلمسازی هم کردید. درست است؟
بله. بسیاری از بچهها از ما فیلم میگرفتند و میرفتند فیلم خودشان را میساختند. شاهد احمدلو یکی از کسانی بود که برای اولین بار از من فیلم 8 میلیمتری یک فیلم کوتاه را در کانون فرهنگی حر گرفت و شروع به ساخت فیلم کرد. خود شاهد حتماً آن دوران را یادش است. ما با یک واحدی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان واقع در میدان راهآهن رقابت میکردیم منتها ما یک کانون فرهنگی تربیتی بودیم که پول زیادی نداشتیم. سال 62 ورودی ما برای صدور کارت عضویت یک سال کانون حدود پانصد تومان بود؛ یعنی ما از دانشآموزان در طول سال فقط پانصد تومان میگرفتیم. آنها میتوانستند این پول را در طول سال به صورت قسطی پرداخت کنند. در واقع با پانصد تومان به مدت یک سال عضو کانون فرهنگی حر میشدند. البته پول برای ما اهمیت زیادی نداشت و فقط میخواستیم دانشآموزان قدر کارت را بیشتر بدانند. با سوبسیدی که در نظر گرفته شد، بچههای زیادی توانستند وارد کانون فرهنگی حر شوند. بسیاری از بچههای آن موقع مثل جواد کاسهساز الآن در حوزه سینما فعالیت دارند. در حال حاضر فیلم "هشتگ" به کارگردانی آقای رحیم بهبودی و تهیهکنندگی آقای محمدعلی کیانی در حال اکران است که هر دوی آنها از بچههای قدیمی کانون حر هستند و از کانون حر رشد کردند. علی سلیمانی، مجید آقاکریمی و محمدرضا علیمردانی هم همینطور. حتی امید آهنگر (علی کوچولو) هم از محصولات کانون فرهنگی حر بود. ما در رشتههای موسیقی، شعر و ادبیات کسانی نظیر امیرحسین مدرس را داشتیم. در واقع همه این عزیزان در کنار من در کانون فرهنگی حر رشد پیدا کردند منتها من سنم از آنها بیشتر بود. حتی معتقدم گاهی آنها اساتید من بودند. من آنجا را برای رشد بچهها آماده کردم ولی هرگز خودم را بهعنوان استاد مطرح نکردم. ما در کانون حر گروههای مختلفی در همه زمینههای هنری داشتیم. آقای مهرداد رایانی مخصوص از دوره دبیرستان به آنجا آمد. آقای کیومرث مرادی و آقای رحمان سیفیآزاد هم در کانون حضور داشتند. بسیاری از بازیگران و کارگردانهای تئاتر و یا تهیهکنندههای سینما مثل آقای قنبرنژاد و آقای سیدمحمد هاشمیاصل هم از کانون فرهنگی حر پرورش یافتند. آدمهای بسیار زیاد دیگری هم بودند که بعدها در رشتههای مختلف موفقیت کسب کردند. بعضی از بچههای کلاس اول تا پنجم ابتدایی بودند که در پارک شهر قاچاق میکردند. من با کلاه کاسکت دنبالشان میکردم و توی گوششان سیلی میزدم تا قاچاق مواد مخدر را کنار بگذارند. در حال حاضر بسیاری از آنها در مراکز فرهنگی مشغول به کار هستند. جالب است بدانید که ما در کانون حر آدمی را داشتیم که تا سطح معاون وزیر هم پیش رفت. در محله جمشید سابق و خیابان شهید مرادی شاگردانی داشتم که آنها اساساً در دوران نوجوانی قمهکش و چاقوکش بودند ولی در کانون فرهنگی حر تغییر کردند. برخی از آنها الآن در مراکز فرهنگی مشغول به کار هستند. من با افتخار آنها را در مراکز مختلف میبینم که دارند با سربلندی کار میکنند.
شاید چنین عشقی به کار با بچهها در زمان جنگ و دوران نابهسامانیهای شدید برای بعضیها افسانه باشد. شما شب و روز خودتان را برای بچهها میگذاشتید و دنبال آنها میرفتید، این عشقی که برای کار با بچهها داشتید و دارید از کجا میآید؟
هم نابهسامانی وجود داشت و هم حقوقها بخور و نمیر بود منتها اعتقادهای کم بخور ولی همیشه بخور وجود داشت. الآن زمانه خیلی تغییر پیدا کرده است. اشک در چشمانم جمع میشود وقتی خاطرات آن سالها را مرور میکنم. من آنقدر عاشقانه با بچهها کار میکردم که حتی ساعت مراسم بلهبرون خودم را به خاطر تئاتر بچهها فراموش کردم. آن موقع تلفن همراه وجود نداشت، مادرم مرتب با تلفن کانون تماس میگرفت منتها من در دفتر نبودم چون داشتم با اشتیاق روی صحنه برای دهه فجر کار میکردم. ساعت 11 شب به خانه رفتم. مادرم گریه کرد و گفت تو خجالت نمیکشی؟! گفتم چرا؟ گفت ساعت 8 شب بلهبرونت بود! گفتم مگه امروز چند شنبه است؟ مادرم گفت سه شنبه است، امروز مراسم بلهبرون تو بود. ساعت 12 شب به خانه همسرم رفتم. پدر خانمم با پیژامه بیرون آمد و گفت "بابا تو دیگه کی هستی؟" (میخندد) بعدها یکی از بچههای کانون خاطرات من را نوشت و آقای محمدرضا عالیپیام (هالو) بر اساس آن فیلم "خسته نباشید" را ساخت که این فیلم بارها پخش شد. واقعاً عشق عجیبی بود. بچههایی که در فیلم "خسته نباشید" بازی کردند همان بچههایی بودند که باعث شدند من به بلهبرونم نرسم. من در فیلم بچهها را با موتور تا در خانههایشان میرساندم. شما درست میگویید، این عشق امروز جزو افسانهها است ولی همان عشق باعث شد امروز یک فونداسیون خوب برای سید جواد هاشمی به وجود بیاید. امروز به این فکر میکنم که من باید دین خودم را به بچهها ادا کنم. بچههای سرزمین من مظلوم هستند و به آنها بیتوجهی میشود. سالهاست که فیلمی برای آنها ساخته نشده است. من نویسنده خوبی نبودم و نیستم. تلخ است اگر بگویم هرگز نویسنده خوبی نخواهم بود اما چهکار کنم که در این مملکت هیچ نوشته خوبی با خاصیتهای روحی و روانی بچههای امروز وجود ندارد تا بتواند تماشاگر را به سینما بکشاند و برایشان حرف بزند. تمام حرفهای من در فیلم "پیشونی سفید" در این جمله خلاصه شده است که پیشونی سفید به پدرش میگوید من هر کاری کردم و خواستم بد نباشم. همه حرف فیلم من این است که به بچهها بگویم بد نباشید. برای خوب بودن باید کارهای زیادی انجام بدهید و کارهای زیادی را انجام ندهید. دروغ نگویید، صداقت داشته باشید، به خدا تکیه کنید، به بزرگترها احترام بگذارید، با ظلم ستیزه کنید و در مقابل ظلم قد علم کنید. نترسید و قهرمان باشید. حتی به دشمن خودتان هم ظلم نکنید. من همه این حرفها را در لایههای فیلم "پیشونی سفید" زدم، طوری که اثر آرامش بخش بگذارد و تغییر ایجاد کند. فیلم مشکل متن دارد و من این مشکل را میفهمم. به همین خاطر از انتقادات استقبال میکنم. بدون شعار و اغراق میگویم هم از نقد منصفانه و هم نقد غیرمنصفانه استقبال میکنم چون ممکن است در نقدها یک تلنگری وجود داشته باشد اما چهکار کنم بضاعتم حداقل در نویسندگی بیشتر از این نیست. اصلاً غصه نمیخورم از اینکه در جشنواره کودک انتخاب نمیشوم، اما کیف میکنم وقتی در هفته اول اکران و بدون سرگروه با 35 سینما، فیلم من 500 میلیون تومان فروش میکند؛ اما وقتی فیلم را با بچهها میبینم، از عیبهای فیلم شرمنده میشوم. گاهی از نگاه منتقدینی که منصفانه انتقاد میکنند هم فرار میکنم. با این حال توهین را نمیپذیرم ولی متأسفانه توهین نقل و نبات مملکت است.
