سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "سوفی و دیوانه" قرار است درباره دیدار اتفاقی مردی به آخر خط رسیده با دختری رؤیاپرداز و خیالباف باشد و مهدی کرمپور میخواهد از دختر، شازده کوچولویی بسازد که سر راه مرد قرار میگیرد تا چشم دل او را به زیباییهای زندگی باز کند و امید را به او بازگرداند، اما دختر از لحاظ شخصیتپردازی فاقد هر گونه ویژگی خاص و یونیک و عجیبی است که بتواند مردی در آستانه خودکشی را مجذوب خود کند و تحت تأثیر قرار دهد و به همراهی خود وادارد و اصرار و تأکید فیلمساز و بازیگر بر نمایش شور و سرزندگی و هیجان چنان متظاهرانه و جعلی و تحمیلی به نظر میرسد که توی ذوق میزند و به دل نمینشیند.
در طول آشنایی و مجاورت کوتاهشان نیز هیچ ماجرایی رخ نمیدهد که آن دو را به هم نزدیک کند و این حس را به وجود آورد که دخترک توانسته مرد را اهلی کند و داستانهای خیالی که سوفی از خودش درمیآورد، آن قدر بچگانه و لوس و مسخره است که هرگز نمیتواند منجر به درک عمیق و متفاوتی از زندگی شود و مواجهه امیر با جهان پیرامونش را دگرگون کند. به همین دلیل تحولی که در امیر رخ میدهد و به ناگه حالش خوب میشود، از تغییر نگرش و دریافت او نسبت به تلخیها و بحرانها و فاجعهها برنمیآید و تلاش فیلم برای تزریق امید به جامعهای که در یکی از بدترین دوران تاریخیاش به سر میبرد، امری خوشخیالانه و ساده انگارانه به نظر میرسد.
شخصیتهای فیلم چه آن که در نومیدی به سر میبرد و چه آن که امید را نوید میدهد، آن قدر از آدمهای واقعی جامعه دور هستند و ربطی به زمانه ما ندارند که انگار در هپروت به سر میبرند و نمیدانند در اطرافشان چه میگذرد و مردم با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند و چنین فیلمی که هیچ درک و تحلیل درست و واقعبینانهای از شرایط امروز ندارد، چطور میتواند ادعا کند که میخواهد حال مردم را خوب کند و رؤیاهایشان را به یادشان آورد؟! آن هم با پرسهزنیهای مرد بازندهای که با دیدن یک دختر همه مشکلاتش حل میشود و پرحرفیهای دختری که معلوم نیست چرا به فرشته نجات دیگران تبدیل شده است و ترانه اعتراضی رضا یزدانی روی پل طبیعت که لابد دردهای جامعه را فریاد می زند.