تئاتر را با آقای سعید کشنفلاح شروع کردید و یا اصلاً عضو بچههای مسجد نبودید؟
من تئاتر را در مسجد غفوری در خیابان نواب با بچههای کوچک شروع کردم ولی فعالیتم ربطی به آقای کشنفلاح ندارد. شخصی به نام کمالالدین غراب بنده را برای نوجوان تئاترش که در تالار سنگلج اجرا میشد انتخاب کرد. نقش اصلی آن نمایش را آقای محمدرضا شریفینیا بازی میکرد. من نقش نوجوان را بازی میکردم و فقط یک دیالوگ داشتم. گروه آقای غراب یک گروه بزرگ در مشهد بود. من همه جا گفتهام که زندگی هنریام را مدیون آقای غراب هستم چون او بود که من را وارد عرصه واقعی و حرفهای تئاتر کشور کرد. پس از آن وارد آموزش و پرورش شدم و تئاتر را در آنجا ادامه دادم. در ادامه هم به صورت حرفهای در تئاترشهر و جاهای دیگر تئاتر اجرا کردم.
اشاره کردید که در دوران جنگ با آقای رسول ملاقلیپورعکاسی میکردید اما بعد ایشان یکی دو فیلم ساخت و شما فقط به او بازیگر معرفی کردید. در نهایت خودتان هم در فیلم "پرواز در شب" آقای ملاقلیپور بازی کردید. به زعم من آن فیلم هنوز یکی از بهترین آثار سینمای دفاع مقدس و از بهترین آثار خود آقای ملاقلیپور است. همکاری با آقای ملاقلیپور چطور بود؟
آقای ملاقلیپور من را برای فیلم "بلمی بهسوی ساحل" هم دعوت کردند منتها من آن موقع معلم بودم و آموزش و پرورش و مدرسه اجازه رفتن به سر فیلمبرداری را به من نمیدادند. حدود 5-4 ماه که از زمان ساخت فیلم " بلمی بهسوی ساحل" گذشت، من جبهه بودم و به همین خاطر به آقای ملاقلیپور گفتم من نمیآیم. فکر میکنم در نهایت آن نقش را آقای بهزاد بهزادپور به جای من بازی کردند و چقدر هم نقش خوبی از آب درآمد. آقای ملاقلیپور بار دیگر برای فیلم "پرواز در شب" به من پیشنهاد بازی دادند و گفتند تو باید در فیلم من بازی کنی. من گفتم که در طول روز به مدرسه میروم و نمیتوانم بیایم. او گفت اشکالی ندارد چون فیلم من "پرواز در شب" است و فقط شبها فیلمبرداری داریم. در نهایت من پیشنهاد او را پذیرفتم و شبها شروع به فیلمبرداری کردیم. یادم است در لشکر 27 دوکوهه بودم که بچهها گفتند تلفن با تو کار دارد. من به مخابرات لشکر رفتم و گوشی را برداشتم و دیدم رسول ملاقلیپور با عصبانیت میگوید پاشو بیا، فیلم من را خواباندهای! بعد من از جبهه مرخصی گرفتم و با همان ریشها و موهای بلند به سر فیلمبرداری فیلم "افق" رفتم.
شما از قبل هم سابقه غواصی داشتید و یا همان زمان دوره غواصی را گذراندید؟
من سر فیلمبرداری فیلم "افق" غواصی را یاد گرفتم. آقای ملاقلیپور شخصی را آورد که او به من و آقای سلطانی آموزش داد منتها من چون پرده گوشم به خاطر زدن بیش از صد آرپیجی در عملیات کربلای چهارم پاره شده بود، نتوانستم در عمق پایین غواصی کنم و برای قسمتهای زیر آب مجبور شدند به جای من از آقای سلطانی استفاده کنند.
پس از فیلم "افق" بود که باب این شوخی با شما باز شد و گفتند سیدجواد هاشمی شهید ثابت تمام فیلمهای دفاع مقدس است؟
"افق" سومین فیلمی بود که من در آن شهید میشدم. پیش از آن من در فیلمهای "پرواز در شب" آقای ملاقلیپور و "انسان و اسلحه" به کارگردانی آقای مجتبی راعی نیز شهید شده بودم. آقای ملاقلیپور به آقای راعی گفته بود من سید جواد هاشمی را به تو قرض میدهم ولی برای فیلم "افق" باید سریع او را به من برگردانی. من در فیلم "انسان و اسلحه" قرار بود کمی دیرتر شهید شوم ولی آقای راعی به خاطر قولی که داده بود، کمی زودتر نقش من را شهید کرد.
وقتی به پرونده کاری شما نگاه میکنیم متوجه میشویم که سابقه آهنگسازی هم داشتهاید. در ابتدای گفتوگو نیز اشاره کردید که بارها گروههای موسیقی و سرود را به منقطه میبردید. ضمن اینکه در جشنوارههای منطقهای آموزش و پرورش هم کار کردهاید منتها تا به حال خیلی کم به وجه آشنایی شما با موسیقی اشاره شده است. البته خودتان هم کمتر به این موضوع اشاره میکنید. دلیلش چیست؟
من موسیقی فیلمهای "بالهای سپید"، "پرواز روح"، "تشنه" و موسیقی سریال "حملهدار" به کارگردانی آقای جعفر سیمایی را ساختهام. البته برخی از این آهنگسازیها به اسم جواد هاشمی، برادر آقای مهدی هاشمی در آمده است. ایشان باید از این بابت خودکشی کند (میخندد). من بیش از 130 ترانه کودک و نوجوان در مجموعههای سرود آموزش و پرورش کار کردهام؛ بنابراین درگیر آموزش و پرورش بودم و وقت زیادی پیدا نمیکردم که بخواهم موسیقی را به صورت جدی و بیرون از آن محدوده کار کنم. به همین خاطر وقتی متوجه شدم که نمیتوانم هم تراز آدمهای بزرگ موسیقی شوم و فقط دارم از شرایط و نام خودم استفاده میکنم، تصمیم گرفتم آهنگسازی نکنم و جای آهنگسازان فیلم را تنگ نکنم. در آن دوره خیلی از افراد از من بهتر بودند اما آهنگسازی فیلم نمیکردند؛ یعنی من به واسطه قرابتم با سینما داشتم جای آنها را تنگ میکردم؛ بنابراین تصمیم گرفتم حتی برای فیلمهای خودم نیز آهنگسازی نکنم و مقوله موسیقی فیلم را به کسانی بسپارم که از من بهتر و جلوتر هستند. البته موسیقی را کنار نگذاشتم منتها دیگر به صورت حرفهای و جدی آن را دنبال نمیکنم. ضمن اینکه پدرم نیز آهنگساز بودند.
بنابراین علاقه به موسیقی به صورت ژنتیکی به شما رسیده است؟
بله همینطور است. من زمانی سرود میساختم. آن موقع شادمهر عقیلی میآمد و در سرودهای من نوازندگی میکرد و یا آقای مجید اخشابی جزو ارکستر ما بود و در استودیو پاپ برایمان سنتور مینواخت. زمانی که دوره بزرگان موسیقی ایران بود، ما با مرحوم کلهر تقریباً هفتهای سه روز استودیو پاپ را اجاره میکردیم. من آن موقع خیلی پرکار بودم و مرتب کار میکردم. آهنگهای زیادی را برای آموزش و پرورش کار کردم که مهمترین آنها سرود "سرفراز باشی میهن من، ای فدایت جان و تن من" بوده است منتها هرگز جایی ننوشتهاند شعر و آهنگ این سرود متعلق به سیدجواد هاشمی است. همه اینها باعث باروری من شدند که امروز بتوانم شعرها و ملودیهای فیلم "پیشونی سفید" را بسازم و کار کنم. من فیلمنامه سه قسمت "پیشونی سفید" را در عرض سه روز نوشتم. یک قسمت آن را در عرض 18 یا 19 ساعت نوشتم. فقط نوشتن یک قسمت آن زیاد طول کشید. عیب کار من این بود که متن را بازنویسی نکردم.
حتی به این فکر نکردید که متن را به یک نفر بدهید تا آن را دراماتورژی کند؟
کسی را پیدا نکردم. یا کسانی بودند که خیلی پول میگرفتند یا با فضای کودک بیگانه بودند. خانم طائرپور در جشنواره کودک اصفهان که خانم برومند هم در آن حضور داشتند، انتقاد شدیدی نسبت به من کردند، در حالیکه فیلمنامه "پیشونی سفید 1" در جشنواره کودک برگزیده شده بود. البته من مجبور شدم 10-20 دقیقه از فیلمنامه را بزنم و به همین خاطر قصه دچار اختلال شد. ضمن اینکه یک سری چیزها به آن اضافه کردم تا مخاطب را جذب کند. خانم طائرپور به من گفتند تو را خدا فیلم درست حسابی بساز. گفتم مگر فیلم "پیشونی سفید 1" بد بود؟ گفتند به هر حال یک فیلمی بساز که سرش به تنش بیارزد. من هم خوشحال شدم و هم ناراحت. از این بابت ناراحت شدم که چرا این تذکر فقط به من داده میشود؟ در حالیکه بعد از فیلم "گلنار" هیچ فیلم درست و حسابی در زمینه کودک و نوجوان ساخته نشده است. من جواب خانم طائرپور را ندادم چون فیلم "گلنار" قابل احترام است و ایشان تهیهکننده آن فیلم بودند. واقعیت این است که حس کردم ادعا در کشور ما صد برابر اتفاق است. در کشور ما همه مدعی هستند. بد به حال من اگر بخواهم مدعی شوم و بگویم "پیشونی سفید" فیلم خوبی است. در این صورت من شکست خواهم خورد. خوش به حال من اگر فیلم بعدی خودم را بهتر از فیلم قبلی بسازم. خوش به حالم اگر قسمت سوم "پیشونی سفید" از قسمت دوم آن بهتر شود که معتقدم بهتر شده و حتی فیلم "تورنادو" هم بهتر از قسمت سوم "پیشونی سفید" است. بدا به حال من اگر قسمت دوم و سوم فیلم "پیشونی سفید" ضعیفتر از قسمت اول آن باشد. سیر نزولی در سینمای کودک به وفور دیده میشود. با تمام احترامی که برای خانم برومند قائل هستم ولی شما چگونه میتوانید "شهر موشها 1" را با "شهر موشها 2" مقایسه کنید؟ غیر قابل قیاس هستند. من به خانم برومند انتقاد دارم. ایشان فیلمی ساختهاند که فقط از جهت زیبایی و از منظر طراحی صحنه پیشرفت داشته است و کارشان از جهات دیگر هیچ پیشرفتی نکرده است. این ضعف سینمای کودک و نوجوانان ایران است. من هنوز نسبت به سخیف بودن سینمای ایران که روز به روز دارد در ورطه نابودی فرهنگی میافتد، منتقد هستم. متأسفانه 90 درصد فیلمهای اکران شده امروز برای خنداندن تماشاگر دارند از حرفهای اروتیک استفاده میکنند. من در فیلم "پیشونی سفید" حتی یک حرف اروتیک نزدم. با این حال همه از جمله بچهها و بزرگسالان به فیلم میخندند؛ بنابراین بدون حرفهای بد هم میشود تماشاگر را خنداند، پس چرا حرفهای بد میزنند؟
قرار نبود سینمای بزرگسال و سینمای کودک و نوجوانان ما اینجا باشد. به نظر شما سینمای ایران از کجا دچار انحراف شد که آدمها فکر کردند باید مسائل دیگری را برای جذب مخاطب در آن مطرح کنند؟ یک دورههایی از سینمای ما چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب قابل دفاع است. سینمای ما به دلیل سادگی و پیامهای انسانگونهاش همیشه معروف بوده است. به نظر شما چرا سینمای ایران به اینجا رسیده است؟
سینمای ما گاهی که در اختیار آدمهایی مثل اصغر فرهادی است، سینمایی مؤلف است، اما متأسفانه ما به خاطر محدودیتها و خطوط قرمز باعث میشویم امثال اصغر فرهادی از ایران بروند و در خارج از کشور فیلم بسازند. برخی از خطوط قرمزی که من در موردشان صحبت میکنم ربطی به دین ندارند، منتها انگار ما میخواهیم جلوتر از دین و فرهنگ قدم بگذاریم که باعث این اتفاقات میشویم. ما وقتی اصغر فرهادی را از دست میدهیم، باید توی سر خودمان بزنیم. فرهادی همان کارگردانی است که سریال "داستان یک شهر" را با تمام سادگیها و ضعفهایش ساخته است. با این حال وقتی فرهادی در این مملکت بزرگ میشود، یعنی ما برای آن خرج کردهایم اما وقتی فیلمش را در خارج از ایران میسازد، یعنی ما عرضه نداشتیم او را نگه داریم. متأسفانه ما با فاکتورهای غلط اصغر فرهادی را فراری دادیم. سیستم غلط مدیریتی در کشور ما باعث میشود فیلمهایی که سرشان به تنشان میارزد از دایره تولیدات ما حذف شوند. در واقع فیلمهای خوب حذف میشوند چون آدمها حذف شدهاند. چرا آقای ابوالحسن داوودی پس از فیلم خوب "تقاطع" باید فیلم "هزارپا" را بسازد؟ "هزارپا" فیلم بدی نیست و من نمیخواهم به ایشان انتقاد کنم ولی چرا آقای داوودی باید برای خنداندن مخاطب دست به هر کاری بزند؟ و یا سید جواد هاشمی در فیلم خودش مجبور شود از چیزی استفاده کند که هیچ ربطی به فضای کودکانه بچهها ندارد؟ من برای اینکه کاری کنم پدر و مادرها دست بچههای خودشان را بگیرند و در بین این همه فیلم کمدی بیایند فیلم من را هم ببینند، مجبور شدم از نوستالژی بزرگسالان هم استفاده کنم. چنین اتفاقاتی به خاطر مدیریت ضعیف و نگاه متعصبانه به دین رخ داده است. دین در هیچ زمانی اینقدر منگنه برای آدمها ایجاد نکرده است ولی دوستان من و خودم این کار را کردهایم. امروز باید به من اجازه بدهند تا با تمام قدرت اعتراض کنم. من نباید بترسم. مسئولین به من میگویند ما با این بخش از فیلم تو مشکلی نداریم ولی اگر پخش شود، از فلان جا میآیند فیلمت را به زمین میزنند و سینما را به آتش میکشند. چرا در کشور ما امام جمعه برای پایین آوردن فیلم از پرده سینما تصمیم میگیرد؟ چنین مسائلی باعث فرار اصغر فرهادی میشود. من اصلاً منظورم این نیست که باید خطوط قرمز دین و یا سیاست کشورمان شکسته شود ولی ما خیلی در منگنه هستیم. مثلاً وقتی میخواهیم راجع به پلیسها حرف بزنیم و بگوییم یک پلیسی در فلان جا رشوه گرفته است، پس از آن دیگر جرئت نمیکنیم ماشینمان را از خانه بیرون بیاوریم. من به عنوان هنرمند موظف هستم که این مسائل را بگویم تا خود پلیس بیاید و آن آدم رشوهگیر را از دایره حکمرانی خیابانها حذف کند. همین ماجراها در بیمارستانها هم اتفاق میافتد. برخی پزشکها پول اضافه میگیرند و یک بیمارآمبولی میکند و میمیرد. در نهایت نقشه میکشند تا ماجرا را طور دیگری جلوه بدهند. من باید چنین چیزهایی را در فیلمها بگویم تا دیگران گول نخورند ولی نمیتوانم این کار را انجام بدهم چون تمام پزشکان سریع برعلیه من جبهه میگیرند. با این شرایط چه کسی میتواند فیلمی بسازد که یک قدم از جامعه خودش جلوتر باشد و نهیبی به جامعه بزند؟ مگر شما سر هنرمندان کم داد میزنید؟ پس چرا من نتوانم انتقاد کنم؟ فرق من با شما چیست؟ اگر برای نماز جمعه شما میلیونها آدم میآید، برای فیلم من نیز میلیونها مخاطب میآید. نابرابری، قضاوتهای غلط و اتفاقات غیرمنتظره در کشور ما باعث شده که خیلی از فیلمسازها عطایشان را به لقایشان ببخشند. من نمیدانم تهیهکننده فیلم "هزار پا" چه کسی است. به نظرم او به جای 4-3 میلیاردی که در سینما خرج کرده، میتوانست دلار بخرد و چهار برابر این پول را در بیاورد ولی آن بنده خدا آمده فیلم ساخته است، فیلمهایی که هیچ سمت و سویی ندارند و هیچ نگرانی برای جایی ایجاد نمیکنند و فقط فرهنگ کشور ما را دچار خدشه اخلاقی میکنند. تعداد چنین فیلمهایی روز به روز بیشتر خواهد شد. نباید مانع ساختن چنین فیلمهایی شوند منتها باید در کنارش فیلمهای دیگری هم مثل فیلمهای "تنگه ابوقریب" و "فروشنده" بسازند که سرشان به تنشان بیارزد. فیلم "تنگه ابوقریب" پنج میلیارد تومان فروش کرد و این اتفاق میمون و مبارکی است.
شما به سمت سینما فانتزی آمدید تا بعضی حرفها را در قالب فانتزی بگویید؟
بله. من وارد سینمای فانتزی شدم تا هم انتقاد کنم و هم یک قدم جلوتر باشم. در سینمای فانتزی کسی نمیتواند من را متهم کند که من به کسی ربط دارم و یا حرفهایم به جایی مربوط میشود. در فیلم "تورنادو" دقیقاً همین کار را انجام دادهام. در این فیلم نه به ارکان بلکه به جزئیات کشور نیز انتقاد میکنم؛ یعنی به صورت ساده و بیآلایش و در یک دنیای تخیلی و فانتزی انتقاد میکنم چون میخواهم به بچهها این جرئت را بدهم که مودبانه انتقاد کنند. چه اشکالی دارد که یک بچهای احترام پدرش را حفظ کند ولی به پدرش بگوید جلوی من سیگار نکش، اگر بکشی من قهر میکنم. چه اشکالی دارد من همین انتقاد را به پلیس و یا حتی قوه قضاییه کشورم کنم؟ هنر من انجام همین کارهاست. مگر رهبر انقلاب نمیگویند هیچ تفکری تا با هنر در آمیخته نشود، در اعماق جامعه نفوذ نخواهد کرد؟ من میخواهم همین کار را انجام بدهم؛ یعنی میخواهم این تفکر را در قالب هنر برای نفوذ در جامعه به کار بگیرم؛ بنابراین باید به من و دیگر هنرمندان اجازه ظهور بدهند.
مشخصاً آهو نشانه معصومیت است. آیا میشود پیشونی سفید را هم نمادی از نوجوان امروز دانست که میخواهد به دنبال خوبی کردن برود و از پلیدیها خلاص شود؟
در فیلم "پیشونی سفید" کاراکتر پدر به دختر بدی میکند ولی در آخر میبینیم که او به پدرش میگوید دوستت دارم؛ یعنی پدرش را خجالتزده میکند. چشمان پدر پر از اشک میشود و میگوید عجب غلطی کردم! من حرفم در فیلم این بود که بچهها میتوانند قدرتمندانه و در عین حال مودبانه پدران و مادرانشان را از راه درست قانع کنند که معتاد نشوند و دنبال فساد، قاچاق و مال مردم خوری نروند. درست است که قصه مشکل دارد اما در نهایت فکر میکنم توانستم حرفم را بگویم. فیلم "پیشونی سفید" یک اثر قلبی است و کفی، سرعتی و زودرس نیست. اثری است که بچهها آن را میفهمند. قسمت اول "پیشونی سفید" توسط تعدادی از بچهها بیش از 40 بار دیده شده است. با وجود همه ضعفها حتماً یک چیزی در فیلم بوده که اینقدر آن را دیدهاند. به شما قول میدهم که برای قسمت دوم آن نیز همین اتفاقات خواهد افتاد.
ممکن بود ابتدای فیلم زمانی که اختاپوس به غار و خانه خودش میآید، بچهها بترسند. شما از این بابت نمیترسیدید؟
اتفاقاً این کار عمدی بود؛ یعنی دوست داشتم بچهها بترسند. شما فیلم "ئی.تی." استیون اسپیلبرگ را ببینید، این فیلم چهار اسکار گرفته منتها وقتی ئی.تی. در کمد را باز میکند بچه از ترس به دیوار میچسبد. من خودم این فیلم را حتی در بزرگسالی هم دیدم و ترسیدم. بچهها وقتی ئی.تی. را میبینند جیغ میزنند. بعد کم کم با فانتزی او خو میگیرند. هیچکس در دنیا نمیگوید "ئی.تی." فیلم کودک و نوجوان نیست و یا چون بچهها را میترساند پس مناسب بچهها نیست. آنها میدانند که علم روانشناسی امروز میگوید گاهی ترس زودرس برای بچهها لازم است. مثلاً در فیلم "پیشونی سفید 1" ما میبینیم که عجوزه ناگهان به پشت پنجره میآید و پیشونی سفید را میترساند اما بعد پیشونی سفید با قدرت در مقابل عجوزه میایستد. حتی ممکن است بابای او بترسد ولی پیشونی سفید نمیترسد. در "پیشونی سفید 2" بچهها هرگز از اختاپوس نمیترسند. ما باید به بچهها بگوییم نترسید. اگر اینها در دنیای فانتزی شما اتفاق میافتد، پس اینقدر نترسید. در فیلمهای موفق دنیا مثل "هریپاتر"، "ئی.تی."، "تنها در خانه" و یا در ایران مثل فیلم "گلنار" که بچهها از خرس میترسند، فیلمهای "پاتال و آرزوهای کوچک" و فیلم "شهر موشها 1" و فیلم "دزد عروسکها" لحظات ترسناکی وجود دارد که باعث فروش بیشتر آنها شده است. البته به نظرم در فیلم "دزد عروسکها" کارگردان زیادهروی کرده است و آن ترس هنوز در ذهن بچهها باقی مانده است. ما در ترساندن نباید زیاده روی کنیم بلکه باید به فانتزی برسیم. شخصیتهای "پیشونی سفید" هر کدام بعد از ایجاد ترس تغییر پیدا میکنند و یک آدم دیگر میشوند. من در "پیشونی سفید 1" بارها دیدهام که بچهها عجوزه را میبینند و میترسند ولی دوباره دوست دارند آن را بینند و بترسند.
خودتان سالها تدریس میکردید و دو بچه نوجوان و جوان هم در خانه دارید. هیچوقت از آنها نپرسیدهاید که چرا این اتفاق میافتد؟
بچهها سخنرانی را دوست ندارند. مستقیم حرف زدن و نصحیت کردن را اصلاً دوست ندارند. وقتی به بچه میگویید فلان شیء جیز است، در هر صورت بچه به آن دست میزند چون میخواهد تجربه کند. بچهها از روی لجبازی این کار را انجام نمیدهند. ممکن است ما بگوییم عجب بچه لجبازی است ولی واقعاً اینطور نیست. مثلاً بچه از روی کنجکاوی میخواهد جن را بفهمد. کنجکاوی بچه از آدمهای بزرگسال هم بیشتر است. به همین خاطر بچهها راحتتر وارد دل خطر میشوند. بچهها بیشتر دوست دارند داخل قبر را نگاه کنند و مرده را ببینند. بزرگترها مانع آنها میشوند ولی بچهها دوست دارند داخل قبر را ببینند. من وقتی بچهها را به اردو میبردم، نمیتوانستم آنها را جمع کنم و چهار تا حرف اخلاقی به آنها بزنم. نمیتوانستم بگویم بچهها دمپایی کسی را نپوشید، شاید طرف راضی نباشد و یا پا روی کفش کسی نگذارید چون او از خدا میخواهد شما را لعنت کند. بچهها این حرفها را گوش نمیکنند. به همین خاطر مجبور بودم که بگوییم یک روز یک جن آمد و.... من 30 سال این روش را امتحان کردهام. وقتی اسم جن را میآورم همه جمع میشوند. بعد میگویم بچهها آن جن با یک چیزی میرود و هرگز برنمیگردد. میگویند با چه چیزی؟ میگویم با اسم خدا. شما خدا را داشته باشید و از هیچ چیزی روی زمین نترسید. من با این کار آموزش مستقیم میدهم. میگویم خداوندی وجود دارد که از جن، پری و روح برای تو مطمئنتر است تا ترس را از تو بگیرد. بچهها باور میکنند چون وقتی میترسند سریع میگویند خدایا کمک کن. در نتیجه من با این داستان بچهها را با خدا آشنا میکنم، حرف خودم را هم میزنم و تلاش خودم را برای هدایت آنها انجام میدهم و اتفاقاً نتیجه هم میگیرم. لابلای این داستانها میگویم بچهها یادتان باشد که اگر هر کسی کار خوبی انجام بدهد، خداوند به او نزدیک میشود. اگر میخواهید خدا هنگام ترس به شما نزدیک شود تا از هیچ چیزی نترسید، پس باید کار خوب کنید. پا روی کفش هیچکس نگذارید و دمپایی کسی را نپوشید، شاید راضی نباشد. من در زندگی یاد گرفتم که به این صورت روی بچهها اثر بگذارم؛ یعنی از ترس شروع میکنم و به اینجا میرسم. همه اینها تجربی است.
موزیکالیته بودن فیلم به خاطر علاقه خودتان است و یا اصولاً فکر میکنید کار کودک باید همراه با موسیقی و ترانههای شاد باشد؟
استفاده از موسیقی در کار کودک، لازم حکمی نیست؛ یعنی حکمی مبنی بر گذاشتن موسیقی در کار کودک وجود ندارد. من خودم به موسیقی علاقهمند هستم و به همین خاطر از موسیقی استفاده میکنم. به نظرم موسیقی خیلی میتواند کمک کند. من در آینده نهچندان دور دوست دارم فیلمی بسازم که تمام فیلم با موسیقی ساخته شود، مثل فیلم "حسن کچل" که ساخته شد. البته آن فیلم ضعیف ساخته شد ولی برای دوره خودش فیلم خیلی خوبی بود و یا فیلمی مثل "شهر قصه" که حساب و کتاب داشته باشد. پروداکت خوبی داشته باشد منتها کاراکترها با موسیقی و شعر حرف بزنند. من این کار را به زودی انجام خواهم داد و این فیلم را میسازم. حدود 30 سال برای بچهها شعر گفتهام و شعر کودکان را بلدم؛ بنابراین میتوانم شعر محاورهای نزدیک به دیالوگ داشته باشم. با موسیقی هم آشنا هستم پس میتوانم ملودی متنوع و دوستداشتنی بسازم. فیلمهایی هم ساختهام که پروداکشن خوبی داشتهاند؛ بنابراین میتوانم همه این موارد را کنار هم بگذارم و یک فیلم خوب بسازم، حتی اگر فروش هم نکند.
یکی از ویژگیهای فیلم "پیشونی سفید 2" گریم و طراحی لباس آن است. گریمها اغلب به سمت گریم ماسک رفته و لباسها مناسب شخصیتها طراحی و دوخته شده است؛ یعنی کارگردان سرسری از آنها رد نشده بلکه برای آنها زمان گذاشته است. چطور شد که به سمت چنین طراحیهای لباس و گریمهایی رفتید؟
من به پول و برگشت هزینه کار فکر نکردم بلکه به جدی گرفتن بچهها فکر کردم. دوست داشتم بچهها فیلم خوب ببینند. در واقع فیلمی باشد که منظر داشته باشد. منظر خوب "پیشونی سفید 1" باعث شد که بچهها بارها آن فیلم را ببینند و یا "پیشونی سفید 2" به خاطر مناظرش برای بچهها جذاب است. ساختن فیلم با 500-400 میلیون تومان کار سادهای است و من این کار را توهین به بچهها میدانم. بچهها باید حس کنند که ما داریم به آنها فکر میکنیم و برایشان اهمیت قائلیم. به همین خاطر من فکر میکنم باید فیلم بزرگ بسازیم.
در جلوههای بصری به نظر میرسد فیلم "پیشونی سفید" فیلم پرخرجی است. درست است؟
بله. فیلم بسیار پرخرجی بود. البته من فیلم بعدی خودم با نام "تورنادو" را پرخرجتر میسازم. این فیلم در حال حاضر در مرحله تدوین قرار دارد.
جلوههای بصری فیلم "پیشونی سفید 2" کاملاً در ایران ساخته شده است؟
بله. آقای محمدرضا نجفی امامی جزو نوادر حرفه جلوههای بصری هستند. او هشت پای اختاپوس را در آورد که این اتفاق در سینمای ایران بیسابقه بود. من فیلم بعدی خودم را با اعتماد و تکیه به او پیش میبرم. به نظرم نجفی امامی در آینده سرپرستی جلوههای بصری فیلمهای بزرگ را بهعهده خواهد گرفت. او به حوزه کودکان بسیار علاقهمند است. خودش هم فیلمی با نام "مبارک" ساخته است که این فیلم کاملاً انیمیشن رئال است. خانم الناز شاکردوست هم در فیلم "مبارک" ایفای نقش کردهاند. ای کاش افراد بیشتری آن فیلم را میدیدند. فیلم خیلی خوبی است منتها طبق معمول قصه آن مشکل دارد. آقای نجفی امامی من را همراهی میکنند که سلسله فیلمهای کودک و نوجوان خودم را پشت سر هم بسازم. البته به شرط اینکه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با من راه بیاید و فیلمها زود اکران شوند. گرفتن پروانه ساخت و پروانه نمایش، نه هفت خان بلکه هفتاد خان رستم است. به بچهها قول میدهم که فیلمهای خوبی برای آنها بسازم.
واقعیت دارد که میگویند در سیستم اکران یک مافیا وجود دارد که در زمان اکران و یا سرگروه داشتن فیلمها دخالت میکند؟
وقتی یک تهیهکننده مسئول اکران هم باشد، طبیعتاً به فیلم خودش توجه بیشتری میکند. من هم اگر مسئول اکران بودم همین کار را انجام میدادم. به نظرم این مسائل باید از همدیگر جدا شود. من به دوستانی که در شورای صنفی مشغول به کار هستند احترام میگذارم اما شرایط اکران فیلمها یکسان نیست. مثلاً یک فیلمی بیشتر در اکران میماند و یا بهتر اکران میشود و یا در زمان بهتری روی پرده سینماها میرود. حتی آن فیلم را همزمان با فیلمهای خاص هم اکران نمیکنند. گاهی میبینیم که یکی از بستگان کارگردانها شرایط را برای آنها فراهم میکند. چرا فیلم "به وقت شام" حتماً باید در ایام نوروز اکران شود ولی فیلم من در نوروز اکران نشود؟ آیا فیلم " پیشونی سفید" در اکران عید 8-7 میلیارد تومان نمیفروخت؟ باور کنید میفروخت. مگر فیلم "به وقت شام" چقدر فروخت؟ فیلمی که حداقل 6 برابر فیلم من هزینه کرده است. چرا شکل اکران این دو فیلم باید با هم تفاوت داشته باشند؟ پروانه نمایش فیلم من 4 ماه بعد از "به وقت شام" صادر شده است، در حالی که باید آنها را همزمان صادر میکردند. این اتفاق از کجا دارد نشأت میگیرد؟ من حرفهایم را کاملاً مستند میزنم. فیلم من 4 ماه بعد از آن فیلم پروانه نمایش گرفته است. طراح چهرهپرداز فیلم "پیشونی سفید 2" با طراح چهرهپرداز "به وقت شام" یک نفر بود. هر دو فیلم همزمان تولید شدهاند. حتی من فیلم خودم را زودتر از آنها تدوین کردم. چرا این تمایزها باید اتفاق بیفتد؟ مافیا به این صورت از اتفاقات ریز شروع میشود. طبیعتاٌ به فیلم آقای ابراهیم حاتمیکیا که آدم بزرگتری از سیدجواد هاشمی است بیشتر نگاه میشود و زودتر پروانه نمایش میگیرد. به نظرم بخشی از این چیزها مافیا محسوب نمیشود چون بسته به آدمها است. حتی ممکن است این اتفاق برای من صورت بگیرد. مثلاً ممکن است بگویند سید جواد هاشمی فیلم "پیشونی سفید 1" را ساخته است پس ما زودتر به او اکران بدهیم و یا بیشتر به آن توجه کنیم. به نظرم این سمت خوب ماجراست اما یک بخشی از آن مافیا است. متأسفانه عدالت در پرداخت و همزمانی برای دادن پروانه ساخت و نمایش وجود ندارد. من فکر میکنم در این بخشها باید یک نظارتی وجود داشته باشد.
شما به نسبت فیلم "پیشونی سفید 1" بازیگران مشترکی نظیر ترلان پروانه، هومن حاجعبدالهی، محمدرضا شریفینیا، امیر غفارمنش و خودتان را هم فیلم "پیشونی سفید 2" داشتید. با این حال یک سری بازیگران تغییر کردند. آیا بازیگران براساس نقشها تغییر کردند و یا صرفاً سلیقه خودتان بوده که مثلاً خواستهاید در قسمت اول از امین زندگانی استفاده کنید و در قسمت دوم از پژمان بازغی؟
شخصیتهای فیلم تغییر پیدا کردهاند. من دیگر نمیتوانستم خانم گوهر خیراندیش و یا آقای امین حیایی را داشته باشم، چون آقای حیایی و خانمشان در تیتراژ نهایی قسمت اول گفتند "ما میریم یه جای دور، جایی که این مسائل نباشه". اگر میخواستم آنها را بیاورم فیلم من تکرار میشد. احساس کردم باید شخصیتهای تازه به فیلم اضافه کنم.
پژمان بازغی چطور قبول کرد که در "پیشونی سفید 2" نقش منفی بازی کند؟
پژمان بازغی خودش این نقش را دوست داشت. او در فیلم "پیشونی سفید 2" نسبت به بازیهای دیگرش در سینما بسیار متفاوت بازی کرد. هم برای خودش خوب بود و هم برای ما. وقتی قرار شد امین زندگانی نقش عجوزه را بازی کند همه میترسیدند. من معتقد بودم چنین نقشی را باید یک آدم شیرین مثل امین زندگانی بازی کند. چرا آلن دلون شخصیتهای منفی فیلمهای بزرگ دنیا را بازی کرد؟ همه میگفتند ما فکر نمیکردیم او با قیافه معصوم و دوستداشتنیاش نقش منفی بازی کند. به هر حال آدمهای منفی جذابیتهای خودشان را دارند. من دنبال آدمی بودم که جذابیت داشته باشد. پژمان بازغی جذابیت دارد. من از جذابیت بازیگرم این استفاده را کردم که بگویم همه آدمهای منفی بیریخت نیستند. ما چرا باید فکر کنیم یزید خیلی بیریخت بوده است؟ اتفاقاً یزید خوشگل بوده و خیلی خوب شعر میگفته است. فکر میکنند خوشگلی یزید با بد بودن او منافات دارد. شما اگر یک روزی فیلم "پیشونی سفید 3" را ببینید، متوجه خواهید شد که یک جایی مخاطب به شخصیت اختاپوس حق میدهد. مخاطب میگوید این بدبخت به خاطر بقای عمرش دارد این کارها را انجام میدهد، من هم اگر جای او بودم این کار را میکردم ولی ای کاش به خاطر حتی جان و عمر خودم، عمر دیگران را فنا نکنم. ضحاک مغز آدمها را از سرشان در میآورد تا مارها او را نخورند. همه اینها با فکر نوشته شده است. من شخصیتهای منفی را خوشتیپ، برازنده و با دیالوگها و بازیهای فانتزی جذاب آفریدهام تا درست حرف بزنم و به بچهها بگویم گول هر جذابیتی را نخورید.
شما جزو بخش خصوصی بهشمار میروید. فکر میکنید با این شرایط بخش خصوصی رغبت پیدا میکند که وارد سینما شود و در تولید سینما دست داشته باشد؟
اگر عشق نباشد این اتفاق نمیافتد. فیلمهای بسیاری دارند با بودجههای کلان دولتی و نهادی پولدار ساخته میشوند که رقابت با آنها بسیار مشکل است. با وجود اینکه بسیاری از دوستان من در سازمان اوج هستند ولی هرگز پیشنهادی از طرف آنها به من نشده است. من فیلمهایی نمیسازم که صد درصد سفارشی باشد. فیلم "فیلشاه" را خیلی دوست دارم ولی به نظرم آن فیلم صد درصد سفارشی است. به همین خاطر موسیقی خوبی در آن اجرا نشده است. انیمیشن "فیلشاه" پتانسیل فروش بالای 20 میلیارد تومان را داشت، اما فیلم تهی از اتفاقات دوستداشتنی است. ای کاش نهادهای پولدار این اجازه را به من فیلمساز بدهند تا فیلمی بسازم که در آن به صورت یواشکی حرفهای خوبی بزنم.
جالب است که لیلا اوتادی در این سن و سال قبول کرده در فیلم "پیشونی سفید 2" نقش مادر ترلان پروانه را بازی کند. شاید برای اولین بار باشد که یک نفر از لیلا اوتادی خواسته تا نقش مادر یک دختر نوجوان را بازی کند. چطور شد که شما به خانم اوتادی این پیشنهاد را دادید؟
خانم اوتادی به این نقش خیلی علاقهمند بود. نقش آهوی پیشونی طلا سه نقش مختلف بود؛ یعنی او هم نقش یک مادر را بازی میکرد و هم نقش یک عفریته. یک نقش دیگر او هم نقش آهویی است که در قسمت سوم تغییر پیدا میکند. معمولاً یک بازیگر از خدا میخواهد که در یک فیلم سینمایی سه نقش متفاوت بازی کند. او خودش بسیار دوست داشت که این نقش را بازی کند. به همین خاطر از آن قسمت که باید نقش مادر یک دختر نوجوان را بازی کند، گذر کرد. من از این بابت از خانم اوتادی تشکر میکنم.
اشاره کردید که سالها موسیقی ساختهاید و ترانه گفتهاید. با این حال در هر دو قسمت فیلم "پیشونی سفید" از بهنام صبوحی بهعنوان آهنگساز استفاده کردهاید. چه ویژگیهایی در موسیقی بهنام صبوحی دیدید که به او پیشنهاد آهنگسازی دادید؟
من و بهنام صبوحی 20 و چند سال است که با هم رفیق هستیم. من معتقدم بهنام به نسبت تواناییهایش کمتر ظهور کرده و دیده شده است. صبوحی یک آهنگساز بسیار خوب مخصوصاً در عرصه موسیقی کودک و نوجوان است. فکر کردم باید یک شرایطی برای او فراهم کنم تا خودش را نشان بدهد و ثابت کند آهنگساز خوبی است. من و بهنام صبوحی بیشتر از 200 اثر ترانه از خودمان در آموزش و پرورش به جای گذاشتهایم. طبیعتاً من برای آهنگسازی یک آدمی که اینقدر به خودم نزیک است را انتخاب میکنم.
ما در مورد خاطرات شما از زمان جنگ، دوره حضورتان در آموزش و پرورش و کانون فرهنگی حر صحبت کردیم که فکر میکنم این خاطرات میتواند مخاطبان خودش را داشته باشد. چرا تا به حال هیچوقت این خاطرات را کتاب نکردید و یا حتی فیلم و سریالی براساس آنها نساختید؟
واقعیت این است که وقتش را پیدا نکردم. من بیشتر از 30 نمایشنامه برای کودکان نوشتهام منتها وقت کتاب کردن آنها را نداشتم. بیشتر از 50 خاطره دلانگیز از دفاع مقدس دارم که بارها به من گفتهاند کتابش کن ولی متأسفانه هرگز فرصت پیدا نکردم. زمان برای من در زندگی کم بوده است. شاید به خاطر این است که از یک شاخه به شاخه دیگر پریدهام؛ یعنی هم معلم بودم و هم دنبال شعر، موسیقی، بازیگری، کارگردانی، نویسندگی و تدوین رفتهام. من دوست داشتم همه چیز را با هم داشته باشم ولی امکانپذیر نبود، به همین خاطر در هیچکدام گل نکردم و نتوانستم پیشرفت منطقی و درست و حسابی داشته باشم. البته ممکن است استعدادم در این زمینهها کم بوده ولی به هر حال وقت کم داشتم. من دو کتاب کودک با نامهای "پرواز" و "یک صبح پر ماجرا" را در انتشارات ستاد اقامه نماز چاپ کردهام. در واقع یک رویکرد جدید کودکانه از یک قصه توأم با شعر برای کودکان است. این کتابها بارها چاپ مجدد شدهاند و من از این بابت خوشحالم.
بیشتر خودتان را بازیگر میدانید یا کارگردان، نویسنده و یا آهنگساز؟
معلم! همه آن کارها به خاطر وجهه معلم بودن من است. من دوست دارم معلم باشم. دوست دارم شاگردان خوبی پرورش بدهم و تخته سیاه کلاس درسم تبدیل به پرده سفید اکران شود تا بتوانم همان حرفها را آنجا بزنم.
شما کارگردان تئاتر هستید و سالی یکبار کار میکنید. آیا به این فکر نرسیدهاید که بیاید کار کودک و نوجوان را روی صحنه تئاتر هم اجرا کنید؟
من به این موضوع فکر کردهام منتها اول میخواهم در سینما یک برند شوم و بعد یک کار بزرگ کودک و نوجوان در عرصه تئاتر انجام بدهم. من قبلاً برند مذهبی بودم که آمدم در تئاتر و نمایشهای مذهبی اجرا کردم. اگر برند کودک و نوجوان شوم، حتماً در تئاتر هم کار خواهم کرد.
من فکر میکنم تهیهکنندههای خصوصی حاضرند که روی کار شما در تئاتر سرمایهگذاری کنند. اینطور نیست؟
بله. برخیها اصرار دارند که من در تئاتر کار کودک و نوجوان اجرا کنم آقای قاسم جعفری از سالن شهرزاد بارها به من پیشنهاد دادند که تئاتر اجرا کنم. حتی آقای ربانی از کانون پرورش فکری کودک و نوجوان به من پیشنهاد یک نمایش بزرگ در عرصه کودک و نوجوان دادند و من گفتم حتماً به آن فکر میکنم. به هر حال پیشنهادات زیادی شده است و امیدوارم در آینده این کار را انجام بدهم.